روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۴۲۹
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن يونس عن رجل عن زراره عن ابي جعفر ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۴۲۸ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۴۳۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۴۳۹
از زراره، گويد: به امام باقر (ع) گفتم: چه مىفرمائيد در زناشوئى با اين مردم، راستى كه من به اين سنّ رسيدم كه مىبينى و هرگز زن نگرفتم، فرمود: چه تو را از آن مانع شده است؟ در پاسخ فرمود: گفتم: چيزى مرا مانع نشده جز اينكه مىترسم ازدواج با آنها حلال نباشد، براى من، شما چه دستور مىفرمائيد؟ فرمود: با اينكه جوانى چه مىكنى، آيا شكيبائى مىكنى؟ گفتم: كنيز براى خود مىگيرم، فرمود: اكنون بياور آنچه دارى، به چه دليل كنيزان را بر خود حلال مىشمارى؟ گفتم: راستى كنيز چون زن آزاد نيست كه گرفتارى داشته باشد، اگر چيزى از او ديدم كه مرا به شك انداخت او را مىفروشم و از او كناره مىكنم، فرمود: به من بگو كه به چه دليل او را بر خود حلال مىدانى؟ گويد: پاسخى نداشتم كه به او بدهم. پس به آن حضرت گفتم: پس رأى شما در زن گرفتن من چيست؟ فرمود: من باكى ندارم كه زن بگيرى، من گفتم: اينكه مىفرمائيد: من باكى ندارم كه تو زن بگيرى، دو معنى دارد: اينكه من باك ندارم تو گناهى مرتكب شوى بىآنكه من به تو فرمان دهم پس شما چه دستورى به من مىدهى كه آن را به فرمان شما اجراء كنم؟ در پاسخ من فرمود: رسول خدا (ص) زن گرفت و داستان زن نوح و زن لوط هم كه همان بوده است كه بوده، راستى كه آنها (۱۰ سوره تحريم): «در زير سرپرستى دو بنده از بندههاى خوب ما بودند» من در پاسخ گفتم: رسول خدا (ص) به مانند من نبوده، زن زير دست آن حضرت و به حكم او بوده است و بدين او اقرار داشته، گويد: به من فرمود: تو چه نظر دارى در باره آن خيانت كه در قول خدا عز و جل آمده است (۱۰ سوره تحريم): «پس خيانت كردند آن دو زن» مقصودى ندارد از آن جز هرزگى (يعنى شرك و كفر و گناه بزرگ) و حال اينكه رسول خدا (ص) به فلانى زن داد، گويد: اصلحك اللَّه! شما به من مىفرمائيد كه بروم و به امر شما زن بگيرم؟ در پاسخم فرمود: اگر تو اين كار را مىكنى، بر تو باد كه از زنهاى ساده و نابخرد بگيرى، گفتم: زنهاى ساده و نابخرد چه كسانند؟ فرمود: پردهنشينان پارسا، پس گفتم: آن زنى كه بر كيش سالم بن ابى حفصه است؟ فرمود: نه، گفتم: آن زنى كه بر كيش ربيعة الرأى است؟ فرمود: نه. ولى تزويج كن از دخترهاى جوان كه زير سرپرستى پدرانند و اظهار كفر نمىكنند و آنچه را هم كه شما از امر مذهب مىدانند نمىدانند، گفتم: جز اين است كه يا مؤمن هستند و يا كافر؟ در پاسخ فرمود: آن دختر روزه مىدارد و نماز مىخواند و از خدا مىترسد و با تقوى است ولى مذهب و عقيده شما را نمىداند، من گفتم: خدا عز و جل فرموده است (۲ سوره تغابن): «او است آن كسانى كه شما را آفريده است پس برخى از شما كافرند و برخى از شما مؤمن» نه به خدا احدى از مردم نيست كه مؤمن نباشد يا كافر نباشد (واسطهاى در ميان نيست) گويد: پس امام باقر (ع) فرمود: اى زراره! قول خدا از گفته تو راستتر است، ندانى كه خدا عز و جل مىفرمايد (۱۰۳ سوره توبه): «در آميختند كردار شايسته