روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۵۲۵
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن محمد بن سنان عن معاويه بن وهب قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۵۲۴ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۵۲۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۵۲۷
از معاويه بن وهب، گويد: ما به مكه مىرفتيم و به همراه ما شيخى بود خداجو و خدا پرست، مذهب شيعه را فرا نگرفته بود، و در راه نماز را تمام مىخواند (به مذهب سنّيها كه تمام خواندن نماز را براى مسافر روا مىدانند) و برادرزاده مسلمانى (شيعه مذهبى) با خود داشت، آن شيخ بيمار شد و من به او گفتم: كاش مذهب شيعه را به عموى خود پيشنهاد مىكردى شايد خدا او را نجات دهد و همه آنان گفتند: بگذاريد اين شيخ به حال خود بميرد كه وضع خوبى دارد و برادر زادهاش تاب نياورد و به او گفت: عموجان! راستى كه مردم پس از رسول خدا (ص) همه مرتدّ شدند جز چند تنى و على بن ابى طالب (ع) مانند خود رسول خدا (ص) حق اطاعت داشت و پس از رسول خدا (ص) حق و طاعت از آن او بود، گويد: آن شيخ دمى برآورد و نالهاى زد و گفت: من هم بر همين عقيدهام و جانش برآمد و ما شرفياب حضور امام صادق (ع) شديم و على بن سري اين گزارش را به امام صادق (ع) داد و در پاسخ فرمود: او مردى است از اهل بهشت، على بن سري به آن حضرت گفت: راستش كه او از مذهب شيعه هيچ سابقهاى نداشت جز در همان ساعت مرگش؟ فرمود: ديگر از او چه مىخواهيد، به خدا سوگند به بهشت درآمده است.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۱۷۵
معاوية بن وهب گويد (سالى ما) بطرف مكه حركت كرديم و با ما پيرى بود خدا پرست و و اهل عبادت (ولى) معترف بمذهب شيعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت) و (بمذهب سنيها كه تمام خواندن نماز را براى مسافر جايز دانند) نمازش را در راه تمام ميخواند و برادرزادهاى داشت مسلمان (و شيعه مذهب) كه همراهش بود، پس آن پير بيمار شد من ببرادرزادهاش گفتم: كاش مذهب شيعه را بعمويت پيشنهاد ميكردى شايد خدا او را نجات دهد؟ همه همراهان ما گفتند: بگذاريد پيرمرد بحال خود بميرد زيرا همين حال كه دارد خوب است، ولى برادرزادهاش تاب نياورد تا بالاخره بدو گفت: اى عمو جان همانا مردم پس از رسول خدا (ص) مرتد شدند جز عده كمى، و على بن ابى طالب مانند رسول خدا (ص) بود كه پيروى و اطاعتش لازم بود، و پس از رسول خدا حق و طاعت از آن او بود: گويد: آن پير مرد نفسى كشيد و فرياد زد و گفت: من هم بر همين عقيده هستم، و جانش از تن بيرون آمد (و مرد) و پس ما شرفياب خدمت حضرت صادق عليه السّلام شديم، على بن سرى (يكى از همراهان ما) سخن پير مرد را (يا جريان را) بآن حضرت عرضكرد، حضرت فرمود: او مرديست از اهل بهشت، على بن سرى عرضكرد: آن مرد جز در آن ساعت از مذهب شيعه هيچ اطلاعى نداشت؟ فرمود چه چيز ديگر از او ميخواهيد؟ بخدا سوگند وارد بهشت شد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۲۳۹
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سنان، از معاويه بن وهب روايت كرده است كه گفت: به سوى مكّه بيرون رفتيم، و همراه ما پيرى بود به غايت حقپرست، و بسيار عبادت مىنمود، و در عرض راه، نماز را تمام مىكرد. و پسر برادرى داشت مسلمان، كه با او بود؛ پس من به پسر برادرش گفتم كه: كاش اين امر- يعنى امر امامت- را بر عمويت عرضه مىدادى، شايد كه خداى عز و جل او را خالص گرداند و شيعه شود؛ پس همه ايشان گفتند كه: اين پير را وا گذاريد كه بر حالى كه دارد، بميرد؛ زيرا كه او خوش شكل است؛ پس پسر برادرش هيچ صبر نكرد، تا آنكه به او گفت كه: اى عمو! به درستى كه مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله مرتد شدند و از دين برگشتند، مگر جماعتى اندك. و از براى على بن ابىطالب عليه السلام از طاعت بود، آنچه از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. و بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله، حق و طاعت، از براى آن حضرت بود. راوى مىگويد: پس آن پير آه سردى كشيد، و بانگ زد و گفت كه: من بر اين اعتقاد و اين مذهبم، و جانش بيرون آمد. بعد از آن، بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم، و على بن سرّى اين كلام را بر حضرت صادق عليه السلام عرضه داد. فرمود كه: «آن پيرمردى است از اهل بهشت». على بن سرّى به آن حضرت عرض كرد كه: او چيزى از اين امر را نشناخت، غير از يك ساعت كه در آن بود. فرمود: «پس چه چيز از او مىخواهيد؟ به خدا سوگند كه داخل بهشت شد».