روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۹۱۷
آدرس: الكافي، جلد ۲، كِتَابُ الدُّعَاء
علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب عن الحسن بن عمار الدهان عن مسمع عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۹۱۶ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۹۱۸ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۶, ۲۶۵
از امام صادق (ع) گويد: چون برادران يوسف او را در چاه انداختند جبرئيلش آمد و بر او وارد شد و گفت: اى پسرك، در اينجا چه مىكنى؟ گفت: برادرانم مرا به چاه افكندند. گفت: دوست دارى كه از آن برآئى؟ پاسخ داد: اين با خدا عز و جل است، اگر خواهد مرا بيرون آورد. به او گفت: خدا تعالى به تو مىگويد: مرا با اين دعا بخوان تا تو را از چاه برآورم. به او گفت: آن دعا چيست؟ گفت: بگو: اللهم انى اسألك بان لك الحمد لا اله الَّا انت المنّان بديع السموات و الارض ذو الجلال و الاكرام ان تصلى على محمد و آل محمد و آن تجعل لى مما انا فيه فرجاً و مخرجا
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۳۳۹
حضرت صادق عليه السّلام فرمود: چون برادران يوسف او را در چاه افكندند جبرئيل نزدش آمد و گفت: اى پسرك در اينجا چه ميكنى؟ گفت: همانا برادران من مرا در اين چاه افكندند جبرئيل گفت: ميخواهى كه از اين چاه بيرون آئى؟ يوسف گفت: اين با خداى عز و جل است اگر خواهد مرا بيرون آرد، امام صادق عليه السّلام فرمود: پس جبرئيل باو گفت: همانا خداى تعالى بتو فرمايد: مرا با اين دعا بخوان تا از چاه بيرونت آورم، يوسف گفت: آن دعا كدام است؟ گفت: بگو: «اللهم انى أسألك بأن لك الحمد، لا اله الا انت المنان بديع السماوات و الارض ذو الجلال و الاكرام ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى مما انا فيه فرجا و مخرجا» امام صادق عليه السّلام فرمود: پس داستانش همان شد كه خداوند در كتابش ياد فرموده است.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۴۹۹
على بن ابراهيم، از پدرش، از ابنمحبوب، از حسن بن عمّار دهّان، از مسمع، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «چون برادران يوسف، يوسف را در چاه انداختند، جبرئيل عليه السلام به نزد او آمد و گفت كه: اى پسر نوجوان! در اينجا چه مىكنى؟ گفت كه: برادرانم مرا در چاه انداختهاند. جبرئيل گفت: آيا دوست مىدارى كه از آن بيرون آيى؟ گفت كه: اين امر به دست خداى عز و جل است، اگر بخواهد، مرا بيرون آورد». حضرت صادق عليه السلام فرمود: «پس جبرئيل به يوسف گفت كه: خداى- تعالى- به تو مىفرمايد كه: مرا به اين دعا بخوان، تا تو را از اين چاه بيرون آورم. يوسف به جبرئيل گفت كه: آن دعا چيست؟ گفت: بگو كه: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ … فَرَجاً وَمَخْرَجاً؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مىكنم تو را به اينكه تو را است ستايش. نيست خدايى، مگر تو كه بخشاينده، پديدآورنده آسمانها و زمينى. خداوندِ بزرگوارى و نوازش، كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد، و آنكه بگردانى از برايم، از آنچه من در آن، فرج و بيرون رفتنى بود»، و حضرت عليه السلام فرمود: «بعد از آن، از قصّه او بود، آنچه خدا در كتاب خود ذكر فرموده».