روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۹۰
آدرس:
علي بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن حماد بن عيسي عن ابراهيم بن عمر اليماني عن ابان بن ابي عياش عن سليم بن قيس الهلالي قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۸۹ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۹۱ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۱۸۳
۱- سليم بن قيس هلالى گويد: به امير المؤمنين (ع) گفتم: من از سلمان و مقداد و ابو ذر چيزها در تفسير قرآن و هم حديثها از پيغمبر (ص) مىشنوم كه با آنچه در دست مردم است مغايرت دارد و از شما شنيدم كه گفتههاى آنان را تصديق مىكنيد، در دست مردم هم چيزهاى بسيار از تفسير قرآن و حديثها از پيغمبر خدا (ص) است كه شما با آن مخالفيد و معتقديد كه همه آنها باطل است، آيا عقيده داريد كه مردم عمداً به رسول خدا (ص) دروغ مى بندند؟ و قرآن را از پيش خود تفسير مىكنند؟ گفت: على (ع) به من رو كرد و فرمود: پرسيدى، جواب را خوب بفهم، محققاً در دست مردم حق و باطل و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و خاطرههاى درست و موهومات، هر دو هست. در زمان خود پيغمبر بر آن حضرت دروغ بستند تا به سخنرانى برخاست و فرمود: اى مردم، دروغبندان بر من فراوان شدهاند، هر كه عمداً بر من دروغ بندد نشيمنش پر از آتش باد. و باز هم پس از وى بر او دروغ بستند. همانا حديث كه به شما رسيده بوسيله يكى از چهار خبرگزار است كه پنجمى ندارند: ۱- شخص منافق و بىعقيدهاى كه به زبان اظهار ايمان كرده و مسلمانى او ظاهر سازى است و دروغ بستن به رسول خدا (ص) را نه گناه مىشمارد و نه از آن باك دارد، اگر مردم بدانند كه او منافق و دروغگو است از او نپذيرند و او را باور ندارند ولى گويند اين مردى است يار و هم صحبت رسول خدا (ص)، آن حضرت را ديده و از او حديث شنيده. و به اين اشتباه از او روايت اخذ كنند و باطن او را ندانند، خدا از منافقان خبر داده بدان چه معروف است و آنان را بدان وصف كرده كه فرموده است (۳ سوره ۶۳): «چون آنها را ببينى از ظاهر آراسته آنها خوشت آيد و در شگفت شوى (قهرمان نما و فداكار جلوه كنند) و چون لب به سخن گشايند و گفتارشان را بشنوى، به كالبدهاى بيروح مانند» هم اينان پس از پيغمبر زنده ماندند و به سران گمراهى و داعيان به دوزخ با ناحق و دروغ و بهتان پيوستند و آنها هم كارهاى بزرگ را به دستشان دادند و بر مردم مسلطشان كردند و به وسيله آنها دنيا را خوردند همانا مردم هم همراه ملوك و دنبال دنيا هستند مگر كسى كه خدايش نگهدارد، اين يكى از چهار كس. ۲- كسى كه چيزى از پيغمبر خدا (ص) شنيده ولى درست درك نكرده و به غلط افتاده، قصد دروغ ندارد ولى اين دستور ناقص را در دست دارد، بدان معتقد است و بدان عمل مىكند و هم آن را روايت مىكند و مىگويد: آن را از رسول خدا (ص) شنيدم، اگر مردم بدانند به غلط دريافته آن را نپذيرند و خود او هم اگر بداند غلط دريافته آن را رها مىكند. ۳- كسى كه از رسول خدا فرمانى شنيده و سپس آن حضرت آن را لغو كرده و غدقن نموده و او نفهميده، يا شنيده پيغمبر (ص) از چيزى نهى كرده ولى باز بدان امر كرده و او ندانسته منسوخ را حفظ كرده و ناسخ را فرا ياد نياورده، اگر بداند منسوخ است تركش كند و اگر مسلمانها هم بدانند كه اين مسموع از او منسوخ است تركش كنند. ۴- خبرگزار چهارمين كه به رسول خدا (ص) دروغ نبسته و دروغ را دشمن دارد از بيم خدا، و به احترام رسول خدا (ص)، آنچه شنيده فراموش نكرده بلكه همان طور كه شنيده به ياد دارد و چنانچه شنيده به مردم ياد مىدهد، نه به آن بيفزايد و نه از آن كم كند، ناسخ را از منسوخ بداند و به ناسخ عمل كند و منسوخ را وانهد زيرا دستور پيغمبر (ص) هم مانند قرآن ناسخ دارد و منسوخ (خاص دارد و عام) محكم دارد و متشابه، گاهى رسول خدا (ص) سخن مىگفت كه دو احتمال داشت، كلام عامى داشت و كلام خاصى مانند قرآن، خدا هم در كتاب خود فرموده (۷ سوره ۵۹): «آنچه رسول خدا به شما دستور داد اخذ كنيد و از آنچه غدقن كرد باز ايستيد» كسى كه نفهمد و نداند، مقصود رسول خدا (ص) بر او مشتبه شود، اين طور نبود كه هر كدام از همصحبتهاى رسول خدا (ص) چيزى از او بپرسد كلام آن حضرت را بفهمد، كسانى بودند كه از او مى پرسيدند و در مقام فهم مقصود نبودند تا آنجا كه دوست داشتند يك عرب بيابانى و رهگذرى بيايد و چيزى از رسول خدا (ص) بپرسد و آنها بشنوند. ولى من هر روز براى ورود بر رسول خدا نوبتى داشتم و هر شب نوبتى كه در اين دو نوبت با آن حضرت خلوت مىكردم و از هر موضوعى صحبت مىكردم كه آن حضرت ميل داشت، همه اصحاب رسول خدا (ص) مىدانند كه با احدى از مردم جز من چنين كارى نمىكرد، بسا هم در خانه خودم بودم كه رسول خدا (ص) نزد من مىآمد (آرى) بيشتر اين خلوتها در خانه خودم بود، من هر وقت به يكى از منازل آن حضرت مىرفتم، خانه را براى من خلوت مىكرد و زوجههاى خود را هم بيرون مىكرد تا ديگرى با من نباشد و چون براى مجلسى محرمانه در خانه من مى آمد، فاطمه و پسران مرا بيرون نمىكرد. هر گاه از او مىپرسيدم، به من جواب مىگفت و چون خاموش مىماندم و پرسشهايم تمام مىشد با من آغاز سخن مى كرد. و بر رسول خدا (ص) هيچ آيه قرآنى نازل نمىشد جز اينكه برايم مىخواند و ديكته مىكرد و به خط خود مىنوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من مىآموخت، و از خدا خواست كه به من فهم و نيروى حفظ عطا كند، من آيهاى از قرآن را كه به من آموخت و علمى را كه به من املاء كرد و نوشتم فراموش نكردم، از آنگاه كه براى من اين درخواست را از خدا كرد، هيچ علمى كه در باره حلال و حرام و امر و نهى كه بود يا مىباشد و هيچ كتاب نازل بر يكى از پيغمبران پيش از خود را در باره طاعت و معصيت نماند كه به من نياموزد، همه را به من آموخت و من حفظ كردم و يك حرفش را از ياد نبردم، سپس دست بر سينه من نهاد و از خدا خواست كه دلم را پر از علم و فهم و حكمت و نور نمايد، من گفتم: اى پيغمبر خدا، پدر و مادرم قربانت، از آن وقت كه دعا را در باره من كردى چيزى فراموش نكنم و آنچه هم ننويسم از دستم نرود، آيا پس از اين بيم فراموشى برايم دارى؟ فرمود: نه، من از فراموشى و نادانى نسبت به تو بيمى ندارم.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۸۰
سليم بن قيس گويد: بامير المؤمنين (ع) عرضكردم. من از سلمان و مقداد و ابى ذر چيزى از تفسير قرآن و هم احاديثى از پيغمبر شنيدهام كه با آنچه در نزد مردم است مخالفست و باز از شما ميشنوم چيزى كه آنچه را شنيدهام تصديق ميكند، و در دست مردم مطالبى از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر مىبينم كه شما با آنها مخالفيد و همه را باطل ميدانيد، آيا عقيده داريد كه مردم عمدا برسول خدا دروغ مىبندند و قرآن را برأى خود تفسير ميكنند؟ سليم گويد: حضرت بمن توجه كرد و فرمود، سؤالى كردى اكنون پاسخش را بفهم. همانا نزد مردم حق و باطل و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و خاطره درست و نادرست همه هست و در زمان پيغمبر (ع) مردم بر حضرتش دروغ بستند تا آنكه ميان مردم بسخنرانى ايستاد و فرمود: «اى مردم همانا دروغبندان بر من زياد شدهاند هر كه عمدا بمن دروغ بندد بايد جاى نشستن خود را دوزخ داند.» سپس بعد از او هم بر او دروغ بستند همانا حديث از چهار طريقى كه پنجمى ندارد بشما ميرسد.اول- شخص منافقى كه تظاهر بايمان ميكند و اسلام ساختگى دارد و از عمدا دروغ بستن به پيغمبر پروا ندارد و آن را گناه نميشمارد، اگر مردم بدانند كه او منافق و دروغگو است از او نميپذيرند و تصديقش نميكنند ليكن مردم ميگويند اين شخص همدم پيغمبر بوده و او را ديده و از او شنيده است مردم از او اخذ كنند و از حالش آگهى ندارند در صورتى كه خداوند پيغمبرش را از حال منافقين خبر داده و ايشان را توصيف نموده و فرموده است (۳ سوره ۶۳) «چون ايشان را ببينى از ظاهرشان خوشت آيد و اگر سخن گويند بگفتارشان گوش دهى» منافقين پس از پيغمبر زنده ماندند و برهبران گمراهى و كسانى كه با باطل و دروغ و تهمت مردم را بدوزخ خوانند پيوستند و آنها پستهاى حساسشان دادند و بر گردن مردمشان سوار كردند و بوسيله آنها دنيا را بدست آوردند زيرا مردم همراه زمامداران و دنبال دنيا ميروند مگر آن را كه خدا نگهدارد اين بود يكى از چهار نفر. دوم- كسى كه چيزى از پيغمبر (ص) شنيده و آن را درست نفهميده و بغلط رفته ولى قصد دروغ نداشته آن حديث در دست او است، بآن معتقد است و عمل ميكند و بديگران ميرساند و ميگويد من اين را از رسول خدا (ص) شنيدم. اگر مسلمين بدانند كه او بغلط رفته نمىپذيرندش و اگر هم خودش بداند اشتباه كرده و آن را رها ميكند. سوم- شخصى كه چيزى از پيغمبر (ص) شنيده كه بآن امر ميفرمود سپس پيغمبر از آن نهى فرموده و او آگاه نگشته يا نهى چيزى را از پيغمبر شنيده و سپس آن حضرت بآن امر فرموده و او اطلاع نيافته پس او منسوخ را حفظ كرده و ناسخرا حفظ نكرده اگر او بداند منسوخست تركش كند و اگر مسلمين هنگامى كه از او ميشنوند بدانند منسوخست تركش كنند. چهارم- شخصى كه بر پيغمبر دروغ نبسته و دروغرا از ترس خدا و احترام پيغمبر مبغوض دارد و حديث را هم فراموش نكرده بلكه آنچه شنيده چنان كه بوده حفظ كرده و همچنان كه شنيده نقل كرده، بآن نيفزوده و از آن كم نكرده و ناسخرا از منسوخ شناخته، بناسخ عمل كرده و منسوخ را رها كرده، زيرا امر پيغمبر (ص) هم مانند قرآن ناسخ و منسوخ [و خاص و عام] و محكم و متشابه دارد، گاهى رسول خدا (ص) بدو طريق سخن ميفرمود: سخنى عام و سخنى خاص مثل قرآن. و خداى عز و جل در كتابش فرموده (۷ سوره ۵۹) آنچه را پيغمبر برايتان آورده اخذ كنيد و از آنچه نهيتان كرده باز ايستيد، كسى كه مقصود خدا و رسولش را نفهمد و درك نكند بر او مشتبه شود، اصحاب پيغمبر (ص) كه چيزى از او ميپرسيدند همگى كه نميفهميدند، بعضى از آنها از پيغمبر ميپرسيدند ولى (بعلت شرم يا احترام يا بىقيدى) فهمجوئى نميكردند و دوست داشتند كه بيابانى و رهگذرى بيايد و از پيغمبر بپرسد تا آنها بشنوند. اما من هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت بر پيغمبر (ص) وارد ميشدم با من خلوت ميكرد و در هر موضوعى با او بودم (محرم رازش بودم و چيزى از من پوشيده نداشت) اصحاب پيغمبر (ص) ميدانند كه جز من با هيچ كس چنين رفتار نميكرد، بسا بود كه در خانه خودم بودم و پيغمبر (ص) نزدم مىآمد، و اين همنشينى در خانه من بيشتر واقع ميشد از خانه پيغمبر و چون در بعضى از منازل بر آن حضرت وارد ميشدم، زنان خود را بيرون ميكرد و تنها با من بود و چون براى خلوت بمنزل من مىآمد فاطمه و هيچ يك از پسرانم را بيرون نميكرد، چون از او ميپرسيدم جواب ميداد و چون پرسشم تمام ميشد و خاموش ميشدم او شروع ميفرمود، هيچ آيهئى از قرآن بر رسول خدا (ص) نازل نشد جز اينكه براى من خواند و املا فرمود و من بخط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را بمن آموخت و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را بمن عطا فرمايد، و از زمانى كه آن دعا را در باره من كرد هيچ آيهئى از قرآن و هيچ علمى را كه املا فرمود و من نوشتم فراموش نكردم و آنچه را كه خدا تعليمش فرمود از حلال و حرام و امر و نهى گذشته و آينده و نوشتهاى كه بر هر پيغمبر پيش از او نازل شده بود از طاعت و معصيت بمن تعليم فرمود و من حفظش كردم و حتى يك حرف آن را فراموش نكردم، سپس دستش را بر سينهام گذاشت و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حكم و نور پركند، عرضكردم اى پيغمبر خدا پدر و مادرم قربانت از زمانى كه آن دعا را در باره من كردى چيزى را فراموش نكردم و آنچه را هم ننوشتم از يادم نرفت، آيا بيم فراموشى بر من دارى؟ فرمود! نه بر تو بيم فراموش و نادانى ندارم.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۲۲۱
على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از ابان بن ابى عيّاش، از سليمان بن قيس هلالى روايت كرده كه گفت: به امير المؤمنين عليه السلام عرض كردم كه: من شنيدم از سلمان و مقداد و ابوذر چيزى از تفسير قرآن و احاديثى چند را كه از پيغمبر روايت كردند غير از آنچه در دست مردم است، بعد از آن، از تو شنيدم كه تصديق فرمودى آنچه را كه من از ايشان شنيده بودم و از تفسير قرآن و احاديثى كه از پيغمبر مروى است بسيار چيزها در دست مردم ديدم كه شما با ايشان در آنها مخالفت داريد. و چنان مىدانيد كه همه آنها باطل است. آيا مردم را چنين مىدانى كه از روى عمد بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ مىگويند و قرآن را به رأى خود تفسير مىكنند؟ سليم مىگويد كه: آن حضرت رو به من كرد و فرمود: «سؤال كردى، پس جواب آن را بفهم. به درستى كه حق و باطل و راست و دروغ، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و محكم ومتشابه، و آنچه درست حفظ شده و آنچه غلط واقع شده، همه در دست مردم هست. و در زمان رسول خدا، آن قدر بر آن حضرت دروغ گفتند كه خود بر خاست و خطبه خواند و فرمود كه: اى گروه مردم، دروغگويان كه بر من دروغ مىگويند، بسيار شدهاند، پس هر كه بر من دروغ گويد از روى عمد، جاى خويش را در جهنم آماده داند. بعد از وفات آن حضرت نيز بر او دروغ بستند، و جز اين نيست كه از چهار كس حديث به شما رسيده كه پنجم ندارند: يكى منافقى كه اظهار ايمان مىكند و اسلام را به خود مىبندد و پروا نمىكند از اينكه عمداً دروغ بر رسول خدا صلى الله عليه و آله بگويد و بر خويش تنگ نمىگيرد. پس اگر مردم، مىدانستند كه او منافق و دروغگوست از او قبول نمىكردند، و او را تصديق نمىنمودند، وليكن مردم، گفتند كه اين مرد با رسول خدا صلى الله عليه و آله مصاحبت نموده و آن حضرت را ديده و از او شنيده و ايشان از حال او خبر نداشتند. و خدا پيغمبران را از حال منافقان خبر داده به آنچه او را خبر داده و ايشان را وصف فرموده به آنچه وصف فرموده (كه: زبان ازبيان آن عاجز است و گوش تاب شنيدن آن را ندارد). و بعد از آن خداى عزّوجلّ فرموده: «وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» «۱»، يعنى: «هر گاه ببينى منافقان را بشگفت مىآورد تو را تنهاى ايشان (و تو را از جسمهاى ايشان به جهت جسامت و صباحت خوش آيد). و اگر سخن گويند، گوش فرا مىدهى از براى گفتار ايشان (به جهت طلاقت زبان و حلاوت و فصاحت سخنان ايشان). و به اين سبب، آنچه مىگويند (از سوگندهاى دروغ و ادعاى ايمان بى فروغ)، قبول مىكنى و قبول مىفرمايى» (مراد اين است كه هر گاه پيغمبر با آن حال او در باب منافقان چنين باشد، حال مردمان با آن حالى كه دارند در باب ايشان، چه عجب كه چنين باشد؟) و آنها بعد از آن حضرت باقى ماندند و به واسطه باطل و ناحق و دروغ و بهتان به سوى پيشوايان ضلالت و خوانندگان مردم به سوى آتش دوزخ تقرب جستند. پس پيشوايان گمراه ايشان را عاملان خويش گردانيدند و ايشان را بر گردن مردمان سوار كردند و به واسطه ايشان دنيا را خوردند. جز اين نيست كه مردم با پادشاهان و دنيايند و ميل به ايشان دارند، مگر كسى كه خدا او را نگه دارد (اينكه مذكور شد، از چهار راوى است). دويم، مردى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را شنيده، وليكن آن را به وضعى كه داشته، بر نداشته و در آن غلط و اشتباه كرده، و عمداً دروغ نگفته، پس آن حديث در دست اوست كه به آن اعتقاد دارد و عملش به آن است و آن را روايت مىكند و مىگويد: من اين را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهام. پس اگر مسلمانان مىدانستند كه غلط و اشتباه كرده است، آن را قبول نمىكردند و اگر خود نيز مىدانست كه اشتباه كرده، آن را ترك مىنمود. سيم، مردى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را كه آن حضرت به آن امر فرمود، بعد از آن نهى فرمود و او نمىدانست، يا از آن حضرت شنيد كه از چيز نهى فرمود، بعد از آن، به آن امر فرمود، در حالى كه او نمىدانست و منسوخ را حفظ كرد و ناسخ را حفظ نكرد، و اگر مىدانست كه آن منسوخ است، آن را ترك مىكرد و اگر مسلمانان در آن هنگام كه آن حديث را از وى شنيدند، مىدانستند كه آن حديث منسوخ است، آن را ترك مىكردند. چهارم، كسى است كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ نگفته و دروغ را دشمن مىدارد، به جهت __________________________________________________
(۱). منافقون، ۴.
ترس خدا و تعظيم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سهو و فراموشى او را دست نداده، بلكه آنچه را كه شنيده، به وضعى كه بوده، حفظ نموده و آن را چنانچه آورده، شنيده كه در آن چيزى نيفزوده و از آن چيزى كم ننموده و ناسخ را از منسوخ دانسته و در ميانه اين دو تميز داده، پس به ناسخ عمل كرده و منسوخ را واگذاشته؛ زيرا كه حديث پيغمبر، چون قرآن ناسخ است و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه. و گاه بود كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سخنى سر مىزد كه آن را دو وجه بود و سخنى بود كه عام بود و همه را فرا مىگرفت و سخنى بود كه خاص بود و اختصاص به بعضى داشت و از آن بعض، به سوى غير آن در نمىگذشت؛ چون قرآن كه عام و خاص دارد و خداى عزّوجلّ در كتاب خود فرموده است: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» «۱»، يعنى: «آنچه بياورد رسول شما را فرستاده ما كه محمد است، پس آن را فرا گيريد و آنچه شما را از آن نهى فرمايد، پس باز ايستيد». و آنچه خدا و رسولش صلى الله عليه و آله به آن قصد فرموده بودند، مشتبه مىشد بر كسى كه نمىشناخت و نمىدانست كه مقصود چيست و هر يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از آن حضرت در باب چيزى سؤال مىكردند، جواب را نمىفهميدند و از جمله ايشان كسى بود كه آن حضرت را از چيزى سؤال مىنمود، و در بند فهميدن آن نبود، حتى آنكه دوست مىداشتند كه يكى از باديهنشينان، يا كسى كه تازه به خدمت پيغمبر رسيده باشد، بيايد و از آن حضرت سؤال نمايد تا ايشان بشنوند كه چه مىفرمايد. من هر روز يك مرتبه و هر شب يك مرتبه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل مىشدم و در وقتى به خدمت آن حضرت مىرسيدم، با من خلوت مىفرمود. با آن حضرت هر جا كه مىگشت مىگشتم. همه اصحاب رسول خدا دانستند كه آن حضرت، با هيچ يك از مردمان غير از من، چنين نكرد. بسا بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه من تشريف ارزانى مىفرمود، بيش از آنكه من به خانه خود مىرفتم. و چون بر آن حضرت داخل مىشدم، در بعضى از منزلها كه داشت، با من خلوت مىكرد و زنان خويش را به جهت من امر مىفرمود كه بر خيزند و در نزد ما نباشند و در نزد آن حضرت كسى غير از من نمىماند. __________________________________________________
(۱). حشر، ۷.
و چون به جهت خلوت با من به منزل من تشريف مىآورد، فاطمه و هيچيك از پسران من بر نمىخواستند و از من دور نمىشدند. و چون از آن حضرت سؤال مىكردم، مرا جواب مىفرمود و چون ساكت مىشدم و از سؤال نمىكردم و مسائلى را كه داشتم تمام مىشد، ابتدا مىنمود. و آيهاى از قرآن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل نشد، مگر اينكه آن را بر من خواند و آن را از بر فرمود و من به خط خويش نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعليم نمود. و خدا را خواند كه فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد و آن زمان كه از براى من دعا كرد و به آنچه دعا كرد، تا امروز آيهاى از كتاب خدا و علمى كه فرموده بود و من آن را نوشته بودم، فراموش نكردم. روا نگذاشت چيزى را كه خدا به او تعليم داده بود؛ از حلال و حرام و امر و نهى كه بوده، يا خواهد بود و نه كتابى كه نازل شده است بر يكى از پيغمبران كه پيش از آن حضرت بودهاند، از اطاعت يا معصيتى، مگر آن را به من تعليم نمود و من آن را حفظ كردم. و يك حرف آن را فراموش نكردم بعد از آنكه دست خويش را بر سينه من گذاشت و دعا كرد كه خدا دل مرا پر از علم و فهم و نور گرداند. من عرض كردم كه: اى پيغمبر خدا، پدر و مادرم فداى تو باد، از آن زمان كه دعا كردى براى من به آنچه دعا كردى، تا امروز چيزى را فراموش نكردم و آنچه را كه ننوشته بودم، از من فوت نشد. آيا ترس آن دارى كه من بعد از آن فراموش كنم؟ فرمود كه: چنين نيست. بر تو از فراموشى و جهل نمىترسم».
شرح
آیات مرتبط (بر اساس موضوع)
احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۱۷ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۱۸ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۳۰ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۳۳ (روایت شده از: امام محمّد باقر عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۳۷ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۴۰ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۴۱ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۴۲ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۴۳ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۴۴ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۴۵ (روایت شده از: امام رضا عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۴۶ (روایت شده از: امام على عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۵۱ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۱۹۰ (روایت شده از: حضرت محمد صلی الله علیه و آله)
- الکافی جلد ۱ ش ۲۰۰ (روایت شده از: حضرت محمد صلی الله علیه و آله)
- الکافی جلد ۱ ش ۲۰۳ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۱ ش ۹۱ (روایت شده از: حضرت محمد صلی الله علیه و آله)
- الکافی جلد ۲ ش ۷۹۱ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)
- الکافی جلد ۲ ش ۸۶۵ (روایت شده از: امام جعفر صادق عليه السلام)