تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ابى داوود روايت را چنين نقل كرده: با خود گفتيم به مدينه مى رويم و شب را در آنجا بسر مى بريم ، البته بايد مواظب باشيم كسى ما را نبيند، و چنين كرديم ، داخل مدينه شده و با خود گفتيم چطور است خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه نموده اگر توبه اى براى ما باشد كه در مدينه مى مانيم ، و اگر نبود به جنگ برمى گرديم. قبل از اذان صبح در انتظار آمدن آن حضرت نشستيم ، وقتى از منزل خارج شد شرفياب حضورش شده و عرض كرديم ما فراريان هستيم...

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۵

بعضى از علماء براى سر و صورت دادن به اين حديث آيه را طورى تاويل كرده اند كه با تاويل خود نه معنايى براى تهديد و وعيد آيه باقى گذارده ، و نه حكمى براى قواعد لغوى.

ترمذى هم در باره اين حديث گفته: روايت حسنى است كه از مختصات يزيد بن ابى زياد است و ابن ابى زياد مورد اختلاف است، و بيشتر علماى حديث آن را تضعيف كرده اند و ابن حبان در باره وى گفته است: وى مردى راستگو بود، جز اين كه در ايام پيريش دچار ضعف در حافظه شد، و وضعش تغيير يافت، به طورى كه حرف هاى غير قابل قبولى را به عنوان روايت نقل مى كرد، بنا بر اين راويانى كه از وى روايتى را قبل از تغير حالش از او شنيده اند شنيدنشان صحيح و روايتشان قابل اعتماد است.

و خلاصه كلام اين كه: اين حديث در مساله مورد بحث هيچ وزنى و اعتبارى ندارد نه از جهت متن و نه از جهت سند، و در معناى آن اثرى از عمر رسيده كه وضعش از آن پست تر است ، و در اين مساله نمى توان بدان استناد نمود.

مؤلف : اينكه در اول كلامش گفت وجوه و قرائنى دلالت دارد بر اينكه حكم حرمت فرار از جنگ مخصوص به جنگ بدر بوده صحيح نيست. زيرا يكى از آن قرائن اين بود كه جنگ بدر اولين جنگ اسلام بوده ، و قرينه ديگر اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در آن جنگ حاضر بوده ، و اين قرائن و امثال آن بر حسب حقيقت ملاك مشترك ميان جنگ بدر و جنگ احد، خندق ، خيبر و حنين است. زيرا همه اين جنگ ها در ايامى واقع شده كه اسلام احتياج شديدى به مردان جنگى ثابت قدم داشته و پيغمبر اكرم هم در همه اين جنگ ها حاضر بوده، و خداوند در همه آنها مسلمين را وعده نصرت داده است و در برخى از آنها ملائكه را براى تاييد ايشان و ايجاد رعب در دلهاى دشمنان نازل كرد.

و اين كه گفت: در باره فرار مسلمانان در روز احد و روز حنين آيات جداگانه اى نازل شده جوابش اين است كه اين معنا دلالت ندارد بر اين كه وعيد در آيه مورد بحث شامل فراريان در آن جنگها نيست، چه مانعى دارد كه اين آيه هم شامل ايشان بشود، با اينكه آيه مطلق است ، و هيچ مقيدى كه آن را تقييد كند در ميان نيست؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۶

عجب اين جاست كه صاحب المنار اعتراف كرده كه فرار فراريان در جنگ احد و حنين نيز حرام بوده و در عين حال مى گويد: «و مقتضى اين نيست كه شخص فرارى بغير آن دو سبب به غضب عظيمى از جانب خدا دچار گشته و ماوايش جهنم باشد و بئس المصير، بلكه ممكن است صورتى فرض شود كه فرار از جنگ در آن صورت آن حرمت را نداشته باشد، علاوه بر اينكه گناه كبيره آن گناهى است كه خداوند بر ارتكابش ‍ وعده آتش داده باشد».

