روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۸۰
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
عده من اصحابنا عن احمد بن محمد البرقي عن ابي هاشم داود بن القاسم الجعفري عن ابي جعفر الثاني ع قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۷۹ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۸۱ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۵۹
از أبى هاشم داود بن قاسم جعفرى از ابى جعفر دوم (امام جواد" ع") فرمود: امير المؤمنين (ع) آمد و حسن بن على همراهش بود و به دست سليمان تكيه داده بود و به مسجد الحرام در آمد و بر نشست، به ناگاه مردى خوش قواره و خوش لباس آمد و بر امير المؤمنين (ع) سلام داد و آن حضرت جواب سلام او را داد و خدمت حضرت نشست، سپس گفت: اى امير المؤمنين، من از تو سه مسأله مىپرسم، اگر پاسخ آنها را به من دادى مىدانم كه اين مردم در كار تو مرتكب خلافى شدند، كه مسئول آنند، در دنيا و آخرت خود آسوده نيستند و اگر نه مىدانم كه تو با آنها برابرى و امتياز ندارى. على (ع): هر چه مىخواهى از من بپرس. آن مرد عرض كرد: به من بگو: ۱- مردى كه ميخوابد، روحش به كجا مىرود؟ ۲- ياد آورى و فراموشى چگونه به مرد رخ مىدهند؟ ۳- چگونه فرزند به عموها و يا دائىهاى خود، مانند مىشود؟ امير المؤمنين (ع) رو به حسن كرد و فرمود: اى ابا محمد، پاسخ او را بده، امام حسن (ع) پاسخش را داد، آن مرد گفت: من گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا و هميشه به آن گواهى مىدادم. و گواهم كه محمد رسول خدا (ص) و هميشه بدان گواه بودهام. و گواهم كه تو وصى رسول خدائى و قائم به حجت او هستى- و اشاره به امير المؤمنين (ع) كرد- و هميشه بدان گواه بودهام. و گواهم كه تو هم وصى او هستى و قائم به حجت او- و اشاره به حسن (ع) كرد-. و گواهم كه: حسين بن على (ع) وصى برادر خود و قائم به حجت او است بعد از او. و گواهم بر على بن الحسين (ع) كه او قائم به امامت حسين (ع) است پس از او. و گواهم بر محمد بن على (ع) كه او است قائم به كار امامت على بن الحسين (ع). و گواهم بر جعفر بن محمد (ع) كه او است قائم به كار امامت محمد (ع). و گواهم بر موسى (ع) كه او است قائم به كار امامت جعفر بن محمد (ع). و گواهم بر على بن موسى (ع) كه او است قائم به كار امامت موسى بن جعفر (ع). و گواهم بر محمد بن على (ع) كه او است قائم به امامت على بن موسى (ع). و گواهم بر حسن بن على (ع) كه او است قائم به كار امامت على بن محمد (ع). و گواهم بر حسن بن على (ع) كه او است قائم به كار امامت على بن محمد (ع). و گواهم به مردى كه فرزند حسن است و به كنيه و نام تعبير نشود تا امر امامت پديد گردد و پر كند آن را از عدالت چنانچه پر شده است از ستم و خلاف، درود بر تو اى امير المؤمنين و رحمت و بركات خدا، سپس برخاست و رفت، امير المؤمنين فرمود: اى ابا محمد دنبالش برو ببين كجا مىرود، حسن بن على (ع) بيرون شد و پس از آن گفت: نشد جز اين كه پاى خود را از مسجد بيرون نهاد و من ندانستم به كجاى زمين خدا رفت و برگشتم نزد امير المؤمنين و به او آگاهى دادم، فرمود: اى ابا محمد، او را مىشناسى؟ گفتم: خدا و رسولش و امير المؤمنين داناترند، فرمود: او خضر (ع) بود.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۶۸
امام محمد تقى عليه السلام فرمود: امير المؤمنين همراه حسن بن على عليهما السلام مىآمد و بدست سلمان تكيه كرده بود تا وارد مسجد الحرام شد و بنشست، مردى خوش قيافه و خوش لباس پيش آمد و بامير المؤمنين عليه السلام سلام كرد، حضرت جوابش فرمود و او بنشست آنگاه عرضكرد: يا امير المؤمنين سه مسأله از شما ميپرسم، اگر جواب گفتى، ميدانم كه آن مردم (كه بعد از پيغمبر حكومت را متصرف شدند) در باره تو مرتكب عملى شدند كه خود را محكوم ساختند و در امر دنيا و آخرت خويش آسوده و در امان نيستند و اگر جواب نگفتى ميدانم تو هم با آنها برابرى. امير المؤمنين عليه السلام باو فرمود: هر چه خواهى از من بپرس، او گفت: بمن بگو: ۱- وقتى انسان ميخوابد روحش كجا ميرود؟، ۲- و چگونه مىشود كه انسان گاهى بياد مىآورد و گاهى فراموش ميكند؟، ۳- و چگونه مىشود كه بچه انسان مانند عموها و دائيهايش مىشود؟ امير المؤمنين عليه السلام رو بحسن كرد و فرمود: اى ابا محمد! جوابش را بگو، امام حسن عليه السلام جوابش را فرمود، آن مرد گفت: گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و همواره بآن گواهى ميدهم. و گواهى دهم كه محمد رسول خداست و همواره بدان گواهى دهم. و گواهى دهم كه تو وصى رسول خدا هستى و بحجت او قيام كردهئى- اشاره بامير المؤمنين كرد- و همواره بدان گواهى دهم. و گواهى دهم كه تو وصى او و قائم بحجت او هستى- اشاره بامام حسن كرد. و گواهى دهم كه حسين بن على وصى برادرش و قائم بحجتش بعد از او است. و گواهى دهم كه على بن الحسين پس از حسين قائم بامر امامت اوست. و گواهى دهم كه محمد على قائم بامر امامت على بن الحسين است. و گواهى دهم كه جعفر بن محمد قائم بامر امامت محمد است. و گواهى دهم كه موسى (بن جعفر) قائم بامر امامت جعفر بن محمد است. و گواهى دهم كه على بن موسى قائم بامر امامت موسى بن جعفر است. و گواهى دهم كه محمد بن على قائم بامر امامت على بن موسى است. و گواهى دهم كه على بن محمد قائم بامر امامت محمد بن على است. و گواهى دهم كه حسن بن على قائم بامر امامت على بن محمد است. و گواهى دهم كه مردى از فرزندان حسن است كه نبايد بكنيه و نام خوانده شود، تا امرش ظاهر شود و زمين را از عدالت پركند چنان كه از ستم پر شده باشد. و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اى امير المؤمنين!، سپس برخاست و برفت، امير المؤمنين گفت: اى ابا محمد! دنبالش برو ببين كجا ميرود؟ حسن بن عليهما السلام بيرون آمد و فرمود: همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت نفهميدم كدام جانب از زمين خدا را گرفت و برفت، سپس خدمت امير المؤمنين عليه السلام بازگشتم و باو خبر دادم. فرمود: اى ابا محمد! او را ميشناسى؟ گفتم: خدا و پيغمبرش و امير المؤمنين داناترند، فرمود: او خضر عليه السلام است.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۸۹
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند، از احمد بن محمد برقى، از ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى، از امام محمد تقى عليه السلام كه فرمود: «امير المؤمنين عليه السلام رو آورد و حضرت حسن بن على عليه السلام همراه آن حضرت بود و آن حضرت بر دست سلمان تكيه داده بود، پس در مسجد الحرام داخل شد و نشست كه ناگاه مرد خوششكل خوشلباسى آمد و سلام كرد و نشست. بعد از آن گفت: يا امير المؤمنين، تو را از سه مسأله سؤال مىكنم اگر مرا به آنها خبر دادى، مىدانم كه آن قوم سوار شدهاند از امر تو آنچه را كه بر ايشان حكم شده بود (و مراد اين است كه ايشان بر چيزى كه حقّ تو است، مسلّط شدهاند و منصب تو را غصب كردهاند با آنكه رعيّت تو بودند و اطاعت تو بر ايشان لازم بود). و نيز مىدانم كه ايشان در دنيا و آخرت خويش ايمن نيستند و اگر طريقهاى ديگر باشد كه به آن مسائل مرا خبر ندهى و ندانى، مىدانم كه تو و ايشان برابريد. امير المؤمنين عليه السلام به سائل فرمود كه: سؤال كن از هر چه براى تو ظاهر گشته و رأيت به آن تعلّق گرفته است. سائل عرض كرد كه: مرا خبر ده از حال مرد كه چون به خواب رود، روح او در كجا مىرود و از حال مرد كه چگونه مىشود كه به خاطرش مىآيد و فراموش مىكند و از حال مرد كه چگونه فرزندش به عموها و خالوهاى خود شباهت به هم مىرساند؟ پس امير المؤمنين عليه السلام به جانب امام حسن عليه السلام التفات فرمود و فرمود كه: يا ابا محمد او را جواب بگو». حضرت فرمود كه: «امام حسن عليه السلام او را جواب داد، پس آن مرد سائل گفت: شهادت مىدهم كه خدايى نيست، مگر خدا و هميشه به وحدانيّت او شهادت دادهام و هرگز به او شرك نياوردهام و شهادت مىدهم كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست و هميشه به آن شهادت دادهام و شهادت مىدهم كه تويى وصىّ رسول خدا صلى الله عليه و آله و برپا ايستادهاى به حجّت او، و به سوى امير المؤمنين اشاره كرد و هميشه به آن شهادت دادهام و شهادت مىدهم كه تويى وصىّ امير المؤمنين و ايستادهاى به حجت او و به سوى امام حسن عليه السلام اشاره كرد و شهادت مىدهم، كه حسين بن على وصىّ برادر خويش است و ايستاده است به حجّت او بعد از او و شهادت مىدهم بر على بن الحسين كه بر پا است به امر حسين بعد از آن حضرت، و شهادت مىدهم بر محمد بن على كه بر پا است به امر على بن الحسين، و شهادت مىدهم بر جعفر بن محمد كه بر پا است به امر محمد بن على، و شهادت مىدهم بر موسى كه بر پا است به امر جعفر بن محمد، و شهادت مىدهم بر على بن موسى كه بر پا است به امر موسى بن جعفر، و شهادت مىدهم بر محمد بن على كه بر پا است به امر على بن موسى، و شهادت مىدهم بر على بن محمد كه برپا است به امر محمد بن على، و شهادت مىدهم بر حسن بن على كه برپا است به امر على بن محمد، و شهادت مىدهم بر مردى از فرزندان حسن كه به كُنيت ياد نشود و نام برده نشود تا امرش ظاهر و هويدا گردد، پس زمين را از عدل و داد پر كند؛ چنانچه پر شده باشد از جور و بيداد. و سلام خدا يا سلام من، يا همه سلامها و رحمت خدا و بركتهاى او بر تو باد يا امير المؤمنين. بعد از آن برخاست و رفت. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: يا ابا محمد، در پى او برو و بنگر كه كجا مىرود. پس حسن بن على بيرون رفت و فرمود كه: هيچ نشد، مگر آنكه آن مرد پاى خويش را در بيرون مسجد گذاشت، پس نديدم كه كجاى از زمين خدا را پيش گرفت، به سوى امير المؤمنين عليه السلام برگشتم و او را به اين امر اعلام كردم. فرمود كه: يا ابا محمد، آيا او را مىشناسى؟ عرض كردم كه: خدا و رسول او و امير المؤمنين بهتر مىدانند. فرمود كه: او خضر عليه السلام بود».