تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مؤلف : اين بود آنچه صاحب مجمع البيان - رحمة الله عليه - در ذيل آيه مورد بحث آورده ، و آنچه كه ايشان آورده از روايات مرويه در كتب تفسير و جوامع حديث از كتابهاى دو فريق است ، و در اين ميان روايات ديگرى است كه ايشان آنها را نياورده و نياوردنش هم بهتر است ، لذا ما هم از نقل بيشتر آنها خوددارى مى كنيم.
و اما آنچه كه از روايات نقل كرده هيچ يك از آنها با آيات مورد بحث تطبيق نمى كند، مگر حديث عقبه . كه يك بار آن را در تفسير آيه اولى نقل كرده و يك بار هم در تفسير آيه دومى ، يعنى آيه «يحلفون بالله ما قالوا...».
و اما ساير روايات وارده رواياتى است كه قصص و وقايع متفرقى را متضمن است كه اگر صحيح باشد و چنين وقايعى رخ داده باشد از قصه هاى منافقين خواهد بود و نسبت به آيات مورد بحث كمترين ارتباطى ندارد.
و اين آيات - همچنانكه در بيان سابق از نظرتان گذشت - يازده آيه است كه بهم مربوط و متصلند و غرض واحدى را افاده مى كنند و آن عبارتست از نقل يكى از داستانهاى منافقين كه مى خواستند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را ترور كنند، و در ضمن سخنى گفته بودند كه از كفر درونيشان حكايت داشت ، و خداى تعالى ميان ايشان و انجام نقشه شومشان حائل گرديد، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از ايشان از آنچه تصميم داشته و آنچه كه گفته بودند پرسيد و بازجوئى فرمود.
آنها عمل خود را تاويل و گفته خود را انكار نموده ، بر آن سوگند ياد كردند، پس خداى تعالى انكار و قسمشان را تكذيب كرد.
اين آن مقدار مطلبى است كه از خلال آيات استفاده مى شود، و اين معنا در ميان همه روايات جز بر روايت مربوط به داستان عقبه تطبيق نمى كند.
و هيچ مجوزى نيست كه ما در تفسير آيات به آن روايات استناد جوئيم ، مگر اينكه مسلك آقايان را داشته باشيم كه مضمون روايات را بر آيات تحميل مى كنند. چه اينكه الفاظ آيات با اين تطبيق مساعد باشد و چه اينكه نباشد و هر چند در ميان خود روايات اختلاف فاحش كه خود موجب سوء ظن به صدور آنها است وجود داشته باشد، و هر كه مراجعه كند خواهد ديد كه وضع روايات نامبرده اين بحث چنين است.
مضافا بر اين كه ، در اين روايات نقطه ضعف ديگرى وجود دارد و آن اين است كه از آنها استفاده مى شود كه مى خواهند بگويند آيات مورد بحث در سياق واحد و در مقام بيان يك غرض واحد نيستند، بلكه هر چند آيه آن، در مقام بيان غرضى غير از غرض چند آيه ديگر است و هر دسته براى خود شان نزول جداگانه اى دارد - با اينكه خواننده محترم توجه فرمود كه آيات مذكور يك سياق واحد و متصل است و جز بيان يك غرض ، هدف ديگرى ندارد.
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن منذر و ابو الشيخ از كلبى روايت كرده اند كه گفته است : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از جنگ تبوك برمى گشت ، در روبرويش سه دسته در حركت بودند كه خدا و رسول و قرآن را استهزاء مى كردند.
راوى مى گويد: يكى از آنها مردى بود به نام يزيد بن وديعه كه خيلى در اين گفتگوها با ايشان مخلوط و همراه نبود و خود را از آنها كنار مى كشيد، و به همين جهت آيه نازل شد كه «اگر از طائفه اى از شما بگذريم طائفه ديگر شما را عذاب خواهيم نمود» و آن يك نفر را طائفه ناميد.
مؤلف : همين روايت منشا شده كه بعضيها بگويند كلمه طائفه بر يك نفر هم اطلاق مى شود، با اينكه آيه شريفه به منزله كنايه است ، نه تسميه (نامگذارى )، و نظير اين كنايات در آيات قرآن بسيار است ، و ما قبلا بدان اشاره كرديم.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : اين آيه در شان عده اى از منافقين قبيله بنى عمرو بن عوف كه يكى از ايشان وديعة بن ثابت و ديگر مردى از اشجع - همسوگند بنى عمرو بن عوف - به نام محشى بن حمير بود نازل شد.