و از اين عجيب تر اين است كه گفته: «آيه زحف با آيه رخصت ضعيف در اين سوره خواهد آمد و آيه تهلكه كه در سوره بقره گذشت از حيث عموم مقيد شود» با اين كه آيه رخصت فرار در صورت ضعف نيروى دفاعى اسلام تنها و تنها دلالت مى كند بر جواز آن در موقعى كه عدد نفرات جنگى دشمن از دو برابر بيشتر باشد.

آيه نهى از القاء نفس در هلاكت هم اگر به عمومش بر بيشتر از آيه رخصت ضعف دلالت كند آيه انفال لغو بى مصداق مى شود، همچنان كه به اعتراف خود صاحب المنار اگر تاويل روايت ابن عمر راجع به جمله «او متحيزا الى فئه» صحيح باشد آيه شريفه لغو و بدون مصداق مى شود، پس خلاصه اين شد كه هيچ چاره اى جز اين نيست كه آيه شريفه را كه ظاهر در اطلاق است بر ظهورش باقى بگذاريم.

و در تفسير عياشى از موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل جمله «الا متحرفا لقتال» فرموده: يعنى كنار بكشد به قصد اينكه به آنان حمله كند و درباره «او متحيزا الى فئه» فرموده: يعنى خود را به سوى نفرات خود عقب بكشد نه اينكه پشت به جنگ كرده فرار كند، زيرا هر كس كه فرار كند به حدى كه از نفرات خود هم بگذرد او مشمول «فقد باء بغضب من الله» است.

مؤلف: اين روايت به يك نكته مهمى كه در خود آيه است اشاره مى كند، و آن نكته اين است كه نهى در آيه بر «تولى ادبار» تعلق گرفته، و «تولى ادبار» چند معنا دارد كه يكى از آنها فرار كردن است، و وقتى دو تا از معانى آن كه يكى فرار به منظور به كار بردن حيله جنگى است و يكى خود را به طرف نفرات كشيدن است استثناء شد قهرا بقيه معانى آن هر چه هست در تحت نهى باقى مى ماند، و نتيجتا تمام اقسام فرار از دشمنان دين در صورتى كه بيش از دو برابر مسلمين نباشند حرام مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۷

رواياتى در مورد شأن نزول آيه: «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى»

و در تفسير البرهان از ابن شهراشوب از ثعلبى از ضحاك از عكرمه از ابن عباس نقل مى كند كه در ذيل جمله «و ما رميت اذ رميت» گفته است: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به على (عليه السلام) فرمود: مشتى ريگ به من بده. على (عليه السلام) مشتى ريگ به آن جناب داد، و او آن ريگها را به طرف لشكر قريش پاشيد، و احدى از ايشان نماند مگر اينكه چشمانش از آن ريگ ها پر شد.

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور نيز از طبرانى و ابى الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده ، و همچنين عياشى در تفسير خود حديث، ريگ دادن على (عليه السلام) به آنحضرت را از محمد بن كليب اسدى از پدرش از امام صادق (عليه السلام) و به نقلى ديگر از على (عليه السلام) روايت كرده است.

و در الدر المنثور است كه ابن جرير از محمد بن قيس و محمد بن كعب (رضى الله عنهما) روايت كرده كه گفتند: وقتى دو لشگر به يكديگر نزديك شدند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مشتى خاك برگرفت و آن را به طرف دشمن پاشيد و فرمود: «شاهت الوجوه - زشت باد صورت ها»، خاك در چشمان همه ايشان فرو رفت و اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مشغول كشتار ايشان شدند، و شكست خوردنشان به خاطر همان خاكى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به طرف آنان پاشيد، و در اين باره خداوند آيه «و ما رميت اذ رميت... سميع عليم» را نازل كرد.

مؤلف: منظور از نزول آيه ، نزول آن بعد از اين واقعه است، و آيه شريفه قصه را نقل مى كند، نه اين كه نزولش در آن موقع بوده باشد، و اين معنا در روايات مربوط به شان نزول آيات شايع است. ابن هشام هم در سيره خود گفته است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خاك به طرف مشركين پاشيد، و سپس اصحاب خود را فرمود تا حمله كنند، و همين سبب شد كه مشركين شكست بخورند.

و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، احمد، عبد بن حميد، نسائى ، ابن جرير، ابن المنذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه ، ابن منده و حاكم - وى روايت را صحيح دانسته - و بيهقى در كتاب دلايل همگى از ابن شهاب از عبد الله بن ثعلبه بن صغير روايت كرده اند كه گفت:

وقتى دو لشكر يكديگر را تلاقى كردند، ابوجهل گفت: «بار الها هر كدام از ما دو فريق در قطع رحم پيش دستى گرفت ، و چيزى آورد كه نمى شناسيم در همين بامداد هلاكش كن و مقصودش از اين دعا طلب فتح بود. لذا آيه نازل شد: «ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۸

و در مجمع البيان در ذيل آيه «ان شر الدواب عند الله...» گفته است: امام باقر (عليه السلام) فرمود: مقصود از شر الدواب بنى عبدالدار است كه از ايشان غير از مصعب بن عمير و يك هم سوگند از اين طايفه به نام سويبط كسى مسلمان نشد.

و در جوامع الجامع گفته است: امام باقر (عليه السلام) فرموده: مردم مورد نظر آيه بنى عبدالدارند كه از ايشان به غير از مصعب بن عمير و سويد بن حرمله كسى مسلمان نشد، و در برابر دعوت آن حضرت مى گفتند: ما از آنچه كه محمد آورده كر و لال و كوريم و همه شان در جنگ احد كشته شدند، و بيرق داران در اين جنگ نيز آنان بودند.

مؤلف: و در الدر المنثور نظير اين روايت را به چند طريق از ابن عباس و قتاده نقل كرده ، و روايت از قبيل حمل مصداق بر كلى است ، و گر نه آيه شريفه عموميت دارد و تنها شامل بنى عبدالدار نمى شود.

و در تفسير قمى در ذيل آيه «يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم» گفته است : امام (عليه السلام) فرموده: مقصود از اين زندگى بهشت است.

و در كافى به سند خود از ابى الربيع الشامى نقل كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از معناى كلام خداى عزوجل كه فرموده: «يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم» سؤال كردم. حضرت در پاسخ فرمودند: اين آيه در باره ولايت على (عليه السلام) نازل شده است.

مؤلف: اين روايت را تفسير برهان از ابن مردويه از طريق رجال روايتى خود به طور رفع و نيز از طريق ابى الجارود از امام محمد بن على باقر (عليهم السلام) نقل كرده، همچنان كه قمى در تفسير خود اين حديث را از ابى الجارود از آن امام معصوم نقل نموده است، و اين روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق است، و همچنين است روايت سابق بر اين روايت، و ما در اين آيه گفتيم كه آيه عموميت دارد، (هم مورد روايت را شامل است و هم غير آن را).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۹

چند روايت در معناى: «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قبله»

و در تفسير قمى از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه در تفسير جمله «و اعلموا ان الله يحول بين المرء» و قلبه مى فرمود: يعنى بين انسان و گناهش حائل مى شود و نمى گذارد كه او را به سوى آتش بكشاند، و بين كافر و اطاعتش حائل مى شود و نمى گذارد كه با اطاعت ايمان خود را كامل نمايد، و بدانيد كه ملاك هر عملى به خاتمه آن است.

و در محاسن به سند خود از على بن حكم از هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در تفسير جمله «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» فرموده : حائل مى شود بين انسان و بين اين كه باطل را حق بداند.

مؤلف: اين روايت را صدوق در كتاب معانى الاخبار از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از آن حضرت نقل كرده.

