تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه به وجهى و ابن منذر به وجهى ديگر از ابن عباس (رضى الله عنه) نقل كرده اند كه نجده حرورى اشخاصى را نزد او فرستاد و از سهم ذى القربى كه خداوند در قرآن ذكر كرده پرسيد.
ابن عباس در جوابش نوشت: ما معتقد بوديم كه ذى القربى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مائيم، ليكن قوم ما، ما را از اين حرف منع كردند. گفتند: او مى پرسد به عقيده تو از آن كيست؟ ابن عباس (رضى الله عنه) گفت: اين سهم مال اقرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در ميان ايشان تقسيم كرد.
و اما عمر خمس را بر ما عرضه كرد و ما آن را كمتر از حق خود ديديم لذا قبول نكرده و به او برگردانديم و به اهل بيت پيشنهاد كرده بود كه تنها كسانى را كه زن مى گيرند كمك كند و قرض مقروضين را ادا كند و به فقر ايشان بدهد و به بيشتر از آن حاضر نشد.
مؤلف: اين كه در روايت داشت: گفتند او مى پرسد به عقيده تو از آن كيست، معنايش اين است كه آن اشخاصى كه نجده آن ها را نزد ابن عباس فرستاده بود، گفتند: نجده مى گويد، يعنى مى پرسد فتواى تو در مصرف خمس چيست؟
و اين كه ابن عباس در جواب گفت: «اين سهم مال اقرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است...»، ظاهر در اين است كه خواسته است ذى القربى را به اقرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تفسير كند. و ظاهر روايات سابق كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نقل كرديم اين است كه ائمه (عليهم السلام) ذى القربى را به امامان از اهل بيت تفسير كرده اند. و ظاهر آيه شريفه هم همين معنا را تاييد مى كند، چون از «ذى القربى» به لفظ مفرد تعبير كرده و نفرموده «ذوى القربى».
و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر از عبدالرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت: از على (رضى الله عنه) پرسيدم و عرض كردم: يا اميرالمومنين! مرا خبر ده از اينكه رفتار ابوبكر و عمر در سهم شما از خمس چگونه بود؟ فرمود و اما ابوبكر در روزگار حكومتش خمسى در بيت المال نداشت.
و اما عمر، او همواره از هر خمسى سهم ذى القربى را به من مى داد، حتى خمس شوش و جندی شاپور را كه آوردند من نزد او بودم به من گفت: اين سهم اهل بيت است از خمس وليكن بعضى از مسلمانان احتياج شديدى دارند و گرفتارند. من گفتم: بله.
عباس بن عبد المطلب از جاى جست و گفت: سهم ما را نبايد به ديگرى بدهى. من گفتم: آيا ما از هر كس به مسلمانان مهربان تر نيستيم؟ امير المؤمنين (عمر) هم شفاعت كرد. پس عمر خمس را گرفت و به خدا سوگند ما در عهد وى بعد از اين جريان خمس را نگرفتيم. و در عهد عثمان به آن دست نيافتيم.
آنگاه على (عليه السلام) شروع كرد به حرف زدن و فرمود: خداوند صدقه را بر رسول خود حرام كرد و در عوض آنچه حرام كرد، سهمى از خمس را برايش قرار داد و همچنين در ميان همه مسلمين صدقه را تنها بر اهل بيت پيغمبرش حرام كرده و در عوض آنچه حرام كرده سهمى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برايشان تعيين نمود.
و نيز مى نويسد ابن ابى حاتم از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: من آب چركين دست مردم را براى شما (اهل بيت) نپسنديدم، چون يك پنجم خمس شما را بى نياز مى كند، و براى شما بس است.
مؤلف: اين كه فرمود: «يك پنجم خمس» مبنى بر اين است كه سهم اهل بيت تنها همان سهم ذى القربى باشد.