نامبردگان در موقعى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رهسپار تبوك بود با آن حضرت راه مى پيمودند. يكى از ايشان به ديگرى گفت شما خيال مى كنيد مردم روم هم مثل ساير مردم كارزار مى كنند؟ به خدا قسم فردا مى بينيم همه شما را كه با طناب دستهايتان را بسته باشند و به اسيرى ببرند.
محشى بن حمير گفت : من حاضر و راضيم به هر نفر ما صد تازيانه بزنند و در عوض آيه قرآنى نازل نشود و گفته هاى ما را فاش نكند.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به عمار فرمود: خودت را برسان به اين چند نفر، كه خود را آتش زدند، و از ايشان بپرس چه گفتگو مى كردند، اگر بكلى منكر شدند و گفته هاى خود را كتمان كردند بگو شما چنين و چنان گفتيد. عمار خود را به ايشان رسانيد و پرسيد چه مى گفتيد؟
نفرات يكسره به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمده ، عذرخواهى كردند و آيه شريفه «لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منكم» نازل شد، و آن شخصى كه خداى تعالى از او عفو فرمود محشى بن حمير بود كه بعدا به نام عبد الرحمان ناميده شد، و از خدا خواست تا او را موفق به شهادت بفرمايد وكسى هم محل شهادتش را نداند.
خداوند دعايش را مستجاب نموده ، او در يمامه به شهادت رسيد و كسى نفهميد قاتلش كه بود و در كجا به خاك سپرده شد عينى و اثرى از او باقى نماند.
مؤلف : داستان محشى بن حمير در تعدادى از روايات وارد شده، چيزى كه هست به فرضى هم كه صحيح باشند مستلزم آن نيست كه بگوئيم آيه شريفه در باره آن نازل شده. علاوه بر اين كه ميان مضمون اين روايات و مضمون آيات تفاوت بسيارى است. و بر ما هم واجب نيست كه بهر داستانى از داستانهاى زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر مى خوريم - و آن داستان هر چه باشد - آن را به يكى از آيات قرآن ببنديم ، آنگاه آيه را به همان داستان تفسير نموده و آن را حاكم بر آيه قرار دهيم.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : چقدر امشب شبيه ديشب است. آنگاه آيه «كالذين من قبلكم كانوا اشد منكم قوة ... و خضتم كالذين خاضوا» را تلاوت نموده، گفت:
مقصود بنى اسرائيل اند كه اينك ما مسلمانان هم داريم مثل آنها ميشويم ، و به آن خدائى كه جان من در دست اوست روش يهود را آنچنان پيروى خواهيد كرد كه حتى اگر ايشان به سوراخ سوسمارى بروند شما هم به دنبالشان خواهيد رفت.
مؤلف : اين روايت را مجمع البيان نيز از ابن عباس نقل كرده است.
و نيز در مجمع البيان از تفسير ثعلبى از ابى هريره از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: شما مسلمانان نيز روشى را پيش خواهيد گرفت كه امم گذشته پيمودند، ذراع به ذراع وجب به وجب و باع به باع ، حتى اگر يكى از ايشان به درون سوراخ سوسمارى درآيد شما نيز در خواهيد آمد.
گفتند: يا رسول خدا همانطورى كه فارسيان و روميان و اهل كتاب كردند؟ فرمود: پس اينكه گفتم امم گذشته مقصودم چه بود، مگر غير از اينها كه نام بردى مردم ديگرى هم هستند؟
و نيز در همان كتاب از تفسير ثعلبى از حذيفه منقول است كه : منافقينى كه امروز در بين شما هستند بدترند از منافقينى كه در زمان رسول خدا بودند. پرسيديم: چطور؟ گفت: منافقين معاصر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نفاق خود را پنهان ميداشتند، و ليكن منافقين امروز نفاق خود را آشكار مى كنند.
