تفسیر:نمونه جلد۲۳ بخش۱۱

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۲۷

آيه ۴۱-۵۰

آيه و ترجمه

وَ أَصحَب الشمَالِ مَا أَصحَب الشمَالِ(۴۱) فى سمُومٍ وَ حَمِيمٍ(۴۲) وَ ظِلٍّ مِّن يحْمُومٍ(۴۳) لا بَارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ(۴۴) إِنهُمْ كانُوا قَبْلَ ذَلِك مُترَفِينَ(۴۵) وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلى الحِْنثِ الْعَظِيمِ(۴۶) وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ ئذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ(۴۷) أَ وَ ءَابَاؤُنَا الاَوَّلُونَ(۴۸) قُلْ إِنَّ الاَوَّلِينَ وَ الاَخِرِينَ(۴۹) لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقَتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ(۵۰) ترجمه : ۴۱ - و اصحاب شمال چه اصحاب شمالى ؟ (كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود). ۴۲ - آنها در ميان بادهاى كشيده و آب سوزان قرار دارند. ۴۳ - و در سايه دودهاى متراكم و آتش زا!

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۲۸

۴۴ - سايه اى كه نه خنك است و نه مفيد. ۴۵ - آنها پيش از اين در عالم دنيا مست و مغرور نعمت بودند. ۴۶ - و بر گناهان بزرگ اصرار داشتند. ۴۷ - و مى گفتند: هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم آيا برانگيخته خواهيم شد؟ ۴۸ - يا نياكان نخستين ما؟ ۴۹ - بگو اولين و آخرين ، ۵۰ - همگى در موعد روز معينى جمع مى شوند. تفسير: كيفرهاى دردناك اصحاب شمال در تعقيب مواهب عظيم گروه مقربان و گروه اصحاب اليمين به سراغ گروه سوم و عذابهاى دردناك و وحشتناك آن مى رود تا در يك مقايسه وضع حال سه گروه روشن گردد. مى فرمايد: «و اصحاب شمال ، چه اصحاب شمالى » (و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال ). همانها كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود كه رمزى است براى آن كه گنهكار و آلوده و ستمگرند و اهل دوزخ ، و همانگونه كه در توصيف مقربان و اصحاب اليمين گفتيم اين تعبير براى بيان نهايت خوبى يا بدى حال كسى است ، فى المثل مى گوئيم سعادتى به ما رو كرد، چه سعادتى ؟ يا مصيبتى رو كرد، چه مصيبتى ؟! سپس به سه قسمت از كيفرهاى آنها اشاره كرده مى گويد: «آنها در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند» (فى سموم و حميم ).

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۲۹

«و در سايه دودى شديد و آتش زا» (و ظل من يحموم ). باد سوزان كشنده از يكسو، و آب جوشان مرگبار از سوى ديگر، و سايه دود داغ و خفه كننده از سوى سوم ، آنها را چنان گرفتار مى سازد كه تاب و توان را از آنان مى گيرد، و اگر هيچ مصيبت ديگرى جز اين سه مصيبت را نداشته باشند براى كيفر آنها كافى است . «سموم » از ماده «سم » به معنى باد سوزانى است كه در «مسام » (سوراخهاى ريز بدن انسان ) داخل مى شود و او را هلاك مى كند (اصولا سم را به اين جهت سم مى گويند كه در تمام ذرات بدن نفوذ مى كند). «حميم » به معنى شى ء داغ ، و در اينجا به معنى آب سوزان است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است ، مانند آيه ۱۹ - حج يصب من فوق رؤ سهم الحميم : «بر سر آنها آب سوزان ريخته مى شود». «يحموم » نيز از همين ماده است و در اينجا به تناسب ظل (سايه ) به دود غليظ و سياه و داغ تفسير شده است . سپس براى تاءكيد مى افزايد: «سايه اى كه نه برودت دارد، و نه هيچ فايده » (لا بارد و لا كريم ). سايبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مى كند، و گاه از باد و باران و يا منافع ديگرى در بردارد، ولى پيدا است اين سايبان هيچ يك از اين فوائد را ندارد. تعبير «كريم » از ماده «كرامت » به معنى مفيد فايده است ، و لذا در ميان عرب معمول است كه وقتى مى خواهند شخص يا چيزى را غير مفيد معرفى كنند مى گويند: «لا كرامة فيه »، مسلم است سايه اى كه از دود سياه و خفه كننده است جز شر و زيان چيزى از آن انتظار نمى رود «لا كرامه ». گرچه كيفرهاى دوزخيان انواع و اقسام مختلف و وحشتناكى دارد ولى

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۰

ذكر همين سه قسمت كافى است كه انسان بقيه را از آن حدس بزند. در آيات بعد دلائل گرفتارى اصحاب شمال را به اين سرنوشت شوم و وحشتناك در سه جمله نخست خلاصه مى كند: نخست اين كه «آنها پيش از اين در عالم دنيا مست و مغرور نعمت بودند» (انهم كانوا قبل ذلك مترفين ). «مترف » بطورى كه در «لسان العرب » آمده از ماده «ترف » (بر وزن سبب ) به معنى تنعم است ، و مترف به كسى مى گويند كه فزونى نعمت او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است . درست است كه همه «اصحاب الشمال » در زمره «مترفين » نيستند، ولى هدف قرآن سردمداران آنها است . همانگونه كه امروز هم مى بينيم فساد جامعه هاى بشرى از گروه متنعمين مست و مغرور است كه عامل گمراهى ديگران نيز مى باشند، سرنخ تمام جنگها و خونريزيها و انواع جنايات ، و مراكز شهوات ، و گرايشهاى انحرافى ، به دست اين گروه است ، و به همين جهت قرآن قبل از هر چيز انگشت روى آنها مى گذارد. اين احتمال نيز وجود دارد كه نعمت معنى گسترده اى دارد و منحصر به اموال نيست بلكه جوانى و سلامت و عمر نيز از نعمتهاى خدا است كه اگر باعث غرور و غفلت گردد سرچشمه اصلى گناهان است ، و اصحاب شمال هر يك داراى نوعى از اين نعمتها هستند. سپس به دومين گناه آنها اشاره كرده ، مى افزايد: «آنها بر گناهان بزرگ

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۱

اصرار داشتند» (و كانوا يصرون على الحنث العظيم ). «حنث » در اصل به معنى هرگونه گناه است ، ولى در بسيارى از مواقع اين واژه به معنى پيمان شكنى و مخالفت سوگند آمده ، به خاطر اينكه از مصداقهاى روشن گناه است . بنابراين ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست ، بلكه اصرار بر گناهان عظيم است ، چرا كه گناه ممكن است ، احيانا از اصحاب يمين نيز سر زند ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى ورزند، هنگامى كه متذكر مى شوند فورا توبه مى كنند. جمعى «حنث عظيم » را در اينجا به معنى «شرك » تفسير كرده اند، چرا كه گناهى از آن عظيمتر وجود ندارد، همان گونه كه قرآن مى گويد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء «خداوند هيچگاه شرك را نمى بخشد و كمتر از آنرا براى هر كس ‍ بخواهد مى بخشد». بعضى نيز آنرا به «دروغ » كه از اعظم گناهان ، و كليد معاصى ديگر است تفسير كرده اند، مخصوصا هنگامى كه تواءم با تكذيب انبياء و قيامت باشد. ولى ظاهر اين است كه همه اينها مصداقهائى براى «حنث عظيم » محسوب مى شود. و سومين عمل خلاف آنها اين بود كه مى گفتند: «آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم ، بار ديگر برانگيخته خواهيم شد»؟ و كانوا يقولون ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون ). بنابراين انكار قيامت كه خود سرچشمه بسيارى از گناهان است يكى ديگر از اوصاف اصحاب الشمال مى باشد، و تعبير به «كانوا يقولون » نشان مى دهد