و نيز مى نويسد: ابن ابى شيبه از جبير بن مطعم روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سهم ذى القربى را ميان بنى هاشم و بنى عبد المطلب تقسيم كرد. آنگاه گفت: من و عثمان بن عفان به راه افتاده و شرفياب حضورش شديم و عرض كرديم: يا رسول الله! اينها برادران تو هستند از بنى هاشم، فضل آن ها به جهت موقعيتى كه خداوند از ميان آنان به تو داده قابل انكار نيست، آيا به برادران ما از بنى مطلب مى دهى و به ما نمى دهى، با اين كه ما و ايشان از جهت خويشاوندى در يك رتبه هستيم؟
فرمود: آنان در جاهليت و هم در اسلام هرگز از ما جدا نبودند.
و نيز مى نويسد: ابن مردويه از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت: آل محمد كه خمس به ايشان مى رسد عبارتند از: آل على، آل عباس، آل جعفر و آل عقيل.
مؤلف: روايات در اين باب از طريق شيعه و سنى زياد است، و آن رواياتى كه عمل و رفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را حكايت مى كند، و از طرق عامه رسيده است از جهت مضمون مختلف اند، مضمون بعضى از آن ها اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خمس را به چهار سهم تقسيم مى كرده و در برخى ديگر اين است كه آن حضرت به پنج سهم تقسيم مى كرده است.
چيزى كه هست اگر مسلم نباشد نزديك به مسلم است كه در اين روايات يكى از سهام چهارگانه و يا پنجگانه مختص به قرابت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است، و مقصود از ذى القربى در قرآن در آيه خمس هم ايشانند، و اين مخالف با رواياتى است كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) رسيده.
و نيز نزديك به مسلم در اين روايات است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تا چندى كه زنده بود خمس را ميان دودمان عبد المطلب تقسيم مى كرد، و در زمان خلفاى سه گانه از ايشان منقطع گرديد، و باز بعد از ايشان همچنان از ايشان بريده شد.
و باز از مسلمات اين روايات است كه خمس مختص به غنيمت هاى جنگى است، و اين نيز با روايات وارده از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام) مخالف است. زيرا اهل سنت روايات خمس را در غنيمت هاى ديگرى كه به حسب لغت غنيمت شمرده مى شود واجب نمى داند، وليكن اين روايات در آنها نيز واجب مى داند.
مطالبى كه از نظر بحث تفسيرى بايد در باره آيه مورد بحث گفته شود گفته شد، و البته در ذيل اين آيه مباحث ديگرى از نظر كلام و از نظر فقه هست كه چون مربوط به غرض تفسيرى ما نيست ايراد نمى شود.
و در اين جا نيز بحثى از نظر حقوق و اينكه خمس چه اثرى در مجتمع اسلامى داشته و دارد بايد شود كه - ان شاء الله - در ضمن گفتار در پيرامون زكات ايراد مى گردد.
باقى مى ماند بحث در اين كه روايات داشت: خداى سبحان غرضش از تشريع خمس احترام اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و دودمان او بوده و خواسته است تا محترم تر از آن باشند كه چرك اموال مردم را بگيرند.
و ظاهر اين روايات اين است كه نكته مذكور را از آيه زكات كه خطاب به پيغمبرش مى فرمايد: «خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم» گرفته شده باشد، چون تطهير و تزكيه (پاكيزه كردن) هميشه در چيزهايى است كه چرك و آلودگى و مانند آن داشته باشند، و گرنه اگر اين معنا در آيه زكات نبود و از آنجا گرفته نمى شد در خود آيه خمس چنين معنايى وجود ندارد تا بگوييم از خود آيه گرفته شده است.
رواياتى در ذيل آيات مربوط به جنگ بدر
و در الدر المنثور است كه عبدالرزاق و ابن جرير از عروه بن زبير (رضى الله عنه) روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در چند آيه قرآن ماءمور به جنگيدن و قتال با كفار شده، و اولين صحنه اى كه آن حضرت در آن حاضر شد بدر بود، و رئيس مشركين در آن روز عتبه بن ربيعه بن عبد شمس بود، و در روز جمعه شانزدهم رمضان بود كه در بدو دو لشكر با هم تلاقى كردند.
اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سيصد و اندى نفر بودند، و مشركين بين نهصد و هزار نفر، روز فرقان همين روز بود كه خدا ميان حق و باطل جدائى انداخت ، و اولين كشته در آن روز مهجع غلام عمر و مردى از انصار بود. خداوند در آن روز مشركين را شكست داد و بيشتر از هفتاد نفر از ايشان كشته شد و همين مقدار از ايشان اسير شدند.
و نيز مى نويسد ابن مردويه از على بن ابيطالب (رضى الله عنه) روايت كرده كه فرمود: شب فرقان كه صبحش روز تلاقى فريقين بود شب جمعه هفدهم ماه رمضان بود.
مؤلف: الدر المنثور نظير اين روايت را از ابن جرير از حسن بن على و از ابن ابى شيبه از جعفر از پدرش و نيز از جعفر از ابوبكر بن عبدالرحمن بن هشام، و نيز از جعفر از عامر بن ربيعه بدرى نقل كرده وليكن در آن دارد: روز بدر روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان بود.
و بسا در بعضى از اخبار وارده از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام) به روز نوزدهم رمضان «يوم يلتقى الجمعان» اطلاق شده، چون در روايات ايشان شب نوزدهم شب قدر خوانده شده، و اين معناى ديگرى و غير آن معنا است كه در آيه اراده شده.
مثلا در تفسير عياشى از اسحاق بن عمار از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: در نوزدهم ماه رمضان تلاقى جمعان مى شود، پرسيدم معناى كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: «يلتقى الجمعان» چيست؟
فرمود: روزی است كه در آن روز همه آنچه اراده كرده مقدم بدارد و آنچه كه اراده كرده مؤخر بدارد و اراده و قضائش اجتماع مى كنند.
و در تفسير عياشى از محمد بن يحيى از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده كه در تفسير جمله «و الركب اسفل منكم» فرمود: مقصود ابوسفيان و اصحاب او است.
و در تفسير قمى دارد كه امام در ذيل جمله «ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة» فرمود: يعنى تا آن كه باقى ماندگان بدانند خداوند پيغمبر را يارى كرد.
و در الدر المنثور در تفسير جمله «و اذ يريكموهم اذ التقيتم» مى گويد كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابوالشيخ و ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت: لشكر كفار در روز بدر به نظر ما كم آمدند، حتى من به يك نفر كه پهلويم بود گفتم به نظر تو هفتاد نفر هستند؟ گفت: نه بلكه صد نفر مى شوند.
و نيز در تفسير جمله «يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم...» دارد كه حاكم - وى روايت را صحيح دانسته - از ابى موسى روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آواز را در جنگ كراهت مى داشت.
و نيز مى نويسد: ابن ابى شيبه از نعمان بن مقرن روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى كه جنگ مى شد در اول روز، جنگ نمى كرد، و جنگ را تا موقع ظهر تاءخير مى انداخت، و وقتى مشغول مى شد بادها مى وزيد و نصرت خدا نازل مى شد.
و در تفسير برهان در ذيل آيه «و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم...» به سند خود از يحيى بن حسن بن فرات روايت كرده كه گفت : ابوالمقدم ثعلبه بن زيد انصارى براى ما حديث كرد و گفت: من از جابر بن عبدالله بن حرام انصارى (رحمه الله عليه) شنيدم كه مى گفت:
شيطان در چهار صورت مجسم شد: در روز جنگ بدر به صورت سراقه بن مالك بن جشعم مدلجى درآمد و به قريش گفت: «لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برئ منكم».
و در روز عقبه به صورت منبه بن حجاج مجسم شده و ندا در داد كه: محمد و بى دينانى كه همراه اوييد در عقبه هستند بشتابيد و به آنان برسيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به انصار فرمود: نترسيد كه صداى ابليس از خودش تجاوز نمى كند و كسى آن را نمى شنود.