چند روايت در بيان مقصود از جمله : « نسواالله فنسيهم » و در عيون به سند خود از قاسم بن مسلم از برادرش عبد العزيز بن مسلم روايت مى كند كه گفت : من از حضرت رضا (عليه السلام ) معناى جمله « نسوا الله فنسيهم » را پرسيدم ؛ فرمود: خداى تعالى دچار فراموشى و سهو نمى شود، نسيان و سهو از خصوصيات مخلوق حادث است ، مگر نشنيده اى كه خداوند فرموده : «و ما كان ربك نسيا: پروردگار تو فراموش كار نيست».
معناى اين كه در آن آيه فرمود: «خدا را فراموش كردند خدا هم ايشان را فراموش كرد» اين است كه به كيفر اين كه خدا را فراموش كردند خدا هم خود ايشان را از ياد خودشان برد و در نتيجه خود را فراموش كردند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون: و نباشيد مثل كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا هم خودشان را از يادشان برد، ايشان همان مردم فاسق اند» و اگر در آن آيه ديگر فرموده: «فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا» معنايش اين است كه ما امروز ايشان را وا مى گذاريم همانطورى كه ايشان خدا را ترك گفته و خود را براى ديدار امروزشان آماده نساختند.
و در تفسير عياشى از جابر از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه از آيه «نسوا الله» سؤال شد، ايشان در جواب فرمود: اطاعت خدا را ترك كردند، پس ايشان را فراموش كرد يعنى ترك كرد.
و در همان كتاب از ابى معمر سعدانى روايت شده كه گفت : على (عليه السلام ) در معناى آيه «نسوا الله فنسيهم» فرمود: مقصود اين است كه ايشان خدا را در دار دنيا فراموش كردند و او را اطاعت ننموده ، به او و رسولش ايمان نياوردند، خدا هم ايشان را در روز قيامت فراموش كرد، يعنى از ثواب خود بهره اى براى آنان نگذاشت و در نتيجه مانند كسانى شدند كه در تقسيم خير از قلم افتاده باشند.
مؤلف : اين روايت را مرحوم صدوق هم در كتاب معانى به سند خود از ابى معمر از امام على بن ابيطالب (عليه السلام) نقل كرده است.
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى در معناى «و المؤتفكات اتتهم رسلهم بالبينات» فرمود: مقصود از ايشان قوم لوط است كه «ائتفكت عليهم» يعنى زمين برايشان زير و رو شد، و پائين و بالا گرديد.
و در تهذيب به سند خود از صفوان بن مهران آورده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم زن مسلمان نزد من مى آيد، او مرا به شغلم (چارپادار) ميشناسد و من او را به مسلمانى مى شناسم ، و او محرمى ندارد، آيا او را حمل بكنم ؟ فرمود: عيب ندارد، حمل كن ، زيرا مؤمن براى زن مؤمن محرم است، آنگاه اين آيه را تلاوت نمود: «و المؤمنون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض».
رواياتى در مورد خشنودى و رضاى الهى در ذيل آیه شریفه
مؤلف : اين روايت را عياشى در تفسير خود از صفوان جمال از آن حضرت نقل كرده.
و در تفسير عياشى از ثوير از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى اهل بهشت وارد بهشت شده و ولى خدا به جنات و قصرهاى خود درآيد و هر مؤ منى بر اريكه (تخت ) خود تكيه زند، خدمت گزارانش به دورش حلقه مى زنند، و شاخه هاى پر ميوه ، خود را به طرفش خم مى كنند و در پيرامونش چشمه سارها جوشيدن مى گيرد و از چشم اندازش نهرها به جريان مى افتد و برايش بساط ها گسترده مى گردد و پشتيها برايش مى گذارند و هر چه را كه بخواهد و اشتها كند قبل از آنكه به زبان آورد خدامش برايش حاضر مى سازند و برايش حور العين از جنان بيرون مى آيند و بندگان خدا آنچه كه خدا بخواهد در اين حالت و در اين تنعم بسر مى برند.
تا آنكه پروردگار جبار براى آنان تجلى نموده مى فرمايد: اى اولياء و اى اهل طاعت من ! و اى ساكنان بهشت من كه در جوار من منزل گرفته ايد! ميل داريد به شما از كرامتى بالاتر از آنچه داريد خبر دهم ؟ عرض مى كنند: پروردگارا آن چيست كه از اين بهشت كه هر چه بخواهيم در آن مى يابيم بهتر و بالاتر است؟
بار ديگر همان پرسش تكرار ميشود و عرض مى كنند: پروردگارا، بله ؛ آن كدام خير مى باشد كه بهتر از اين بهشت است ؟ خداى تعالى فرمايد: رضايت من از شما و دوستى من نسبت به شما است كه از آن لذتها و نعمتها كه در آنيد بهتر است . بعرض ميرسانند: آرى ، پروردگار ما! رضايت تو از ما، و محبت تو، به ما، بهتر و گواراتر است .
آنگاه على بن الحسين (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود: «وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم».
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: وقتى اهل بهشت به بهشت درمى آيند خداى تعالى مى فرمايد: آيا بيش از اين ، چيز ديگرى مى خواهيد تا برايتان آماده سازم؟
عرض مى كنند: پروردگارا مگر چيز ديگرى هم مانده كه در اينجا فراهم نشده باشد؟ مى فرمايد: آرى (بالاتر از همه اين نعمتها) رضاى من است كه تا ابد بر شما خشم نمى گيرم.
مؤلف : اين معنا در روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وارد شده است.
در جامع الجوامع از ابى درداء از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل كرده كه فرمود: عدن خانه خدا است كه هيچ چشمى آن را نديده و صورتش به قلب هيچ بشرى خطور نكرده و غير از سه طائفه كسى را در آن راه نيست : انبياء، صديقين و شهداء. خداى تعالى فرموده : خوشا بحال كسى كه بدرون تو درآيد.
مؤلف : عموميت بهشت كه روايت آن را ميرسانيد منافاتى با اختصاص آن براى سه طائفه ندارد، زيرا از آيه «و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم: كسانى كه ايمان آوردند به خدا و فرستادگانش ، ايشانند همان صديقين و شهداء نزد پروردگارشان» استفاده ميشود كه خداى سبحان عموم مؤمنين را به شهدا و صديقين ملحق ميكند.
در تفسير قمى در ذيل آيه «يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين...» گفته است : پدرم از ابن ابى عمير از ابى بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: با كفار و منافقين جهاد كن و ايشان را ملزم به انجام فرائض ساز.
و در الدر المنثور است كه بيهقى در كتاب شعب الايمان از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه آيه «يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين» نازل شد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دستور داده شد تا به دست خود با كفار و منافقين مبارزه كنند، و اگر نتوانست با قلب خود و اگر آن را نيز نتوانست به زبان خود و اگر آنهم برايش مقدور نبود با برخورد خشن و ترش روئى با ايشان مبارزه كند.
مؤلف : در اين روايت از حيث ترتيب اجزاء جهاد و امر به معروف تشويشى است ، چون جهاد با قلب بعد از همه انواع جهاد است نه قبل از آن.
آيات ۷۵ - ۸۰ سوره توبه
وَ مِنهُم مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئنْ ءَاتَانَا مِن فَضلِهِ لَنَصدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصالِحِينَ(۷۵)
فَلَمَّا ءَاتَاهُم مِّن فَضلِهِ بخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَّ هُم مُّعْرِضونَ(۷۶)
فَأَعْقَبهُمْ نِفَاقاً فى قُلُوبهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كانُوا يَكْذِبُونَ(۷۷)
أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ(۷۸)
الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فى الصدَقَاتِ وَ الَّذِينَ لا يجِدُونَ إِلا جُهْدَهُمْ فَيَسخَرُونَ مِنهُمْ سخِرَ اللَّهُ مِنهُمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۷۹)
استَغْفِرْ لهَُمْ أَوْ لا تَستَغْفِرْ لهَُمْ إِن تَستَغْفِرْ لهَُمْ سبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ ذَلِك بِأَنهُمْ كفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ(۸۰)
بعضى از ايشان كسانى هستند كه با خدا عهد كرده بودند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند بطور قطع، زكات ميدهيم و از شايستگان خواهيم بود (۷۵)
پس همين كه خدا از كرم خود عطايشان كرد بدان بخل ورزيده ، روى بگردانيدند در حالى كه اعراضگر هم بودند (۷۶)
خدا به سزاى آن خلف وعده اى كه كردند و اينكه دروغ مى گفتند، تا روزى كه ديدارش مى كنند در دل هايشان نفاق انداخت (۷۷)
مگر نمى دانند كه خدا نهان ايشان و راز گفتنشان را مى داند، و مگر نمى دانند كه خدا علام الغيوب است (۷۸)
كسانى كه به مؤ منان راغب به خير كه بيش از استطاعت خويش نمى يابند، در كار صدقه دادن عيب مى گيرند و تمسخرشان مى كنند خدا تمسخرشان را تلافى مى كند و ايشان را است عذابى دردناك (۷۹)
براى ايشان آمرزش بخواهى و يا نخواهى (برابر است )، خداوند هرگز ايشان را نخواهد آمرزيد هر چند هفتاد بار برايشان آمرزش بخواهى ، و اين بدان جهت است كه ايشان به خدا و رسولش كفر ورزيدند و خداوند مردم فاسق و عصيانگر را هدايت نمى كند (۸۰)
بيان حال دسته اى ديگر از منافقان، كه از پرداخت زكات سرپيچى كردند
اين آيات طائفه ديگر از منافقين را يادآور ميشود كه از حكم صدقات تخلف ورزيده و از دادن زكات سرپيچيدند، با اينكه قبلا مردمى تهى دست بودند و با خدا عهد كرده بودند كه اگر خداى تعالى به فضل خود بى نيازشان سازد حتما تصدق دهند و از صالحان باشند، ولى بعد از آنكه خداى تعالى توانگرشان ساخت بخل ورزيده و از دادن زكات دريغ نمودند.
و نيز طائفه ديگرى از منافقين را ياد مى كند كه توانگران با ايمان را زخم زبان زده ، ايشان را ملامت مى كردند كه چرا مال خود را مفت از دست مى دهند و زكات مى پردازند، و تهى دستان را زخم زبان زده ، مسخره مى كردند (كه خدا چه احتياج به اين صدقه ناچيز شما دارد) و خداوند همه اين طوائف را منافق خوانده ، و بطور قطع حكم كرده كه ايشان را نيامرزد.
«وَ مِنهُم مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئنْ ءَاتَانَا مِن فَضلِهِ لَنَصدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصالِحِينَ... وَّ هُم مُّعْرِضونَ»:
كلمه «ايتاء» به معناى مطلق دادن است، وليكن بيشتر اطلاق ميشود در دادن مال ، و از قرائن اين مطلب ، در خود آيه «لنصدقن» است كه معلوم است مقصود از آن تصدق دادن از مالى است كه خدا به ما داده. و همچنين قرينه ديگر آن در آيه بعدى است ، و آن مساله بخل است كه معنايش دريغ كردن از مال است.
سياق اين آيات ميرساند كه گفتار در آن راجع به امرى است كه واقع شده ؛ روايات هم دلالت دارد بر اينكه اين آيات درباره داستان ثعلبه نازل شده ، كه - ان شاء الله - شرح داستانش در بحث روايتى آينده خواهد آمد، و معناى اين دو آيه روشن و بى نياز از توضيح است.
«فَأَعْقَبهُمْ نِفَاقاً فى قُلُوبهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ ...»:
كلمه «اعقاب» به معناى ارث دادن و اثر گذاشتن است . در مجمع البيان گفته است : اين كلمه به معناى اثر گذاشتن و تاديه كردن و نظائر آن است ، و گاهى كلمه «أعقبه» در معناى كيفر داد او را استعمال مى شود.
و معلوم است كه كلمه مذكور از ماده «عقب» اخذ شده كه به معناى آوردن چيزى به دنبال چيز ديگر است.
ضميرى كه در «فاعقبهم» مستتر است به بخل و يا عمل ناشى از بخل برمى گردد، و بنابراين ، منظور از جمله «يوم يلقونه»، روز ديدار بخل خواهد بود؛ و معنايش به يك نوع عنايت اين مى شود: «روزى كه جزاى بخل را مى بينند».
و ممكن هم هست ضمير را به خداى تعالى برگشت داده ، بگوئيم منظور از «يوم يلقونه» جمله «يوم يلقون الله : روزى كه خدا را ملاقات كنند». يعنى روز قيامت باشد كه چون همه ميدانسته اند آن روز روز ملاقات خداست ديگر اسم نبرده ، و يا بگوئيم منظور از آن «روز مرگ است» كه ظاهر آيه «من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لات» آن را افاده مى كند.
احتمال دوم بنابر اينكه بگوئيم ضمير به خدا برگردد ظاهر و روشن است ، زيرا مناسب تر به ذهن همين است كه بفرمايد «منافقين بر نفاق خود باقى خواهند بود تا روزى كه بميرند» ، نه اين كه بفرمايد «باقى خواهند بود تا اينكه سر از قبر بردارند، و جزاى عمل خود را ببينند» ؛ چون بعد از مردن كه ديگر تغيير حالت نمى دهند.
حرف «باء» كه در دو جاى جمله «بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون» به كار رفته باء سببيت است ، و به آيه چنين معنى مى دهد: «اين بخل به سبب اينكه مستلزم خلف وعده و پايدارى در دروغ بود، سبب نفاق يعنى مخالفت باطن ايشان با ظاهرشان شد».
خلف وعده و دروغگويى، از علل و نشانه هاى نفاق
و بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: «اثر اينكه بخل كردند و از دادن صدقات دريغ ورزيدند اين شد كه نفاق را در دلهايشان جايگزين كرد، بطورى كه تا روز مرگشان در دلهايشان باقى بماند، اگر اين بخل و دريغ، سبب نفاق ايشان شد به سبب اين بود كه با اين عمل هم وعده خدا را تخلف كردند و هم بر دروغگوئى خود باقى ماندند».
و يا معناى آن اين ميشود: خداى تعالى ايشان را چنين جزا داد كه نفاق را در دلهايشان انداخت كه تا روز لقاى او كه روز مرگ است در دلهايشان باقى بماند، براى اينكه ايشان تخلف كردند آنچه را كه به خدا وعده داده بودند، و براى اينكه دروغ مى گفتند.
اين آيه اولا دلالت دارد بر اينكه خلف وعده و دروغ در سخن از علل نفاق و نشانه هاى آن است و ثانيا بعضى از نفاقها هست كه بعد از ايمان، به دل راه مى يابد، همچنان كه برخى از كفرها بعد از ايمان مى آيد، و آن ارتداد و گفتن رده است، همچنان كه قرآن كريم فرموده «ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواءى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤن» و ميرساند كه چه بسا گناه ، كار آدمى را به تكذيب آيات خدا بكشاند، و تكذيب گاهى ظاهرى مى باشد و گاهى ظاهرى و باطنى كه در اين صورت كفر محسوب مى شود و گاهى فقط باطنى است كه نفاق شمرده مى شود.
«أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ ...»:
كلمه «نجوى» به معناى درگوشى حرف زدن است ، و استفهام در اين آيه استفهام توبيخى است.
«الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فى الصدَقَاتِ وَ الَّذِينَ لا يجِدُونَ إِلا جُهْدَهُمْ ...»:
كلمه «تطوع» به معناى انجام عملى است كه نفس آدمى از آن كراهت نداشته باشد و آن را دشوار نداند و داوطلبانه انجامش دهد، و به همين جهت بيشتر در مستحبات استعمال مى شود؛ چون در واجبات يك نوع تحميلى است بر نفس و آدمى دل خود را وادار مى كند كه راضى به ترك آن نشود.
و اينكه داوطلبان از مؤ منين در دادن صدقه را در مقابل كسانى قرار داده كه بيش از توانائى خود صدقه نمى دهند، خود قرينه است بر اينكه منظور از داوطلبان در صدقه كسانى است كه چون ثروتمند و مالدارند صدقه مى دهند، و خلاصه بخاطر تمكنشان بطوع و رغبت و بطيب خاطر خود مى پردازند، بدون اينكه احساس كمترين ناراحتى بكنند، بخلاف دسته دوم كه نمى دهند مگر بقدر طاقتشان ، و يا ناراحتند از اينكه چرا همينقدر مى توانند بدهند و بيشتر از آن نمى توانند.
آنگونه كه مفسرين گفته اند جمله «الذين يلمزون...» يا كلامى است مستاءنف و تازه ، و يا وصفى است براى آنهائى كه جمله «و منهم من عاهد الله...» ، يادشان كرده.
و معناى آن اين است : كسانى كه بدگوئى ميكنند از مؤ منين ثروتمندى كه داوطلبانه و بطيب خاطر صدقه مى دهند، و هم از فقرائى كه مالى نزد خود نمى يابند براى صدقه مگر آن مقدارى را كه مايه ناراحتيشان است، و خلاصه بدگوئى مى كنند زكات دهندگان را، هم توانگرانشان را و هم تهیدستان شان را، هم بى نيازان را و هم نيازمندان را، و مسخره مى كنند همه را، خداوند ايشان را مسخره كرده ، و براى ايشان عذابى دردناك است . اين جمله كوتاه هم جواب استهزاء ايشان است ، و هم تهديد به عذابى شديد.
«استَغْفِرْ لهَُمْ أَوْ لا تَستَغْفِرْ لهَُمْ إِن تَستَغْفِرْ لهَُمْ سبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ»:
ترديد بين امر و نهى ، كنايه از اين است كه چه بكنى و چه نكنى يكسان است ، و خلاصه استغفار كردنت براى آنان كارى است لغو و بى فايده، همچنان كه نظير آن در آيه «انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم» گذشت.
پس معناى آن اين است : اين منافقين به مغفرت خدا نائل نخواهند شد و طلب و عدم طلب مغفرت براى آنان يكسان است ، چون طلب مغفرت كردن براى آنان كمترين فائده و اثرى ندارد.
جمله «ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم» تاكيد جمله قبلى است و مى رساند كه از طبيعت مغفرت چيزى به ايشان نمى رسد، چه اينكه تو درباره آنها طلب مغفرت كنى و چه نكنى ، چه يكبار و چه چند بار، چه زياد و چه كم.
پس ، آوردن كلمه « هفتاد بار » خصوصيتى ندارد بلكه فقط مى خواهد كثرت را برساند - نه اينكه از يك تا هفتاد بى فائده است ولى از هفتاد به بالا اثر دارد - و لذا به دنبال آن ، علت مطلب را بيان كرده و فرموده: «براى اينكه ايشان به خدا و رسولش كافر شدند». يعنى مانع از شمول مغفرت ، كفر ايشان است به خدا و رسول ، و اين مانع با بود و نبود استغفار و يا كم و زيادى آن برطرف نمى شود، چون بود و نبود آن و كم و زيادش كفر ايشان را از بين نمى برد.
از همينجا معلوم ميشود كه جمله «و الله لا يهدى القوم الفاسقين» متمم تعليل قبلى است ، و سياق آن، سياق استدلال قياسى ، و تقدير آن چنين است : آنها به خدا و رسولش كفر ورزيدند، پس آنها فاسق اند و از زى عبوديت خدا بيرونند و خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند، و ليكن مغفرت هدايت است به سوى سعادت قرب و بهشت برين ، پس به همين دليل مغفرت شامل ايشان نمى گردد.
و استعمال كلمه «هفتاد» در رسانيدن صرف كثرت بدون خصوصيت ، مانند استعمال صد و هزار در اين معنا در لغت بسيار شايع است.
بحث روايتى: (داستان «ثعلبة بن حاطب»، و خوددارى از پرداخت زكات)
در مجمع البيان دارد كه بعضيها گفته اند: اين آيات در باره ثعلبة بن حاطب كه يكى از انصار بود نازل شده. وى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عرض كرده بود يا رسول الله ! از خدا بخواه مال دنيائى به من روزى كند.
حضرت فرمود: اى ثعلبه مال اندكى كه از عهده شكرش برآئى بهتر است از مال فراوانى كه نتوانى شكرش را بجاى آرى ، مگر مسلمانها كه تو يكى از ايشانى نبايد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) تاسى بجويند، و مگر خدا نفرموده : «لكم فى رسول الله اسوة حسنة». پس چرا چنين تقاضائى مى كنى ؟ با اينكه من به آن خدائى كه جانم بدست قدرت او است اگر بخواهم اين كوه ها برايم طلا و نقره شود مى شود وليكن نمى خواهم.
بعد از چند روز ديگر آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! از خدا بخواه مرا مال دنيائى روزى بفرمايد، و به آن خدائى كه تو را به حق مبعوث فرموده اگر به من روزى كند من حق همه صاحبان حق را مى پردازم. حضرت عرض كرد: بار الها! ثعلبه را مالى روزى فرما.
ثعلبه گوسفندى خريد و زاد ولد آن بسيار شد به حدى كه مدينه براى چرانيدن آنها تنگ آمد و مجبور شد گوسفندان خود را بيرون برده در بيابانى از بيابانهاى مدينه جاى دهد و بچراند، و همچنان رو به زيادى مى رفت و او از مدينه دور مى شد و به همين جهت از نماز جمعه و جماعت باز ماند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كارشناسى فرستاد تا گوسفندانش را شمرده ، زكاتش را بگيرد، ثعلبه قبول نكرد و بخل ورزيد و گفت: اين زكات در حقيقت همان باج دادن است.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: واى بر ثعلبه! واى بر ثعلبه!
چيزى نگذشت كه اين آيات در بارهاش نازل شد - نقل از ابى امامه - و در روايت ديگرى بطور رفع وارد شده.
بعضى ديگر گفته اند: ثعلبه به مجلسى از انصار وارد شد و همه اهل آن مجلس را شاهد گرفت كه اگر خدا مرا از فضل خود چيزى بدهد من زكاتش را مى دهم و حق هر صاحب حقى را مى پردازم و صله رحم هم مى كنم. خداوند او را امتحان كرد، پسر عموى او از دنيا رفته از وى مالى به ثعلبه ارث رسيد، و او به آنچه كه عهد كرده بود وفا نكرد و اين آيات در بارهاش نازل شد - نقل از ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده.
بعضى ديگر گفتهاند: اين آيات در باره ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشير نازل شده كه از بنى عمرو بن عوف بودند . آنها گفته بودند اگر خداى به ما مالى روزى كند زكاتش را مى دهيم ، ولى وقتى خدا روزيشان كرد بخل ورزيدند - نقل از حسن و مجاهد.
مؤلف : رواياتى كه صاحب مجمع البيان آورده با يكديگر منافاتى ندارند، زيرا ممكن است ثعلبه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عهد كرده باشد و جماعتى از انصار را هم بر آن گواه گرفته باشد، و يا غير او مرد ديگرى نيز با او بوده باشد. بنا بر اين ، نه تنها روايات با هم منافات ندارند بلكه يكديگر را تاييد هم مى كنند.
همچنان كه آن قولى كه از ضحاك نقل شده كه گفته است: «آيات مذكور در باره عده اى از منافقين به نام نبتل بن حارث ، جد بن قيس و ثعلبة بن حاطب و معتب بن قشير نازل شده» نيز آن روايات را تاييد مى كند.
و اما آنچه را كه مجمع البيان از كلبى نقل كرده كه گفته: «آيات مذكور درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده كه داراى مالى در شام بوده و دير به دستش رسيده و او بسيار تلاش كرد، پس قسم خورد كه اگر خداوند اين مال را برساند زكاتش را بپردازد، خداوند هم مالش را به سلامت به او رسانيد و او بعهد و قسم خود وفا نكرد» انطباقش بر آيات مورد بحث بعيد است ، براى اينكه رسانيدن مال به صاحبش ايتاء فضل كه اعطاء و رزق باشد، نيست.
و در تفسير قمى مى گويد: در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) در ذيل آيه مورد بحث آمده كه فرمود: اين آيات در شان ثعلبة بن حاطب بن عمرو بن عوف نازل شده كه مردى محتاج بود و با خدا عهدى بست ، و چون خدا مالدارش نمود بخل ورزيد و بعهد خود وفا نكرد.
و در الدر المنثور است كه بخارى ، مسلم ، ترمذى و نسائى از ابى هريره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت كرده اند كه فرمود: نشانه منافق سه چيز است : اول اينكه وقتى حرف ميزند دروغ مى گويد و چون وعده مى دهد خلف مى كند و چون امين شود خيانت مى كند.
مؤلف : اين روايت بطرق بسيارى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده كه بعضى از آنها قبلا ايراد شد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |