روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۰۱

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن يحيي و احمد بن ادريس عن محمد بن عبد الجبار عن الحسن بن الحسين عن احمد بن الحسن الميثمي عن فيض بن المختار :

فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ فِي أَمْرِ أَبِي اَلْحَسَنِ ع‏ حَتَّى قَالَ لَهُ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ هُوَ صَاحِبُكَ اَلَّذِي سَأَلْتَ عَنْهُ فَقُمْ إِلَيْهِ فَأَقِرَّ لَهُ بِحَقِّهِ فَقُمْتُ حَتَّى قَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ يَدَهُ وَ دَعَوْتُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فَقَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ أَمَا إِنَّهُ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي أَوَّلَ مِنْكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأُخْبِرُ بِهِ أَحَداً فَقَالَ نَعَمْ أَهْلَكَ وَ وُلْدَكَ وَ كَانَ مَعِي أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ رُفَقَائِي وَ كَانَ‏ يُونُسُ بْنُ ظَبْيَانَ‏ مِنْ رُفَقَائِي‏ فَلَمَّا أَخْبَرْتُهُمْ حَمِدُوا اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ‏ يُونُسُ‏ لاَ وَ اَللَّهِ حَتَّى أَسْمَعَ ذَلِكَ مِنْهُ وَ كَانَتْ بِهِ‏ عَجَلَةٌ فَخَرَجَ فَاتَّبَعْتُهُ فَلَمَّا اِنْتَهَيْتُ إِلَى اَلْبَابِ سَمِعْتُ‏ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ يَقُولُ لَهُ وَ قَدْ سَبَقَنِي‏ إِلَيْهِ يَا يُونُسُ‏ اَلْأَمْرُ كَمَا قَالَ لَكَ‏ فَيْضٌ‏ قَالَ‏ فَقَالَ سَمِعْتُ وَ أَطَعْتُ فَقَالَ لِي‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ خُذْهُ إِلَيْكَ يَا فَيْضُ‏


الکافی جلد ۱ ش ۸۰۰ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۸۰۲
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۴۶۷

از فيض بن مختار در ضمن حديثى طولانى در باره ابو الحسن گويد: تا آنجا كه امام صادق (ع) فرمود: او است سرور و امامت كه از او پرسيدى خدمت او برو و به حق او اعتراف كن، من برخاستم سر و دست او را بوسيدم و به درگاه خدا عز و جل براى او دعا كردم، امام صادق (ع) فرمود: ولى بدان كه خدا به ما اجازه نداد پيش از تو به ديگرى اظهار كنيم، من گفتم: قربانت، اجازه مى‏فرمائيد به ديگرى هم خبر دهم؟ فرمود: آرى به اهلت و اولادت و به همراه من اهل و اولاد و رفيقانى بودند كه يونس بن ظبيان هم از رفقاء من بود، و چون به آنها خبر دادم خداى عز و جل را سپاس گفتند، يونس گفت: نه به خدا بايد من از زبان خود امام بشنوم و بسيار شتاب داشت، از منزل بيرون آمد و من هم دنبالش بودم و چون به در خانه رسيدم و او زودتر از من رسيده بود شنيدم كه امام صادق (ع) به او مى‏فرمايد: اى يونس، مطلب همان است كه فيض براى تو گفته است، گويد: يونس گفت: من شنيدم و اطاعت كردم، امام صادق (ع) به من فرمود: اى فيض او را با خود ببر.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۸۴

فيض بن مختار در ضمن حديثى طولانى كه راجع بامر امامت ابو الحسن عليه السلام است باينجا ميرسد كه: امام صادق عليه السلام باو فرمود: اينست همان صاحب اختيار تو كه در باره او پرسيدى، نزد او برو و بحقش اعتراف كن، من برخاستم و سر و دستش بوسه دادم و بدرگاه خداى عز و جل براى او دعا كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را بكسى پيش از تو بما اجازه نفرموده است، عرضكردم: قربانت گردم، من بديگرى اين خبر را باز گويم؟ فرمود: آرى، باهل و اولادت، و در آنجا اهل و اولاد و رفقايم همراه من بودند و يونس بن ظبيان از جمله رفقايم بود، چون من بآنها اين خبر گفتم، ايشان خداى عز و جل را شكرگزارى كردند ولى يونس گفت: نه. بخدا، نميپذيرم تا از خود امام بشنوم- و عجله هم داشت- از نزد ما بيرون رفت و من هم پشت سرش رفتم، وقتى بدر خانه حضرت صادق عليه السلام رسيدم، چون يونس پيش از من آنجا رسيده بود، شنيدم حضرت باو ميفرمايد: اى يونس! مطلب چنانست كه فيض بتو گفت، يونس گفت: شنيدم و اطاعت كردم، و امام صادق عليه السلام بمن فرمود: اى فيض! يونس را همراه خود داشته باش. (زيرا چندان اعتمادى باو نيست).

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۸۷

محمد بن يحيى و احمد بن ادريس روايت كرده‏اند از محمد بن عبدالجبّار، از حسن بن حسين، از احمد بن حسن ميثمى، از فيض بن مختار در حديث طولانى در امر امام موسى كاظم عليه السلام تا آن‏كه امام جعفر صادق عليه السلام به فيض فرمود كه: «او امام تو است كه مرا از او سؤال نمودى. پس برخيز و به سوى او برو و براى او به حقّى كه دارد، اقرار كن». فيض مى‏گويد كه: برخواستم تا آن‏كه به خدمتش رفتم و سر و دست او را بوسيدم و او را دعا كردم. پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «ما را رخصت نبود كه اين امر را اعلام كنيم به كسى كه از تو نزديك‏تر بود». راوى مى‏گويد كه: عرض كردم فداى تو گردم، هرگاه امر چنين است، كسى را به اين امر خبر دهم، يا نه، فرمود: «آرى، اهل و عيال و فرزندان خود را خبر ده». و عيال و فرزندانم با من همراه بودند. رفيقى چند داشتم و يونس بن ظبيان از جمله رفقاى من بود. چون ايشان را خبر دادم، خدا را حمد كردند، و يونس گفت: به خدا سوگند كه من، اين را قبول نمى‏كنم تا آن‏كه خود اين را از آن حضرت بشنوم، و او را در امور شتابى بود و بى‏صبرى مى‏نمود. پس بيرون رفت و من در پى او رفتم. چون بر در خانه حضرت رسيدم، آواز حضرت صادق عليه السلام را شنيدم كه به يونس مى‏فرمود و حال آن‏كه بر من پيشى گرفته بود و به خدمت حضرت رسيده بود كه:

«اى يونس، امر چنان است كه فيض به تو گفت».

فيض مى‏گويد كه: يونس گفت كه: شنيدم و اطاعت كردم، بعد از آن حضرت به من فرمود كه: «اى فيض، او را با خود بگير و متوجّه باش كه اين امر را بروز ندهد» (و در اين عبارت غير از اين نيز گفته‏اند، و ليكن ظهورى ندارد).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)