تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۳

و گفتار آن مفسّرى كه گفته: «منظور اين است كه خدا ميان آدمى و بهره مند شدن از قلبش واسطه است، هر وقت بخواهد قلب او را از كار مى اندازد. پس چنين نيست كه انسان هميشه بتواند مافات را جبران كند، و چون چنين است، جا دارد انسان هرچه زودتر طاعات را انجام داده و امروز و فردا نكند، و خلاصه اين آيه، انسان را تحريك مى كند به اين كه قبل از رسيدن مرگ، طاعات خدا را انجام دهد».

و آن مفسّرى كه گفته: «معناى آيه، اين است كه خداوند مالك دل ها و مقلّب القلوب است. مى تواند دل ها را از حالى به حال ديگرى برگرداند، و چون مسلمين از جنگ مى ترسيدند، مى فرمايد خداوند قادر است كه اين ترس ايشان را به امنيت و آرامش مبدّل نموده، و ميان ايشان و آن اوهام و خيالاتى كه باعث ترس ايشان است، حائل گردد».

همچنان كه در حديثى، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» نيز آمده كه: منظور آيه اين است كه خداى سبحان، حائل است و نمى گذارد كه مردم حق را باطل و باطل را حق ببينند، و به زودى در بحث روايتى خواهد آمد - إن شاء الله.

منظور از فتنه اى كه دامنه آن، همه را فرا مى گيرد

«وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبنَّ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ»:

امام سجاد و امام باقر، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» و همچنين زيد بن ثابت و ربيع بن انس و ابوالعاليه، به طورى كه مجمع البيان نقل كرده، آيه را «لَتُصِيبَنَّ» - با «لام» و «نون» تأكيد ثقيله - قرائت كرده اند، و بقيه قاريان آن را «لَا تُصِيبَنَّ» - با «لا»ى ناهيه و «نون» تأكيد ثقيله - قرائت نموده اند.

و به هر تقدير كه باشد، مى خواهد همه مؤمنان را از فتنه اى كه مخصوص به ستمكاران از ايشان است و مربوط به كفار و مشركان نيست، زنهار دهد. و اگر در عين اين كه مختص به ستمكاران از مؤمنان است و با این حال، خطاب را متوجه به همه مؤمنان كرده، براى اين است كه آثار سوء آن فتنه، گريبانگير همه مى شود.

و دليلى كه دلالت كند بر اين كه «عقاب» در جملۀ «وَ اعلَمُوا أنَّ اللهَ شَدِيدُ العِقَاب»، مختص به عقاب دنيوى از قبيل اختلافات قومى و شيوع قتل و فساد و از ميان رفتن امنيت و آسايش باشد، در دست نيست، و به همين جهت، بايد مقصود از «فتنه»، هرچند مختص به بعضى از مؤمنان است، فتنه اى باشد كه تمامى افراد امت بايستى در صدد دفع آن برآيند، و با امر به معروف و نهى از منكر، كه خدا بر ايشان واجب كرده، از شعله ور شدن آتش آن جلوگيرى به عمل آورند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۴

بنابراين، برگشت معناى آيه، به تحذير تمامى مسلمانان از سهل انگارى در امر اختلافات داخلى خواهد بود. چون اين گونه اختلافات آنان را به تفرقه و اختلاف كلمه تهديد نموده و باعث مى شود كه وحدت مسلمين به تشتت و چند دستگى مبدّل شود، و معلوم است كه در اين صورت، هر دسته كه غالب شود، زمام را به دست مى گيرد. و نيز معلوم است كه اين غلبه، غلبه فساد است، نه غلبه كلمه حق و دين حنيف، كه خداوند تمامى مسلمانان را در آن شريك كرده.

پس گو اين كه «فتنه»، مختص به يك دسته است. يعنى مختص به ستمكاران، وليكن اثر سوء آن، دامنگير همه شده، و در اثر اختلاف، همه دچار ذلت و مسكنت و هر بلا و تلخكامى ديگرى مى شوند، و همه در پيشگاه خداى تعالى، مسؤول مى گردند و خدا شديد العقاب است.

گرچه خداى تعالى، اين «فتنه» را به اسم و رسم معرفى نكرده و آن را به طور مهمل ذكر فرموده، وليكن جمله بعدى كه مى فرمايد: «لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصَّة»، و همچنين جملۀ «وَ اعلَمُوا أنَّ اللهَ شَدِيدُ العِقَاب»، همان طورى كه گفتيم، آن را تا اندازه اى توضيح داده و مى رساند كه:

«فتنه»، عبارت از اين است كه بعضى از امت با بعضى ديگر اختلاف مى كنند، در امرى كه تمامى امت حقيقت امر را مى فهمند كه كدام است، وليكن يك دسته از قبول آن سرپيچى نموده، و آگاهانه به ظلم و منكر اقدام مى كنند. آن دسته ديگر هم، كه حقيقت امر را قبول كرده اند، آنان را نهى از منكر نمى كنند و در نتيجه، آثار سوئش دامنگير همه امت مى شود.

و به طور مسلّم، همه ظلم ها اين طور نيستند و مقصود، ارتكاب تمامى انحاء ظلم هم نيست. چون همه ظلم ها چنين اثر سوئى ندارند. و از اين كه خداوند، همه امت را از آن زنهار داده، معلوم مى شود كه منظور آن ظلمى است كه اثر سوئش عمومى باشد، و چنين ظلمى، ناچار بايد از قبيل بر هم زدن حكومت حقّه اسلامى و زمام آن را به ناحق به دست گرفتن و يا پايمال كردن احكام قطعى از كتاب و سنت كه راجع به حكومت حقّه است، باشد.

و هرچه باشد، در فتنه هاى واقع شده در صدر اسلام، نمونه اش ديده مى شود، به طورى كه آيه شريفه كاملا و به طور وضوح، بر آن فتنه ها منطبق مى گردد. چون فتنه هاى مزبور، وحدت دينى اسلام را منهدم نموده و با ايجاد تفرقه، قدرت و شوكت اسلام را در هم شكست، و خون هايى به ناحق ريخت و باعث اسارت و غارت و هتك نواميس و حرمت ها گرديد و كتاب و سنت متروك شد، همچنان كه خود قرآن، از زبان پيغمبرش ‍حكايت نموده كه گفت: «يَا رَبِّ إنَّ قَومِى اتَّخَذُوا هَذَا القُرآنَ مَهجُوراً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۵

و از جمله مفاسد شوم اين فتنه، اين است كه: امت اسلام حتى بعد از آن كه به اشتباهات و اعمال زشت خود تنبه پيدا كند، نمى تواند از آن عذاب دردناكى كه اين فتنه به بار آورده، خود را نجات دهد. آرى، «كُلَّمَا أرَادُوا أن يَخرُجُوا مِنهَا مِن غَمٍّ اُعِيدُوا فِيهَا وَ ذُوقُوا عَذَابَ الحَرِيقِ».

يكى از مفسّران هم به اين معنا كه ما براى آيه كرديم، تفطن يافته و گفته است كه:

آيه شريفه، امت اسلام را به فتنه اى تهديد كرده كه وحدت كلمه شان را بر هم زده و دچار تفرقه و پراكندگی شان مى كند، و اگر از آن فتنه پرهيز نكنند، دچار عذاب شديدى مى شوند. ولى اين مفسّر، زحمت زيادى به خود داده تا بلكه عذاب مزبور را به عذاب دنيوى توجيه نموده و اطلاق آيه را تقييد كند، وليكن «أنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ: كجا مى تواند با اين تمحلات و توجيهات دور، اطلاق آيه را مقيد سازد».

در اين جا، به توضيح الفاظ آيه پرداخته و مى گوييم:

بنابر قرائت زيد و قرائت اهل بيت «عليهم السلام»، كه آيه را «وَ اتَّقُوا فِتنَةً لَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصَّةً» قرائت كرده اند، «لام» در «لَتُصِيبَنَّ»، «لام» قسم و نون آن، «نون» تأكيد ثقيله است. و تقدير آيه، اين است كه: «بپرهيزيد از فتنه اى كه قسم مى خورم كه خواهد رسيد به آن كسانى از شما كه ظلم كردند».

و كلمۀ «خَاصَّة»، حال از فتنه است، و معنايش اين است كه «بپرهيزيد» از فتنه اى كه رسيدنش مختص به آن كسانى از شما است كه ظلم كردند»، و خطاب آيه، به عموم مردمى است كه ايمان آورده بودند.

البته خواننده محترم بايد در نظر بگيرد آن معنا و بيانى را كه ما در گذشته براى جمله «الَّذِينَ آمَنُوا» گذرانيده و گفتيم كه اين خطاب در آياتى كه در اول بعثت نازل شده، اگر قرينه صارفه اى در كلام نباشد، حمل بر تشريف مى شود (يعنى منظور آن احترام كردن مؤمنان و دلگرم ساختن ايشان است).

