روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۴۴
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ
محمد بن ابي عبد الله و محمد بن يحيي جميعا رفعاه الي ابي عبد الله ع :
الکافی جلد ۱ ش ۳۴۳ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۳۴۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۳۸۷
۱- امام صادق (ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) براى بار دوم مردم را به جنگ با معاويه تشويق كرد و چون مردم گرد آمدند به سخنرانى برخاست و فرمود: حمد از آن خداى يگانه يكتاى بىنياز است، آن تنهائى كه به ذات خود بوده و از هيچ خلق را آفريده، به نيروئى كه بدان همه چيز عيان شده و او خود از همه چيز جدا است، براى او وصفى نيست كه درك بشود و نه حدى كه براى آن مثل آورند، هر گونه آرايش در تعبير براى بيان صفات او نارسا است و هر گونه تغيير ستايش در آنجا پا در هوا است، هر روش انديشه عميق از ادراك ملكوتش سرگردان است و هر شرح و بيان جامعى براى نفوذ در مقام دانش او از خود رفته و ناتوان، پردههائى ناديدنى برابر كنه ذات نهان او آويخته است و خردهاى تيزهوش و سركش و باريك بين در پائينترين مراتب حضرت او گمند. مبارك باد آن خدائى كه دور بينى همتها به آستان او نرسد و بررسى عميق هوشها وى را در نيابد، برتر است برتر آنكه دوران قابل شمارشى ندارد، و عمر بلند و وصف ارجمندش محدود نسازد، منزه باد آنكه نه سرآغازش شايد و نه سرانجامش بايد و نه دنبالهاش به نيستى گرايد، منزه باد، او چنان است كه خود ستوده و ستايش گويان به نمايش كمال حضرتش در نيمه راه بمانند، هر چيز را در آستانه آفرينش آن مرز بندى كرده و از شباهت به خود و شباهت خود به او بر كنار ساخته، در هيچ مخلوقى اندر نشده تا توان گفت: در آن است و از آن دورى نجسته و پيوند نگسسته تا توان گفت: از آن بىگمان است و از چيزى خود را معزول نساخته تا توان گفت: در كجا است، و ليكن ذرات منزهش به دانش آن را فرا گرفته و ساختش را متقن نموده و آن را در ياد خود سپرده، آنچه در زير پردههاى ناپيداى فضا نهان است در عملش عيان است، پردگيان بسته روى امواج تاريك شب را مىداند و آنچه در آسمانهاى بلند و زمينهاى پست است بر او آشكار است و بر هر كدام نگهبان و پايندهاى است و هر كدام بر چيزى فراينده و او است فراگيرنده هر چه خود فراگير است. يگانه است، يكتا است، بىنيازى است كه گردش دورانهايش ديگرگون نسازد و ساختمان و آفرينش هيچ هستى به رنجش اندر نكند همانا هر چه را خواهد به محض آنكه فرمايد باش مىباشد، هر چه را آفريده ابتكار كرده، نقشهاى از پيش در ميان نبوده و رنج و تلاشى تحمل نفرموده، هر كه سازنده است مايهاى خواهد كه از آن بسازد و خدا بىمايه همه چيز را ساخته، هر دانائى از نادانى دانش آموخته خدا نه نادان بوده و نه از استادى آموخته، همه چيز را نيافريده به خوبى دانسته و از پديدش آن دانش تازهاى نيندوخته، آن را پيش از پديد آوردنش چنان داند كه پس از آفرينش آن، چيزى را پديد نكرده تا سلطنت خود را تاييد كند و يا بيم نيستى و كاستى از خود بگرداند يا در برابر حريف ستيزهجو و هم چشم فزون طلب و شريك لجباز از آن كمك گيرد، بلكه سراسر جهان آفريدههائى پرورده و بندگانى آستان بوسند. منزه باد آنكه آفرينش هر آنچه دست به كار او شده و پرورش هر چه آفريده بر او سنگين نيفتاده و از ناتوانى و سستى آفرينش را به همين كه هست خاتمه نداده، دانسته هر چه را آفريده و آفريده آنچه را دانسته، نه آنچه را آفريده بر اثر انديشه و علم تازهاى بوده است و نه نسبت بدان چه نيافريده شبهه و ترديدى داشته، ولى سبب هر دو قضاء نقض ناپذير و دانش نكته سنج و فرمان استوار او است، به پروردگارى يكتائى گرفته و خود را به يگانگى ويژه ساخته و مجد و ثناء را از آن خود شناخته و به توحيد و مجد و نور بخشى تنها مانده. حمد و سپاس تنها او را سزاست و مجد و بزرگوارى حضرت او را روا است، برتر است از آنكه پسرانى پذيرد و پاكتر و مقدستر از آنكه با زنان بياميزد، عزيز و والا است از آنكه همسر شريك شود، در آنچه آفريده ضدى ندارد و در آنچه دارد همطرازى برايش نيست و احدى در ملك او شركت ندارد، يگانه يكتاى بىنياز و روزگار برانداز و جاى گير عمر هستى، آنكه هميشه بوده و هميشه باشد يگانه و ازلى، پيش از آغاز روزگار و پس از گذشت امور سراسر جهان، آنكه نه بر افتد و نه تمام شود، بدين روش بستايم پروردگارم را، نيست شايسته پرستشى جز خدا بزرگوارى است، وه چه بزرگ، والائى است وه چه والا، عزيزى است وه چه عزيز، و برتر است از آنچه ستمكاران بناحق در باره او گويند بسيار بسيار.