و در روزى كه قريش در دارالندوه اجتماع كرده بودند به صورت پيرى از اهل نجد درآمد و در كار ايشان كمك فكرى كرد، و خداوند اين آيه را در حقش نازل فرمود: «و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين».
و در روزى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از دنيا رحلت كرد به صورت مغيره بن شعبه مجسم شد و گفت: اى مردم دين خدا را مانند امپراطورى كسرى و قيصر موروثى نكنيد، شما امروز آن را توسعه دهيد قهرا براى هميشه توسعه پيدا مى كند. بنابراين، زمامدارى آن را به بنى هاشم ندهيد كه فردا منتظر زنان حامله شويد تا بزايند و فرزندشان زمامدارتان شود.
و در مجمع البيان مى گويد: بعضى گفته اند: در جنگ بدر وقتى دو فريق روبرو شدند ابليس در صف مشركين بود، و حارث بن هشام دست او را گرفته بود، وقتى مى خواست فرار كند، حارث گفت: سراقه كجا مى روى؟ مى خواهى ما را در اين حالت تنها بگذارى؟
گفت: «انى ارى ما لا ترون: من مى بينم آنچه را كه شما نمى بينيد». گفت: به خدا قسم ما جز عذره هايى از مدينه چيزى نمى بينيم ابليس به سينه حارث زد و خود را رها كرد و گريخت، و به دنبالش لشكر كفار شكست خورد.
بعد از آنكه لشكر به مكه برگشت همه گفتند سراقه لشكر ما را شكست داد، اين معنا به گوش سراقه رسيد، گفت به خدا قسم كه من اصلا از رفتن شما به جنگ اطلاع نداشتم ، تا اينكه از فرار كردن شما مطلع شدم.
گفتند: تو در فلان روز نزد ما آمدى. قسم خورد كه چنين چيزى نيست، وقتى مسلمان شدند فهميدند كه در آن روز شيطان بوده كه به صورت سراقه مجسم شده است، آنگاه صاحب مجمع البيان اضافه كرده است كه اين روايت از ابى عفر و ابى عبدالله (عليه السلام) نيز رسيده است.
مؤلف: نظير اين روايت را ابن شهراشوب از آن دو بزرگوار نقل كرده، و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرق اهل سنت از ابن عباس و غير او نقل شده است.
تجسم شيطان در صورت هاى انسانى، امری محال نيست
و در بيان سابق ما گذشت كه بعضى از مفسرين اين معنا را استبعاد كرده و رواياتى كه متضمن آن است ضعيف دانسته اند، و حال آن كه گفتيم:
اين روايات امر ممكنى را اثبات مى كند نه امر محالى را، و در مباحث علمى صرف استبعاد دليل شمرده نمى شود، و تجسم هاى برزخى هم خيلى نادر و نوظهور نيست، پس هيچ موجبى براى اينكه در انكار آن اصرار بورزيم نيست. البته در اثبات آن هم نمى شود اصرار كرد وليكن ظاهر آيه با اثبات آن بهتر مى سازد.
و در الدر المنثور در ذيل جمله «و اذ زين لهم الشيطان...» مى نويسد: ابن ابى حاتم از ابن اسحاق روايت كرده كه در تفسير جمله «اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم» مرض گفته است: آنان عده اى بودند كه با قريش به بدر آمده بودند، و پدران ايشان آنان را حبس كرده بودند، آمدند در حالى كه در دل ترديد داشتند، و وقتى كمى نفرات اصحاب رسول الله را ديدند گفتند: اين گروه دينشان مغرورشان كرده و با كمى نفرات و بسيارى دشمنان به جنگ اقدام كرده اند.
و اين عده از قريش به پنج نفر معروف شدند، و آن ها عبارت بودند از: قيس بن وليد بن مغيره و ابوقيس بن فاكه بن مغيره كه هر دو مخزومى بودند، و حارث بن زمعه، على بن اميه بن خلف، و عاصى بن منبه.
مؤلف: اين روايت تنها با جمله «و الذين فى قلوبهم مرض»، آن هم به بعضى از وجوه قابل انطباق است. و در بعضى از تفاسير آمده كه گوينده جمله «غر هؤلاء دينهم» هم منافقين بودند و هم آن افرادى كه از اهل مدينه بوده و در دل مرض داشتند و با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به جنگ نيامدند. و حال آن كه سياق آيه ظاهر در اين است كه صاحبان اين كلام حاضر در جنگ بوده و در موقع برخورد فريقين اين حرف را زده اند.
و در روايت ابى هريره - به طورى كه الدر المنثور آن را از كتاب اوسط طبرانى از او نقل كرده - چنين دارد: عتبه بن ربيعه در روز بدر با جمعى از مشركين كه همراهش بودند گفتند: «غر هؤلاء دينهم» و لذا خداوند آيه «اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤلاء دينهم» را نازل كرد. وليكن كلام ابى هريره نيز به هيچ وجه با آيه منطبق نيست. چون قرآن كريم كفار مشرك را منافق نمى نامد و همچنين عبارت «و الذين فى قلوبهم مرض» را در حق آنان اطلاق نمى كند.
و در تفسير عياشى از ابى على محمودى از پدرش به طور رفع روايت كرده كه امام (عليه السلام) در تفسير جمله «يضربون وجوههم و ادبارهم» فرمود: مقصود نشيمنگاه هاى ايشان است، و خداوند به خاطر كرامتش تصريح به اين گونه كلمات نمى كند بلكه آن را به طور كنايه اداء مى نمايد.
و در تفسير صافى از كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: خداوند پيغمبرى از پيغمبران خود را به سوى قومش مبعوث كرد و به او وحى فرستاد كه:
به مردمت بگو هيچ مردمى و اهل قريه اى نبودند كه در راه اطاعت من بوده و در نتيجه به فراخى نعمت رسيدند، و در اثر فراخى نعمت وضع خود را از آن صورت كه من مى خواستم به صورتى كه من كراهت داشتم نگرداندند مگر اين كه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كه دوست داشتند به صورتى كه كراهت داشتند برگرداندم.
و همچنين هيچ اهل قريه و خاندانى نبود كه در مسير معصيت من قرار داشتند و من ايشان را به بلا مبتلا كردم و در نتيجه ايشان وضع خود را از آن صورتى كه من كراهت مى داشتم به وضعى كه مورد رضايت من بود برگرداندند مگر اين كه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كه كراهت داشتند به صورتى كه دوست داشتند برگرداندم.
و نيز از همان جناب روايت كرده كه فرمود: پدرم هميشه مى فرمود: خداى عزوجل اين قضاء را به طور حتم رانده كه اگر نعمتى به بنده اش مى دهد آن را از او سلب نكند مگر وقتى كه بنده گناهى مرتكب شود كه با ارتكاب آن مستحق نقمت گردد.
آيات ۵۵ - ۶۶ سوره انفال
إِنَّ شرَّ الدَّوَاب عِندَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۵۵)
الَّذِينَ عَاهَدت مِنهُمْ ثمَّ يَنقُضونَ عَهْدَهُمْ فى كلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ(۵۶)
فَإِمَّا تَثْقَفَنهُمْ فى الْحَرْبِ فَشرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكرُونَ(۵۷)
وَ إِمَّا تخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الخَْائنِينَ(۵۸)
وَ لا يحْسبنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سبَقُوا إِنهُمْ لا يُعْجِزُونَ(۵۹)
وَ أَعِدُّوا لَهُم مَّا استَطعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَ مِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكمْ وَ ءَاخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ مَا تُنفِقُوا مِن شىْءٍ فى سبِيلِ اللَّهِ يُوَف إِلَيْكُمْ وَ أَنتُمْ لا تُظلَمُونَ(۶۰)
وَ إِن جَنَحُوا لِلسلْمِ فَاجْنَحْ لهََا وَ تَوَكلْ عَلى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۶۱)
وَ إِن يُرِيدُوا أَن يخْدَعُوك فَإِنَّ حَسبَك اللَّهُ هُوَ الَّذِى أَيَّدَك بِنَصرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ(۶۲)
وَ أَلَّف بَينَ قُلُوبهِمْ لَوْ أَنفَقْت مَا فى الاَرْضِ جَمِيعاً مَّا أَلَّفْت بَينَ قُلُوبِهِمْ وَ لَكنَّ اللَّهَ أَلَّف بَيْنهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(۶۳)
يَا أَيهَا النَّبىُّ حَسبُك اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۶۴)
يَا أَيهَا النَّبىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشرُونَ صابرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَينِ وَ إِن يَكُن مِّنكم مِّائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ(۶۵)
الْئََنَ خَفَّف اللَّهُ عَنكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضعْفاً فَإِن يَكُن مِّنكم مِّائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَينِ وَ إِن يَكُن مِّنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَينِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصابرِينَ(۶۶)
همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كسانی اند كه كفر ورزيدند، پس آنان ايمان نمى آورند. (۵۵)
آنان كه تو با ايشان پيمان بستى آنگاه ايشان در هر بار عهد خود را مى شكنند، و ايشان نمى پرهيزند. (۵۶)
پس هر گاه در جنگ بر ايشان دست يافتى (چنان بر ايشان بتاز كه) به وسيله آنان تار و مار شود هر كه پشت سر ايشان است، بلكه متذكر شوند. (۵۷)
و اگر بيم داشتى از قومى (مبادا) خيانتى را (مرتكب شوند) پس بيفكن به سويشان (عهدشان را) به طور مساوى كه خدا دوست نمى دارد خيانتكاران را. (۵۸)
و كسانى كه كافر شدند به هيچ وجه نپندارند كه پيشدستى (و زرنگى) كرده اند (نه) ايشان خدا را به عجز در نمى آورند. (۵۹)
و آماده كنيد براى (كار زار با) ايشان هر چه را مى توانيد از نيرو و از اسبان بسته شده كه بترسانيد با آن دشمن خدا و دشمن خود را و ديگران را از غير ايشان كه شما آنان را نمى شناسيد و خدا مى شناسد، و آنچه كه در راه خدا خرج كنيد به شما پرداخت مى شود و به شما ظلم نخواهد شد. (۶۰)
و اگر به صلح گرائيدند پس تو نيز به آن گراى و بر خداى توكل كن كه او شنواى داناست. (۶۱)
و اگر مى خواهند با تو نيرنگ كنند پس همانا بس است تو را خدا، او كسى است كه تو را به نصرت خود و به وسيله مؤمنين تاييد كرد. (۶۲)
و ميان دل هايشان الفت برقرار ساخت، اگر تو آنچه در زمين است همه را خرج مى كردى نمى توانستى ميان دل هايشان الفت بيندازى، وليكن خدا ميانشان الفت انداخت كه او مقتدرى است شايسته كار. (۶۳)
هان اى پيغمبر بس است تو را خدا و كسانى كه از مؤمنين پيرويت كردند. (۶۴)
هان اى پيغمبر! تحريض كن مؤ منين را بر كارزار اگر از شما بيست نفر خويشتن دار يافت شوند بر دويست نفر غلبه مى يابند و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند غالب مى شوند، به خاطر اينكه آنان مردمى هستند كه نمى فهمند. (۶۵)
اكنون خداوند سبك كرد از شما، و دانست كه در شما ضعفى است ، حال اگر از شما صد نفر خويشتندار يافت شوند بر دويست نفر غلبه پيدا مى كنند، و اگر از شما هزار نفر يافت شوند بر دو هزار نفر غالب مى آيند به اذن خدا و خدا با خويشتن داران است. (۶۶)
احكام و دستوراتى است در باره جنگ و صلح و معاهدات جنگى و نقض آن و غيره ، و صدر آهه ها قابل انطباق بر طوايف يهودى است كه در مدينه و اطراف آن مى زيسته اند، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بعد از هجرتش به مدينه با اين طوايف معاهده بست بر اين كه آنان در مقام اخلال كارى و مكرش برنيامده، و كسى را عليه او كمك نكنند، و در عوض بر دين خود باقى بوده و جانشان از ناحيه آن حضرت در امان باشد. يهوديان اين پيمان را شكستند، آنهم نه يك بار و دو بار، تا آن كه خداوند دستور جنگ با آنان را داد، و كارشان به آن جا كشيد كه همه مى دانيم.
و به زودى در بحث روايتى اين فصل پاره اى اخبار راجع به اين موضوع خواهد آمد - ان شاء الله.
بنابراين، از اين آيات، چهار آيه اول با آيات قبل نازل نشده، و به طورى كه از سياق آن استفاده مى شود با آن ها متصل نيست، و اما هفت آيه ديگر، آن ها نيز اتصالشان به چهار آيه قبل خود و به آيات قبل از آن روشن نيست.
کافران، بدترين جنبندگان نزد خداوند
«إِنَّ شرَّ الدَّوَاب عِندَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»:
سياق اين كلام در مقام بيان اين است كه اين گروه (يهوديان) از تمامى موجودات زنده بدترند، و هيچ شك و ترديدى در آن نيست ، دليل اينكه در مقام بيان اين معناست اين است كه مطلب را مقيد به قيد «عند الله» كرده و برگشت اين تقييد به اين است كه مطلب مزبور و هر چيزى كه خداوند به آن حكم و قضاوت كند خطاء در آن راه ندارد، زيرا خودش مى فرمايد: «لا يضل ربى و لا ينسى».
و اگر كلام را به اين معنا كه «يهود بدترين جنبندگان اند» افتتاح كرد. براى اين است كه مقصود از اين فصل زنهار دادن و بر حذر داشتن مسلمين از شر ايشان و دفع شر ايشان از مسلمين بوده، و ارتكاز طبيعى مردم بر اين است كه از شرى كه اميد هيچ خيرى در آن نيست پرهيز نمايند و به هر وسيله اى كه صحيح و ممكن باشد آن را از خود دور كنند. و بنا بر دستورى كه بعدا مى دهد و مى فرمايد: «فاما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم...» مناسب اين بود كه بيان خود را به اين معنا كه ايشان بدترين جنبندگان اند افتتاح نمايد.
و اين كه به دنبال جمله «الذين كفروا» فرمود: «فهم لا يؤمنون» و فاء تفريع بر سر آن آورد براى اين است كه برساند يكى از اوصاف آنان كه زائيده كفرشان است اين است كه ايمان نمى آورند، و ايمان نياوردن از كفر ناشى نمى شود، مگر بعد از آن كه كفر در دل رسوخى كرده باشد كه ديگر اميد برطرف شدن آن قطع شده باشد.
بنابراين، كسى كه وضعش چنين است ديگر نبايد انتظار داشت كه ايمان در دلش راه يابد، چون كفر و ايمان ضد يكديگرند.
از اين جا به دست مى آيد كه منظور از «الذين كفروا» «الذين ثبتوا على الكفر: آن هايى كه استوار در كفرند» است، و به همين جهت برگشت معناى آيه به مضمون آيه قبلى خودش است كه فرمود: «ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون».
علاوه، بعد از آن كه هر دو آيه دلالت كردند بر اين كه شر در نزد خدا منحصرا در طايفه معينى از جنبندگان است، آيه اولى علاوه بر دلالتش بر اين كه اين طايفه به هيچ وجه ايمان نمى آورند خود قرينه است بر اين كه منظور از آيه دومى هم كه فرمود: «الذين كفروا فهم لا يؤمنون» اين است كه اين طايفه بر كفر خود ثابت قدم هستند، و به هيچ وجه از آن دست بر نمى دارند.
«الَّذِينَ عَاهَدت مِنهُمْ ثمَّ يَنقُضونَ عَهْدَهُمْ فى كلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ»:
اين آيه نسبت به آيه قبلى و جمله «آن هايى كه كافر شدند» يا بيان است و يا بدل بعض (يهودی هايى كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) معاهده بستند) از كل (مطلق كفار). و بنابر بدليت، كلمه «من» در «منهم» تبعيضيه خواهد بود و معناى آيه اين مى شود كه: «آن كسانى كه از ميان طايفه كفار با ايشان معاهده بستى».
و اما احتمال اين كه كلمه «من» زائده بوده و معناى آيه اين باشد: «كسانى كه با ايشان معاهده بستى» و يا به معناى «مع» و معنايش اين باشد: «كسانى كه تو با ايشان معاهده بستى» احتمال درستى نيست.
و منظور از اين كه فرمود: «كل مرة» آن چند دفعه اى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با ايشان معاهده بست. يعنى: يهوديان عهد خود را مى شكنند در هر دفعه كه تو با ايشان عهد ببندى، و از خدا در شكستن عهد پروا ندارند، و يا از شما پروا نداشته و از شكستن عهد شما نمى ترسند، و اين خود دليل بر اين است كه شكستن عهد از جانب يهوديان چند دفعه تكرار شده است.
«فَإِمَّا تَثْقَفَنهُمْ فى الْحَرْبِ فَشرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكرُونَ»:
در مجمع البيان گفته: كلمه «ثقف» به معناى پيروزى و دست يافتن به سرعت و كلمه «تشريد» متفرق ساختن توام با اضطراب است. و اين كه فرمود: «فاما تثقفنهم» اصل آن «ان تثقفنهم» بوده، و حرف «ما» كه براى تاكيد است بر سر «ان» شرطيه در آمده تا مصححى باشد براى اينكه نون تاكيد بر فعل شرط تثقف درآيد، چون سياق كلام براى اين بوده كه در ضمن شرط تاكيد هم بكند.
و منظور از اين كه فرمود: «فشرد بهم من خلفهم» اين است كه آنچنان عرصه را بر ايشان تنگ كند كه نفرات پشت سر ايشان عبرت گرفته و رعب و وحشت بر دل ها چيره گشته و در نتيجه متفرق شوند، و آن اتحادى كه در اراده و رسيدن به هدف داشته و آن تصميمى كه بر قتال با مسلمين و ابطال كلمه حق گرفته بودند از بين برود.
و بنابراين، پس منظور از اين كه فرمود: «لعلهم يذكرون» اميد به اين معنا است كه نسبت به آثار سوء نقض عهد و فساد انگيزى در زمين و دشمنى با كلمه حق و عاقبت شوم آن تذكر پيدا كنند، و متوجه شوند كه خداوند مردم تبهكار را به سوى هدفشان هدايت نمى كند، و او نقشه هاى خائنان را رهبرى نمى نمايد.
پس آيه شريفه هم به اين معنا اشاره دارد كه بايد با آنان قتال كرد و بعد از غلبه بر ايشان تشديد و سختگيرى كرد و متفرقشان ساخت. و هم به اين كه دنبال سر ايشان كسانى هستند كه در نقض عهد و انتظار دچار شدن حق و اهل حق به مصائب حالشان نظير حال ايشان است. «وَ إِمَّا تخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الخَْائنِينَ»:
«خيانت» به طورى كه مجمع البيان گفته - به معناى شكستن عهد در چيزی است كه آدمى را در آن امين دانسته باشند. وليكن اين معنا تنها معناى خيانت در عهد و پيمان است، و اما خيانت به معناى عام عبارت است از نقض هر حقى كه قرارداد شده باشد چه در عهد و چه در امانت. و كلمه «نبذ» به معناى القاء است و در آيه «فنبذوه وراء ظهورهم» هم به همين معنا است. و كلمه «سواء» به معناى عدالت و برابرى است.
و تركيب «اما تخافن» مانند تركيب «اما تثقفنهم» (در آيه قبل) است و معناى «خوف» اين است كه علامت هائى از اين كه امرى خطرناك و لازم الاحتراز در شرف وقوع است ظاهر شود. و اين كه فرمود: «ان الله لا يحب الخائنين» تعليل است براى جمله «فانبذ اليهم على سواء».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |