تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۸

از الکتاب



ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۸

و اگر در ميان همه اقسام عذاب اليم، فقط سنگ باران را ذكر كردند، براى اين بود كه در اين قسم عذاب، هم عذاب جسم است و هم عذاب روح. «عذاب جسم» است، براى اين كه بدن را متألّم مى سازد، و «عذاب روح» است، براى اين كه متضمن ذلّت و اهانت است.

جملۀ «إن كَانَ هَذَا هُوَ الحَقَّ...»، حكايت كلام مشركان نيست

و جملۀ «إن كَانَ هَذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ»، دلالت لفظى دارد بر اين كه آنچه را كه از آن جناب يا به لسان قال شنيده بودند و يا به لسان حال، پى به دعوتش برده بودند، اين بوده كه آن جناب مى خواسته است ادعا كند كه: «هَذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِ الله»: دين حقى كه از ناحيه خداست، تنها و تنها، اين است كه من آورده ام، و در اين كلام، معناى حصر نهفته است.

به خلاف اين كه اگر مى فرمود: «هَذَا حَقٌّ مِن عِندِ الله: اين دين حق است و از ناحيه خدا است»، كه آن حصر را نمى رساند، و اين عبارت را به كسى خطاب مى كنند كه اصلا به دين آسمانى و الهى معتقد و قائل نباشد، مانند مشركان، يعنى بت پرستان كه مى گفتند: «مَا أنزَلَ اللهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَئٍ»: خداوند بر هيچ بشرى هيچ دينى نازل نكرده.

به خلاف عبارت اول، كه با آن به كسى خطاب مى كنند كه معتقد باشد به اين كه دين حقى از ناحيه خدا و رسالت الهيى كه آن دين حق را از طرف خدا تبليغ كند، هست.

چيزى كه هست منكر اين باشد كه آورده هاى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و يا بعضى از آن ها حق و از ناحيه خدا باشد، در مقابل چنين كسى است كه گفته مى شود: دين حقى كه از ناحيه خدا باشد، تنها و تنها اين است كه من آورده ام، لا غير، و همچنين در مقام انكار چنين دعوایى است كه به طور شرط بندى گفته مى شود: «پروردگارا! اگر اين همان دين حق است كه از ناحيه توست، پس از آسمان سنگ بر ما بباران و يا ما را به عذاب دردناكى دچار كن».

بنابراين، به نظر نزديك تر مى رسد اين كه جمله بالا، حكايت كلام بعضى از مشركان نباشد كه به خاطر اتفاق همه آنان در رأى و يا به خاطر اين كه همه با اين حرف موافق بوده اند، از طرف همه گفته شده باشد، بلكه به نظر مى رسد كه گويا حكايت كلام بعضى از اهل رده، يعنى از طرف كسانى باشد كه قبلا اسلام آورده و سپس مرتد شده اند، و يا حكايت كلام بعضى از اهل كتاب باشد كه به يك دين آسمانى حق معتقد بوده اند - دقت فرماييد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۹

آيه بعد از اين آيه كه مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فِيهِم وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ»، اين احتمال را تأييد مى كند.

و اما جملۀ «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فِيهِم»، اگر منظور اين باشد كه مادامى كه تو در مكه و در ميان كفار قريش هستى و هنوز هجرت نكرده اى، خداوند ايشان را عذاب نمى كند، در اين صورت، مدلول آيه اين خواهد بود كه مانع از نزول عذاب در آن ايام وجود رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در ميان آنان بوده، و نيز منظور از عذاب، غير عذابى خواهد بود كه به دست رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بر سرِ ايشان آمد و ايشان را كشته و اسير كرد.

چون آيات قبلى اين را نيز عذاب دانسته و در جاى ديگر هم نظاير آن را عذاب خوانده و فرموده: «قُل هَل تَرَبَّصُونَ بِنَا إلّا إحدَى الحُسنَيَينِ وَ نَحنُ نَتَرَبَّصُ بِكُم أن يُصِيبَكُمُ اللهُ بِعَذَابٍ مِن عِندِهِ أو بِأيدِينَا»، بلكه منظور از آن، عذابى آسمانى و موجب استيصال آنان خواهد بود. مانند آن عذاب هايى كه در امت هاى انبياى گذشته جريان داشت، وليكن اين معنا (حمل آيه مورد بحث بر نفى عذاب استيصال) صحيح نيست.

براى اين كه خداوند در آيات بسيارى مانند آيه: «فَإن أعرَضُوا فَقُل أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودٍ»، مشركان همين امت را به عذاب استيصال تهديد كرده، با وجود چنين تهديدات، چگونه ممكن است بگوييم جملۀ «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فِيهِم»، عذاب استيصال را از مشركان مكه، مادام كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در مكه است، نفى مى كند؟

اين در صورتى است كه مقصود از «مُعَذّبين»، كفار قريش و مشركان عرب باشد، و اما اگر مقصود جميع عرب و يا همه امت باشد و منظور از جملۀ «وَ أنتَ فِيهِم»، حيات داشتن رسول خدا «صلى الله عليه و آله» باشد، در اين صورت، معناى آيه شريفه اين مى شود كه: خداوند، امت اسلام را مادام كه تو زنده اى، به عذاب استيصال معذّب نمى كند، و چه بسا جملۀ بعدی اش كه مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ»، اين معنا را تأييد كند.

البته در اين صورت، منظور نفى عذاب از جميع امت خواهد بود، و با نزول عذاب بر بعض ايشان منافات نخواهد داشت، همچنان كه عذاب به معناى قتل و اسارت كه در آيات سابق گذشت، بر سرِ بعضى از ايشان بيامد، و نيز به مقتضاى روايات، خداوند گروهى از ايشان را، از قبيل ابولهب و آن هايى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را استهزاء مى كردند، عذاب نمود.

بنابراين، آيه شريفه شامل گويندگان «اللَّهُمَّ إن كَانَ هَذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ...»، نمى شود، مخصوصا با در نظر داشتن رواياتى كه مى گويد قائل اين حرف - به روايت صحيح بخارى - «ابوجهل»، و به روايات ديگر «نضر بن حارث بن كلده» بوده، چون عذاب بر اين دو تن حتمى بود، و در روز جنگ «بدر» هم كشته شدند.

پس آيه مورد بحث نمى تواند مربوط به صاحبان اين قول باشد، (چون وجود رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مانع از نزول عذاب بر آنان نبود)، و حال آن كه ظاهر سياق آيه اين است كه جواب از قول همين قائلين است (و اين اشكالى است كه در آيه مورد بحث به نظر مى رسد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۰

و اين اشكال، بنا به روايتى كه در شأن نزول آيه وارد شده و چنين دارد كه قائلين وقتى گفتند: «اللَّهُمَّ إن كَانَ هَذَا هُوَ الحَقَّ...»، خداوند در جوابشان، آيه: «سَألَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلكَافِرِينَ لَيسَ لَهُ دَافِعٌ» را نازل كرد، شديدتر مى شود.

براى اين كه بنابر اين روايات، جواب قائلين به «اللَّهُمّ إن كان...»، آيه شريفه «سَألَ سَائِلٌ» است، نه آيه «وَ مَا كَانَ اللهُ»، و حال آن كه گفتيم سياق اين آيه، سياق جواب از آن قائلين است، و به زودى بحث در پيرامون اين روايت و روايات ديگرى كه در شأن نزول اين آيه وارد شده، در بحث روايتى آينده خواهد آمد - إن شاء الله.

مقتضاى رحمة للعالمين بودن پیامبر«ص»، اين نيست كه مطلقا عذاب دنيوى براى ظالمان در كار نباشد

يكی از مفسران براى اين كه هم آن معنايى كه ما كرديم بكند و هم اشكالى وارد نيايد، آيه شريفه را چنين توجيه كرده كه: خداى تعالى، رسول الله را فرستاده تا براى عالَميان رحمت، و براى خصوص اين امت نعمت بوده باشد، نه نقمت و عذاب.

وليكن اشكال اين توجيه، اين است كه مقتضاى «رَحمَةً لِلعَالَمِين» بودن، اين نيست كه مصلحت دين را ناديده گرفته و در برابر ظلم هاى ظالمان و لو به هر درجه و پايه كه برسد، سكوت كند، و براى اين كه نسبت به ظالمين نقمت نباشد، صالحين را بدبخت نموده و نظام دين و دنيا را مختل سازد. همچنان كه خود خداى تعالى فرموده: «وَ رَحمَتِى وَسِعَت كُلَّ شَئٍ»: رحمت من، تمامى موجودات را فرا گرفته»، و در عين حال، اين سعه رحمتش مانع از حلول غضبش نشده. به شهادت اين كه خودش در كلام خود بيان كرده كه در امت هاى گذشته چگونه غضب كرده، و ايشان را از روى زمين برانداخته است.

علاوه بر اين، خداى تعالى قتل و اسارتى را كه كفار قريش در جنگ «بدر» و ساير غزوات بدان دچار شدند، عذاب ناميده، و اين عذاب را منافى با رحمةً لِلعَالَمين بودن رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ندانسته، و در جملۀ «وَ مَا أرسَلنَاكَ إلّا رَحمَةً لِلعَالَمِين»، و همچنين در سوره هاى «يونس»، «اسراء»، «انبياء»، «قصص»، «روم»، «معارج» و «شورى» و در ديگر سوره ها، اين امت را به عذابى واقع شدنى تهديد نموده، و خود اين مفسّر، آن را با رَحمَةً لِلعَالَمِين بودن رسول خدا «صلى الله عليه و آله» منافى نمى داند. با اين حال، چطور نزول عذاب را بر عده كمى كه گفتند: «إن كَانَ هَذَا...»، منافى با آن مى داند، با اين كه يكى از مقتضيات رحمت، همين است كه هر ذى حقى را به حقش رسانيده، و براى هر مظلومى از ظالمش، قصاصى گرفته و هر طغيانگرى، به طغيانش گرفته شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۱

و اما جملۀ «وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ»، ظاهرش نفى استقبالى است، چون صفت «مُعَذِّبَهُم» و استمرارى كه جملۀ «يَستَغفِرُون» مفيد آن است، ظهور در نفى استقبالى دارد، و جملۀ «وَ هُم يَستَغفِرُون»، حاليه است، و معنايش اين است كه: خداوند در آينده نيز عذاب نخواهد فرستاد، مادام كه طلب آمرزش مى كنند.

اين جمله به هر معنايى كه گرفته شود، با وضع مشركان مكه منطبق نمى شود. براى اين كه آنان مشرك و معاند بوده اند و در برابر حق خاضع نگشته و از هيچ ظلم و گناهى استغفار نمى كرده اند. رواياتى هم كه مى گويد مشركان بعد از آن حرفى كه زدند «اللَّهُمّ إن كَانَ...» پشيمان شده و در مقام استغفار برآمده و گفتند: «غُفرَانَكَ اللَّهُمَّ»، اشكال را حل نمى كند.

براى اين كه صرف نظر از اين كه اين روايات اعتبارش ثابت نشده، خداى تعالى در كلام خودش، به استغفار مشركان و مخصوصا بزرگان ايشان كه پيشوايان كفر بوده اند، اعتنا نكرده و آن را لغو دانسته، و معلوم است كه استغفار لغو هيچ اثرى ندارد، و اگر استغفار مشركان لغو نبود، و مى توانست اثر اين جرمشان را كه گفتند: «اللَّهُمَّ إن كَانَ هَذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاء...» برطرف سازد، ديگر جا نداشت خداوند آنان را مذمت و سرزنش نموده و در سياق آياتى نظير آيه: «وَ إذ قَالُوا اللَّهُمَّ إن كَانَ هَذَا هُوَ الحَقّ» كه ايشان را مذمت و سرزنش مى كند و جرائم و مظالمى را كه در باره رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و مؤمنان روا داشتند، بر مى شمارد، ذكر فرمايد.

علاوه، اين كه بعد از دو آيه مى فرمايد: «وَ مَا لَهُم أن لَا يُعَذِّبَهُمُ اللهُ وَ هُم يَصُدُّونَ عَنِ المَسجِدِ الحَرَام...»، با نفى عذاب در دو آيه مورد بحث نمى سازد. براى اين كه ظاهر جمله مذكور اين است كه منظور از عذابى كه به آن تهديد كرده، عذاب كشته شدن به دست مؤمنان است، همچنان كه جمله بعدی اش كه مى فرمايد: «فَذُوقُوا العَذَابَ بِمَا كُنتُم تَكفُرُونَ»، بر آن دلالت دارد.

حال كه آيه شريفه ظهور در اين معنا دارد، اگر گويندگان «اللَّهُمَّ إن كَانَ هَذَا هُوَ الحَقّ...»، مشركان قريش و يا برخى از آنان باشد، و منظور از عذابى هم كه نفى شده، عذاب آسمانى بوده باشد، ديگر انكار وقوع عذاب به معناى كشته شدن و امثال آن برايشان معنا ندارد. براى اين كه برگشت معناى آيه در اين فرض به تشديد بوده و حاصلش اين است كه مشركان مستحق و سزاوار عذاب بودند، و علاوه بر شركشان، جرم ديگرى داشتند و آن، اين بود كه مؤمنان را از زيارت خانه خدا جلوگيرى مى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۲

و اين نوع ترقى دادن مطلب با اثبات عذاب مناسب تر است، نه با نفى آن.

و اگر منظور از عذابى كه نفى مى كند، كشته شدن و امثال آن باشد، ناسازگارى جملۀ «وَ مَا كَانَ اللهُ لَيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فِيهِم»، و جملۀ «فَذُوقُوا العَذَابَ بِمَا كُنتُم تَكفُرُونَ»، با جملۀ «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم...»، روشن تر و واضح تر مى شود.

و چه بسا بعضى از مفسران كه آيه شريفه را به اين معنا گرفته و آن را توجيه كرده اند به اين كه منظور از جملۀ «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فِيهِم»، عذاب اهل مكه در قبل از هجرت است، و منظور از جملۀ «وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُم وَ همُ يَستَغفرُونَ»، عذاب تمامى مردم بعد از هجرت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به مدينه و ايمان آوردن و استغفار عده اى از ايشان است، و لذا بعضى گفته اند: صدر آيه قبل از هجرت نازل شده و ذيل آن بعد از هجرت.

و اين توجيه فسادش روشن است. براى اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در روزهاى قبل از هجرت كه در مكه و در ميان مشركان قريش مى زيست، عده اى از كسانى كه به خدا ايمان آورده و او را استغفار مى كردند، با آن حضرت بودند، و در بعد از هجرت هم باز آن حضرت در ميان مردم بوده، با اين حال چه معنا دارد كه صدر آيه را به جملۀ «وَ أنتَ فِيهِم» اختصاص داده، و ذيل آن را به جملۀ «وَ هُم يَستَغفِرُونَ» اختصاص دهيم؟

و اگر هم فرض كنيم كه معناى آيه اين است كه خداوند اين امت را مادام كه تو در ميان آنان هستى، به بركت وجود تو و بعد از درگذشت تو، به بركت استغفار به عذاب استيصال عذاب نمى كند، آن وقت علاوه بر اشكال قبلى، با دو آيه بعدى كه مى فرمايد: «وَ مَا لَهُم أن لَا يُعَذِّبَهُمُ اللهُ...» جور در نمى آيد.

پس از همه مطالبى كه گذشت - و خيلى هم طولانى بود - به دست آمد كه: اين دو آيه، يعنى آيه: «وَ إذ قَالوُا اللَّهُمَّ» تا آخر آيه بعدش، با آيات سابقه و لاحقه اش كه كلام در آن ها عليه كفار قريش است، در يك سياق نيست، و خلاصه اين دو آيه با آيات قبل و بعدش نازل نشده.

آنچه كه قريب به ذهن مى رسد، اين كه: گفتار و جوابى را كه خداوند در آيه مورد بحث، يعنى آيه: «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم» حكايت كرده، مربوط به مشركان نباشد، و گويا كلامى است كه از برخى اهل كتاب و يا بعضى از كسانى كه ايمان آورده و سپس مرتد شده اند، صادر شده.

و با اين احتمال، بعضى از رواياتى كه مى گويد «قائل اين كلام، حارث بن نعمان فهرى است»، تأييد مى شود، و ما روايت را در سابق، در ذيل آيه شريفه: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا اُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ...»، در جلد ششم اين كتاب، از تفسير ثعلبى و از مجمع البيان نقل كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۳

و بنابر اين تقدير، منظور از «عذاب» كه در آيه نفى شده، عذاب آسمانى موجب استيصال است، كه اين امت را مانند عذاب ساير امم شامل مى شود، و خداوند سبحان در اين آيه، اين چنين عذاب را از اين امت، مادام كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» زنده و در ميان آنان است و همچنين بعد از درگذشت آن جناب مادام كه امت استغفار مى كنند، نفى كرده است.

و از جملۀ «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فِيهِم وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ»، به ضميمه آياتى كه اين امت را وعده عذابى مى دهد كه ميان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و امت حكم مى نمايد، مانند آيات: «وَ لِكُلِّ اُمَّةٍ رَسُولٌ فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لَا يُظلَمُون» - تا آخر آيات - بر مى آيد كه براى اين امت در آينده، روزگارى است كه استغفار از آنان منقطع گشته و ديگر مؤمنى خداترس كه استغفار كند، نمى ماند و در چنان روزگارى، خداوند آنان را عذاب مى كند.

«وَ مَا لَهُمْ أَلّا يُعَذِّبهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا كانُوا أَوْلِيَاءَهُ ...»:

استفهام در اين جا، در معناى انكار و يا تعجب است، و ظرف «وَ مَا لَهُم»، «عَلَى» در تقدير دارد كه به آن تعلق مى گيرد، و جملۀ «أن لَا يُعَذِّبَهُم»، مفعول آن فعل است و يا به اصطلاح از قبيل تضمين است، و نظير آن قولى كه در آيه «هَل لَكَ إلَى أن تَزَكَّى» گفته شده.

و به هر حال، آن فعلى كه در تقدير است، چيزى مانند: «يثبت» و «يحقّ» است، و تقديرش اين است كه: و آن چيست كه براى ايشان عذاب نكردن خدايشان را ثابت و محقق مى كند، و حال آن كه ايشان از زيارت مسجدالحرام جلوگيرى نموده و نمى گذارند مؤمنان داخل آن شوند، اولياى مسجد هم كه نيستند.

بنابراين، جملۀ «وَ هُم يَصُدُّونَ...»، حال از ضمير «يُعَذِّبَهُم» است، و جملۀ «وَ مَا كَانُوا أولِيَائُهُ»، حال از ضمير «يَصُدُّونَ» خواهد بود.

« إن أولِيَاؤُهُ إلّا المُتَّقُونَ » - اين مفاد جملۀ «وَ مَا كَانُوا أولِيَائُهُ» را تعليل مى كند، و معنايش اين است كه: ايشان نمى توانند اختياردار خانه خدا بوده و هر كه را بخواهند، اجازه ورود داده و از ورود هر كه بخواهند، جلوگيرى كنند. براى اين كه اين خانه، بر اساس تقوا و ترس از خدا بنا شده و كسى جز پرهيزكاران، اختياردار آن نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۴

پس جملۀ «إن أولِيَاؤُهُ إلّا المُتَّقُون»، جملۀ خبريه اى است كه مطلب را به امر روشنى كه هر صاحب عقلى آن را درك مى كند، تعليل مى نمايد، نه اين كه جمله انشائيه باشد و بخواهد براى پرهيزكاران جعل ولايت بكند. شاهد گفتار ما، جملۀ «وَ لَكِنَّ أكثَرَهُم لَا يَعلَمُونَ» است، كه شهادتش بر گفتار ما پوشيده نيست.

و منظور از «عذاب»، عذاب به كشته شدن و يا اعم از آن است، و اين معنا را، آيه شريفه به خاطر اتصالش به آيه بعدى افاده مى كند. قبلا هم گفتيم كه آيه شريفه، متصل به ماقبل خود نيست، چون گفتيم آيه «وَ إذَ قَالُوا اللَّهُمّ...» با آيه بعدی اش كه مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم...»، از سياق آيات قبل و بعد خود بيرونند، و لازمه اين معنا، همان است كه ما گفتيم.

در مجمع البيان مى گويد: اگر در مقام سؤال گفته شود: چگونه ميان اين دو آيه، كه در اولى عذاب را از مشركان نفى و در دومى اثبات نموده، جمع مى شود؟

در جواب مى گوييم: به سه وجه ممكن است:

اول اين كه: منظور از «عذاب» در آيه اول، عذاب استيصال و از سنخ آن عذاب هايى است كه امم گذشته به وسيله آن منقرض شده اند، و منظور از آن در آيه دومى، عذاب كشته شدن به شمشير و اسارت و غير آن است، كه مشركان، بعد از مهاجرت و بيرون شدن مؤمنان از ميان آنان، بدان گرفتار مى شوند.

دوم اين كه: بگوييم مقصود خداى تعالى اين است كه عذاب آخرت را براى آنان اثبات نموده و مى فرمايد: چرا خداوند در آخرت عذابشان نكند؟ و مقصودش در آيه اولى، عذاب دنيا است، و اين جواب از «جبائى» است.

جواب سوم، اين است كه: آيه اولى، اثر و اقتضاى استغفار را بيان نموده و مقصود در آن، اين است كه خداوند ايشان را به عذاب آخرت معذب نمى كند تا زمانی كه استغفار كنند، و وقتى استغفار در ميان ايشان متروك شد، معذب مى شوند. آنگاه بيان مى كند كه استحقاقشان براى عذاب، به خاطر جلوگيريشان از زيارت مسجدالحرام است.

اشكالى كه در هر سه وجه هست، اين است كه اصلا سؤال مزبور، مورد ندارد تا به اين سه وجه جواب داده شود. زيرا وقتى آن سؤال و اشكال مورد دارد كه اين دو آيه با هم متصل باشند، و ما گفتيم كه آيه اول و آيه قبل از آن، با آيات قبل و بعدشان متصل نيستند - اين اشكال اجمالى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۵

و اما اشكال تفصيلى:

اشكالى كه متوجه وجه اول است، اين است كه: به بيانى كه گذشت، سياق آيه - آيه دوم در بيان مجمع - سياق تشدد و ترقى دادن مطلب است و اين با نفى عذاب در آيه قبلی اش نمى سازد، هر چند عذاب نفى شده در آن، غير از عذابى باشد كه در دومى اثبات كرده.

و اشكال وجه دوم، اين است كه: سياق آيه «وَ مَا لَهُم أن لَا يُعَذِّبَهُمُ اللهُ» منافات دارد با اين كه منظور از عذاب در آن، عذاب اخروى باشد، مخصوصا از نظر اين كه در آيه بعدش - كه با آيه اول در يك سياق است - مى فرمايد: «فَذُوقُوا العَذَابَ بِمَا كُنتُم تَكفُرُونَ».

و اما وجه سوم - اشكال اين وجه، اين است كه بدون شك مخالف با ظاهر آيه است. چون ظاهر آيه اين است كه مى خواهد استغفار را به نحو حالت استمرارى براى ايشان اثبات كند، نه اصل اقتضاى آن را.

«وَ مَا كانَ صَلاتهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلّا مُكاءً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ»:

كلمۀ «مُكَاء» - به ضمّ ميم - به معناى صفير (سوت) است و «مُكّاء» - با تشديد كاف - كه بر وزن صيغه مبالغه است، مرغى است در حجاز، كه داراى صفير شديدى است. و مَثَل معروف عرب كه مى گويند: «بَنِيكَ حمّرى و مكئكينى»، نيز به اين معنا است، و كلمه «تَصدِيَة»، به معناى كف زدن است.

ضمير «هُم» در جملۀ «وَ مَا كَانَ صَلَوتُهُم»، به مانعين از زيارت مسجدالحرام كه در آيه قبلى ذكر شدند، بر مى گردد، و آنان عبارت بودند از مشركان قريش. و جملۀ «فَذُوقُوا العَذَابَ بِمَا كُنتُم تَكفُرُونَ»، به قرينه «فاء» تفريعى كه بر سرِ آن است، وعده عذاب را منجز مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۶

متروك ماندن خانه كعبه، مؤاخذه و عذاب الهى در پى دارد

و از همين جا است كه احتمال اين كه اين آيه و آيه قبلی اش، متصل و كلام واحدى باشند، تأييد مى شود، و با در نظر داشتن اين كه جملۀ «وَ مَا كَانَ...»، جمله اى است حاليه، معناى هر دو آيه چنين مى شود:

«چرا خداوند عذابشان نكند و حال آن كه همين هايند كه بندگان مؤمن را از مسجدالحرام جلوگيرى مى كنند، نماز خواندنشان در خانه خدا، جز ملعبه اى از سوت كشيدن و دست زدن نبود. پس چون چنين بود، اينك بايد عذاب را به كيفر اين كه كفر مى ورزيدند، بچشند». التفات از غيبت (كَانَ صَلَوتُهُم)، به خطاب (فَذُوقُوا)، به منظور رسا ساختن تشديد به كار رفته است.

از اين دو آيه استفاده مى شود كه: خانه محترم كعبه، هر وقت به خاطر جلوگيرى اشخاصى متروك بماند، مؤاخذه و عذاب الهى را به بار مى آورد، على «عليه السلام» هم در يكى از وصيّت هايش فرموده: «اللهُ اللهُ فِى بَيتِ رَبِّكُم فَإنَّهُ أن تُرِكَ لَم تُنظَرُوا ».

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ ...»:

اين آيه، حال كفار را بيان مى كند كه چطور مساعی شان در باطل كردن دعوت خدا و جلوگيرى از سلوك رهروان طريق خدا، خنثى و بى اثر است، و اين معنا را، جملۀ «فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبُونَ...» شرح مى دهد. و به اين سياق ظاهر مى شود كه جملۀ «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إلَى جَهَنَّمَ يُحشَرُونَ»، به منزله تعليل است، و حاصل معناى آيه، اين است كه:

كفر مشركان - به حسب سنتى كه خداوند در اسباب دارد - به زودى وادارشان مى كند به اين كه در راه ابطال دعوت و براى جلوگيرى از راه حق فعاليت كنند، و اموالشان را در راه اين غرض هاى آلوده و فاسد خرج كنند. غافل از اين كه ظلم و فسق و هر فساد ديگرى، كسى را به سوى رستگارى و گرفتن نتيجه رهبرى نمى كند.

پس در نتيجه اموالى كه در اين راه خرج كرده اند، هدر رفته و ضايع شدن اموال باعث حسرتشان مى شود، آنگاه مغلوب شده و از اموالشان سودى نمى برند. براى اين كه كفار سر از قبر به سوى دوزخ بر مى دارند، و اعمال دنيايى آنان، از قبيل اجتماع بر شر و خروج براى جنگ با خدا و رسولش، در ازاء حشر به سوى جهنم قرار مى گيرد.

و جملۀ «فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبُون...»، از پيشگویی ها و خبرهاى غيبى قرآن است.

توضيح اين كه: سوره «انفال» - كه اين آيه در آن واقع شده - بعد از جنگ «بدر» نازل شده. پس گويا در اين آيه، به جنگ هايى كه به فاصله كمى رُخ مى دهد، يعنى جنگ «اُحُد» و يا اُحُد و غير آن اشاره مى كند.

در جملۀ «فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيهِم حَسرَةً»، از جنگ «اُحُد» و يا اُحُد و غير آن خبر داده، و در جملۀ «ثُمَّ يُغلَبُونَ»، از فتح مكه خبر مى دهد، و در جملۀ «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إلَى جَهَنَّمَ يُحشَرُونَ»، از حال كسانى كه از قريش موفق به دين اسلام نمى شوند، پيشگویى مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۷

«لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيث مِنَ الطيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيث بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فى جَهَنَّمَ أُولَئك هُمُ الْخَاسِرُونَ»:

«خبيث» و «طيب» - ناپاك و پاك - دو معناى مقابل يكديگرند، و شرحشان گذشت.

و «تمييز»، به معناى بيرون كردن چيزى از ميان مخالف آن و پيوستنش به موافق آن است. پيوستنى كه آن را از مخالفش جدا سازد.

و كلمۀ «ركم»، به معناى جمع كردن و قرار دادن چيزى است بر روى چيزى ديگر. ابر پُرپشت را هم از همين جهت «سحاب مركوم» مى گويند، كه قطعات آن روى هم قرار دارد. پس «سَحَاب مَركُوم»، يعنى مجتمع ابر و مجموع آن، و تراكم اشياء به معناى روى هم قرار گرفتن آن ها است.

توضيح آيه شريفه: «لِيَمِيزَ اللهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ...»

اين آيه، در موضع تعليل و بيان علت پيشگویی هايى است كه در آيه سابق بر حسب سنت طبيعى از حال كفار كرده بود، و آن، اين بود كه كفار با تمام امكانات و قدرتى كه دارند، نمى توانند نور خدا را خاموش نموده و از راه خدا جلوگيرى كنند.

آرى، در اين راه و بدين منظور اموال خود را خرج نموده و مساعى خود را به كار مى برند، وليكن به مقصد نامشروع خود راه نبرده و به آرزوى خود نمى رسند، بلكه اموالشان هدر رفته، و اعمالشان بى اثر مى شود، و وقتى مى بينند كه كوشش هايشان به نتيجه نمى رسد، حسرت برده و شكست مى خورند.

و اين، بدان علت است كه چنين اعمال و تقلب ها در سير خود محكوم سنت الهى است و متوجه غايت و نتيجه اى است كه پروردگار در عالَم تكوين قرار داده، و آن سنت، اين است كه در اين نظام جارى، خير و شرّ و خبيث و طيّب از يكديگر جدا مى گردد. خبيث ها، روى هم قرار گرفته و وقتى مجتمع و متراكمى از شر تشكيل مى يابد، آن را در جهنم قرار مى دهد.

آرى، آن غايت و هدفى كه قافله شر به سوى آن است، جهنم است، و بدون استثناء تمامى خبيث ها به آن دارالبوار خواهند رفت، همچنان كه غايت و نهايت خير و طيّب بهشت است، آن دسته همه زيانكار و اين دسته همه رابح و رستگارند.

از اين جا معلوم مى شود كه: جملۀ «لِيَمِيزَ اللهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ...»، قريب به مضمون آيه اى است كه خداوند در آن، براى حق و باطل مَثَل زده و فرموده: «أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَت أودِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيهِ فِى النَّارِ ابتِغَاء حِليَةٍ أو مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثلُهُ كَذَلِكَ يَضرِبُ اللهُ الحَقَّ وَ البَاطِلَ فَأمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفَاءً وَ أمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسُ فَيَمكُثُ فِى الأرضِ»، و اين آيه به يك قانون كلّى الهى اشاره مى كند، و آن، اين است كه به طور كلى، فرع هر چيزى به اصل خودش ملحق مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۸

«قُل لِّلَّذِينَ كفَرُوا إِن يَنتَهُوا يُغْفَرْ لَهُم مَّا قَدْ سلَف ...»:

كلمه «انتهاء» به معناى ترك و صرف نظر كردن از عملى است به خاطر نهى از آن ، و كلمه «سلوف» به معناى تقدم است، و سنت طريقه و روش را گويند.

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در اين آيه، مأمور شده كه آن را بر كفار قريش قرائت نموده و ابلاغ بدارد، و در معناى آن، هم تطميع هست و هم تهديد، و حقيقتش دعوت به اين است كه جنگ و فتنه انگيزى را ترك كنند تا خداوند به خاطر آن از ايشان آن قتل و آزارى را كه در باره مؤمنان روا داشته بودند، بيامرزد و اگر از آنچه نهى شده اند، دست برندارند، همان سنت خدا كه در باره نياكان ايشان جريان يافت، و نياكان آنان را هلاك و منقرض ساخت و كوشش هايشان را هدر داد، در حق ايشان نيز جريان مى يابد.

معناى آيه شريفه: «وَ قَاتِلُوهُم حَتّى لَا تَكُونَ فِتنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ...»