(شرح كلينى مؤلف كتاب از اين خطبه) اين يكى از خطبههاى مشهور آن حضرت است تا آنجا كه نزد عامه رواج يافته، همين خطبه براى هر كه علم توحيد را جويد كافى است بشرط آنكه در آن بيانديشد و آنچه در آن است بفهمد، اگر جن و انس- منهاى پيغمبر- همزبان گردند نتوانند توحيد را چنانچه آن حضرت- پدر و مادرم قربانش- بيان كرده بيان كنند، اگر توضيحات او نبود، مردم نمىدانستند چگونه بايد راه و روش يگانهپرستى را پيمود، نبينى چه فرمايد: نه خود از چيزى بوده و نه آنچه باشد از چيزى آفريده با گفتار خود كه از چيزى نبوده معنى حدوث و پديدش را نفى كرده و چون آنچه را خدا پديد آورده است به خلق و اختراع بىمايه و نقشه تعبير كرده گفتار كسانى را رد كرده كه گويند همه چيزها از هم پديد آمدند و هم گفته ثنويه را (معتقدين به دو خدا) رد كرده كه گمان كردند هر چيزى از مايهاى پديد آمده و طبق نقشهاى ايجاد شده و با جمله و آنچه را پديد آمده نه از مايهاى خلق كرده همه دليلهاى ثنويه و شبهات آنان را ابطال كرده، زيرا محكمترين دليل ثنويه در حدوث عالم اين است كه مىگويند: از اين دو حال خارج نيست كه: خالق اشياء را از چيز آفريده يا از ناچيز آفريده، اينكه گويند از چيز آفريده خطا است و گفته آنها كه از ناچيز آفريده تناقض و محال است زيرا كلمه من مقتضى اين است كه چيزى باشد و خلق از او ناشى شود و كلمه لا (يا نا در فارسى) با آن نقيض است، امير المؤمنين (ع) اين موضوع را به شيواترين بيانى ادا كرده كه عيبى در آن نيست. فرمود: آنچه بوده است خدا آفريده است نه از مايهاى، من را كه دلالت بر نشو و وجود مايه سابقى داشته از ميان برداشته و وجود سابقه را هم نپنداشته، زيرا هر چيزى كه مخلوق است پديد شده است و قبلا نبوده و خدا از مايهاى او را نيافريده چنانچه ثنويه گويند كه جهان از اصل قديمى آفريده شده و تدبير آفرينش ميسر نيست مگر با سابقه نقشهاى.
سپس اين جمله او قابل توجه است: براى او وصفى نيست كه درك شود، و نه حدى كه برايش مثل آورند هر گونه آرايش در تعبير براى وصف او نارسا است در اينجا همه ياوهگوئيهاى مشبهه را در باره خدا نفى كرده است، چون كه او را تشبيه كنند به شمش طلا و يك قطعه بلور، و غير از اينها در وصف طول و استقرار بر عرش، و باطل كرده است گفته آنها را كه گويند: تا دلها او را بر كيفيت قابل تصورى درك نكنند كه هيئتى را تثبيت كند چيزى را نفهميده و عقيده به صانعى ندارند، امير المؤمنين (ع) فرمايد: او يگانهاى است بدون كيفيت و دلها او را بدون تصوير و در خود گنجانيدن مىشناسند. باز توجه به اين جمله از كلام او: آن خدائى كه دوربينى همتها به آستان او نرسد و بررسى عميق هوش بشر او را در نيابد، نه دوران قابل شمارشى دارد و عمر بلند و وصف ارجمندش محدود نسازد. سپس گفتار او: در چيزى اندر نيست تا گويند او در آن است و از چيزى دور نيست تا گويند از آن بر كنار است. آن حضرت با اين دو كلمه صفت اعراض و اجسام را از خدا نفى كرده است، زيرا يكى از صفات اجسام اين است كه از هم دورند و جدا و يك وصف اعراض اين است كه در اجسام اندرند و تماسى هم با آنها ندارند و دورى اجسام از هم بوسيله بعد مسافت است، سپس فرموده است: ولى به همه چيز از نظر دانش احاطه دارد و آن را متقن ساخته است يعنى او از نظر احاطه علمى و پروريدن در اشياء هست بدون تماس با آنها.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۸۲
امام صادق (ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) براى مرتبه دوم مردم را بجنگ معاويه برانگيخت چون مردم انجمن گشتند بسخنرانى برخاست و فرمود: ستايش خداى راست كه يگانه و يكتا و بىنياز و تنهاست، بود او از چيزى نيست و آفرينشش از چيزى نبوده، تنها با قدرتى آفريده كه بسبب آن از همه چيز جدا شده و همه چيز از او جدا گشته است، براى او صفتى كه بدان توان رسيد نباشد و حدى كه براى آن مثل آورند نيست آرايش لغتها از توصيف او ناتوان و ستودنهاى گوناگون در آنجا گم گشته و حيران است: راههاى عميق انديشه نسبت بملكوت او سرگردان و تفاسير جامع از نفوذ در علمش بريده گشته، پردههاى ناپيدا نزد كنه پنهانش حايل شده و خردهاى تند رو نسبت بمطالب دقيق در نزديكترين درجاتش گم گشته، پر بركت باد خدائى كه دوربينى همتها باو نرسد و زيركيهاى عميق او را درنيابد، متعالى است آنكه وقت قابل شماره و عمر دراز و صفت محدود ندارد (عمر دراز براى كسى است كه دورانش پايان داشته باشد) منزه بادآنچنان خدائى كه نه آغازى دارد كه از آن شروع شود و نه انجامى كه بآن پايان يابد و نه آخرى كه در آنجا نابود گردد. او منزه است، او چنانست كه كه خود را، وصف نموده وصفكنندگان بستايش او نرسند، همه چيز را هنگام آفرينش محدود ساخت تا از همانندى خودش (كه محدود نيست) جدا باشند و او از همانندى آنها جدا باشد در چيزها درون نشده تا بتوان گفت در آنها جا دارد و از آنها دور نگشته تا بتوان گفت او از آنها بيگانه است و از آنها بر كنار نگشته تا توان گفت: در كجاست، ولى خداى سبحان علمش همه چيز را فرا گرفته و صنعش آنها را محكم ساخته و يادش آنها را شماره كرده، پنهانيهاى هواى ناپيدا (مانند امواج و برق و قواى ناقل صدا) و پوشيدههاى نهان تاريكى شب و آنچه در آسمانهاى بالا و زمينهاى پائين است از او نهان نيست، براى هر چيزى از جانب او نگهبان و گماشتهايست و چيزى نيست جز اينكه بچيز ديگر احاطه دارد و آنكه بهمه احاطهكنندگان احاطه دارد خداى يگانه يكتاى بىنيازيست كه گردش زمان دگرگونش نسازد و ساختن هيچ چيز او را خسته نكند، فقط بآنچه خواهد گويد: باش موجود شود، آنچه را آفريده بدون نمونه قبلى و بدون رنج و تلاش اختراع نموده، هر كسى كه چيزى سازد