تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۴۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و نيز در الدر المنثور در ذيل آيه « الذين يلمزون المطوعين ... » آمده كه بخارى ، مسلم ، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب معرفت - از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت:
بعد از آنكه آيه صدقه نازل شد با دوش خود زكات را تحويل مى داديم تا آنكه مردى صدقه بسيارى آورد، منافقين گفتند: ببين چه خودنمائى مى كند، و ابوعقيل نيم من صدقه بياورد گفتند: آخر خدا چه احتياجى به اين زكات ناچيز دارد، به دنبال اين حرفها آيه «الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم...» نازل گرديد.
مؤلف : روايات وارده در شان نزول اين آيات بسيار است و از همه آنها قابل قبولتر همين هائى بود كه ما نقل كرديم ، و قريب به آن مضامين ، روايات ديگرى هست و ظاهر همه اينها اين است كه آيه مورد بحث مستقل از آيات قبل است ، و مطلبى را از نو شروع كرده.
رواياتى در مورد آمرزيده نشدن منافقان
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از عروه نقل كرده اند كه گفت : عبد الله بن ابى به همفكران خود چنين گفت : اگر شماها به محمد كمك مالى نرسانيد از دورش پراكنده مى شوند. و نيز او گفته بود: «لنخرجن الاعز منها الاذل» و خداى تعالى در باره اش چنين نازل كرد: «استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم» و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: من بيش از هفتاد بار استغفار مى كنم شايد خدا از جرمشان در گذرد. ليكن خداى تعالى اين آيه را فرستاد: «سواء عليهم استغفرت لهم او لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم».
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه ، ابن جرير و ابن منذر از مجاهد نقل كرده اند كه گفت : وقتى آيه «ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم'» نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: «من بيش از هفتاد بار استغفار» مى كنم. پس آيه «لن يغفر الله لهم» در سوره منافقين نازل گرديد.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بعد از اينكه اين آيه نازل شد فرمود:
من چنين مى فهمم گويا در امر منافقين اختيارى دارم ، به خدا قسم بيشتر از هفتاد بار براى آنان استغفار مى كنم باشد كه خدا ايشان را بيامرزد، ليكن خداى تعالى از شدت غضبش بر منافقين ، آيه فرستاد كه: «چه براى ايشان استغفار كنى و چه استغفار نكنى هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد؛ زيرا خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند».
مؤلف : هيچ ترديدى نيست در اينكه اين آيات در اواخر زندگى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شده، و بطور قطع همه آيات مكى و بيشتر آيات و سوره هاى مدنى ، قبل از اين آيات نازل شده. و اين مطلب براى هر كس در قرآن دقتى كند از واضحات است كه از نظر قرآن هيچ اميدى به نجات كفار و منافقين بدتر از كفار نيست ، مگر آنكه قبل از مرگ از كفر و نفاق خود توبه كنند.
و آيات بسيارى هم مكى و هم مدنى تصريح قطعى به اين مطلب نموده اند، آن وقت چطور ممكن است رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تا آن روز اين معنا را از قرآن نفهميده باشد و چگونه ممكن است از وعده حتمى عذاب كه خدا به كفار و منافقين مى دهد اطمينان پيدا نكند و به احتمال اينكه شايد عدد هفتاد دخالتى داشته باشد حاضر شود بيش از هفتاد بار استغفار كند؟! و يا چطور مى شود رسول خدا (صلى الله عليه و آله) متوجه نباشد به اينكه ترديد در آيه صرفا براى افاده لغويت است ، نه براى خصوصيتى كه ممكن است در عدد هفتاد باشد تا ايشان به طمع اينكه شايد هفتاد به بالا آن خصوصيت را نداشته باشد بفرمايد: من بيشتر استغفار ميكنم شايد مستجاب شود؟!
علاوه ، مگر آيه سوره منافقين كه نازل شد و ديگر اميد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قطع گرديد چه بيان و چه كلمه اضافه اى داشت كه آيه مورد بحث نداشت كه آن آيه آنجناب را ماءيوس نكرد و اين آيه با آن بيان زائدش مايوسش نمود؟ و حال آنكه بيان هر دو، يكى است و خدا در هر دو نفى ابدى مغفرت را چنين تعليل كرد كه «چون ايشان فاسق اند، و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند».
پس خلاصه كلام اينكه ، اينگونه روايات و اشباه و نظائر آنها از جعلياتى است كه بايد آنها را به ديوار كوبيد.
و در الدر المنثور آمده كه احمد، بخارى ، ترمذى ، نسائى ، ابن ابى حاتم ، نحاس ، ابن حبان ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : من از عمر شنيدم كه مى گفت : وقتى عبد الله بن ابى از دنيا رفت از رسول خدا درخواست شد كه بر او نماز گزارد، حضرت تشريف برد و بر او نماز گزارد، همينكه ايستاد من گفتم : آيا بر جنازه دشمن خدا، عبد الله بن ابى نماز مى خوانى كه فلان و فلان مى گفت و فلان حرفها را ميزد؟!
آنگاه شروع كردم خاطرات ايام او را برشمردن ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم ميكرد، تا آنجا كه از حد گذراندم فرمود: اى عمر كنار برو كه مرا اختيار داده اند، زيرا به من فرموده اند: چه براى ايشان استغفار كنى و چه استغفار نكنى يكسان است اگر هفتاد بار برايشان استغفار كنى خدا ايشان را نمى آمرزد، پس اگر مى دانستم در صورتى كه بيش از هفتاد بار برايش استغفار كنيم خدا او را مى آمرزد بيش از هفتاد بار استغفار مى كردم.
آنگاه رسول خدا بر جنازه اش نماز خواند و او را تشييع كرد و كنار قبر او ايستاد تا از دفنش فارغ شدند. من از جسارت و جراءت خودم بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تعجب كردم ، با اينكه خدا و رسول داناترند. به خدا سوگند جز اندك زمانى نگذشت كه اين دو آيه نازل شد: «و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره» كه بعد از نزول آن ديگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر هيچ منافقى نماز نخواند تا آنكه خداى تعالى او را قبض روح كرد.
مؤلف : اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين روايت فرمود «اگر مى دانستم در صورتى كه بيش از هفتاد بار برايش...» صريح است در اينكه آنجناب ماءيوس بوده است از اينكه مغفرت الهى شامل حال عبدالله بن ابى شود و اين خود شاهد است بر اينكه منظور از جمله «مرا اختيار داده اند؛ زيرا به من فرموده اند چه براى ايشان استغفار كنى و چه نكنى...» اين است كه خداى تعالى مساله را بطور ترديد آورده و آن جناب را صريحا از استغفار نهى نكرده است. نه اينكه بطور حقيقت مخيرش كرده باشد بين استغفار و عدم استغفار تا نتيجه اش آن شود كه اگر آنجناب استغفار كند مغفرت حاصل گردد يا حصول آن اميد رود.
و از اينجا فهميده ميشود كه استغفار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى عبدالله ابن ابى و نماز خواندنش بر جنازه او و ايستادنش بر قبر او به فرضى كه چيزى از اين مطالب ثابت باشد براى طلب آمرزش و دعاى جدى نبوده همچنان كه در روايت قمى و رواياتى ديگر گفتارى در اين باب مى آيد.
و در همان كتاب از ابن ابى حاتم از شعبى روايت آمده كه عمر بن خطاب گفت : من در اسلام گرفتار لغزشى شدم كه در همه عمرم به مثل آن گرفتار نشدم و آن اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خواست بر جنازه عبدالله بن ابى نماز گزارد من جامه اش را كشيدم پس از آن گفتم به خدا سوگند كه خدا به تو چنين دستورى نداده است ، مگر نفرموده است: «استغفر لهم او لا تستغفر لهم ، ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم».
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود پروردگارم مرا مخير كرده و فرموده «چه برايشان استغفار كنى و چه نكنى» آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر نشست مردم به پسرش مى گفتند: اى حباب چنين كن، اى حباب چنان كن. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود حباب نام شيطان است ، نام تو عبدالله است.
و در تفسير قمى در ذيل آيه « استغفر لهم او لا تستغفر لهم ... » گفته است : اين آيه بعد از مراجعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه نازل شد، و در آن ايام عبد الله ابن ابى مريض بود: پسرش عبد الله بن عبد الله مردى با ايمان بود نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رفت و در حالى كه پدرش جان مى داد عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم به قربانت ، شما به عيادت پدر من نيامدى و اين در اجتماع مايه سرافكندگى ما است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به خانه عبدالله بن ابى درآمد، در حالى كه منافقين همه دور بسترش جمع بودند. عبدالله بن عبدالله عرض كرد: يا رسول الله ! جهت پدرم استغفار كن . آن جناب هم استغفار كرد.