و در تفسير عياشى از يونس بن عمار از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ وقت دلى يقين نمى كند به اينكه باطلى حق است ، و هرگز يقين نمى كند به اينكه حقى باطل باشد.

و در الدر المنثور است كه : ابن مردويه از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از اين آيه كه مى فرمايد «يحول بين المرء و قلبه» پرسش نمودم. حضرت فرمود: خداوند ميان مؤ من و كفر و ميان كافر و هدايت حائل مى شود.

مؤلف: و اين روايت از جهت معنا و تفسير آيه نزديك به روايت گذشته است كه از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) نقل كرديم .

و در تفسير عياشى از حمزه الطيار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» فرمود: آن اين است كه به چيزى از طريق گوش، چشم، زبان و دست اشتها پيدا كند ولى با اين كه اشتها دارد به هيچ وجه دست نمى زند زيرا دلش آن را نمى پذيرد چون مى داند كه حق در آن نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۰

مؤلف: اين روايت را برقى در كتاب محاسن به سند خود از حمزه الطيار از آن جناب نقل كرده، و عياشى در تفسيرش از جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايتى قريب به مضمون آن نقل نموده ، و اين روايت برگشت معنايش به مضمون دو روايتى است كه ما يكى را از هشام بن سالم و ديگرى را از يونس بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرديم.

رواياتى در ذيل آيه شريفه: «و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه»

و در تفسير عياشى از صيقل روايت كرده كه گفت: شخصى از امام صادق (عليه السلام ) معناى جمله: «و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه» را سؤال كرد، حضرت فرمود: اطلاع دارم كه منظور از آنها اصحاب جمل است.

و در تفسير قمى گفته است : امام (عليه السلام) فرمود: اين آيه در حق طلحه و زبير كه جنگ جمل را به راه انداخته و با على (عليه السلام) محاربه نموده و به آن حضرت ظلم كردند نازل شده است.

و در مجمع البيان از حاكم و او به سند خود از قتاده از سعيد بن مسيب از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وقتى آيه «و اتقوا فتنه» نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: كسى كه على را بعد از وفات من بر سر مسند من ظلم كند (و منصب مرا كه بعد از من حق او است از او بگيرد) مثل اين است كه نبوت من و نبوت انبياى قبل از مرا انكار كرده است.

و در الدر المنثور است كه: ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد و نعيم بن حماد در كتاب الفتن و ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ و ابن مردويه از زبير روايت كرده اند كه گفت : ما مدتها آيه «و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه» را قرائت مى كرديم ، و نمى دانستيم كه مقصود از آن خود مائيم.

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابوالشيخ از سدى در ذيل اين آيه روايت كرده اند كه گفت: اين آيه تنها در باره اهل بدر نازل شد، ولى در روز جنگ جمل در حق ايشان خارجيت پيدا كرد كه به جان هم افتاده و از يكديگر كشتند، و در ميان كشتگان طلحه و زبير بود كه هر دو از اهل بدر بودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۱

و نيز در الدر المنثور است كه احمد، بزاز، ابن منذر، ابن مردويه و ابن عساكر از مطرف روايت كرده اند كه گفت: ما به زبير گفتيم: يا اباعبدالله! خود شما خليفه (عثمان را تنها گذاشتيد تا كشته شد، آن وقت خود شما آمديد و خون او را از على مطالبه كرديد؟

زبير گفت: آرى ما در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و همچنين در عهد ابوبكر و عمر و عثمان آيه «و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه» را قرائت مى كرديم، و هرگز به خيالمان نمى رسيد كه خود ما به پا كننده آن فتنه ايم، تا آن كه شد آنچه كه واقع گرديد.

و نيز در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابوالشيخ از قتاده (رضى الله عنه) در ذيل آيه مزبور روايت كرده اند كه گفت: به خدا سوگند همه عقلاى از اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله) مى دانستند كه به زودى فتنه هايى بر پا مى شود.

و نيز در الدر المنثور است كه ابوالشيخ و ابونعيم و ديلمى در كتاب مسند الفردوس از ابن عباس (رضى الله عنهما) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت كرده اند كه در ذيل جمله «و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس» شخصى از آن حضرت پرسيد يا رسول الله! اين مردم چه كسانى هستند؟ فرمود: اهل فارس اند.

چند روايت در مورد شأن نزول آيه: «يا ايها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول... »

مؤلف: اين روايت با سياق آيه سازگار نيست.

و در الدر المنثور در ذيل آيه «يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله و الرسول» گفته: ابن جرير و ابن منذر و ابوالشيخ از جابربن عبد الله (رضى الله عنه) روايت كرده اند كه گفت: ابوسفيان از مكه بيرون شد، جبرئيل به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خبر داد كه ابو سفيان در فلان مكان است ، بيرون شويد تا راه را بر او بگيريد، و تصميم خود را از بيگانگان پنهان بداريد، مردى از منافقين نامه اى به ابو سفيان فرستاد، و به او گزارش داد كه محمد (صلى الله عليه و آله) قصد شما را كرده مواظب خود باشيد، خداى تعالى در اين باره آيه «تخونوا الله و الرسول...» را نازل كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۲

مؤلف: معناى اين روايت با آن بيانى كه ما قبلا از آيه شريفه استفاده كرديم قريب الانطباق است.

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از مغيره بن شعبه روايت كرده كه گفت: اين آيه در باره قتل عثمان نازل شده.

مؤلف: سياق آيه شريفه به هيچ وجه قابل انطباق با اين روايت نيست.

و در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) و همچنين از كلبى و زهرى روايت كرده كه گفته اند: آيه شريفه درباره ابى لبابه بن عبد المنذر انصارى نازل شده ، و داستانش اين بوده كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) يهود بنى قريظه را بيست و يك شب محاصره كرد، آنان از آن حضرت درخواست صلح كردند به همان قرارى كه با برادران يهوديشان در بنى النضير صلح كرده بود، و آن اين بود كه اجازه دهد از سرزمين خود كوچ كرده و به برادران خود در اذرعات و اريحات كه در سرزمين شام قرار دارد ملحق شوند.

رسول خدا(صلى الله عليه و آله) اين پيشنهاد را نپذيرفت، و جز اين رضايت نداد كه به حكم سعد بن معاذ گردن نهند. ايشان براى حكميت، ابولبابه را كه دوست و خيرخواه بنى قريظه بود انتخاب نموده و پيشنهاد دادند، و خيرخواهى ابولبابه براى اين بود كه زن و فرزند و اموالش در ميان آن قبيله بودند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ابولبابه را نزد ايشان فرستاد.

ابولبابه وقتى به ميان آن قبيله رفت از او پرسيدند: رأى تو چيست؟ آيا صلاح مى دانى كه ما به حكم سعد بن معاذ گردن نهيم؟ ابولبابه با دست خود اشاره به گردنش كرد، و فهمانيد كه سعد جز به كشتن شما حكم نمى كند، زنهار كه زير بار نرويد. جبرئيل نازل شد، و داستان ابولبابه را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گزارش داد.

ابولبابه مى گويد: به خدا قسم هنوز قدم از قدم بر نداشته بودم كه منتقل شدم به اينكه خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را خيانت كرده ام، و همينطور هم شد. يعنى چيزى نگذشت كه آيه مورد بحث نازل شد. ابولبابه خود را با طناب به يكى از ستونهاى مسجد بست، و گفت به خدا قسم آب و غذا نمى خورم تا اين كه يا بميرم و يا خداوند از تقصيرم در گذرد. هفت روز در اعتصاب غذا بود تا اينكه به حالت بيهوشى افتاد، و خداوند از گناهش در گذشت. به او گفتند: اى ابالبابه! خدا توبه ات را پذيرفت.

گفت: نه به خدا سوگند خود را از اين ستون باز نمى كنم تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خودش مرا باز كند. لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تشريف آورد و او را با دست خود باز كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۳

ابولبابه سپس اضافه كرد: از تماميت توبه من اين است كه از اين ببعد از قبيله و قومم و خانه هايشان كه در آن خانه اين گناه از من سر زد قطع رابطه نموده و از اموالى كه در آنجا دارم صرف نظر نمايم. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: در تماميت توبه ات همين بس كه يك سوم اموالت را تصدق دهى.

مؤلف: داستان ابى لبابه و توبه اش صحيح و قابل انطباق بر مضمون دو آيه مورد بحث هست ، جز اين كه اين داستان بعد از گذشت مدت بسيارى از وقوع جنگ بدر رخ داده، و حال آنكه ظاهر اين دو آيه - البته اگر با آيات سابق بر آن دو مقايسه و اعتبار شود و وحدت سياق در نظر گرفته شود - اين است كه اين داستان به فاصله كمى بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده و خدا داناتر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۴

آيات ۳۰ - ۴۰ سوره انفال

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِك الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوك أَوْ يَقْتُلُوك أَوْ يخْرِجُوك وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرُ الْمَاكرِينَ(۳۰)

وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا قَالُوا قَدْ سمِعْنَا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَساطِيرُ الاَوَّلِينَ(۳۱)

وَ إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِن كانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِك فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(۳۲)

وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنت فِيهِمْ وَ مَا كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَستَغْفِرُونَ(۳۳)

وَ مَا لَهُمْ أَلا يُعَذِّبهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصدُّونَ عَنِ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا كانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلا الْمُتَّقُونَ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۳۴)

وَ مَا كانَ صلاتهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلا مُكاءً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(۳۵)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ فَسيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يحْشرُونَ(۳۶)

لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيث مِنَ الطيِّبِ وَ يجْعَلَ الْخَبِيث بَعْضهُ عَلى بَعْضٍ فَيرْكمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فى جَهَنَّمَ أُولَئك هُمُ الْخَاسِرُونَ(۳۷)

قُل لِّلَّذِينَ كفَرُوا إِن يَنتَهُوا يُغْفَرْ لَهُم مَّا قَدْ سلَف وَ إِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضت سنَّت الاَوَّلِينَ(۳۸)

وَ قَاتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكونَ الدِّينُ كلُّهُ للَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(۳۹)

وَ إِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ(۴۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۵
«ترجمه آیات»

به ياد آر آن هنگامى را كه كفار مى انديشيدند تا تو را باز داشته و يا به قتل برسانند و يا بيرونت كنند، و ايشان (همواره ) مكر مى كنند و خداوند هم مكر مى كند و خدا بهترين مكر كنندگان است. (۳۰)

و وقتى آيات ما بر ايشان تلاوت مى شود گويند (بس است) شنيديم ، (ما خودمان هم) اگر بخواهيم مثل اين را مى گوييم ، اين نيست جز افسانه هاى باستانى. (۳۱)

و آن هنگام را كه گفتند: بارالها! اگر اين است حق از نزد تو پس بر ما بباران سنگى را از آسمان و يا بياور براى ما عذابى دردناك. (۳۲)

و خداوند بنا ندارد ايشان را با اينكه تو در ميانشان هستى و مادام كه استغفار مى كنند عذاب كند. (۳۳)

و چيست ايشان را (چرا) خدا عذابشان نكند در حالى كه از مسجد الحرام باز مى دارند با اين كه صاحب اختيار آن نيستند، و صاحب اختيار آن نيست مگر پرهيزكاران و ليكن بيشترشان نمى دانند. (۳۴)

نماز خواندنشان نزد خانه جز صفير و كف زدن نيست پس بچشيد عذاب را بخاطر آن كفرى كه مى ورزيديد. (۳۵)

كسانى كه كافر شدند و اموال خود را خرج مى كنند تا از راه خدا جلوگيرى به عمل آورند، پس زود است بدهند آنها را و سپس حسرتى برايشان شود آنگاه شكست بخورند، و كسانى كه كافر شدند به سوى جهنم محشور مى شوند. (۳۶)

تا خداوند ناپاك را از پاك جدا نموده و ناپاك ها را پاره اى بر پاره اى نهاده و همه را يكجا جمع و انباشته كرده و در جهنم قرار دهد، ايشان ، آرى هم ايشانند زيانكار. (۳۷)

بگو به كسانى كه كافر شدند اگر دست بردارند گناهانى كه تاكنون كرده اند آمرزيده مى شود، و اگر از سر گيرند همانا گذشت شيوه پيشينيان (و به سرنوشت آنان دچار مى شوند). (۳۸)

و با آنان كارزار كنيد تا ديگر فتنه اى نباشد، و دين همه اش براى خدا شود، حال اگر دست برداشتند خداوند به آنچه مى كنند بينا است. (۳۹)

و اگر اعراض كردند پس بدانيد كه خدا ياور شما است و چه مولاى و چه ياور خوبى است. (۴۰)

«بیان آیات»

اين آيات در سياق آيات قبلى قرار دارد و با آنها متصل است ، و غير از آيه «و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق...» و آيه اى كه دنبال آن است ما بقى آنها با آيات اول سوره ارتباط و اتصال دارد، و اما آن دو آيه ظهور ارتباط و اتصالشان به پايه ظهور ساير آيات نمى رسد، و به زودى گفتار ما در اين باره خواهد آمد - ان شاء الله -

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۶

معناى «مكر» و تقسيم آن، به مكر ممدوح و مكر مذموم

«وَ إِذْ يَمْكُرُ بِك الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوك أَوْ يَقْتُلُوك أَوْ يخْرِجُوك ...»:

راغب مى گويد: كلمه مكر به معناى به كار بردن حيله براى منصرف كردن كسى از مقصودش مى باشد، و اين به دو صورت است ، يكى ممدوح و يكى مذموم ، مكر ممدوح آن است كه به منظور عمل صحيح و پسنديده اى انجام شود. و بنا بر اين معنا، خداى تعالى فرموده: «و الله خير الماكرين».

و اما مكر مذموم آن مكرى است كه به منظور عمل قبيح و ناپسندى بكار رود، و در اين باره فرموده: «و لا يحيق المكر السيئى الا باهله». و نيز فرموده: «و اذ يمكر بك الذين كفروا». و فرموده: «فانظر كيف كان عاقبة مكرهم». و درباره هر دو قسم آن فرموده: «و مكروا مكرا و مكرنا مكرا».

و بعضى از علما گفته اند: از مكر خدا يكى اين است كه بنده را مهلت داده و او را از لذائذ دنيا برخوردار مى كند، و لذا امير المؤمنين (عليه السلام) فرموده: كسى كه خداوند دنيا را بر او توسعه داده باشد و او نفهمد كه خدا با او مكر كرده از ناحيه عقل خود فريب خورده.

و در مجمع البيان گفته است: «اثبات» به معناى حبس است. گفته مى شود: «رماه فاثبته». يعنى به او تير زد و او را در جاى خود حبس ‍ كرد (در جاى خود خشكانيد «مترجم» ) و نيز گفته مى شود «اثبته فى الحرب»، يعنى در جنگ جراحت سنگينى بر او وارد آورد.

و مقتضاى سياق آيات اين است كه جمله «و اذ يمكر بك الذين كفروا...»، عطف بر جمله سابق يعنى «و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم» بوده باشد. و بنا بر اين، آيه شريفه در سياق بيان نعمتى است كه خداوند بر ايشان ارزانى داشته و آنان را با احسان هايى كه به آنان كرد و خود آنان در آن نعمت ها دخالتى نداشتند تاييد فرمود.

و معناى آيه اين است كه: به ياد آر، و يا بايد به ياد آورند آن روزى كه كفار قريش براى ابطال دعوتت به تو مكر كرده و خواستند تو را به يكى از امور سه گانه دچار سازند يا تو را حبس كنند و يا بكشند و يا بيرونت كنند، آنان مكر مى كنند و خداوند هم مكر مى كند و خدا بهترين مكر كنندگان است.

و ترديدى كه در آيه به منظور بيان و شرح مكر كفار ميان حبس ، كشتن و بيرون كردن نموده خود دلالت مى كند بر اينكه كفار قريش در باره امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و خاموش كردن نور دعوتش كه يگانه آرزويشان بود با هم مشورت كرده اند، و همين دلالت ، رواياتى را كه در شان نزول آيه وارد شده است تاييد مى كند. چون در آن روايات كه - ان شاء الله - بزودى در بحث روايتى آينده خواهد آمد نيز دارد كه مشركين در «دارالندوه» درباره امر آنجناب با يكديگر گفتگو مى كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۸۷

«وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سمِعْنَا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا ...»:

كلمه «اساطير» به معناى احاديث و جمع «اسطوره» است ، و بيشتر در اخبار خرافى استعمال مى شود.

جمله «قد سمعنا» و جمله «لو نشاء لقلنا» و همچنين تعبير به «مثل هذا» با اين كه مى بايست گفته باشند «مثل هذه» و يا «مثلها»، همه حكايت كلام مشركين است، كه اهانت ايشان را به آيات خدا و بى اعتنائى آن ها را نسبت به مقام رسالت مى رساند. و نظير آن، آيه «ان هذا الا اساطير الاولين: نيست اين جز همان خرافات پيشينيان» است.

و معناى آيه اين است كه: «و اذا تتلى عليهم آياتنا» وقتى آيات ما كه ترديدى در آن نيست كه از ناحيه ما است، بر ايشان تلاوت مى شود با اينكه به خوبى كشف مى كند از آن دين حقى كه ما از ايشان خواسته ايم مع ذلك لجاجت و عناد به خرج داده و از در توهين به امر آن ، و بى اعتنائى به امر رسالت ما گفتند: «قد سمعنا» خيلى خوب شنيديم، و فهميديم كه اين حرفها كه براى ما مى خوانى هيچ حقيقتى ندارد. حقيقتش اين است كه از همان خرافات عهد قديم است. «لو نشاء لقلنا مثل هذا»: اگر بخواهيم ما هم مى توانيم مثل آن را ببافيم، اما، ما به امثال اين گونه مطالب خرافى اعتنائى نداريم.

«وَ إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِن كانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِك ...»:

كلمه «امطار» به معناى نازل كردن چيزى است از بالا به پايين، وليكن بيشتر در قطرات باران استعمال مى شود، ممكن هم هست بگوييم در لغت به معناى همان باريدن باران است، وليكن در آمدن سنگ از آسمان بطور استعاره استعمال شده است ، و به هر حال اينكه گفتند: «امطر علينا حجارة من السماء» و به اسم آسمان تصريح كردند، براى دلالت بر اين است كه اين سنگ باريدن صرفا به نحو يك آيه از آيات آسمانى باشد، و مانند ساير آيات آسمانى هلاكت خدائى شمرده شود.

پس باريدن سنگ از آسمان بر سر ايشان كه درخواست آن را كرده بودند خود يكى از اقسام عذاب است، و ساير اقسام آن داخل در تحت جمله «او ائتنا بعذاب اليم» مى باشد، و به همين منظور يعنى به منظور اين كه تمامى اقسام باقيمانده را شامل شود كلمه عذاب را نكره و بدون الف و لام آورد، و معنايش اين است: «يا عذاب ديگرى بر ما بفرست كه دردناك باشد».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←