و نيز بايد دانست كه فتنه هاى صدر اسلام، همه به اصحاب «بدر» منتهی مى شود. بنابراين، آيه شريفه تمامى مؤمنان را از فتنه اى كه بعضى از ايشان بپا مى كنند، زنهار مى دهد، و اين نيست مگر براى اين كه آثار سوئش دامنگير همه مى شود.

و اما بنابر قرائت مشهور كه آيه را: «وَ اتَّقُوا فِتنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصَّة» قرائت كرده اند، درباره كلمۀ «لا» گفته اند كه: «لاى ناهيه» است، و «نون مشدد» نهى را تأكيد مى كند، و كلمه «لَا تُصِيبَنَّ»، جواب امر در «اتَّقُوا» نيست، بلكه كلام، جارى مجراى استيناف و ابتداء است. يعنى در حقيقت دوبار زنهار داده. در بار اول فرموده: «بپرهيزيد از فتنه اى». و در بار دوم، از نو فرموده: «لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصَّة». چون امر قبلى و نهى در اين جمله، از جهت معنا، متصل و مرتبط به هم بودند، عينا مانند امر و نهى كه در آيه: «يَا أيُّهَا النَّملُ اُدخُلُوا مَسَاكِنَكُم لَا يَحطِمَنَّكُم سُلَيمَانُ وَ جُنُودُهُ»، دنبال هم قرار گرفته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۶

و چه بسا بعضى از علماى نحو تجويز كنند كه نهى در «لَا تُصِيبَنَّ» نهيى باشد كه در جواب امر وارد شده است. همچنان كه گفته مى شود: «از زيد بر حذر باش، نزندت» و تقديرش اين است كه: «از زيد بپرهيز، چون اگر بپرهيزى، نمى تواند تو را بزند». و اگر كسى بگويد: در اين مثالى كه زديد، جملۀ «نزندت: لَا يَضرِبَنَّكَ» است، و «نون» تأكيد ثقيله، مختص امر و نهى است. در جواب مى گوييم: در «نون» تأكيد ثقيله شرط نشده كه بر سر خبر در نيايد.

و چه بسا بعضى ديگر كه گفته اند: كلمه «لَا» زائد است، و معناى آيه اين است كه: «بپرهيزيد از فتنه اى كه تنها به آن كسانى از شما مى رسد كه ظلم كردند».

و بعضى ديگر گفته اند: اصل «لَا تُصِيبَنَّ»، «لَتُصِيبَنَّ» بوده، و فتحه «لام» اشباع شده، و از اشباع فتحه، الفى پيدا شده است، و اشباع فتحه به حدّى كه موجب پيدا شدن «الف» شود، در كلام عرب كمياب نيست. مثلا شاعر مى گويد:

فأنت من الغوائل حين ترمى * و من ذم الرجال بمنتزاح

كه مقصود «منتزح» است، وليكن اين دو وجه اخير بعيد است و نمى توان كلام خداى تعالى را بر چنين وجوهى حمل نمود.

به هر حال، برگشت معناى آيه بنابر اين قرائت نيز به همان معنايى است كه قرائت اهل بيت «عليهم السلام» آن را افاده مى كرد.

و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، آيه شريفه، متضمن خطابى است اجتماعى و متوجه به عموم و مجموع، و اين خود مؤيد گفتار ما است كه گفتيم خطاب در آيه قبلى هم كه مى فرمود: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُول...»، خطابى است اجتماعى و متوجه به عموم مؤمنان، و در اين صورت اين نتيجه به دست مى آيد كه پس منظور از دعوت به خيرى كه ايشان را زنده مى كند، دعوت به اتفاق و تمسك عموم به حبل الله و اقامه دين و اجتناب از تفرقه و اختلاف است.

همچنان كه فرموده: «وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا». و نيز فرموده: «أن أقِيمُوا الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ». و نيز در همان باره فرموده: «وَ أنَّ هَذَا صِرَاطِى مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِهِ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۷

و نيز در اين صورت، بعضى از وجوهى كه در ذيل «إذَا دَعَاكُم لِمَا يُحيِيكُم»، و همچنين در ذيل: «إنَّ اللهَ يَحُولُ بَينَ المَرءِ وَ قَلبِهِ» ذكر شد، تأييد مى شود، و بايد به پيروى از سياق، آيه شريفه را بر آن وجه حمل نمود، هر چند آيه به اعتبار خودش و با صرف نظر از سياق، معناى وسيع ترى را افاده مى كند، و معلوم است كه دانشمندان بصير از تشخيص آن وجه عاجز نيستند، و خدا راهنما است.

روزگار استضعاف و نگرانى خود و يارى خدا را به ياد آوريد

«وَ اذْكرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّستَضعَفُونَ فى الاَرْضِ تخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاس ...»:

«استضعاف»، به معناى ضعيف شمردن و توهين و بى اعتنایى به امر چيزى است. و «تَخَطّف» و «خَطف» و «اختطاف»، به معناى قاپيدن و گرفتن چيزى است به سرعت. و «ايواء» به معناى منزل دادن به كسى است تا در آن جاى گرفته و هر جا رفت، به آن جا باز گردد، و «تأييد» از ماده «ايد» است كه به معناى قوه و نيرو است.

از سياق آيه استفاده مى شود كه منظور از «آن روزى كه مسلمين در زمين مستضعف بودند»، روزگار ابتداى اسلام و قبل از هجرت بوده كه مسلمين در مكه (در ميان كفار) محصور بوده اند. و نيز منظور از «ناس» در جملۀ «تَخَافُونَ أن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ»، همان مشركان عرب و رؤساى قريش است.

و مقصود از اين كه فرمود: «فآوَاكُم»، اين است كه شما را در مدينه جاى داد. و منظور از نصرت و تأييد در «وَ أيَّدَكُم بِنَصرِهِ»، نصرتى است كه خداوند در جنگ «بدر» از مسلمين كرد، و مقصود از «رزق طيب»، آن غنيمت هاى جنگى است كه خداوند به ايشان روزى نمود، و آن را براى آن ها حلال كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۸

احوالى كه خداوند در اين آيه از مؤمنان برشمرده و منّت هايى كه در باره ايشان ذكر كرده، هر چند مختص به مهاجران است و مربوط به انصار نيست، ولى منظور آيه در اين جا، منت نهادن بر هر دو طايفه است. چون هر دو طايفه، امّت واحده و داراى دين واحد بودند، علاوه بر اين كه منّت هايى كه در اين آيه مى شمارد، نصرت و رزق طيب است كه هر دو طايفه مشمول آن بوده اند.

البته اين معانى همه در صورتى است كه قرار داشتن آيه را در سياق آيات راجع به جنگ «بدر» در نظر بگيريم. چون اگر آيه را به لحاظ خودش به تنهايى معنا كنيم، معنايش عمومى تر شده و شامل همه امت اسلام مى شود، نه فقط شامل مهاجر و انصار. چون اسلام تمامى مسلمين و گذشته و آينده ايشان را به صورت يك امت درآورده.

پس داستانى كه در اين آيات نقل شده، هر چه باشد، داستان امت اسلام در ابتداى ظهور آن است، و خلاصه امت اسلام است كه در بدو ظهورش از نظر نفرات و نيرو ناچيز بوده، تا آن حدّى كه مى ترسیدند، مشركان مكه ايشان را به يك حمله كوتاه از بين ببرند، و خداوند آنان را در مدينه جاى داد و با مسلمان شدن سكنه مدينه عدّه ايشان را زياد كرد، و در جنگ «بدر» و ساير مبارزات ياری شان نمود، و غنيمت ها و انواع نعمت ها را روزی شان كرد تا شايد شكرگزارى كنند.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تخُونُوا أَمَانَتِكُمْ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ ...»:

«خيانت»، به معناى نقض امانت و «امانت»، عبارت است از اين كه به وسيله عهد و يا وصيت و امثال آن، امنيت حقى از حقوق حفظ شود. راغب در مفردات خود مى گويد: «خيانت» و «نفاق»، به يك معنا است، ولى خيانت گفته مى شود به اعتبار عهد و امانت، و نفاق گفته مى شود به اعتبار دين، وليكن در استعمال، هر دو لفظ در هر دو معنا استعمال مى شود.

پس خيانت به معناى مخالفت نهایى با حقى از حقايق و شكستن پيمان آن است. مثلا گفته مى شود: «خَنَتُ فُلاناً: عهد فلانى را شكستم»، و «خَنَتُ أمَانَة فُلَانٍ: امانت فلانى را خيانت كردم». يعنى پيمانى را كه با او داشتم، در خفا نقض كردم. و به همين معنا است آيه شريفه: «لَا تَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أمَانَاتِكُم».

و جملۀ «وَ تَخُونُوا أمَانَاتِكُم»، جايز است كه مجزوم و معطوف بر «تَخُونُوا» ى سابق باشد. در اين صورت معنايش «وَ لَا تَخُونُوا أمَانَاتِكُم»: به امانت هاى خود خيانت مكنيد» مى باشد. و نيز جايز است كه منصوب به «أن» مقدّر باشد و تقدير آن: «وَ أن تَخُونُوا أمَانَاتِكُم» است.

مؤيد وجه دوم، جملۀ «وَ أنتُم تَعلَمُونَ» مى باشد، كه بعد از آن ذكر شده است. چون اگر نكته اى در كار نمى بود و تقدير كلام «وَ لَا تَخُونُوا» مى شد، ذكر «وَ أنتُم تَعلَمُونَ» بى فايده به نظر مى رسيد. براى اين كه هر چند خيانت در صورتى متعلق نهى تحريمى مى شود كه براى مكلف معلوم باشد، و در صورت جهل به آن و جهل به حكم حرمت متعلق نهى قرار نمى گيرد، وليكن علم، از شرايط عامّه هر تكليف است، كه بدون آن هيچ تكليف مولوى منجز نمى شود، و با اين حال هيچ احتياجى به ذكر «وَ أنتُم تَعلَمُونَ»، و تقييد نهى از خيانت را به علم به نظر نمى رسد، پس به طور مسلّم، نكته اى در كار است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۶۹

از طرفى هم ظاهر اين كه فرمود: «وَ أنتُم تَعلَمُونَ»، و متعلق علم را بيان نكرد، اين است كه منظور، علم به موضوع و اين كه اين عمل خيانت است مى باشد. نه آنچه كه بعضى ها گفته اند كه منظور از آن، علم به مفاسد خيانت و سوء عاقبت آن و حكم خدا به حرمت آن است. براى اين كه نه ظاهر لفظ آيه و نه سياق آن هيچ دلالتى بر اين معانى ندارد.

معناى نهی از خيانت به خدا و رسول «ص» چیست؟

پس يقينا تقدير جملۀ «وَ أن تَخُونُوا أمَانَاتِكُم» است. بنابراين، مجموع دو جملۀ «وَ لَا تَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أمَانَاتِكُم»، يك نهى واحدى مى شود كه به يك نوع خيانت تعلق گرفته، و آن خيانت امانت خدا و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است كه خود، به عينه خيانت به امانت خود مؤمنان هم هست. چون بعضى از امانت ها، منحصرا امانت خدا است در نزد مردم، مانند احكام مشروعه خدا، و بعضى از آن ها منحصرا امانت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، مانند سيره حسنۀ آن جناب، و بعضى از آن ها امانت خود مردم در ميان خودشان است.

مانند اماناتى كه در اموال و اسرار خود به يكديگر مى سپارند، و بعضى از امانت ها، آن امانتى است كه خدا و رسول و خود مؤمنان در آن شريك اند، و آن عبارت است از: امورى كه خداوند به آن ها امر مى كند، و رسول خدا، امر آن جناب را اجراء مى نمايد، و مردم از اجراى آن منتفع گشته، و مجتمعشان نيرومند مى گردد. مانند دستورات سياسى و اوامر مربوط به جهاد و اسرار جنگى، كه اگر افشاء شود، آرزوهاى دينى عقيم گشته و مساعى حكومت اسلامى بى نتيجه مانده و قهرا حق خدا و رسول هم پايمال مى شود، و ضررش دامنگير خود مؤمنان هم مى گردد.

پس خيانت در اين نوع از امانت، خيانت به خدا و رسول و مؤمنان است، و مؤمنى كه به چنين خيانتى دست مى زند، علاوه بر اين كه مى داند به خدا و رسول خيانت كرده، مى داند كه به خودش و ساير برادران ايمانی اش هم خيانت كرده است، و هيچ عاقلى حاضر نيست، كه به خيانت به خود اقدام نمايد. چون عقل هر كس قبح خيانت را درك مى كند، و با داشتن اين موهبت الهى، چگونه آدمى به خود خيانت مى كند؟

پس معلوم شد منظور از اين كه فرمود: «وَ تَخُونُوا أمَانَاتِكُم وَ أنتُم تَعلَمُونَ» - و خدا داناتر است - اين است كه: در ضمن خيانت به خدا و رسول، به امانت هاى خود خيانت مى كنيد، با اين كه مى دانيد كه امانت هاى خدا و رسول، امانت هاى خود شما است كه در آن خيانت مى كنيد، و كدام عاقل است كه به خيانت به خود اقدام نموده و خرابی هايى به بار آورد كه مى داند ضررش جز به خودش عايد نمى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۰

پس اين كه در ذيل نهى از خيانت فرمود: «وَ أنتُم تَعلَمُونَ»، براى اين است كه غيرت عصبيت حقّه مسلمين را تهييج كرده و فطرت آنان را در اين قضاوت بيدار كند. نه اين كه بخواهد شرطى از شرايط تكليف را بيان كرده باشد.

پس معلوم مى شود گويا بعضى از افراد مسلمين، تصميمات سرّى و سياسى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را در نزد مشركان فاش مى كرده، و خدا اين عمل را خيانت دانسته و از آن نهى كرده است، و آن را خيانت به خدا و رسول و مؤمنان اعلام نموده است.

مؤيد اين بيان، جملۀ «وَ اعلَمُوا أنَّمَا أموَالُكُم وَ أولَادُكُم فِتنَة...» است، كه بعد از آيه مورد بحث قرار دارد. چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله با آيه مورد بحث متصل است و بى نياز و مستقل از آن نيست، و با اين حال به خوبى معلوم مى شود كه موعظه مؤمنان در باره اموال و اولاد، با اين كه قبلا ايشان را از خيانت به امانت هاى خدا و رسول و امانت هاى خود ايشان نهى كرده بود، براى اين بوده كه آن فرد خيانتكار، اسرار و تصميمات سرّى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را به مشركان گزارش مى داده، تا بدين وسيله محبت مشركان را به خود جلب نموده و در نتيجه، از اين كه به اموال و اولادش كه در مكه مانده بود، تجاوز كنند، جلوگيرى به عمل آورد.

و خلاصه، منظور آن فرد خيانتكار، حفظ مال و اولاد و امثال آن بوده، همچنان كه نظيرش از «ابولبابه» سر زد، و اسرار آن جناب را براى «بنى قُرَيظه» فاش كرد.

اين استظهار، مؤيد آن روايتى است كه در شأن نزول آيه مورد بحث وارد شده، كه ابوسفيان با مال التجاره بسيارى از مكه بيرون آمد و جبرئيل، جريان را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خبر داد و سفارش كرد كه با نفرات خود بر سرِ راه ابوسفيان رفته، تصميم خود را نزد كسى اظهار نكند. يكى از مسلمين از جريان خبردار شده و نامه اى به ابوسفيان نوشت و او را از تصميم آن حضرت خبردار كرد.

در اين باره، آيه نازل شد كه: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أمَانَاتِكُم وَ أنتُم تَعلَمُونَ». البته در شأن نزول اين آيه، احاديث ديگرى نيز وارد شده كه به زودى در بحث روايتى خواهد آمد - إن شاء الله.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنكُمْ سيِّئَاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ»:

«فرقان»، به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى گذارد، و آن در آيه مورد بحث، به قرينۀ سياق و تفريعش بر تقوا، فرقان ميان حق و باطل است. چه در اعتقادات و چه در عمل.

«فرقان» در اعتقادات، جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت، و در عمل، جدا كردن اطاعت و هر عمل مورد خشنودى خدا است از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد.

و «فرقان» در رأى و نظر، جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل. همه اين ها نتيجه و ميوه اى است كه از درخت «تقوا» به دست مى آيد.

در آيه شريفه هم، «فرقان» مقيد به يكى از اين چند قسم تفرقه نگشته، و اطلاقش همه را شامل مى شود. علاوه بر اين كه در آيات قبلى، تمامى خيرات و شرور را ذكر كرده بود. پس فرقان در آيه مورد بحث، شامل همه انحاء خير و شر مى شود. چون همه احتياج به فرقان دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۱

نظير آيه مورد بحث از جهت معنا، آيه شريفه: «وَ مَن يَتَّقِ اللهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لَا يَحتَسِب وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ» است.

و معناى «تكفير سيئات و آمرزش» در سابق ذكر شد، و آيه شريفه، در حقيقت به منزلۀ خلاصه گيرى مطالب و اوامر و نواهيى است كه آيات سابق متضمن آن بود.

و معنايش اين است كه: اگر از خدا بترسيد، موجبات رضاى خدا براى شما مشتبه به موجبات سخطش نمى شود، و اوامر و نواهيى كه بيان كرديم، به يكديگر مختلط نمى گردد. علاوه، اگر از خدا بترسيد، خداوند گناهان شما را تكفير نموده و شما را مى آمرزد و خداوند، داراى فضل عظيم است.