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۲

كه در انكار قيامت نيز اصرار مى ورزيدند و پافشارى داشتند. در اينجا دو مطلب قابل توجه است : نخست اينكه : هنگامى كه سخن از «اصحاب اليمين » و «مقربين » در ميان بود، شرح اعمال و كارهائى را كه سبب آن پاداشها مى شد نداد (جز اشاره كوتاهى كه در مورد مقربان بود) اما هنگامى كه نوبت به «اصحاب الشمال » مى رسد، در اين باره شرح كافى مى دهد تا هم اتمام حجتى باشد و هم بيان اين حقيقت كه آن مجازاتهاى دردناك با اصل عدالت كاملا سازگار است . ديگر اين كه سه گناهى كه آيات سه گانه فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى تواند اشاره به نفى اصول سه گانه دين از ناحيه اصحاب شمال باشد: در آخرين آيه تكذيب رستاخيز بود، و در آيه دوم انكار توحيد، و در آيه نخست كه سخن از «مترفين » مى گفت اشاره اى به تكذيب انبياء است ، زيرا همانگونه كه در آيه ۲۳ زخرف مى خوانيم : و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نبى الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون : «اينگونه ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه مترفين آنها گفتند ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم و به آثار آنها پايبنديم ». تعبير به «ترابا و عظاما» ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشتهاى ما تبديل به خاك و استخوانهاى ما برهنه مى شود، با اين حال آفرينش ‍ جديد چگونه ممكن است ؟ و چون فاصله خاك از حيات نوين بيشتر است در آغاز ذكر شده است . و عجب اينكه آنها صحنه هاى معاد را با چشم خود در اين جهان مى ديدند كه چگونه بسيارى از موجودات زنده مانند گياهان مى پوسند و خاك مى شوند و بار ديگر لباس حيات در تن مى كنند، و اصولا كسى كه آفرينش نخستين را كرده است چگونه تكرار آن براى او مشكل است ، با اين حال آنها پيوسته

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۳

روى انكار معاد اصرار داشتند. آنها به اين هم قناعت نمى كردند و براى اظهار تعجب بيشتر مى گفتند: «آيا نياكان نخستين ما كه هيچ اثرى از آنها باقى نمانده دوباره زنده مى شوند»؟! (او آباؤ نا الاولون ). همانها كه شايد هر ذره اى از خاكشان به گوشه اى افتاده است يا جزء بدن موجود ديگرى شده است ؟ ولى چنانكه در پايان سوره يس مشروحا گفته شد در برابر دلائل محكمى كه بر مساءله معاد دلالت مى كند اينها يك مشت بهانه هاى واهى است . سپس قرآن به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد كه در پاسخ آنها «بگو: نه فقط شما و پدرانتان ، بلكه تمام اولين و آخرين ...» (قل ان الاولين و الاخرين ). ((همگى در موعد روز معين (روز رستاخيز) جمع مى شوند)) (لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ). «ميقات » از ماده «وقت » به معنى زمانى است كه براى كار يا وعده اى

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۴

تعيين شده ، و منظور از ميقات در اينجا همان وقت مقرر قيامت است ، كه در آن روزها همه انسانها در محشر براى رسيدگى به حسابهايشان اجتماع مى كنند، گاهى نيز به صورت كنايه ، براى مكانى كه براى انجام كارى مقرر شده است به كار مى رود، مانند «ميقاتهاى حج » كه نام مكانهاى خاصى است كه از آنجا احرام مى بندند. ضمنا از تعبيرات مختلف اين آيه تاءكيدهاى متعددى در زمينه رستاخيز استفاده مى شود (ان - لام - مجموعون به صورت اسم مفعول - و توصيف «يوم » به معلوم بودن ). از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه معاد و رستاخيز همه انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد، و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است . و از اينجا به خوبى روشن مى شود آنهائى كه قيامت را در زمانهاى متعدد نسبت به هر امتى جداگانه پنداشته اند از آيات قرآن كاملا بيگانه اند. شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت ، معلوم بودن نزد پروردگار است و گرنه هيچكس حتى انبياء مرسلين و ملائكه مقربين از وقت آن آگاه نيست .

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۵

آيه ۵۱-۵۶

آيه و ترجمه

ثمَّ إِنَّكُمْ أَيهَا الضالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ(۵۱) لاَكلُونَ مِن شجَرٍ مِّن زَقُّومٍ(۵۲) فَمَالِئُونَ مِنهَا الْبُطونَ(۵۳) فَشرِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الحَْمِيمِ(۵۴) فَشرِبُونَ شرْب الهِْيمِ(۵۵) هَذَا نُزُلهُُمْ يَوْمَ الدِّينِ(۵۶) ترجمه : ۵۱ - سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده . ۵۲ - قطعا از درخت زقوم مى خوريد ۵۳ - و شكمها را از آن پر مى كنيد ۵۴ - و روى آن از آب سوزان مى نوشيد ۵۵ - و همچون شترانى كه مبتلا به بيمارى عطش شده اند از آن مى آشاميد ۵۶ - اين است وسيله پذيرائى از آنها در قيامت ! تفسير: بخش ديگرى از مجازاتهاى اين مجرمان گمراه اين آيات همچنان ادامه بحثهاى مربوط به كيفرهاى اصحاب الشمال است ، آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد: ((سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۶

