روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۲۲
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن يحيي و احمد بن محمد عن محمد بن الحسن عن احمد بن الحسين عن محمد بن الطيب عن عبد الوهاب بن منصور عن محمد بن ابي العلا قال سمعت يحيي بن اكثم قاضي سامرا بعد ما جهدت به و ناظرته و حاورته و واصلته و سالته عن علوم ال محمد فقال :
الکافی جلد ۱ ش ۹۲۱ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۹۲۳ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۶۲۳
محمد بن ابى العلاء گويد: من پس از آنكه با يحيى بن اكثم- قاضى سامراء بحث و گفتگو كردم و با او پيوستم، از وى در باره علوم آل محمد پرسش كردم، به گوش خود شنيدم كه مى گفت: در اين ميان كه روزى وارد شدم و گرد قبر رسول خدا (ص) مىگشتم، ديدم محمد بن على الرضا (ع) در آن جا مىگردد، با او در مسائلى كه مىدانستم مناظره كردم و به من جواب كافى داد، به او گفتم: به خدا من مىخواهم از شما مسألهاى بپرسم و به خدا راستى كه از شما در باره آن شرم دارم، به من فرمود: من پيش از آنكه تو بپرسى جوابت مىدهم، مىخواهى از امام بپرسى. گفتم: به خدا مسأله من همين است، فرمود: منم آن امام، گفتم: نشانى چيست؟ در دست او عصائى بود، به زبان آمد و گفت: به راستى مولا و آقاى من امام اين زمان است و او است حجت.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۶۵
محمد بن ابى العلاء گويد: بعد از آنكه يحيى بن اكثم قاضى سامرا را آزمايش كردم و با او مباحثه و گفتگو نمودم و رفت و آمد كردم و راجع بعلوم آل محمد پرسيدم شنيدم كه مىگفت: روزى داخل (مسجد مدينه) شدم و قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را طواف ميكردم، در آن ميان محمد بن على الرضا عليه السلام را ديدم مشغول طوافست، در باره مسائلى كه در نظرم بود، با او مناظره كردم، همه را بمن جواب داد، من باو عرضكردم بخدا كه من ميخواهم از شما يك مسألهاى بپرسم، ولى بخدا كه خجالت ميكشم، بمن فرمود: پيش از آنكه بپرسى من بتو خبر ميدهم، ميخواهى راجع بامام بپرسى، عرضكردم: بخدا سؤال من همين است، پس فرمود: منم امام، عرضكردم: علامتش چيست؟ در دست حضرت عصائى بود كه بسخن درآمد و گفت: همانا مولاى من. امام اين زمانست و اوست حجت خدا.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۲۲۵
محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از احمد بن حسين، از (احمد يا) محمد بن طيّب، از عبدالوهّاب بن منصور، از محمد بن ابى العلاء روايت كردهاند كه گفت: شنيدم از يحيى بن اكثم قاضى سامرّا-/ بعد از آنكه در باب او جدّ و جهد به عمل آوردم، و با او مباحثه و گفت شنود نمودم و با هم خلطه و آشنايى به هم رسانيديم و او را از علوم آل محمد سؤال كردم-/ كه گفت: من روزى داخل روضه پيغمبر شدم و بر دور قبر رسول خدا طواف مىكردم، پس محمد بن على بن موسى الرضا عليه السلام را ديدم كه بر دور قبر طواف مىكرد. من با آن حضرت در باب مسائلى چند كه مىدانستم، گفتوگو كردم، و آنها را به من تعليم كرد، و جواب همه را بيان فرمود. بعد از آن، به حضرت عرض كردم: به خدا سوگند كه: مىخواهم تو را از مسألهاى سؤال كنم و از آن، شرم دارم. فرمود كه: «من تو را خبر مىدهم پيش از آنكه تو سؤال كنى. مىخواهى كه مرا از امام سؤال كنى». عرض كردم: به خدا سوگند كه سؤال من همين است. فرمود كه: «من امامم». عرض كردم كه: نشانه مىخواهم. عصايى در دست آن حضرت بود، به سخن در آمد و گفت كه: آقاى من، امام اين زمان است، واو است حجت خدا بر خلق.