بحث روایتی: (روایاتی ذيل آيات مربوط به جنگ بدر)

در كافى، به سند خود، از عقيل خزاعى، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

رعب و ترسيدن از جهاد با كسانى كه بايد با آنان جهاد كرد و آن كسانى كه يكديگر را در ضلالت پشتيبانى مى كنند، خود ضلالت در دين و ذلت و خوارى در دنيا است. علاوه بر اين كه مسلمان را مستوجب آتش مى كند. چون مرعوب شدن و ترسيدن، انسان را به فرار از زَحف (جنگ) وادار مى كند، و خداوند در باره اين عمل نكوهيده فرموده: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحفاً فَلَا تُوَلُّوهُمُ الأدبَار: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! وقتى با كفار در جنگ روبرو مى شويد، به ايشان پشت مكنيد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۲

و در كتاب فقيه و علل، به سند خود، از ابن شاذان روايت كرده كه گفت: حضرت رضا «عليه السلام»، در ضمن جواب مسائلى كه وى از آن جناب با نامه پرسيده بود، نوشت:

خداوند، فرار از جنگ را حرام كرده، چون موجب وهن در دين و استخفاف به انبياء و پيشوايان عادل و ترك نصرت ايشان عليه دشمنان است، و اين موجب عقاب ايشان است. چون با اين عمل خود، دعوت خدا را مبنى بر اقرار به ربوبيت او و اظهار و گستردن عدالت و ترك جور و از ميان برداشتن فساد زير پا گذاشته و باعث مى شوند كه دشمنان بر مسلمانان جرأت يابند. علاوه بر اين كه با اين عمل، باعث كشته شدن و اسير گشتن مسلمانان و باطل شدن دين خداى عزوجل و فسادهاى ديگر مى شوند.

مؤلف: روايات دالّ بر اين كه فرار از «زَحف»، از گناهان كبيره و هلاك كننده است، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» بسيار وارد شده، و ما در بحث از گناهان كبيره، در تفسير آيه: «إن تَجتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهُ نُكَفِّر عَنكُم سَيِّئَاتِكُم»، در جلد چهارم، ص ۵۱۱ اين كتاب، تعدادى از آن ها را ايراد كرديم.

و در همين معنا، رواياتى از طرق اهل سنّت وارد شده، مانند روايتى كه صحيح بخارى و مسلم، از ابوهريره، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل كرده اند، كه فرمود: از هفت گناه هلاك كننده اجتناب كنيد. پرسيدند: آن هفت گناه كدامند، يا رسول الله؟

فرمود: ۱ - شرك به خدا. ۲ - كشتن كسى كه خداوند كشتنش را حرام كرده، مگر به حق. ۳ - سحر. ۴ - رباخوارى. ۵ - خوردن مال يتيم. ۶ - پشت به جنگ كردن در روز جنگ. ۷ - نسبت دادن زنا به زنان پاكدامن و بى خبر از فحشاء.

البته روايات ديگرى نيز هست كه از ابن عباس و ديگران نقل كرده اند، و دلالت دارد بر اين كه فرار از جنگ از گناهان كبيره است.

بله، آيه شريفه: «اليَومَ خَفَّفَ اللهُ عَنكُم وَ عَلِمَ أنَّ فِيكُم ضَعفاً فَإن يَكُن مِنكُم مِأةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبُوا مِأتَينِ»، اطلاق آيه حرمت فرار از جنگ را به صورتى كه عده مسلمين كمتر از ثلث عده كفار باشد، تقييد نموده است.

و نيز از طرق اهل سنّت، از عُمَر بن خطّاب و عبدالله بن عُمَر و ابن عباس و ابوهريره و ابوسعيد خدرى و ديگران روايت شده كه: تحريم فرار از جنگ كه در اين آيه آمده، مخصوص روز «بدر» است، و اين روايت را به اين طرق، الدرّ المنثور نقل كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۳

رد سخن صاحب «المنار»، در اختصاص نهى از فرار از جنگ، به جنگ بدر

و چه بسا توجيه شده باشد به اين كه آيه شريفه در جنگ «بدر» نازل شده، و ظرف «يومئذ» در جملۀ «وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَهُ» اشاره به روز «بدر» است، وليكن خواننده فهميد كه سياق آيات شهادت مى دهد بر اين كه آيه شريفه بعد از روز بدر نازل شده، و منظور از ظرف «يومئذ»، همان روز جنگ است نه روز بدر. علاوه بر اين كه اگر هم فرض كنيم آيه روز بدر نازل شده باشد، خصوصيت سبب نزول در عموميت مدلول آيه هيچ اثرى نمى گذارد، همچنان كه در ساير آياتى كه سبب نزول را با عموميت مدلول جمع كرده، خاص بودن سبب عموميت مدلول را از بين نمى برد.

صاحب المنار، در تفسير خود گفته است: البته وقتى مى توان به دلالت قرينه حاليه اين آيه را مخصوص به خصوص جنگ «بدر» دانست كه بتوان بر خلاف بيشتر مفسران گفت كه آيه شريفه قبل از در گرفتن جنگ نازل شده است، كه در اين صورت، شواهد ديگرى هم دلالت بر خصوصيت مى كند.

يكى اين كه: جنگ «بدر»، اولين جنگ در اسلام بود و اگر مسلمين در اين جنگ شكست مى خوردند، و با اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در ميان ايشان بود، پا به فرار مى گذاشتند، معلوم است كه چه فتنه بزرگى رُخ مى داد (و آن اين بود كه براى هميشه افراد مسلمان روحيه خود را از دست مى دادند).

دوم اين كه: در اين جنگ، ملائكه مسلمان ها را تأييد نموده و استقامت مى دادند.

سوم اين كه: خداوند، صراحتا وعده نصرت و القاء رعب در دل هاى دشمنان داده بود.

پس وقتى همه اين شواهد و خصائص را با قرينه حاليه اى كه در نهى است، در نظر بگيريم، ادّعاى اين كه تحريم با وعيد شديدى كه در آيه است، مختص به جنگ «بدر» است، به نظر ادعايى صحيح و وجيه مى رسد. علاوه بر اين كه خداوند، صحابه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را در دو نوبت با مسأله فرار و گريختن در جنگ امتحان كرد.

يكى در روز «اُحُد» و در آن باره فرموده: «إنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوا مِنكُم يَومَ التَقَى الجَمعَانِ إنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّيطَانُ بِبَعضِ مَا كَسَبُوا وَ لَقَد عَفَا اللهُ عَنهُم إنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ».

و يكى هم در روز «حُنَين» كه در باره اش فرموده: «لَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَة وَ يَومَ حُنَينٍ إذ أعجَبَتكُم كَثرَتُكُم فَلَم تُغنِ عَنكُم شَيئاً وَ ضَاقَت عَلَيكُمُ الأرضُ بِمَا رَحُبَت ثُمَّ وَلَّيتُم مُدبِرِينَ * ثُمَّ أنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى المُؤمِنِينَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۷۴

و اين معنا منافات ندارد با اين كه فرار از جنگ حرام و از گناهان كبيره بوده باشد، و مقتضى اين است كه مطلق عقب نشينى و فرار حرام باشد، مگر به خاطر آن دو سببى كه در سوره «انفال» استثناء شده، و شخص فرارى به غير آن دو سبب، به غضب عظيمى از جانب خدا دچار گشته و مأوايش جهنّم مى باشد - «وَ بِئسَ المَصِير»، بلكه ممكن است صورتى فرض شود كه فرار از جنگ در آن صورت آن حرمت را نداشته باشد، آيه زحف با آيه رخصت ضعف كه در اين سوره خواهد آمد و آيه تهلكه كه در سوره «بقره» گذشت، از حيث عموم مقيد شود و فرار از جنگ را در صورت ضعف نيروى دفاعى اسلام جايز بداند، و نيز مشمول آيه اى باشد كه مردم را از اين كه خود را به هلاكت اندازند، نهى مى كند و در سوره «بقره» گذشت، و تفصيلش به زودى خواهد آمد.

احمد و صاحبان سنن، به غير از نسائى، همه از حديث ابن عُمَر، اين جمله را نقل كرده اند كه گفته است: من در يكى از سريّه هاى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» (جنگ هايى كه خود رسول خدا شركت نمى كرد) بودم، مردم پا به فرار گذاشتند، من نيز در ميان فراريان بودم، با خود گفتم چه كنيم و اين چه كار بود كه كرديم و خود را دچار غضب پروردگار نموديم؟

آنگاه به نظرمان رسيد برويم مدينه و شب را در آن جا به سر ببريم. دوباره گفتيم: چطور است حال خود را مستقيما به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عرضه كنيم. اگر اين گناه توبه پذير بود، توبه كنيم، و گرنه به ميدان جنگ برگرديم. همين طور هم كرديم، و قبل از نماز صبح شرفياب حضورش شديم. حضرت بيرون آمد و فرمود شما از فراريانيد؟ عرض كرديم: آرى، از جنگ فرار كرده ايم.

فرمود: بلكه شما آمده ايد كه برگرديد و حمله سنگين ترى بنماييد، من فئه شما و فئه مسلمانانم (شما مشمول جملۀ «أو مُتَحِيّزاً إلَى فِئَةٍ» هستيد - مترجم). ابن عُمَر سپس اضافه كرد كه: وقتى اين را شنيديم، نزديك شده و دست آن حضرت را بوسيديم.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←