(ثم انكم ايها الضالون المكذبون ). «از درخت ((زقوم » مى خوريد)) (لاكلون من شجر من زقوم ). «و شكمهاى خود را از آن پر مى كنيد» (فمالئون منها البطون ). در آيات گذشته تنها از محيط زندگى «اصحاب الشمال » دوزخ سخن به ميان آمده بود. اما در اينجا سخن از ماءكول و مشروب آنها است ، كه درست از اين نظر نيز نقطه مقابل مقربان و اصحاب اليمين مى باشند. قابل توجه اينكه مخاطب در اين آيات «گمراهان تكذيب كننده اند»، آنهائى كه علاوه بر گمراهى و ضلال داراى روح عناد و لجاج در مقابل حقند و پيوسته به اين كار ادامه مى دهند. «زقوم » چنانكه قبلا نيز گفته ايم گياهى است تلخ و بدبو و بدطعم ، و شيره اى دارد كه وقتى به بدن انسان مى رسد ورم مى كند، و گاه به هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان گفته شده است . براى شرح بيشتر درباره «زقوم » به جلد ۱۹ صفحه ۷۰ ذيل آيه ۶۲ سوره صافات ، و جلد ۲۱ ذيل آيه ۴۳ سوره دخان مراجعه كنيد). تعبير به «فمالئون منها البطون » اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شديد مى شوند به گونه اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى خورند و شكمها را پر مى كنند.

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۷

هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى شوند، اما نوشابه آنها چيست ؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: «شما روى آن غذاى ناگوار از آب سوزان مى نوشيد»! (فشاربون عليه من الحميم ). «و چنان حريصانه مى نوشيد همانند نوشيدن شترانى كه به بيمارى استسقا مبتلا شده اند» (فشاربون شرب الهيم ). شترى كه مبتلا به اين بيمارى مى شود آنقدر تشنه مى گردد و پى درپى آب مى نوشد تا هلاك شود، آرى اين است سرنوشت «ضالون مكذبون » در قيامت . «حميم » به معنى آب فوق العاده داغ و سوزان است ، لذا به دوستان گرم و پرمحبت ولى «حميم » مى گويند، «حمام » نيز از همين ماده مشتق شده است . «هيم » (بر وزن ميم ) جمع «هائم » (و بعضى آنرا جمع «اهيم » و «هيماء» مى دادند) در اصل از «هيام » (بر وزن فرات ) به معنى بيمارى عطش است كه به شتر عارض مى شود، اين تعبير در مورد عشقهاى سوزان ، و عاشقان بيقرار نيز به كار مى رود. بعضى از مفسران «هيم » را به معنى زمينهاى شنزار مى دانند كه هر قدر آب روى آن بريزند در آن فرومى رود و گوئى هرگز سيراب نمى شود! و در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده ، مى گويد: «اين است وسيله پذيرائى از آنها در روز قيامت »! (هذا نزلهم يوم الدين ).

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۸

و اين در حالى است كه اصحاب اليمين در سايه هاى بسيار لطيف و پرطراوت آرميده اند، و از بهترين ميوه ها و چشمه هاى آب گوارا، و شراب طهور، مى نوشند و سرمست از عشق خدا هستند، «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا»؟! واژه «نزل » چنانكه قبلا گفته ايم به معنى وسيله اى است كه با آن از ميهمان عزيزى پذيرائى مى كنند، و گاه به اولين طعام يا نوشيدنى كه براى ميهمان مى آورند اطلاق مى شود، بديهى است دوزخيان نه ميهمانند، و نه زقوم و حميم وسيله پذيرائى محسوب مى شود، بلكه اين يكنوع طعنه بر آنها است تا حساب كنند وقتى پذيرائى آنها چنين باشد واى به حال مجازات و كيفر آنان !

