روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۳
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن الوشا عن خيران الاسباطي قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۲ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۴ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۶۱
از خيرانى اسباطى، گويد: در مدينه خدمت ابو الحسن (ع) رسيدم، به من فرمود: چه خبرى از واثق دارى؟ گفتم: قربانت، من او را در حال عافيت به جاى گذاردم و من از همه مردم، به او ديدار نزديكترى دارم، ده روز است كه او را ديدهام، به من فرمود كه: اهل مدينه مىگويند، او مُرده، و چون گفت: مردم چنين گويند، دانستم كه همين او مرده است، سپس به من فرمود كه: جعفر چه كرد؟ (مقصود، متوكل عباسى است كه جعفر بن معتصم باشد) گفتم: او را بد حالترين مردم بجا گذاردم در زندان بود. گويد: فرمود: اما او صاحب امر حكومت شده. اين الزيات چه كرده؟ (وزير واثق بوده) گفتم: قربانت، مردم با او داشتند و فرمان، فرمان او بود، گويد: فرمود: اما به راستى كه او شوم بود برايش، گويد: سپس خموش شد و به من فرمود: به ناچار، مقدرات خدا تعالى و احكامش مجرى مىشوند، اى خيران، واثق مُرد، و متوكّل به جاى او نشست و ابن الزيات هم كشته شد، گفتم: قربانت، چه وقت؟ فرمود: شش روز پس از بيرون آمدن تو (از سامراء).
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۲۲
خيران اسباطى گويد: در مدينه خدمت حضرت ابو الحسن (امام دهم) عليه السلام رسيدم، بمن فرمود: از واثق چه خبر دارى؟ عرضكردم: قربانت، وقتى از او جدا شدم با عافيت بود، من از همه مردم ديدارم باو نزديكتر است، زيرا ده روز پيش او را ديدهام (و كسى در مدينه نيست كه او را بعد از من ديده باشد) فرمود: اهل مدينه ميگويند: او مرده است، چون بمن فرمود: مردم ميگويند (و شخص معينى را نام نبرد) دانستم مطلب همانست (واثق مرده است و حضرت بعلم غيب دانسته و توريه ميفرمايد) سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى) چه كرد؟ عرضكردم: از او جدا شدم در حالى كه در زندان بود و حالش از همه مردم بدتر بود، فرمود: او فرمانروا شد. ابن زيات (وزير واثق) چه كرد؟ عرضكردم: قربانت، مردم با او بودند و فرمان فرمان او بود، فرمود: اين پيشرفت برايش نامبارك بود، پس اندكى سكوت نمود، آنگاه فرمود: مقدرات و احكام خدا ناچار بايد جارى شود، اى خيران! واثق درگذشت و متوكل بجاى او نشست و ابن زيات هم كشته شد، عرض كردم: قربانت، چه وقت؟ فرمود: شش روز پس از بيرون آمدن تو (از سامرا، يعنى ۴ روز پيش).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۰۳
حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از خَيران اسباطى روايت كرده است كه در مدينه بر امام على نقى عليه السلام وارد شدم، پس به من فرمود كه: «از واثق چه خبر دارى؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، او را وا گذاشتم در صحّت و دورى از بدىها (كه هيچ ناخوشى نداشت) و عهد من به او از همه مردمان نزديكتر است؛ زيرا كه مدّت ده روز است كه من او را ديدم، يا از او جدا گرديدم. راوى مىگويد كه: حضرت به من فرمود كه: «مردم مدينه مىگويند كه: واثق مرده است». چون فرمود كه: «مردم مىگويند»، دانستم كه گوينده خود آن حضرت است. بعد از آن فرمود كه: «جعفر متوكّل چه كرد؟» عرض كردم كه او را چنان وا گذاشتم كه حالش از همه كس بدتر و در زندان بود. فرمود: «بدان و آگاه باش كه او صاحب امر خلافت است»، و فرمود كه: «محمد بن عبدالملك زيّات چه كرد؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، مردم با اويند و امر، امر اوست و هر چه بفرمايد مُمضى و مُجرى است. راوى مىگويد كه: حضرت فرمود: «آگاه باش كه اين امر بر او نامبارك است». و راوى گفت كه: حضرت ساكت شد بعد از آن فرمود كه: «چارهاى نيست از آنكه مقدّرات خدا و احكام او جارى گردد. اى خَيران، واثق مرد و جعفرِ متوكّل به خلافت نشست و ابن زيّات كشته شد». عرض كردم: فداى تو گردم، در چه زمان اينها اتّفاق افتاد؟ فرمود: «شش روز بعد از آنكه تو بيرون آمدى».