آن را از مادهاى سازد و خدا بىماده ساخته است، هر دانشمندى پس از نادانى دانا گشته و خدا نادان نبوده و دانش نياموخته علمش بهمه چيز پيش از بودن آنها احاطه كرده و از پيدايش آنها علمش افزون نگشته، علم او بآنها پيش از پديد آمدنشان چون علم اوست بآنها پس از پديد آوردنشان، چيزها را نيافريده تا سلطنتش استوار شود يا بيم نابودى و كاهشش برود يا در برابر مخالف ستيزهگر و همانند افزون طلب و انباز گردنكش كمك گيرد بلكه همه آفريدگان پروريده و بندگان سربزيرند. منزه باد خدائى كه آفرينش آنچه اختراع كرده و سرپرستى آنچه آفريده برنجش نينداخته، از ناتوانى و خستگى نيست كه بهمين قدر كه آفريده اكتفا كرده (بلكه در آفرينش بيش از اين مقدار حكمت و مصلحت نديده) آنچه را آفريده دانسته و آنچه را بصلاح دانسته آفريده است در اثر انديشه و علم پيداشدهئى نبوده كه در آفرينش خطا نكرده، و آنچه را نيافريده بواسطه ترديدش نبوده بلكه آفرينش او قضاء و فرمانيست ناگسستنى و دانشى است محكم و فرمانيست استوار، بربوبيت يگانه گشته و خود را بيگانگى مخصوص گردانيده و بزرگوارى و ستايش را از آن خود كرده، بتوحيد و بزرگى و نوربخشى يگانه گشته و بستايش يكتا شده و ببزرگوارى مخصوص است، از گرفتن فرزندان برتر است و از آميزش زنان پاكيزه و مقدس است، از همسايگى انبازان عزيز و والاست در آنچه آفريده ضدى ندارد و در آنچه مالك شده همانندى ندارد؟ هيچ كس در ملك او شريك نگشته، يگانه و يكتا و بىنياز است، نابودكننده هميشگى و جاى گزين پايان است (هر دراز عمرى را خدا نابود كند و خودش هميشه باقيست) آنكه هميشه بوده و هميشه باشد، يگانه است و ازلى پيش از آغاز روزگار بوده و پس از گذشت امور باشد، نابود نگردد، و تمام نشود، بدين گونه پروردگارم را ميستايم، شايسته پرستشى جز خدا نيست شگفتا از بزرگى كه چه بزرگست و از والائى كه چقدر والاست و از عزيزى كه چه اندازه عزيز است و از آنچه ستمگران در بارهاش گويند بلندى بسيار دارد (ثقة الاسلام كلينى ره فرمايد) اين خطبه از خطبههاى مشهور آن حضرتست و از زيادى شهرت عامه مردم آن را كوچك شمردهاند در صورتى كه همين خطبه براى كسى كه علم توحيد جويد كافى است اگر در آن بينديشد و آن را بفهمد، زيرا اگر تمام جن و انس جز پيغمبران همزبان شوند كه توحيد را مانند آنچه آن حضرت- پدر و مادرم فدايش- فرموده بيان كنند نتوانند و اگر بيان آن حضرت عليه السلام نبود مردم نميدانستند چگونه در راه توحيد قدم بردارند، مگر نظر نميكنى كه ميفرمايد: او از چيزى بود نشده و آنچه بوده از چيزى نيافريده كه با گفته «او از چيزى بود نشده» معنى حدوث و پديد شدن خدا را نفى كرده و نمىبينى كه چگونه بر آنچه خدا پديد آورده صفت آفريدگى و اختراع بدون ماده و نمونه ثابت كرده است تا گفته كسانى را كه گويند هر چيزى از چيز ديگر پديد آمده نفى كند و گفتار ثنويه (معتقدين بدو خدا) را كه معتقدند خدا چيزى را بىماده نيافريده و بدون نقشهگيرى ايجاد نكرده باطل كند، آن حضرت با جمله «و آنچه بوده از چيزى نيافريده» تمام ادله و اشكالات ثنويه را رد كرده، زيرا مهمتر دليلى كه ثنويه در حدوث عالم بآن تكيه دارند اينست كه ميگويند: از اين بيرون نيست كه خدا چيزها را يا از چيزى آفريده و يا از هيچ، از چيزى آفريدن را كه قبول نداريد و باطل دانيد و از هيچ آفريدن هم تناقض و محالست زيرا كلمه «من» چيزى را ثابت ميكند و كلمه «لا شىء» آن را نفى ميكند ولى امير المؤمنين عليه السلام اين كلمه را برساترين و درستترين تعبير ادا نموده و فرموده است «آنچه بوده از چيزى نيافريده» (و بسيار فرقست بين از هيچ آفريده و از چيزى نيافريده) «من» را كه دلالت بر اثبات چيزى ميكند برداشته و چيزى را هم نفى كرده، زيرا آنچه را خدا آفريده و پديد آورده از مايه و ماده نيافريده است چنان كه ثنويه گويند خدا چيزها را از مادهاى قديم آفريده و تدبير چيزى بدون نقشهگيرى ممكن نيست، سپس اين جمله آن حضرت عليه السلام را ملاحظه كن كه ميفرمايد «براى او وصفى نيست كه توان بدان رسيد و حدى كه برايش آورند نباشد، آرايش لغتها از توصيفش ناتوان است» با اين جمله گفته مشبهه را باطل كرده است كه گويند خدا مانند شمش و بلور است و گفتههاى ديگرى كه درازى قامت و جايگزينى برايش ثابت كنند و نيز آنچه گويند كه تا دلها كيفيتى از او درك نكنند و هيئتى ثابت نشود، چيزى تعقل نكنند و صانعى ثابت نشود؟ امير المؤمنين عليه السلام تشريح فرمود كه: او يگانه است بدون كيفيت و دلها باو معرفت دارد بدون تصوير و فرا گرفتن و باز بنگر گفتار آن حضرت را كه؛ دور بينى همتها باو نرسد و زيركيهاى عميق او را در نيابد، متعاليست خدائى كه وقت معدود و پايان دراز و وصف محدود ندارد» سپس گفتار آن حضرت كه: «در چيزها درون نشده تا گويند در آنها جا دارد و از آنها دور نگشته تا گويند از آنها بر كنار است» كه با اين جمله دو صفت اعراض و اجسام را از خدا نفى كرده، زيرا صفت اجسام دورى و بركنارى از يك ديگر است و صفت اعراض بودن در اجسامست بطور درون شدن بىتماس و فاصله گرفتن و دورى از آنها (بطور مقوله وضع يا اين) بعد از اين فرمود، «ولى علمش بچيزها احاطه دارد و صنعش آنها را محكم ساخته» يعنى بودن او در چيزها بمعنى احاطه علم و تدبير اوست بدون تماس جسمى
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۴۲۵
محمد بن ابى عبداللَّه و محمد بن يحيى هر دو روايت كردهاند و آن را مرفوع ساختهاند به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه: «امير المؤمنين عليه السلام مردم را امر فرمود كه مهياى جنگ معاويه شوند در نوبت دوم، و ايشان را در اين باب ترغيب و تحريص نمود. پس چون فراهم آمدند، برخاست و خطبهاى ادا فرمود و فرمود كه: سپاس و ستايش خدايى را سزد كه يكى است و يگانه و پناه نيازمندان و متفرّد و تنها است. نه از چيزى بوده و نه از چيزى آفريده و به عرصه وجود آورده. و آنچه را موجود و ثابت فرموده، به قدرت كاملهاى كه به واسطه آن از همه چيز جدا شده و همه چيز از او جدا شدهاند (كه در ميانه آن جناب و ايشان به هيچ وجه مناسبتى نيست)، پس او را صفتى نيست كه به آن توان رسيد و اندازهاى ندارد كه داستانها از برايش در باب آن بيان توان نمود. سخنان ساخته پرداخته از هر لغت كه در باب صفات او گفته مىشود، به آن نرسيده، كلال «۲» به هم رسانيدهاند، و گردانيدن صفات به تبدل و تغير، يا به انواعى كه تصور مىشوند، در اينجا گمراه و سرگردانند، و در ملكوت مصنوعات او، راههاى افكار و انديشههاى عميقه و خيالهاى دقيقه، سر گشتهاند، و جوامع تفسير و بيان كه مجمع و جامع آنند، بدون آنكه در علم او (كه عين ذات است)، رسوخ به هم رسانند، و در آن فرو روند، منقطع گرديدهاند، و پردههاى غيب نورانى در نزد غيبى كه اسرار ربوبيت است، و از همه پوشيده و حايل و مانع شدهاند، و عقلهاى بلند (كه بلندىها را مىنگرند) و در امور لطيفه و چيزهاى دقيقه تسلط دارند، در كمتر از كمترين و پستتر از پستترين آن حجابها حيرانند. پس بزرگوار است آنكه همتهاى دور كه به هر چيز دورى رسيده، به او نمىرسند و __________________________________________________
(۱). بقره، ۱۲۵. (۲). مانده و رنجور و ناتوان. فطانتهاى فرو رونده در درياى مشكلات، او را نمىيابند. و برتر است آنكه او را هنگامى نيست كه به شماره در آيد، و مدتى ندارد كه به سر آيد، و او را نعت و صفتى نباشد كه به اندازه معين شود. پاك و منزه است آنكه اولى ندارد كه به آن ابتدا شود، و پايانى ندارد كه به پايان رسد، و اخرى ندارد كه فانى گردد.
