روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۱۲۶
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي بن عبيد عن يونس عن بعض اصحابه عن ابي عبد الله ع قال قال رسول الله ص :
الکافی جلد ۲ ش ۱۱۲۵ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۱۲۷ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۲۲۹
از امام صادق (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود: در اين ميان كه موسى (ع) نشسته بود، ناگاه شيطان آمد و كلاه چند رنگى بر سر داشت و چون نزديك موسى (ع) رسيد، كلاه خود را از سر برداشت و نزد موسى آمد و به آن حضرت سلام داد، موسى گفت: تو كيستى؟ در پاسخ گفت: من ابليسم گفت: توئى، خدا تو را به كسى نزديك نسازاد، گفت: من آمدم به شما سلام كنم براى مقامى كه نزد خدا دارى، فرمود كه: موسى به او گفت: اين كلاه چيست؟ گفت: با آن دل مردم را مىربايم، موسى به او گفت: به من خبر ده از گناهى كه چون آدمىزاده كند، تو بر او مسلّط مىشوى، پاسخ داد: هر گاه خود بين شود و كار خود را فزون شمارد و گناهش در چشم او كوچك جلوه كند و فرمود: خدا عز و جل به داود (ع) فرمود: اى داود! گنهكاران را مژده بده، و صدّيقان را بيم بده، عرض كرد: چگونه به گنهكاران، مژده بدهم و به صدّيقان بيم بدهم؟ فرمود: اى داود! به گنهكاران مژده بده كه من توبه پذيرم و از گناه درگذرم و به صدّيقان بيم بده كه مبادا به كردارِ خود عُجب كنند و خود بين شوند، زيرا هيچ بندهاى را من پاى حساب نكشم جز آنكه هلاك باشد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۴۲۹
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: زمانى موسى عليه السّلام نشسته بود كه ناگاه شيطان سوى او آمد و كلاه دراز رنگارنگى بسر داشت، چون نزديك موسى عليه السّلام رسيد، كلاهش را برداشت و خدمت موسى بايستاد و باو سلام كرد. موسى گفت: تو كيستى؟ گفت من شيطانم. موسى گفت: شيطان توئى؟!- خدا آوارهات كند- شيطان گفت: من آمدهام بتو سلام كنم بخاطر منزلتى كه نزد خدا دارى. موسى عليه السّلام باو فرمود: اين كلاه چيست؟ گفت: بوسيله اين كلاه دل آدميزاد را ميربايم (گويا رنگهاى مختلف كلاه نمودار شهوات و زينتهاى دنيا و عقايد فاسد و اديان باطل بوده است). موسى گفت: بمن خبر ده از گناهى كه چون آدميزاد مرتكب شود بر او مسلط شوى؟ شيطان گفت: هنگامى كه او را از خود خوش آيد و عملش را زياد شمارد و گناهش در نظرش كوچك شود. و فرمود: خداى عز و جل بداود عليه السّلام فرمود: اى داود! گنهكاران را مژده بده و صديقان (راستگويان و درست كرداران) را بترسان، داود عرضكرد: چگونه گنهكاران را مژده دهم و صديقان را بترسانم! فرمود: اى داود! گنهكاران را مژده بده كه من توبه را ميپذيرم و از گناه درميگذرم و صديقان را بترسان كه باعمال خويش خودبين نشوند، زيرا بندهئى نيست كه بپاى حسابش كشم جز آنكه هلاك باشد (و سزاوار عذاب، زيرا از نظر عدالت و حساب عبادات بنده با شكر يكى از نعمتهاى او برابرى نكند).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۷۴۵
على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از يونس، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در بين اينكه موسى عليه السلام نشسته بود، ناگاه شيطان رو آورد و كلاهى كه صاحب رنگهاى مختلف بود، پوشيده بود. و چون به حضرت موسى عليه السلام نزديك شد، آن كلاه را از سر برداشت و به نزد موسى ايستاد وبر او سلام كرد. موسى به آن ملعون فرمود كه: تو كيستى؟ گفت كه: من شيطانم. فرمود: تويى، خدا خانه تو را نزديك نگرداند (يعنى همسايه كسى نباشد شيطان). گفت كه: من نيامدهام، مگر از براى آنكه بر تو سلام كنم، به جهت قرب و منزلتى كه نسبت به خداى عز و جل دارى». حضرت فرمود كه: «موسى به شيطان فرمود كه: اين كلاه چيست؟ عرض كرد كه: به اين كلاه، دلهاى فرزندان آدم را مىربايم. موسى فرمود كه: مرا خبر ده به آن گناهى كه چون فرزند آدم آن را به عمل آورد، بر او غالب مىشوى و دست مىيابى. عرض كرد كه: آن در وقتى است كه نفسش او را به شگفت آورد، و عجب به هم رساند، و عمل خود را بسيار شمارد، و گناهش در چشمش كوچك باشد». و فرمود كه: «خداى عز و جل به حضرت داود عليه السلام وحى فرمود كه: اى داود! بشارت ده گناهكاران را، و صدّيقان را بترسان. داود عرض كرد كه: چگونه گناهكاران را بشارت دهم و صدّيقان را بترسانم؟ فرمود كه: اى داود! گناهكاران را بشارت ده كه من توبه را قبول مىكنم و از گناه عفو مىنمايم، و صدّيقان را بترسان كه به عملهاى خويش عجب نكنند؛ چرا كه، هيچ بندهاى نيست كه او را از براى حساب برپا كنم، مگر آنكه هلاك مىشود».