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۳۹

آيه ۵۷-۶۲

آيه و ترجمه

نحْنُ خَلَقْنَكُمْ فَلَوْ لا تُصدِّقُونَ(۵۷) أَ فَرَءَيْتُم مَّا تُمْنُونَ(۵۸) ءَ أَنتُمْ تخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الخَْلِقُونَ(۵۹) نحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكمُ الْمَوْت وَ مَا نحْنُ بِمَسبُوقِينَ(۶۰) عَلى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَلَكُمْ وَ نُنشِئَكُمْ فى مَا لا تَعْلَمُونَ(۶۱) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشأَةَ الاُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(۶۲) ترجمه : ۵۷ - ما شما را آفريديم ، چرا كه آفرينش مجدد را تصديق نمى كنيد؟ ۵۸ - آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد؟ ۵۹ - آيا شما آن را (در دوران جنينى ) آفرينش پى درپى مى دهيد، يا ما آفريدگاريم ؟ ۶۰ - ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد. ۶۱ - به اين منظور كه گروهى را بجاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه بخشيم . ۶۲ - شما عالم نخستين را دانستيد، چگونه متذكر نمى شويد (كه جهانى بعد از آن است ). تفسير: هفت دليل بر مساءله معاد از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگان معاد در ميان بود

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۴۰

و اصولا تكيه بحثهاى اين سوره عمدتا روى مساءله اثبات معاد، است در اين آيات به بحث و بررسى پيرامون ادله معاد مى پردازد، رويهمرفته هفت دليل بر اين مساءله مهم ارائه مى دهد كه پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كرده ، قلب انسان را به وعده هاى الهى كه در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب اليمين و اصحاب الشمال آمده بوده مطمئن مى سازد. در مرحله اول مى گويد: «ما شما را خلق كرده ايم ، چرا آفرينش مجدد را تصديق نمى كنيد»؟! (نحن خلقناكم فلو لا تصدقون ). چرا از رستاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد؟ مگر روز نخست شما را از خاك نيافريديم ؟ مگر «حكم الامثال » واحد نيست ؟ اين استدلال در حقيقت شبيه همان است كه در آيه ۷۸ - ۷۹ سوره يس ‍ آمده كه قرآن در پاسخ يكى از مشركان كه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بود و مى گفت «چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند»! مى فرمايد: و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم : «او براى ما مثالى زد ، و آفرينش نخستين خود را فراموش كرد و گفت : چه كسى استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند، بگو: همان كس كه آنرا در آغاز آفريد، و او از همه مخلوقات خود آگاه است ». در آيه بعد به دليل دوم اشاره كرده مى فرمايد: «آيا از نطفه اى كه در

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۴۱

رحم مى ريزيد آگاه هستيد»؟! (اءفراءيتم ما تمنون ). «آيا شما در طول مراحل جنينى آنرا آفرينشهاى مكرر مى دهيد؟ يا ما آفريدگاريم »؟! (اءاءنتم تخلقونه ام نحن الخالقون ). چه كسى اين نطفه بى ارزش و ناچيز را هر روز به شكل تازه اى درمى آورد و خلقتى بعد از خلقتى ، و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد؟ راستى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب همه اولوالالباب و متفكران را برانگيخته از ناحيه شما است يا خدا؟ آيا كسى كه قدرت بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان در قيامت عاجز است ؟! اين آيه در حقيقت شبيه آيه ۵ سوره حج است كه مى فرمايد: يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا: ((اى مردم ، اگر در رستاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه ) ما شما را از خاك آفريديم ، سپس از نطفه ، و بعد از خون بسته شده ، سپس از مضغه (چيزى شبيه به گوشت جويده ) كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل ، هدف اين است كه براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم ) و جنينهائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مى دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم ) بعد شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستيم )). از اينها گذشته اگر آنچه را دانشمندان امروز درباره اين قطره آب ظاهرا ناچيز دريافته اند در نظر بگيريم مطلب روشنتر مى شود چرا كه مى گويند آنچه باعث توليد نطفه انسان مى شود تركيبى است از «اسپر» (نطفه مرد) با «اوول »

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۴۲

(نطفه زن ) و «اسپرها» كرمكهاى بسيار كوچك ذره بينى هستند كه در هر مرتبه انزال ممكن است بين دو تا پانصد ميليون اسپر در آن وجود داشته باشد! (يعنى به اندازه جمعيت چندين كشور جهان !). و عجب اينكه اين موجود بسيار كوچك بعد از تركيب با نطفه زن به زودى رشد مى كند و به طور سرسام آورى تكثير يافته و سلولهاى بدن انسان را مى سازد و با اينكه سلولها ظاهرا همه مشابهند به زودى از هم جدا مى شوند، گروهى قلب انسانى را تشكيل مى دهند، و گروهى دست و پا، و گروهى گوش و چشم ، و هر يك درست در جاى خود قرار مى گيرند، نه سلولهاى قلب بجاى كليه مى روند و نه سلولهاى كليه به جاى قلب ، نه ياخته هاى گوش در محل ياخته هاى چشم قرار مى گيرند و نه بر عكس ، خلاصه اينكه نطفه در دوران جنينى عوالم پر غوغائى را طى مى كند تا به صورت طفلى متولد گردد، و همه اينها در پرتو خالقيت مستمر و مداوم الهى است ، در حالى كه نقش ساده انسان در اين خلقت فقط در يك لحظه تمام مى شود و آن لحظه ريختن نطفه است در رحم و بس ! آيا اين خود دليل زنده اى بر مساءله معاد نيست ؟ كه چنين قادر متعالى قدرت بر احياى مردگان را دارد؟!. سپس به بيان دليل سوم پرداخته ، مى گويد: «ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم ، و هرگز كسى بر ما پيشدستى نمى كند» (نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ). آرى ما هرگز مغلوب نخواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۴۳

خاطر اين است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم . بلكه هدف اين بوده است كه گروهى از شما را ببريم و گروه ديگرى را جاى آنها بياوريم ، و سرانجام شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش ‍ تازه بخشيم )) (على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون ). در تفسير اين دو آيه نظر ديگرى غير از آنچه در بالا گفتيم نيز وجود دارد و آن اينكه آيه دوم بيان هدف آيه اول نيست بلكه دنباله آن است مى گويد: ما هرگز عاجز و مغلوب نيستيم از اينكه گروهى را ببريم و گروه ديگرى را جانشين آنها سازيم . در مورد جمله «على ان نبدل امثالكم » نيز دو تفسير وجود دارد: يكى همان تفسيرى است كه در بالا ذكر كرديم كه در ميان مفسران مشهور است ، و مطابق آن سخن از تبديل اقوام در اين دنيا است ، تفسير دوم مى گويد: منظور از «امثال » خود انسانها هستند كه در قيامت باز مى گردند، و تعبير به «مثل » به خاطر آن است كه انسان با تمام خصوصياتش باز نمى گردد، بلكه در زمان ديگر و كيفيات تازه اى از نظر جسم و روح خواهد بود. ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، و به هر حال هدف اين است كه از مساءله مرگ استدلالى براى رستاخيز بيان كند، استدلال را مى توان به اين صورت توضيح داد: خداوند حكيم كه انسانها را آفريده و مرتبا گروهى مى ميرند و گروه ديگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته ، اگر اين هدف تنها زندگى دنيا بوده سزاوار است كه عمر انسان جاودان باشد، نه آنقدر كوتاه و آميخته با هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتش ‍ نمى ارزد.

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۴۴

بنابراين قانون مرگ به خوبى گواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك منزلگاه : يك پل است ، نه يك مقصد، چرا كه اگر مقصد و منزل بود بايد دوام مى داشت . جمله «و ننشئكم فيما لا تعلمون » (شما را مى آفرينيم به صورتهائى كه نمى دانيد) ظاهرا اشاره به آفرينش انسان در قيامت است كه مى تواند هدفى براى مرگ و حيات اين دنيا باشد. بديهى است چون هيچكس سراى آخرت را نديده ، از اصول و نظاماتى را كه بر آن حاكم است بيخبرند، حتى بيان حقيقت آن در قالب الفاظ ما نمى گنجد تنها شبحى از آنرا از دور مى بينيم . ضمنا آيه فوق كاملا بيانگر اين واقعيت است كه شما را در جهان نوين و با اشكال و شرائط تازه مى آفرينيم كه از آن خبر نداريد. در آخرين آيه مورد بحث سخن از چهارمين دليل معاد است مى فرمايد: ((شما نشئه اولى (اين جهان ) را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد كه نشئه و عالم ديگرى بعد از آن است )) (و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ). اين دليل را به دو گونه مى توان بيان كرد: نخست اينكه فى المثل اگر ما از بيابانى بگذريم و در آن قصر بسيار مجلل و باشكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح ، و تشكيلات وسيع و گسترده ، ببينيم ، و بعد به ما بگويند اينهمه تشكيلات و ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافله كوچكى چند ساعتى در آن بياسايد و برود، پيش خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست ، زيرا

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۴۵

براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمه كوچك برپا شود. دنياى با اين عظمت و اينهمه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى تواند براى هدف كوچكى مثل زندگى چند روزه بشر در دنيا آفريده شده باشد، وگرنه آفرينش جهان پوچ و بى حاصل است ، اين تشكيلات عظيم براى موجود شريفى مثل انسان آفريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه در زندگى ديگر سرمايه بزرگ او است . اين بيان در حقيقت شبيه همان است كه در آيه ۲۷ سوره ص درباره معاد آمده است و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا: «ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست بيهوده نيافريده ايم اين گمان كافران است ». ديگر اينكه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خود مى بينيد، همه سال در عالم گياهان صحنه رستاخيز تكرار مى شود، زمينهاى مرده را با نزول قطرات حياتبخش باران زنده مى كند، چنانكه در آيه ۳۹ سوره فصلت مى فرمايد: ان الذى احياها لمحى الموتى «كسى كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم او است كه مردگان را زنده مى كند»! در آيه ۶ سوره حج نيز به همين معنى اشاره شده است .

نكته :

دليلى براى اثبات حجيت قياس در اصول فقه ما اين مساءله مطرح است كه نمى توان احكام شرع را از طريق قياس ثابت كرد، فى المثل بگوئيم چون زن حائض روزه خود را قضا مى كند نماز خود را نيز بايد قضا كند (و به اصطلاح بايد از كلى به جزئى راه پيدا كرد نه از يك جزء به جزئى ديگر) هر چند علماى اهل سنت غالبا قياس را به عنوان

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۴۶

يكى از منابع تشريع در فقه اسلامى پذيرفته اند، هر چند جمعى از آنها در مساءله نفى حجيت قياس با ما موافقند. جالب اينكه بعضى از طرفداران قياس از آيه فوق (و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ) خواسته اند براى مقصود خود استدلال كنند! چون خداوند مى گويد حال نشاة اخرى (قيامت ) را بر نشاة اولى (دنيا) قياس كنيد. ولى اين استدلال عجيبى است زيرا «اولا» آنچه در آيه فوق آمده يك استدلال عقلى و قياس منطقى است ، چون منكران معاد مى گفتند خدا چگونه قدرت دارد استخوان پوسيده را زنده كند؟ قرآن در جواب آنها مى گويد: همان كسى كه قدرت داشت شما را در آغاز بيافريند بعدا نيز چنين قدرتى را دارد، در حالى كه قياس ظنى در احكام شرعى هيچگاه چنين نيست ، زيرا ما احاطه به مصالح و مفاسد تمام احكام شرع نداريم . ثانيا آنها كه قياس را ممنوع مى دادند «قياس اولويت » را استثنا كرده اند فى المثل اگر قرآن مى گويد: «نسبت به پدر و مادر كمترين سخن خشونت آميز نگوئيد» به طريق اولى مى فهميم نبايد آزار بدنى به آنها برسانيم ، آيه مورد بحث از قبيل «قياس اولويت » است و ربطى به قياس ظنى مورد نزاع ندارد چرا كه در آغاز كه هيچ چيزى وجود نداشت خداوند كره زمين و خاك را آفريد و انسان را از آن خاك خلقت كرد، در آخرت حداقل خاكهاى انسان موجود است ، و لذا در قرآن مجيد در آيه ۲۷ روم مى خوانيم : و هو الذى يبدؤ الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه «او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آنرا بازمى گرداند و اين كار براى او آسانتر است ». اين سخن را با حديثى پايان مى دهيم كه فرمود: عجبا كل العجب للمكذب بالنشاة الاخرى و هو يرى النشاة الاولى ، و عجبا للمصدق بالنشاة الاخرة و هو يسعى لدار الغرور: «بسيار شگفت انگيز است كار كسى كه نشاءه ديگر

تفسير نمونه جلد ۲۳ صفحه ۲۴۷

را انكار مى كند در حالى كه نشاءه اولى را مى بيند و بسيار تعجب آور است كسى كه به نشاءه آخرت ايمان دارد اما تمام تلاش او براى دنيا است ».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←