او را پاك و منزه مىشمارم از آنچه لايق به او نباشد. و آن جناب چنان است كه خويش را وصف نموده و وصف كنندگان به صفت او نمىرسند. همه چيز را در آن هنگام كه آفريد، جدا جدا آفريد، تا برايشان ظاهر سازد كه به او شباهتى ندارند، و آن جناب به ايشان شباهتى ندارد. پس در آنها حلول نكرده تا توان گفت كه: آن جناب در آنهاست، و از آنها دور نشده تا توان گفت كه: از آنها جداست، و از آنها خالى نيست تا توان گفت كه: در كجاست. ليكن خداى سبحانه، علمش به همه اينها احاطه فرموده، و ساختنش آنها را استوار كرده، و منتظم ساخته بر وجهى كه سزد و شايد، بر وفق مصلحت و حكمت، و محافظتش آنها را شمرده و ضبط نموده، و غيبها كه در هوا پوشيده و پنهان است و آنچه غايت پوشيدگى دارد، و در تاريكىهاى بسيار تاريك مىباشد، از او دور و پوشيده نيست. و همچنين بر او پوشيده نيست آنچه در آسمانهاى برتر است تا زمينهاى پستتر. و از براى هر چيزى از اينها نگاهدارنده و نگهبانى قرار داده، و هر چيزى از اينها به چيزى ديگر احاطه دارد، و آن كس كه احاطه دارد به آنچه احاطه نموده از اينها، خدايى است كه يكى و يگانه و پناه محتاجان است، كه گردش روزگار او را متغير نسازد، و ساختن چيزى كه از كتم عدم به عرصه وجود آمده و مىآيد، او را به دشوارى و زحمت نيفكند. جز اين نيست كه به آنچه خواسته، فرموده كه: باش، پس بوده و موجود شده و آنچه را آفريده، اختراع فرموده، بدون مثال و صورتى كه پيشى گرفته باشد، و بىرنج و مشقتى كه به او رسيده باشد. و هر سازنده چيزى آن را از چيزى ساخته و خدا آنچه را آفريده از چيزى نساخته. و هر عالمى بعد از جهل، عالم شده و تعليم گرفته و خدا هرگز جاهل نبوده و از كسى تعليم نگرفته، و به همه چيز احاطه فرموده از روى علم و دانش پيش از وجود آنها، پس به واسطه آنها بر علمش نيفزوده.
(حاصل مراد، آنكه علم آن جناب، به همه چيز پيش از آنكه آنها را در وجود آورد، چون علم اوست بعد از آنكه آنها را موجود ساخته بدون زياده و نقصان). و اين خلائق را كه موجود كرده، نه به جهت آن است كه پادشاهى و سلطنت خويش را سخت و محكم سازد، يا ترسيده باشد كه سلطنتش تمام شود، يا نقصان پذيرد، يا خواسته كه به سبب ايشان بر دشمنى كه جنگجو باشد، يا همتايى كه در باب غلبه معارضه كند، يا شريكى كه در بزرگى نزاع داشته باشد، يارى جويد. وليكن اينها آفريدگانند، پرورش دادهشدگان و بندگانىاند ذليل و خوار شدگان.
پس پاك و منزه است آنكه بر آن گران نيايد آفريدن آنچه آغاز كرده و نه تدبير آنچه آفريده. و به آنچه آفريده، اكتفا فرموده (نه از روى عجز و رهگذر سستى؛ چه قادر است كه در هر دقيقه، بلكه كمتر از صد هزار برابر آنچه آفريده، بلكه بيشتر، بيافريند، وليكن مصلحت اقتضا نمود كه به همين قدر از خلائق اكتفا نمايد، چنانچه مىتواند كه از براى هر كسى سه چشم يا بيشتر خلق كند. وليكن مصلحت مقتضى آن است كه عادتاً دو چشم بيشتر نباشد. و آن حضرت به سوى اين اشاره فرمود كه فرموده). دانست آنچه را آفريد، و آفريد آنچه را دانست، نه به انديشه در علم حادث. درست دانست آنچه را آفريد، نه به واسطه آن به اينها رسيد و نه شبههاى بر او داخل شد در آنچه نيافريد. وليكن حكمى است درهم بافته و علمى است محكم و استوار، و كارى است در نهايت متانت. متوحد است به پروردگارى كه در آن شريك ندارد، و خويش را به يگانگى مخصوص ساخته، و بزرگى و ستايش را از براى خود خالص گردانيده، و متفرد است به يگانگى و بزرگوارى و ثنا و مدح. و متوحد است به حمد خلائق، و اظهار بزرگى نموده به آنچه خلائق او را به بزرگوارى ياد كنند. و برتر است از فرا گرفتن پسران و پاك و پاكيزه است از ملامست و مجامعت با زنان و عزيزتر و بزرگوارتر است از همسايگى شريكان. پس او را در آنچه آفريده، ضد و دشمنى نيست كه با او مخالفت كند و نه در آنچه مالك آن گرديده، همتايى هست كه با او برابرى كند. و هيچكس در پادشاهى كه دارد، شريك آن جناب نيست. يكى است و يگانه و پناه نيازمندان. كه هميشه را نيست و نابود مىگرداند و هلاك مىكند و آخر را ميراث مىبرد. آنكه هميشه بوده و خواهد بود، در حالتى كه يگانه است (كه شايبه كثرت و تركيب در او نيست)، و ازلى است (كه آغاز و انجام ندارد). پيش از اول همه روزگار، و بعد از گردشهاى هر كار، چنين بوده و مىباشد. آنكه هلاك نمىشود و به نهايت نمىرسد. به اين طريق پروردگار خويش را وصف مىكنم. پس خدايى نيست مگر خدا، كه بزرگى است در غايت بزرگى! و بزرگوارى است در نهايت بزرگوارى! و عزيزى است در منتهاى عزت! و برتر است از آنچه ستمكاران مىگويند؛ برترى بزرگ». و كلينى رضى الله عنه خود فرموده كه: اين خطبه از خطبههاى مشهوره آن حضرت عليه السلام است. حتى آنكه سنيان آن را مبتذل و كمقدر ساختهاند از بس آن را در كتب خويش ذكر نمودهاند. همين خطبه كفايت مىكند از براى هر كه علم توحيد و خداشناسى را طلب كند، هر گاه در آن تدبر و تأمل نمايد و آنچه را كه در آن است بفهمد. پس اگر زبانهاى جن و انس كه زبان پيغمبرى در ميان آنها نباشد، بر اين جمع شوند كه توحيد خدا را بيان كنند، به طورى كه آن حضرت آورده، و در كلام خويش بيان كرده، بر آن قدرت ندارند و نمىتوانند. پدر و مادرم فداى او باد. و اگر، نه اين بود كه آن حضرت توحيد را چنين ظاهر ساخته بود، مردم نمىدانستند كه چگونه راه توحيد را سلوك كنند و در آن در آيند. و آيا نظر نمىكنيد به فرموده آن حضرت كه مىفرمايد: «نه از چيزى موجود شده و نه از چيزى آفريده آنچه را كه موجود شده». پس به فرموده خويش عليه السلام كه نه از چيزى موجود شده، معنى حدوث و تازگى را نفى فرموده. و نمىبينيد كه چگونه واقع ساخته صفت آفرينش و اختراع بدون ماده و صورت را بر آنچه خدا آن را احداث فرموده و از سر نو پديد آورده به جهت رد گفته آنكه گفته كه: همه چيزهاى جزئيه غير متناهيه، حادث شدهاند، و بعضى از آنها از بعضى به هم رسيدهاند. و مىگويند كه نوع آن، قديم است و به جهت باطل كردن گفته ثنويّه كه به دو خدا قائلاند و آنها از آنند كه گمان كردهاند كه خدا چيزى را احداث نمىفرمايد، مگر از اصل و ماده، و تدبير نمىكند مگر به اندازه صورت، و برابر كردن با آن.
(و بعضى گفتهاند كه: ظاهر اين است كه مراد از ثنويه، حكماى فلاسفه است، نه ثنويه مشهور؛ زيرا كه آنچه را كه ذكر نموده، مذهب حكما است از آنكه هر حادثى مسبوق است به ماده و مدت، و وجه ناميدن ايشان به ثنويّه، براى آن است كه ايشان به مؤثريت عقول قائلاند، و آنها را صاحب اثر مىدانند).
پس آن حضرت عليه السلام به فرموده خويش كه: «نه از چيزى آفريد آنچه را كه موجود شده»، همه حجتها و شبهههاى جماعت ثنويّه را دفع نموده؛ زيرا كه بيشتر آنچه ثنويّه در باب رد حدوث عالم، اعتماد بر آن دارند، آن است كه مىگويند: خالى از اين نيست كه آفريدگار، يا چيزها را از چيزى آفريده، يا از لا شئى (كه به معنى هيچ است) آفريده. پس گفته ايشان كه خدا چيزها را از چيزى آفريده، خطا است؛ چه آن، تسلسل را لازم دارد، و گفته ايشان كه از لا شئى و هيچ آفريده، مناقضه است، كه بعضى از اين، سخن بعضى را باطل مىكند، و منع مىنمايد، و قولى است محال و ممتنع؛ زيرا كه لفظ چيزى را اثبات مىكند و لفظ هيچ آن را نفى مىكند. پس امير المؤمنين عليه السلام اين سخن را به وضعى ادا فرموده كه از همه لفظها بليغتر و صحيحتر است؛ زيرا كه آن حضرت عليه السلام فرمود كه: «نه از چيزى آفريده آنچه را كه موجود شده»، پس او را نفى نموده به جهت آنكه چيزى را اثبات مىكرد، و همان چيز را نفى مىنمود؛ زيرا كه هر چيزى آفريده شده و حادث گرديده، نه از اصل و ماده كه آفريدگار آن را احداث فرموده باشد، چنانچه ثنويه گفتهاند كه خدا از ماده قديم كه پيش بوده، خلق فرموده. پس تدبيرى متحقق نمىشود، مگر به اندازه مثال و برابرى با آن. بعد از آن نظر كنيد به فرموده آن حضرت كه «او را صفتى نيست كه به آن توان رسيد، و اندازهاى ندارد كه داستانها از برايش در آن بيان توان نمود، سخنان ساخته پرداخته از هر لغت كه در باب صفات او گفته مىشود، به آن نرسيده، كلال به هم رسانيدهاند» كه آن حضرت عليه السلام نفى فرموده سخنان ناصواب فرقه مشبّهه را كه تشبيه مىكنند خدا را به شمش طلا و نقره و بلور و غير آن، از سخنان نادرست ايشان از درازى قامت و راستى و اعتدال، يا نشستن بر عرش، و گفته ايشان را كه در هر زمان كه دلها نسبت به او بر كيفيتى بسته نشود، و به سوى اثبات هيئتى برنگردد، كه نفس او را به كيفيت خاصه تصور كند، چيزى را نمىفهمد و صانعى را اثبات نمىكند. پس امير المؤمنين عليه السلام بيان فرمود كه: «آن جناب يكى است، بى آنكه كيفيتى داشته باشد؛ زيرا كه دلها او را مىشناسند، بدون تصوير و احاطه».
بعد از آن فرموده: بنگريد بفرموده آن حضرت عليه السلام كه «او كسى است كه همتهاى دور كه به هر چيز دورى رسيده، به او نمىرسند و فطانتهاى فرو رونده او را نمىيابند، و برتر است آنكه او را هنگامى نيست كه به شماره در آيد و مدتى ندارد كه به سر آيد و نعت و صفتى نه، كه به اندازهاى معين شود».
بعد از آن، به فرموده آن حضرت صلى الله عليه و آله كه «در چيزها حلول نكرده، تا توان گفت كه آن جناب در آنهاست، و از آنها دور نشده، تا توان گفت كه از آنها جداست»، كه به اين دو سخن و دو فقره، صفت اعراض و اجسام را از آن جناب نفى فرموده؛ زيرا كه از جمله صفات اجسام، دورى و جدايى از يكديگر است، و از جمله صفات اعراض، بودن در اجسام است به واسطه حلول به طريقهاى كه هيچيك از آنها به هم نمىرسند، و با اجسام از يكديگر جدا نمىباشند، با تراخى و دورى مسافت كه در ميانه فاصله باشد. بعد از آن فرموده است كه: «ليكن علم آن جناب به چيزها احاطه فرموده و صنعتش آنها را استوار كرده»، يعنى: آن جناب در هر چيز است به طريقه احاطه و تدبير، بدون آنكه يكديگر را لمس نموده باشند.