را با كردار بد اميد است كه خدا توبه آنها را بپذيرد» چون فرمود: عسى، يعنى اميد است، من گفتم: آنها هم نيستند جز مؤمن و يا كافر. گويد: پس فرمود: چه گوئى در قول خدا عز و جل (۹۸ سوره نساء): «جز مستضعفان از مردان و زنان و كودكانى كه نه چاره توانند و نه راه را مىدانند» كه به ايمان رسند، من در پاسخ گفتم: آنان هم در متن واقع يا مؤمن باشند يا كافر، امام (ع) فرمود: به خدا نه مؤمن باشند و يا كافر، سپس رو به من كرد و فرمود: چه گوئى در باره اصحاب اعراف؟ من گفتم: آنان هم يا مؤمن باشند و نه كافر، اگر به بهشت روند پس مؤمن باشند و اگر به دوزخ روند كافرند، فرمود: به خدا نه مؤمن باشند و نه كافر، اگر مؤمن بودند مانند ديگر مؤمنان، به بهشت مىرفتند و اگر كافر بودند چون ديگر كافران به دوزخ مىرفتند ولى آنها مردمى باشند كه حسناتشان با سيئاتشان برابر است و كردار سست دست آنها را كوتاه كرده است و به راستى آنان چنانند كه خدا عز و جل در باره آنها فرموده است. من گفتم: آيا آنها از اهل بهشتند يا از اهل دوزخند؟ فرمود: آنها را در همان جا بنه كه خدا نهاده است، گفتم: آيا در باره آنها با رجاء رأى مىدهى؟ (يعنى كارشان با خدا است) فرمود: آرى، عاقبت كارشان را با خدا مىدانم چنانچه خدا آنها را به سرانجام نامعلوم خودشان سپرده است، اگر خواهد آنها را از رحمت خود به بهشت ببرد و اگر هم خواهد آنها را به دوزخ كشد براى گناهانشان و ستمى هم به آنها نكرده است، من گفتم: آيا كافر، به بهشت مىرود؟ فرمود: نه، گفتم: آيا جز كافر به دوزخ مىرود؟ فرمود: نه، جز آنكه خدا خواهد، اى زراره! من مىگويم آنچه خدا خواهد شود و تو نمىگوئى آنچه خدا خواهد شود، هلا اگر تو بزرگ شوى، از اين عقيده بر مىگردى و گرههاى دل تو گشوده شوند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۱۲۲
زراره گويد: بحضرت باقر عليه السّلام عرضكردم: چه فرمائى در باره زناشوئى با اين مردم (كه قائل بامامت شما نيستند يعنى سنيها) زيرا من باين سن كه مىبينيد رسيدهام و هنوز زن نگرفتهام؟ فرمود: چه چيز جلوگيريت كرده از ازدواج؟ عرضكردم: چيزى جلوگيريم نكرده جز اين كه ميترسم ازدواجشان بر من حلال نباشد، پس در اين باره چه دستورى بمن ميدهيد؟ فرمود: پس توجه ميكنى با اينكه جوانى؟ آيا بردبارى ميكنى؟ عرضكردم: كنيزها را (براى زناشوئى) ميگيريم، فرمود: اكنون بياور (آنچه در باره آنها دارى، و بگو بدانم) بچه دليل كنيزان را حلال دانى؟ عرضكردم: كنيز كه همانند زن آزاد نيست اگر چيزى از او ديدم كه مرا بشك انداخت او را مىفروشم و از او كناره ميگيرم، فرمود: برايم بيان كن بچه دليل او را بر خود حلال ميدانى؟ گويد: من جوابى (و پاسخى) نداشتم كه بآن حضرت عرض كنم. (مجلسى (ره) گويد
- علت ترس زراره از ازدواج با آنها اين بود كه زراره اصرار داشته كه واسطهاى ميان ايمان و كفر نيست (چنانچه پيش از اين نيز بدان اشاره شد) و همه مخالفين و گر چه از فرق شيعه غير از اماميه باشند كافر ميدانسته، و احكام كفر را در دنيا و آخرت بر آنان جارى ميكرده، و امام عليه السّلام در باره آميزش كنيزان از او مطالبه دليل كرد يعنى او هم زن كافره است و خصوص اگر اهل كتاب نباشد وطيش حرام است چنانچه نكاح كافره حرام است، پس چه فرقى ميان آن دو است؟).
