روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۲۴
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ
و عنه رفعه عن الحسن بن راشد عن يعقوب بن جعفر عن ابي ابراهيم ع انه قال :
الکافی جلد ۱ ش ۳۲۳ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۳۲۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۳۶۱
ابو ابراهيم (امام كاظم ع) فرمود: من كه مىگويم: خدا قائم است به اين معنى نيست كه او را از قرارگاهش جدا تصور كنم و به مكانش محدود سازم كه در آن باشد و او را وصف نكنم كه با اركان و اعضائى جنبش كرده است و او را به گشودن لب متصف ندانم ولى چنان گويم كه خداى تبارك و تعالى خودش فرموده است (۸۲ سوره يس): «باش پس مىباشد» به محض خواستش، بىترديدى در دل، او صمد است و تنها است، نياز به شريكى ندارد كه چيزى از ملكش به ياد او آرد و درى از دانش او بگشايد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۷۰
امام كاظم عليه السلام فرمود: اينكه گويم خدا قائم است باين معنى نيست كه او را از مكانش جدا سازم (چنان كه هر نشسته هنگام ايستادن از مجلسش جدا شود) [او را از منزلت و مقام مجردش دور سازم و باجسامش مانند كنم] و نيز او را بمكان معينى كه در آن باشد محدود نسازم و بحركت اعضاء و جوارح محدود نسازم و بتلفظ از شكاف دهن محدود نسازم ولى چنان گويم كه خداى تبارك و تعالى فرمايد (كار او وقتى چيزى را اراده كند فقط اينست كه باو گويد): باش و وجود يابد بدون تردد خاطر، (تفكر) او صمد است و يگانه بشريكى احتياج ندارد كه امور سلطنت او را يادش آورد و درهاى علمش را برويش گشايد (بلكه خودش بتنهائى ايجاد كند و سپس نگهدارى نمايد و چيزى را از ياد نبرد و علم كامل و محيطش دستخوش تغير و نقصان نگردد).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۳۹۹
از او روايت است و آن را مرفوع ساخته، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر، از امام موسى كاظم عليه السلام كه آن حضرت فرمود: «نمىگويم كه خدا قائم است (به معنى متعارف كه ايستادن بر ساق پا باشد، تا لازم آيد) كه او را از مكانى كه دارد، زائل كرده باشم (يا آن جناب را از مرتبه و درجه الوهيت انداخته باشم)، و او را وصف و اندازه نمىكنم به مكانى كه در آن قرار و استقرار داشته باشد، و نه به اينكه متحرك مىشود در چيزى از اركان و جوارح (چون ذات و چشم و دست و امثال آن، يا اعضاى باطن و ظاهر)، و نه به لفظى كه از شكاف دهان بيرون آمده باشد، وليكن مىگويم چنانچه خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «كُنْ فَيَكُونُ» «۲»، يعنى: «باش! پس مىباشد»، به مشيت و خواست او، بى آنكه در نفس ترددى به هم رسد، در حالتى كه پناه نيازمندان و تنها است، و احتياج ندارد به شريكى كه ملك و مملكت او را به خاطرش آورد، و نه آنكه درهاى علم خود را از برايش بگشايد». __________________________________________________ (۲). بقره، ۱۱۷.