«وَ قَاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكونَ الدِّينُ كلُّهُ للَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ...»:

اين آيه و آيه بعدش، مشتمل است بر تكليف مؤمنان به وظيفه اى، در قبال آن وظيفه اى كه كفار در آيه قبلى مكلف به آن بودند. به اين معنا كه در آيه قبل فرموده بود: «به كفار بگو اگر از دشمنى خدا و رسولش دست بردارند، جرائم گذشته شان آمرزيده مى شود، و اگر آن خرابكاری ها را تكرار كنند، خوب مى دانند كه بر نياكانشان چه گذشت»، آنگاه در اين آيه مى فرمايد به آنان چنين بگو:

و اما تو و مؤمنان زنهار كه در مهم خود، كه همان اقامه دين و تصفيه كردن و صالح ساختن محيط براى مؤمنان است، كوتاهى و سستى نكنيد، و به قتال كفار بپردازيد تا اين فتنه ها كه هر روز به راه مى اندازند، خاتمه پذيرد و ديگر هواى فتنه انگيزى در سر نپرورانند. اگر دست بردارند كه خداوند به پاداش اعمالى كه از ايشان ببيند، جزاى خيرشان مى دهد، و اگر سرپيچى كنند و همچنان فتنه و جنگ به راه اندازند، شما نيز جنگ را ادامه دهيد، كه خداوند ياور شما است، بايد اين را بدانيد و سستى و ترس به خود راه ندهيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۹۹

«فتنه»، به معناى هر چيزى است كه نفوس به آن آزمايش شوند، و قهرا چيزى بايد باشد كه بر نفوس گران آيد، وليكن بيشتر در پيشامدهاى جنگى و ناامنى ها و شكستن پيمان هاى صلح استعمال مى شود.

كفار قريش، گروندگان به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را قبل از هجرت آن جناب و تا مدتى بعد از آن در مكه مى گرفتند و شكنجه مى دادند و به ترك اسلام و برگشت به كفر مجبور مى كردند، و اين خود «فتنه» ناميده مى شد.

و از معناى سابق كه سياق آن را افاده مى كرد، بر مى آيد كه جملۀ «وَ قَاتِلُوهُم حَتّى لَا تَكُونَ فِتنَةٌ»، كنايه از اين است كه با جنگ تضعيف شده و ديگر به كفر خود مغرور نشوند، و ديگر فتنه اى كه مؤمنان را مفتون سازد، برنينگيزند، و در نتيجه، دين، همه اش از خدا باشد، و كسى مردم را به خلاف آن دعوت نكند.

و نيز بر مى آيد كه منظور از «انتهاء» در جملۀ «فَإن انتَهَوا فَإنَّ اللهَ بِمَا يَعمَلُونَ بَصِيرٌ»، انتهاى از قتال باشد، و به همين جهت جملۀ «فَإنَّ اللهَ بِمَا يَعمَلُونَ بَصِيرٌ» را مرادف «فَإن انتَهَوا» قرار داد. يعنى در اين هنگام است كه خداوند در بين آنان حكم مى كند به آنچه كه مناسب با اعمالشان باشد، و او به اعمالشان بصير است.

و نيز بر مى آيد كه منظور از جملۀ «وَ إن تَوَلَّوا...»، اين است كه اگر از اطاعت اين نهى سر باز زدند و از جنگ دست بر نداشته و همچنان به فتنه انگيزى ادامه دادند، بايد شما بدانيد كه خداوند سرپرست و ياور شما است و با وثوق به يارى خدا، با آنان مصاف شويد كه او، نيكو سرپرست و نيكو ياور است.

پس اين معنا هم روشن شد كه جملۀ «وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ» منافاتى با باقى گذاردن اهل كتاب به دين خود در صورتى كه به ذمه اسلام درآمده و جزيه دهند، ندارد. پس بين اين آيه و آيه «حَتّى يُعطُوا الجِزيَةَ عَن يَدٍ وَ هُم صَاغِرُون،» نسبت ناسخيت و منسوخيت در كار نيست.

بعضى از مفسران در معناى «انتهاء» و «مغفرت» و غير آن، از مقررات آيات سه گانه مورد بحث وجوهى دارند كه چون تعرض به آن ها فايده زيادى ندارد، از نقلش خوددارى مى نماييم.

در بعضى از روايات دارد كه: «نِعمَ المَولَى وَ نِعمَ النَّصِير»، از اسماء حسناى خدا است، و در اين صورت مسلما منظور از اسم، اسم به معناى مصطلح نخواهد بود. چون اسم مصطلح مفرد است و «نعم المولى» و «نعم النصير» دو جمله هستند، بلكه منظور از آن لفظى است كه به پاره اى از مصاديق اختصاص دارد، همچنان كه نظيرش درباره جملۀ «لَا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَومٌ» وارد شده كه از اسماء حسنا است، و بحث در اسماء حسنا، در ذيل آيه «وَ لِلّهِ الأسمَاءُ الحُسنَى»، در جلد هشتم اين كتاب گذشت.