(زراره گويد): پس بآن حضرت عرضكردم: چه فرمائى (بالاخره) ازدواج كنم (يا نه)؟ فرمود: من باكى ندارم كه ازدواج كنى، عرضكردم: اين كه فرمودى: من باكى ندارم كه ازدواج كنى دو معنى دارد: يكى اينكه ميفرمائى من باك ندارم تو گناهى مرتكب شوى بىآنكه من بتو دستور دهم (ديگر اينكه براى من جايز است؟) پس چه دستور دهى آيا بفرمان شما اين كار را بكنم؟ فرمود: رسول خدا (ص) زن گرفت، و داستان زن نوح و زن لوط (را نيز كه) ميدانى چه بوده (كه در سوره تحريم آيه ۱۰ خداوند داستان آنها را بيان فرمايد:) «و بودند در زير سرپرستى (حباله نكاح) دو بنده از بندگان شايسته ما»؟ من عرضكردم: رسول خدا مانند من نبوده، همانا زن زير دست او بوده: و بحكمش اقرار داشته، و بدين او اعتراف ميكرده؟ گويد: بمن فرمود: در باره آن خيانت كه در گفتار خداى عز و جل (در همان آيه است كه فرمايد): «پس خيانت كردند آن دو زن» چه نظر دارى؟ (آيا خداوند) مقصودى جز فاحشه (يعنى زنا) ندارد؟ (اين طور نيست بلكه مقصود از خيانت شرك و كفر باطنى است و آن دو پيغمبر، آنها را بزنى گرفته بودند) و رسول خدا (ص) بفلانى (يعنى عثمان) زن داد (در صورتى كه مطلب در اينجا بعكس آنچه تو در باره خود رسول خدا و زنانش گوئى بوده)؟ گويد: عرضكردم: خداوند كار شما را به نيك گرداند- (بالاخره) چه دستورى بمن فرمائى؟ آيا بروم و بدستور شما (از اينها) زن بگيرم؟ بمن فرمود: اگر اين كار را ميكنى بتو سفارش كنم كه از زنهاى بىتميز و ساده بگيرى، عرضكردم: زنهاى بىتميز و ساده كيانند؟ فرمود: پردهنشينان پارسا. عرضكردم: آنكه بر كيش سالم بن أبى حفصه است؟ فرمود: نه؛ عرضكردم: آنكه بر كيش ربيعة الرأى است؟ فرمود: نه. (مترجم گويد
- سالم بن أبى حفصه از رؤساى زيديه است و در روايات حضرت صادق عليه السّلام او را لعن و تكذيب و تكفير كرده، و ربيعه فقيه اهل مدينه بوده و چون برأى خود فتوى ميداده او را ربيعة الرأى ناميدهاند).
(سپس فرمود:) ولى تزويج كن دختران جوانى كه در تحت سرپرستى پدرانشان هستند و اظهار كفرى نكنند و اطلاعى هم از آنچه شما دانيد (و اعتقاد شما بامامت ما) ندارند، عرضكردم: جز اينست كه آن دختر هم يا مؤمن است و يا كافر؟ فرمود: او نماز ميخواند و روزه ميگيرد و از خدا ميترسد ولى عقيده شما را نميداند؟ عرضكردم: بتحقيق خداى عز و جل فرموده است: «او است آنكه شما را آفريد پس برخى از شما كافر است و برخى مؤمن» (سوره تغابن آيه ۲- مقصود زرارة اين است كه مردم از اين دو دسته خارج نيستند) نه بخدا سوگند كسى از مردم نيست كه نه مؤمن باشد و نه كافر (و واسطهاى در بين نيست؟) گويد: حضرت باقر عليه السّلام فرمود: اى زراره گفتار خداوند از گفته تو راستتر است، آيا ديدهاى گفتار خداى عز و جل را كه فرمايد: (سوره توبه آيه ۱۰۲) «در آميختند كردار نيك را با كردار بد اميد است كه خداوند توبه آنها را بپذيرد» (زراره گويد): همين كه فرمود: «عسى»: اميد است كه» من عرض كردم: آنها هم نيستند جز مؤمن و يا كافر (يعنى زراره صبر نكرد تا امام عليه السّلام آيه را تمام كند و عقيده خود را تكرار كرد) گويد: پس فرمود: چه گوئى در گفتار خداى عز و جل: (سوره نساء آيه ۹۸) «مگر مستضعفان (ناتوانان) از مردان و زنان و كودكانى كه نه چاره توانند و نه راه برند، كه بايمان رسند؟ عرضكردم: آنها هم نيستند جز مؤمن يا كافر، فرمود، بخدا، سوگند آنها نه مؤمنند و نه كافر، سپس رو بمن كرد و فرمود: چه گوئى در باره اصحاب اعراف؟ (اعراف نام ديوارى است ميان بهشت و جهنم چنانچه از روايات و تفاسير استفاده شود و پيش از اين نيز گذشت) عرضكردم: آنها هم نيستند جز مؤمن و يا كافر، اگر ببهشت روند مؤمنند و اگر بدوزخ روند كافرند، فرمود: بخدا سوگند نه مؤمنند و نه كافر و اگر مؤمن بودند ببهشت ميرفتند چنانچه ديگر مؤمنان ببهشت ميروند، و اگر كافر بودند بدوزخ ميرفتند چنانچه ديگر كافران بدوزخ روند، ولى آنها مردمى هستند كه كارهاى نيك و كارهاى بد آنها برابر است، و كردار نيك آنها را (ببهشت) نرساند و حال اينها چنانست كه خداى عز و جل فرموده. پس من عرضكردم: آيا ايشان از اهل بهشتند يا از اهل دوزخ؟ فرمود: آنها را واگذار همان جا كه خدا واگذارده (يعنى كارشان با خدا است) عرضكردم: آيا كار آنها را بتأخير اندازى (كه خدا هر چه خواهد با آنها انجام دهد)؟ فرمود: آرى من هم بتأخير اندازم چنانچه خداوند بتأخير انداخته، اگر بخواهد بسبب رحمت خود آنها را ببهشت برد، و اگر خواهد بسبب گناهانشان بدوزخشان كشد و ستمى هم بآنها نكرده، عرضكردم: آيا كافرى ببهشت ميرود؟ فرمود: نه، عرضكردم: آيا بجز كافر كسى بدوزخ رود، فرمود: نه، جز آنكه خدا بخواهد، اى زراره من ميگويم آنچه خدا خواهد. (همان شود) و تو نميگوئى آنچه خدا خواهد، هر آينه اگر تو بزرگ شوى از اين حرف برگردى و خشمت (نسبت بمخالفان) فرو نشيند (يا عقدههاى دلت باز شود).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۱۶۵
على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از مردى، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: چه مىفرمايى در باب نكاح كردن با مردمان؛ زيرا كه من به اين سن رسيدهام كه مىبينى، و هرگز زن نگرفتهام. فرمود كه: «چه چيز تو را از اين منع مىكند». عرض كردم كه: چيزى مرا منع نمىكند، غير از آنكه مىترسم كه نكاح ايشان از براى من حلال نباشد. پس به چه چيز مرا امر مىفرمايى؟فرمود كه: «چه كار مىكنى و تو جوان و برنايى؟ آيا صبر مىكنى؟» عرض كردم كه: كنيزان را فرا مىگيرم. فرمود كه: «اكنون بياور آنچه دارى. پس كنيزان را به چه حلال مىدارى؟» عرض كردم: زيرا كه كنيز، به منزله زن آزاد نيست. اگر مرا به چيزى در شك افكند، و كارى بكند كه موجب قلق و اضطراب من باشد، او را مىفروشم و از او دورى مىگزينم. فرمود: «پس مرا خبر ده كه به چه چيز او را حلال داشتهاى؟» زراره مىگويد كه: پس در نزد من جوابى نبود. بعد از آن، به آن حضرت عرض كردم كه: چه صلاح مىدانى؟ آيا زن بگيرم؟ فرمود كه: «پروا ندارم از آنكه تو اين را به فعل آورى». عرض كردم كه: مرا خبر ده از معنى گفتار خويش، كه پروا ندارم از آنكه تو اين را به فعل آورى؛ زيرا كه اين قول، دو وجه دارد. آيا مىفرمايى كه: پروا ندارم از آنكه گنهكار شوى، بىآنكه من تو را به آن امر كنم؟ و لهذا، مرا امر نمىفرمايى كه اين را به امر تو به فعل آورم «۱». تتمّه حديث، پس حضرت به من فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله زن گرفت. و به حقيقت كه از امر زن نوح و زن لوط بود، آنچه بود، و شد، آنچه شد. به درستى كه اين دو زن، در تحت فرمان دو بنده شايسته از بندگان ما بودند» «۲». زراره مىگويد كه: پس من عرض كردم كه:رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باب، به منزله من نيست. جز اين نيست كه آن زن (يعنى عايشه يا غير او)، در زير دست آن حضرت بود، و او به حكم آن حضرت اقرار داشت، و به دين آن __________________________________________________
(۱). و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه، پس مرا به چه چيز امر مىفرمايى؟ آيا اين را به امر تو به فعل آورم؟ و زراره، وجه ديگر را به جهت ظهور آن عرض نكرد، و آن، اين است كه: اين فعل ضررى ندارد. (مترجم) (۲). و حضرت، اين را از آيه سوره تحريم اقتباس فرموده، و نظم آيه چنين است كه: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَاةَنُوحٍ وَامْرَاةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبَدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما»، تا آخر آيه. يعنى: «بيان كرد خدا داستانى را از براى آنان كه كافر شدند؛ يعنى داستان واعِله، زن نوح، و داستان واهله، زن لوط. بودند اين هر دو زن، در زير فرمان دو بنده از بندگان ما، كه شايستگان بودند در جميع امور، پس خيانت كردند به آن دو بنده». (مترجم)
حضرت اعتراف مىنمود. زراره مىگويد كه: حضرت به من فرمود كه: «چه مىبينى از خيانت، در قول خداى عز و جل: «فَخانَتاهُما» «۱». و خدا از اين خيانت، غير از فاحشه و زنا، چيزى را قصد نمىفرمايد» «۲». تتمّه روايت: «و رسول خدا صلى الله عليه و آله، دختر را به زن فلان داد». زراره مىگويد كه: عرض كردم: خدا تو را به اصلاح آورد! مرا به چه چيز امر مىفرمايى؟ آيا بروم و به فرمان تو زن بگيرم؟ به من فرمود كه: «اگر مىكنى، بر تو باد كه بُلَهاى از زنان را بگيرى». عرض كردم كه: بلهاء چيستند؟ و چه صفت دارند؟ فرمود كه: «صاحبان پردهها؛ يعنى زنان مخدّره عفيفه» «۳». زراره مىگويد كه: پس من عرض كردم كه: آيا مصداق آن كسى است كه بر دين سالم بن ابى حفصه «۴» باشد؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: كسى است كه بر دين ربيعة الرّاى «۵» باشد؟ فرمود: «نه»، و حضرت فرمود: «وليكن مصداق آن، زنان نوجوانند كه تازه به حدّ بلوغ رسيده باشند، و كفر را برپا نكنند، و آنچه را كه شما مىشناسيد، نشناسند». عرض كردم: پس آيا زن، از اين دو قسم درمىگذرد، كه يا مؤمنه باشد يا كافره؟ فرمود كه: «روزه مىگيرد و نماز مىكند و از خداى عز و جل پرهيز مىكند، و نمىداند كه امر شما چيست؟» عرض كردم كه: خداى عز و جل فرموده است كه: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» «۶». نه، به خدا سوگند كه هيچيك از مردمان نيست كه نه مؤمن باشد و نه كافر. زراره مىگويد كه: حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «فرموده خداى عز و جل، از گفتار تو راستتر است. اى زراره! آيا قول خداى عز و جل را ديدهاى كه مىفرمايد: «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ» «۷»؛ يعنى: (و گروهى ديگر از متخلّفان كه غير منافقانند، اعتراف كردند به گناهان خود و به آنها مقر شدند، و به معاذير دروغ از تخلّف اعتذار نكردند، چنان كه اهل نفاق كردند) آميختند كردار نيك را با كارى ديگر كه بد بود. شايد آنكه خدا توبه ايشان را بپذيرد، و بر ايشان رجوع __________________________________________________
(۱). تحريم، ۱۰. (۲). و اكثر مفسّرين، از اين معنى اباء و امتناع دارند. و از ابن عبّاس نقل كردهاند كه گفت: اين خيانت از ايشان، به زنا نبود؛ بلكه به نفاق و كفر بود، چنان كه تفصيل آن در تفاسير مذكور است. (مترجم) (۳). و اهل لغت، بلهاء را به زن بىعقل تفسير كردهاند. (مترجم) (۴). و سالم بن ابىحفصه، زيدى مذهب، و از جمله رؤساى ايشان بوده، و حضرت صادق عليه السلام او را لعنتفرموده. (مترجم) (۵). و ربيعه، پسر عبد الرحمان مدنى است. (مترجم) (۶). تغابن، ۲. (۷). توبه، ۱۰۲.
كند به مغفرت و آمرزش». زراره مىگويد كه: [حضرت فرمود]: «چون فرمود: عسى؛ يعنى شايد»، گفتم كه: ايشان نيستند، مگر مؤمنان يا كافران. زراره مىگويد كه: فرمود: «پس چه مىگويى در قول خداى عز و جل: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا» «۱»؛ يعنى: به سوى ايمان» (چنان كه گذشت). پس من عرض كردم كه: ايشان نيستند، مگر مؤمنان يا كافران. فرمود: «به خدا سوگند كه ايشان، نه مؤمناند و نه كافر». بعد از آن، رو به من فرمود كه: «چه مىگويى در اصحاب اعراف ...» تا آخر آنچه در باب اوّل اصحاب اعراف مىآيد «۲». __________________________________________________
(۱). نساء، ۹۸. (۲). و چون از اينجا تا آخر حديث، محض تكرار بود، لهذا حواله نمود به آنكه ذكرش در آنجا، به جهت عقد باب از براى آن، اولى و انسب مىنمود. (مترجم)