عمر گفت : مگر خدا تو را نهى نكرده از اينكه براى كسى از منافقين صلوات بفرستى يا استغفار كنى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله) اعتنائى به او نكرد. بار ديگر عمر تكرار كرد.
حضرت فرمود: واى بر تو! آخر اختيار اين امور را به من داده اند و من نيز چنين مصلحت ديدم ، خداى تعالى فرموده «چه براى ايشان استغفار كنى و چه نكنى حتى اگر هفتاد بار هم استغفار كنى ايشان را نمى آمرزد».
بعد از آنكه عبد الله بدرك واصل شد پسرش نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله ! اگر صلاح بدانيد تشريف بياوريد بر جنازه پدرم نماز بخوانيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر او ايستاد تا بر او نماز بخواند، عمر گفت : يا رسول الله ! مگر خدا تو را نهى نكرده از اينكه بر احدى از منافقين نماز بخوانى ، و مگر نفرموده كه ابدا بر قبر احدى از ايشان نايست ؟
حضرت فرمود: واى بر تو! هيچ فهميدى كه من چه گفتم ؟ من گفتم خدا يا قبرش را پر از آتش بگردان و جوفش را سرشار آتش كن او را به آتش دوزخت برسان . و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مجبور شد حرفى بزند كه نميخواست افشاء شود.
مؤلف : در باره روايات تتمهاى باقى است كه - ان شاء الله - در ذيل آيات بعدى به آنها خواهيم رسيد.
آيات ۸۱ - ۹۶ سوره توبه
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَاف رَسولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَن يجَاهِدُوا بِأَمْوَالهِِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ قَالُوا لا تَنفِرُوا فى الحَْرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشدُّ حَرًّا لَّوْ كانُوا يَفْقَهُونَ(۸۱)
فَلْيَضحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۸۲)
فَإِن رَّجَعَك اللَّهُ إِلى طائفَةٍ مِّنهُمْ فَاستَئْذَنُوك لِلْخُرُوج فَقُل لَّن تخْرُجُوا مَعِىَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا مَعِىَ عَدُواًّ إِنَّكمْ رَضِيتُم بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الخَْالِفِينَ(۸۳)
وَ لا تُصلِّ عَلى أَحَدٍ مِّنهُم مَّات أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبرِهِ إِنهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ مَاتُوا وَ هُمْ فَاسِقُونَ(۸۴)
وَ لا تُعْجِبْك أَمْوَالهُُمْ وَ أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُعَذِّبهُم بهَا فى الدُّنْيَا وَ تَزْهَقَ أَنفُسهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ(۸۵)
وَ إِذَا أُنزِلَت سورَةٌ أَنْ ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ جَاهِدُوا مَعَ رَسولِهِ استَئْذَنَك أُولُوا الطوْلِ مِنْهُمْ وَ قَالُوا ذَرْنَا نَكُن مَّعَ الْقَاعِدِينَ(۸۶)
رَضوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طبِعَ عَلى قُلُوبهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ(۸۷)
لَكِنِ الرَّسولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالهِِمْ وَ أَنفُسِهِمْ وَ أُولَئك لهَُمُ الْخَيرَات وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۸۸)
أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۸۹)
وَ جَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الاَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لهَُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ سيُصِيب الَّذِينَ كفَرُوا مِنهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۹۰)
لَّيْس عَلى الضعَفَاءِ وَ لا عَلى الْمَرْضى وَ لا عَلى الَّذِينَ لا يجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصحُوا للَّهِ وَ رَسولِهِ مَا عَلى الْمُحْسِنِينَ مِن سبِيلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۹۱)
وَ لا عَلى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْك لِتَحْمِلَهُمْ قُلْت لا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَّ أَعْيُنُهُمْ تَفِيض مِنَ الدَّمْع حَزَناً أَلا يجِدُوا مَا يُنفِقُونَ(۹۲)
إِنَّمَا السبِيلُ عَلى الَّذِينَ يَستَئْذِنُونَك وَ هُمْ أَغْنِيَاءُ رَضوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۹۳)
يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيهِمْ قُل لا تَعْتَذِرُوا لَن نُّؤْمِنَ لَكمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِكمْ وَ سيرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسولُهُ ثمَّ تُرَدُّونَ إِلى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۹۴)
سيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيهِمْ لِتُعْرِضوا عَنهُمْ فَأَعْرِضوا عَنهُمْ إِنهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۹۵)
يحْلِفُونَ لَكمْ لِترْضوْا عَنهُمْ فَإِن تَرْضوْا عَنهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ(۹۶)
بجا ماندگان پس از حركت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تخلف كردن خود شادمان شدند، و كراهت داشتند كه با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد كنند و گفتند در اين گرما بيرون مرويد، بگو گرماى آتش جهنم سختتر است ، اگر مى فهميدند (۸۱)
بايد به كيفر اعمالى كه ميكردند كم بخندند و زياد بگريند (۸۲)
(حال متوجه باش ) اگر خداوند تو را به سوى دستهاى از آنان بازگردانيد، و براى بيرون شدن از تو اجازه خواستند، بگو هرگز با من بيرون نخواهيد آمد و هرگز با من با دشمنى ، كارزار نخواهيد كرد، چون شما نخستين بار به تقاعد رضايت داديد، پس با واماندگان بنشينيد (۸۳)
هيچوقت بر احدى از آنان كه مرده ، نماز مگذار و بر قبرش مايست ، زيرا ايشان به خدا و رسولش كافر شدند و با حالت فسق مردند (۸۴ )
و اموال و اولاد ايشان تو را خيره نسازد، چرا كه خدا مى خواهد بوسيله آن در دنيا عذابشان كند، و در حال كفر جانشان بدر آيد (۸۵)
و چون سورهاى نازل شود كه به خدا ايمان بياوريد و با رسولش به جهاد برويد، توانگران ايشان از تو اجازه مى خواهند و مى گويند بگذار با واماندگان باشيم (۸۶)
راضى شده اند كه قرين زنان و زمين گيران باشند، و خدا بر دلهايشان مهر زده و در نتيجه نمى فهمند (۸۷)
ولى پيغمبر و كسانى كه با او ايمان آوردند با مالها و جانهاى خود جهاد كردند، و خيرات همه خاص ايشان است ، و ايشان ، آرى ، هم ايشانند رستگاران (۸۸)
خداوند براى آنان بهشتها آماده كرده كه از چشم انداز آن جويها روان است و جاودانه در آنند و اين است كاميابى بزرگ (۸۹)
عذر جويان از باديه نشينان ، آمدند تا به ايشان اجازه ماندن داده شود، و آنانكه به خدا و رسولش دروغ گفته باز نشستند، بزودى به آن كسان كه از ايشان كافر شدند عذابى دردناك خواهد رسيد (۹۰)
بر ضعيفان و بر بيماران و بر كسانى كه چيزى براى خرج كردن ندارند در صورتى كه براى خدا و رسولش خيرخواهى كنند تكليفى نيست ، (آرى ) نيكوكاران مورد ملامت و عذاب كسى قرار نمى گيرند، و خدا آمرزنده مهربان است (۹۱)
و (همچنين ) بر كسانى كه چون پيش تو آمدند تا مركبشان دهى ، (و تو) گفتى چيزى ندارم كه شما را بر آن سوار كنم ، (و ايشان ) با ديدگانى پر از اشك برگشتند كه چرا چيزى براى خرج كردن نمى يابند (۹۲)
تنها (مؤ اخذه و ملامت و عقاب ) بر كسانى است كه با اينكه مكنت دارند از تو اجازه ماندن مى خواهند، و بدين تن در مى دهند كه با زنان و زمين گيران باشند، و خدا بر دلهايشان مهر نهاده ، در نتيجه نمى دانند (۹۳)
(و)چون بازگرديد نزد شما عذر آورند، بگو عذر مياوريد كه ما هرگز شما را تصديق نمى كنيم ، خدا ما را از اخبار شما خبردار كرد، و به زودى خدا عمل شما را مى بيند، و رسول او نيز، آنگاه به سوى داناى غيب و شهادت بازمى گرديد، پس شما را به آنچه مى كرديد خبر مى دهد (۹۴)
به زودى همينكه به سوى ايشان بازگرديد برايتان به خدا سوگند مى خورند تا از ايشان صرفنظر كنيد، و شما از ايشان صرفنظر كنيد كه ايشان پليدند، و جايشان به كيفر آنچه مى كردند جهنم است (۹۵)
برايتان سوگند مى خورند تا شما از ايشان راضى شويد، و به فرضى كه شما از ايشان راضى شويد خدا از مردم عصيانگر فاسق راضى نمى شود (۹۶)
تهدید كسانى كه از رفتن به جنگ سرباز زدند، به عذاب آخرت
اين آيات قابل ارتباط و اتصال به آيات قبل هست ، چون همان غرضى را كه آن آيات دنبال مى كرد اين آيات دنبال مى كند.
«فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَف رَسولِ اللَّهِ ...»:
فرح و سرور مقابل غم و اندوه است، و اين دو حالت نفسانى و وجدانى است كه يكى لذت بخش و ديگرى ناراحت كننده است. و كلمه «مخلفون» اسم مفعول از ماده «خلف» است كه به معناى باقى گذاردن براى بعد از رفتن است ، و كلمه «مقعد» از ماده «قعود» مصدر «قعد، يقعد» مى باشد، و كنايه است از نرفتن به جهاد.
كلمه «خلاف» مانند «مخالفت» مصدر «خالف ، يخالف» است ، و بطورى كه بعضيها گفته اند گاهى به معناى بعد مى آيد، و بعيد نيست كه در آيه «اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا: در اين صورت نمى پايند بعد تو مگر اندكى» به اين معنا باشد. و با اينكه از نظر سياق كلام جا داشت بفرمايد: «خلافك: به منظور مخالفت تو» اگر فرمود «خلاف رسول الله: به منظور مخالفت رسول خدا» براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه منافقين از مخالفت امر خدا خوشحال مى شدند، با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لجبازى نداشتند؛ چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جز پيغام آوردن كار ديگرى نداشت.
معناى آيه اين است : منافقين كه تو آنان را بعد از رفتنت بجاى گذاشتى خوشحال شدند كه با تو بيرون نيامدند و تو را مخالفت كردند، و يا بعد از تو بيرون نيامدند، و كراهت داشتند از اينكه با مال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند.
و جمله «و قالوا لا تنفروا فى الحر» نقل خطاب منافقين است به ديگران كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را يارى نكنند، و زحمات آنجناب را در حركت دادن مردم به سوى جهاد خنثى سازند، و لذا خداى تعالى آن جناب را دستور مى دهد كه چنين جوابشان دهد: «نار جهنم اشد حرا» يعنى اگر فرار از حرارت و تقاعد ورزيدن شما را از گرما نجات مى داد، بارى، از حرارتى شديدتر از آن يعنى حرارت دوزخ نجات نمى دهد.
آرى فرار از اين حرارت آسان شما را دچار آن حرارت شديد مى سازد. آنگاه با جمله «لو كانوا يفقهون» كه با كلمه «لو» كه براى تمنى و آرزو مى باشد، ابتداء شده ، نوميدى از تعقل و فهم ايشان را ميرساند.
«فَلْيَضحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ»:
فاء تفريع كه بر سر اين جمله آمده مى رساند كه مضمون اين جمله فرع تخلف ايشان از جهاد به اموال و جانها و خوشنودى به ترك اين فريضه الهى و فطرى است ، كه انسان در زندگيش جز به انجام آن به سعادت نميرسد.
و جمله «جزاء بما كانوا يكسبون» با در نظر داشتن اينكه حرف «باء» براى مقابله و يا سببيت است دلالت دارد بر اينكه منظور از كم خنديدن همان خوشحالى ناپايدار دنيوى است ، كه از ناحيه ترك جهاد و امثال آن به ايشان دست داده ، و منظور از گريه زياد، گريه در آخرت و در عذاب دوزخ است ، كه حرارتش شديدتر است ، زيرا آن چيزى كه خنده و گريه متفرع بر آن شده همان مضمونى است كه در آيه قبلى بود، و آن خوشنودى از تخلف و دورى از حرارت هوا و گرفتار شدن به حرارت دوزخ است.
پس ، معناى آيه اين است كه : با در نظر داشتن آنچه كردند و كسب نمودند، لازم است در دنيا كمتر خنده و خوشحالى كنند و در آخرت بسيار بگريند و اندوهناك شوند. پس اينكه امر كرد و فرمود: «بايد كم بخندند و زياد بگريند» براى افاده همين معنا است كه آثار اعمال ايشان موجب اين شد كه كم بخندند و بسيار گريه كنند.
ممكن است بعضى اين دو امر يعنى «فليضحكوا» و «و ليبكوا» را حمل كنند بر امر مولوى و بگويند: اين دو امر دو تكليف از تكاليف شرعى را نتيجه مى دهد، و ليكن اين حمل با جمله «جزاء بما كانوا يكسبون» سازگار نيست.
و ممكن هم هست منظور از امر به كم خنديدن و بسيار گريستن ، خنديدن و گريستن در دنيا بعنوان كيفر اعمال گذشته شان باشد، زيرا آن كارهائى كه كردند دو اثر بجاى گذاشت ، يكى راحتى و خوشحالى در چند روز مختصرى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تخلف كرده بودند، و يكى ذلت و خوارى در نزد خدا و رسول و همه مؤ منين در ما بقى عمر و زندگيشان در دنيا و حرارت آتش دوزخ در قيامت و بعد از مرگ.
«فَإِن رَّجَعَك اللَّهُ إِلى طائفَةٍ مِّنهُمْ فَاستَئْذَنُوك لِلْخُرُوج ...»:
مقصود از «قعود» در بار اول ، تخلفى است كه در اولين بارى كه لازم شد بيرون شوند مرتكب شده ، و از بيرون شدن براى جهاد سر پيچيدند، و بعيد نيست آن اولين بار، جنگ تبوك بوده ، و سياق آيه هم همين را ميرساند.
و مقصود از « خالفين » آن افرادى هستند كه طبعا از امر جهاد متخلفند، و بايد هم باشند، مانند زنان و كودكان و بيماران و كسانى كه در اعضاى خود نقصى دارند. و بعضيها گفته اند: مقصود از خالفين، متخلفينى هستند كه بدون هيچ عذرى تخلف ورزيده اند. بعضى ديگر گفته اند: خالفين عبارتند از اهل فساد، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
« فان رجعك الله الى طائفة منهم... » - اين جمله دلالت دارد بر اينكه اين آيه و آن آياتى كه قبل و بعد از آن قرار دارند و داراى سياق متصلى هستند همه در سفر تبوك و قبل از مراجعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه نازل شده است.
نهى از نمازگزاردن بر جنازه منافقين و ايستادن در كنار گور آنان
«وَ لا تُصلِّ عَلى أَحَدٍ مِّنهُم مَّات أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبرِهِ إِنهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ مَاتُوا وَ هُمْ فَاسِقُونَ»:
اين آيه نهى مى كند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را از اينكه نماز ميت بخواند بر كسى كه منافق بوده ، و از اينكه كنار قبر منافقى بايستد، و اين نهى را تعليل كرده است به اينكه چون كفر ورزيدند و فاسق شدند و بر همين فسق خود مردند، و اين تعليل تنها در اين آيه نيامده ، بلكه در هر جا كه گفتگو از لغويت استغفار به ميان آمده همين تعليل ذكر شده است ، مانند آيه «۸۰» از همين سوره، و آيه ششم از سوره منافقين كه مى فرمايد: «سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم ان الله لا يهدى القوم الفاسقين».
و از همه اين موارد كه ذكر شد برمى آيد كسى كه بخاطر احاطه و استيلاى كفر در دلش فاقد ايمان به خدا گشته ديگر راهى به سوى نجات ندارد، و نيز برمى آيد كه استغفار جهت منافقين و همچنين نماز خواندن بر جنازه هاى ايشان و ايستادن كنار قبور ايشان و طلب مغفرت كردن ، لغو و بى نتيجه است.
و در اين آيه اشاره است به اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر جنازه مؤمنين نماز مى خوانده و در كنار قبور ايشان مى ايستاده و طلب مغفرت و دعا مى كرده است.
«وَ لا تُعْجِبْك أَمْوَالهُُمْ وَ أَوْلَادُهُمْ ...»:
قبلا در تفسير آيه «۵۵» همين سوره مطالبى مربوط به اين آيه گذشت ، بدانجا مراجعه شود.
«وَ إِذَا أُنزِلَت سورَةٌ أَنْ ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ جَاهِدُوا مَعَ رَسولِهِ... فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ»:
كلمه «طول» به معناى قدرت و نعمت است ، و كلمه «خوالف» جمع خالف و به معناى خالفين است ، كه گذشت ، و ما بقى كلمات آيه روشن است.
جهاد مؤمنان با مال و جان خود، در حمایت از رسول خدا«ص»
«لَكِنِ الرَّسولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالهِِمْ وَ أَنفُسِهِمْ»:
بعد از آنكه منافقين را در دو آيه قبلى مذمت نمود به اينكه رضايت دادند به تقاعد از جنگ و ماندن در شهر با افراد معذور، و در نتيجه خدا مهر بر دلهايشان نهاد، اينك در اين آيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤمنين با او را، استدراك و استثناء مى نمايد، و مقصود از مؤمنين، مؤمنين حقيقى هستند كه خداوند دلهايشان را از لوث نفاق پاك ساخته است.
به دليل اين كه مؤمنين را در مقابل منافقين قرار داده تا مدحشان كند، و به جهاد با جان و مال بستايد، پس در نتيجه مؤمنين كسانى خواهند بود كه نسبت به تقاعد و ماندن در خانه و شهر رضا ندادند، و خدا هم مهر بر دلهايشان ننهاد، بلكه بر خلاف منافقين به سعادت زندگى نائل گشته ، و به نور الهى راه زندگيشان روشن گرديد، همچنان كه فرموده: «او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس».
و لذا گفتار را با جمله «و اولئك لهم الخيرات و اولئك هم المفلحون» دنبال كرد، و فهمانيد كه مؤمنين همه خيرات را دارند.
آرى، كلمه « الخيرات » جمعى است كه الف و لام بر سرش درآمده ، و مى گويند جمع داراى الف و لام افاده عموم ميكند، پس كلمه مذكور معنايش «تمام خيرات» است ، و همينطور هم هست ؛ زيرا مردان با ايمان ، هم زندگى پاك را دارا هستند و هم نور هدايت را و هم درجه رفيعه شهادت و هر چيزى را كه با آن به سوى خدا تقرب بجويند، پس مؤ منين رستگار و دارندگان سعادت اند.
«أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ جَنَّاتٍ تجْرِى ...»:
نكته موجود در جمله: «اعدّ الله لهم جنات...» و اين كه ورود به جنت براى مؤمنين مجاهد مشروط به باقى ماندن آنان به صفاى ايمان و اصلاح اعمال است.
كلمه «اعداد» به معناى فراهم آوردن و تهيه ديدن است ، و اگر اينطور تعبير كرد و نفرمود «خدا وعده بهشتهائى به ايشان داده كه...» براى اين است كه خاتمه امر ايشان معلوم نبود، يعنى معلوم نبود كه همه مؤ منين در آخر و سرانجام با ايمان از دنيا مى روند يا نه ، لذا متناسب نبود بفرمايد: «خداوند وعده فلان و فلان داده» زيرا وعده امرى است حتمى و واجب - الوفا، بخلاف تهيه ديدن كه منافات ندارد كه خداوند تهيه ببيند ولى مؤمنين بر آن صفاى ايمان و صلاح اعمال باقى نمانند، و خداوند هم تخلف نكرده باشد.
آرى ، نه اصول قرآنى ميسازد و نه فطرت سليم راضى مى شود به اينكه خداى تعالى به خود نسبت دهد كه يكى از بندگان را بخاطر عمل صالحى كه كرده است مهر مغفرت و جنت بر دلش بزند، و آنگاه يكباره رهايش كند تا هر چه مى خواهد بكند.
و لذا مى بينيم خداى سبحان هر جا وعده اى داده آن را معلق و مشروط به عنوانى از عناوين عمومى از قبيل ايمان و عمل صالح نموده تا وجود و عدمش دائر مدار وجود و عدم آن شرط باشد.
و هيچ سابقه ندارد كه در جائى از كلام خود وعده اى را به اشخاص و بخاطر خود آنان داده باشد نه بخاطر اينكه مصداق عنوانى عمومى هستند. آرى ، در قرآن كريم چنين سابقه اى نيست و هيچ وقت اينطور وعده اى نداده است. چون اين طور وعده دادن و افرادى را ايمن از عذاب ساختن ، با تكليف سازگار نيست، و لذا خداى تعالى همه جا وعده هاى خود را روى صاحبان عنوان مى برد، نه روى اشخاص ، مثلا مى فرمايد: «وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات: خدا بهشتها را به مردان و زنان با ايمان وعده داده است» و نيز مى فرمايد: «محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم... وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |