روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۰۱
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن يحيي و احمد بن ادريس عن محمد بن عبد الجبار عن الحسن بن الحسين عن احمد بن الحسن الميثمي عن فيض بن المختار :
الکافی جلد ۱ ش ۸۰۰ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۸۰۲ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۴۶۷
از فيض بن مختار در ضمن حديثى طولانى در باره ابو الحسن گويد: تا آنجا كه امام صادق (ع) فرمود: او است سرور و امامت كه از او پرسيدى خدمت او برو و به حق او اعتراف كن، من برخاستم سر و دست او را بوسيدم و به درگاه خدا عز و جل براى او دعا كردم، امام صادق (ع) فرمود: ولى بدان كه خدا به ما اجازه نداد پيش از تو به ديگرى اظهار كنيم، من گفتم: قربانت، اجازه مىفرمائيد به ديگرى هم خبر دهم؟ فرمود: آرى به اهلت و اولادت و به همراه من اهل و اولاد و رفيقانى بودند كه يونس بن ظبيان هم از رفقاء من بود، و چون به آنها خبر دادم خداى عز و جل را سپاس گفتند، يونس گفت: نه به خدا بايد من از زبان خود امام بشنوم و بسيار شتاب داشت، از منزل بيرون آمد و من هم دنبالش بودم و چون به در خانه رسيدم و او زودتر از من رسيده بود شنيدم كه امام صادق (ع) به او مىفرمايد: اى يونس، مطلب همان است كه فيض براى تو گفته است، گويد: يونس گفت: من شنيدم و اطاعت كردم، امام صادق (ع) به من فرمود: اى فيض او را با خود ببر.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۸۴
فيض بن مختار در ضمن حديثى طولانى كه راجع بامر امامت ابو الحسن عليه السلام است باينجا ميرسد كه: امام صادق عليه السلام باو فرمود: اينست همان صاحب اختيار تو كه در باره او پرسيدى، نزد او برو و بحقش اعتراف كن، من برخاستم و سر و دستش بوسه دادم و بدرگاه خداى عز و جل براى او دعا كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را بكسى پيش از تو بما اجازه نفرموده است، عرضكردم: قربانت گردم، من بديگرى اين خبر را باز گويم؟ فرمود: آرى، باهل و اولادت، و در آنجا اهل و اولاد و رفقايم همراه من بودند و يونس بن ظبيان از جمله رفقايم بود، چون من بآنها اين خبر گفتم، ايشان خداى عز و جل را شكرگزارى كردند ولى يونس گفت: نه. بخدا، نميپذيرم تا از خود امام بشنوم- و عجله هم داشت- از نزد ما بيرون رفت و من هم پشت سرش رفتم، وقتى بدر خانه حضرت صادق عليه السلام رسيدم، چون يونس پيش از من آنجا رسيده بود، شنيدم حضرت باو ميفرمايد: اى يونس! مطلب چنانست كه فيض بتو گفت، يونس گفت: شنيدم و اطاعت كردم، و امام صادق عليه السلام بمن فرمود: اى فيض! يونس را همراه خود داشته باش. (زيرا چندان اعتمادى باو نيست).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۸۷
محمد بن يحيى و احمد بن ادريس روايت كردهاند از محمد بن عبدالجبّار، از حسن بن حسين، از احمد بن حسن ميثمى، از فيض بن مختار در حديث طولانى در امر امام موسى كاظم عليه السلام تا آنكه امام جعفر صادق عليه السلام به فيض فرمود كه: «او امام تو است كه مرا از او سؤال نمودى. پس برخيز و به سوى او برو و براى او به حقّى كه دارد، اقرار كن». فيض مىگويد كه: برخواستم تا آنكه به خدمتش رفتم و سر و دست او را بوسيدم و او را دعا كردم. پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «ما را رخصت نبود كه اين امر را اعلام كنيم به كسى كه از تو نزديكتر بود». راوى مىگويد كه: عرض كردم فداى تو گردم، هرگاه امر چنين است، كسى را به اين امر خبر دهم، يا نه، فرمود: «آرى، اهل و عيال و فرزندان خود را خبر ده». و عيال و فرزندانم با من همراه بودند. رفيقى چند داشتم و يونس بن ظبيان از جمله رفقاى من بود. چون ايشان را خبر دادم، خدا را حمد كردند، و يونس گفت: به خدا سوگند كه من، اين را قبول نمىكنم تا آنكه خود اين را از آن حضرت بشنوم، و او را در امور شتابى بود و بىصبرى مىنمود. پس بيرون رفت و من در پى او رفتم. چون بر در خانه حضرت رسيدم، آواز حضرت صادق عليه السلام را شنيدم كه به يونس مىفرمود و حال آنكه بر من پيشى گرفته بود و به خدمت حضرت رسيده بود كه:
«اى يونس، امر چنان است كه فيض به تو گفت».
فيض مىگويد كه: يونس گفت كه: شنيدم و اطاعت كردم، بعد از آن حضرت به من فرمود كه: «اى فيض، او را با خود بگير و متوجّه باش كه اين امر را بروز ندهد» (و در اين عبارت غير از اين نيز گفتهاند، و ليكن ظهورى ندارد).