روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۹۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن مسافر و عن الوشا عن مسافر قال :

لَمَّا أَرَادَ هَارُونُ بْنُ اَلْمُسَيَّبِ‏ أَنْ يُوَاقِعَ‏ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرٍ قَالَ لِي‏ أَبُو اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا ع‏ اِذْهَبْ إِلَيْهِ وَ قُلْ لَهُ لاَ تَخْرُجْ غَداً فَإِنَّكَ إِنْ خَرَجْتَ غَداً هُزِمْتَ وَ قُتِلَ أَصْحَابُكَ فَإِنْ سَأَلَكَ مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ هَذَا فَقُلْ رَأَيْتُ فِي اَلْمَنَامِ‏ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لاَ تَخْرُجْ غَداً فَإِنَّكَ إِنْ خَرَجْتَ هُزِمْتَ وَ قُتِلَ أَصْحَابُكَ فَقَالَ لِي مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ هَذَا فَقُلْتُ رَأَيْتُ فِي اَلْمَنَامِ فَقَالَ نَامَ اَلْعَبْدُ وَ لَمْ يَغْسِلِ اِسْتَهُ ثُمَّ خَرَجَ فَانْهَزَمَ وَ قُتِلَ أَصْحَابُهُ قَالَ وَ حَدَّثَنِي‏ مُسَافِرٌ قَالَ كُنْتُ مَعَ‏ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا ع‏ بِمِنًى‏ فَمَرَّ يَحْيَى‏ بْنُ خَالِدٍ فَغَطَّى رَأْسَهُ مِنَ اَلْغُبَارِ فَقَالَ مَسَاكِينُ‏ لاَ يَدْرُونَ مَا يَحُلُّ بِهِمْ فِي هَذِهِ اَلسَّنَةِ ثُمَّ قَالَ وَ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا هَارُونُ‏ وَ أَنَا كَهَاتَيْنِ وَ ضَمَّ إِصْبَعَيْهِ‏ قَالَ‏ مُسَافِرٌ فَوَ اَللَّهِ مَا عَرَفْتُ مَعْنَى حَدِيثِهِ حَتَّى دَفَنَّاهُ‏ مَعَهُ‏


الکافی جلد ۱ ش ۱۲۹۷ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۲۹۹
روایت شده از : امام رضا عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام رضا (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۳۹

وشّاء از مسافر گويد: چون هارون بن مسيب مى‏خواست با محمد بن جعفر بجنگد امام رضا (ع) به من گفت: برو و به او بگو فردا حمله نكن كه اگر فردا حمله كنى شكست مى‏خورى و يارانت كشته مى‏شوند، و اگر از تو پرسيد اين را از كجا دانستى بگو در خواب ديدم، گويد: نزد او آمدم و به او گفتم: قربانت، فردا به ميدان نبرد نرو زيرا اگر فردا به ميدان بروى شكست مى‏خورى و يارانت كشته مى‏شوند، به من گفت: اين را از كجا دانستى، گفتم: در خواب ديدم، گفت: اين بنده با كون نشسته خوابيده، و سپس به نبرد بيرون شد و شكست خورد و يارانش كشته شدند. گويد: مسافر براى من باز گفت كه من با امام رضا (ع) در منى بودم، يحيى بن خالد گذر كرد و براى خاطر گرد و غُبار سر خود را پوشانده بود، امام فرمود: اين بيچاره‏ها نمى‏دانند كه امسال چه به سر آنها مى‏آيد؟ سپس فرمود: شگفت‏تر از اين، من با هارون هستم مانند اين دو، دو انگشت خود را به هم چسباند، مسافر گويد: به خدا معنى حديث او را نفهميديم تا وقتى آن حضرت را در كنار هارون به خاك سپرديم.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۱۱

وشاء از مسافر نقل كند كه چون هارون بن مسيب خواست با محمد بن جعفر بجنگد. امام رضا عليه السلام بمن فرمود: نزد او برو و بگو، فردا بيرون نرو، كه اگر بروى شكست ميخورى و يارانت كشته ميشوند، و اگر پرسيد: تو از كجا ميدانى؟ بگو من در خواب ديده‏ام. مسافر گويد: من نزد او رفتم و گفتم: قربانت، فردا بيرون نرو كه اگر بيرون روى، شكست ميخورى و يارانت كشته ميشوند، بمن گفت. تو از كجا اين را دانستى؟ گفتم: در خواب ديده‏ام، جواب داد: آن بنده با كون نشسته خوابيده (كه چنين خوابى ديده است)، سپس بيرون رفت و شكست خورد و يارانش كشته شدند. وشاء گويد: و نيز مسافر بمن گفت: من با امام رضا عليه السلام در منى بوديم. يحيى بن خالد كه براى گرد و خاك سرش را پوشيده بود، از آنجا گذشت، حضرت فرمود: بيچاره‏ها نميدانند امسال چه بسرشان مى‏آيد (يعنى از گرد و خاك سر ميپوشند و خبر ندارند كه همين امسال بچه خاك سياهى مينشينند) و شگفت‏تر از آن هارون و من است كه اين چنينيم- و دو انگشت خود را بهم چسبانيد- مسافر گويد: بخدا من معنى سخن امام را نفهميدم تا زمانى كه او را پهلوى هارون دفن كرديم.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۸۵

حسين بن محمد روايت كرده است از معلىّ بن محمد، از مسافر؛ و از وشّاء، از مسافر كه گفت: چون هارون پسر مسيّب اراده كرد كه با محمد، پسر امام جعفر صادق عليه السلام جنگ كند، حضرت امام رضا عليه السلام به من فرمود كه: «برو به نزد محمد، و به او بگو كه: فردا بيرون مرو زيرا كه تو اگر فردا بيرون روى، شكست مى‏خورى و اصحاب تو كشته مى‏شوند. پس اگر از تو بپرسد كه اين را از كجا دانسته‏اى؟ بگو: در خواب ديدم». مسافر مى‏گويد كه: به نزد او آمدم و گفتم كه: فداى تو گردم، فردا بيرون مرو؛ زيرا كه تو فردا بيرون روى، شكست مى‏خورى و اصحابت كشته مى‏شوند. به من گفت كه: اين را از كجا دانسته‏اى؟ گفتم: در خواب ديدم. گفت كه: اين بنده خوابيده و مقعد خود را نشسته. پس بيرون رفت و شكست خورد و اصحابش كشته شدند. راوى مى‏گويد: و نيز مسافر مرا حديث كرد و گفت كه: با حضرت امام رضا عليه السلام در منا بودم كه يحيى پسر خالد برمكى گذشت و سر خود را از غبارى كه در آنجا بود، پوشانيد. حضرت فرمود كه: «بيچاره‏ها نمى‏دانند كه در اين سال، چه بر ايشان فرود مى‏آيد». بعد از آن فرمود كه: «از اين عجيب‏تر آن‏كه هارون و من، مانند اين دو خواهيم بود- و دو انگشت خويش را به هم ضمّ فرمود-». مسافر مى‏گويد: به خدا سوگند كه معنى حديث آن حضرت را نفهميدم تا او را با هارون دفن كرديم (چه آن حضرت در جنب هارون در سمت پيش روى آن ملعون مدفون است).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)