تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
كسى هم كه به جنگ رفته، و با دشمن روبرو شده، و مى داند كه در جنگ خونها ريخته مى شود، و دست و پاها قطع مى گردد و خلاصه به منظور رسيدن به هدف بايد از خود گذشتگى كرد و پيه همه ناملايمات را به خود ماليد. چنين كسى فكرش همه متوجه پيروزى و رسيدن به هدف و غلبه بر دشمنى است كه او را به مرگ و فنا تهديد مى كند، و كسى كه حالش اين و فكر و ذكرش اين است ذكر خدايش هم ذكرى است كه با حالت و فكرش تناسب دارد.
و اين خود بهترين قرينه است بر اين كه منظور از «اذكروا الله كثيرا» اين است كه مومن، متذكر آن معارفى باشد كه مربوط به اين شان و اين حالت است، و آن اين است كه خداى تعالى معبود او و پروردگار او است، و آن كسى است كه مرگ و حيات به دست او است، و مى تواند او را در اين حال يارى كند، و او سرپرست اوست و چه سرپرست و ياور خوبى است.
چنين كسى با اين كه پروردگارش وعده نصرت داده و فرموده: «ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم» و مى داند كه خداوند اجر كسى را كه عمل نيكى انجام دهد ضايع نمى كند يقينا به نصرت پروردگارش اطمينان داشته و مى داند كه سرانجام كارش به يكى از دو وجه است كه هر دو نيك است. چون يا بر دشمن غلبه پيدا مى كند كه در اين صورت رايت دين را بلند كرده و محيط را براى سعادتمند شدن خود و ديگران مساعد كرده است. و يا كشته مى شود كه در اين فرض به جوار اولياء مقربين درگاه پروردگارش شتافته است.
اين گونه معارف حقيقى است كه مربوط به حالت يك نفر مجاهد است ، و سرانجامش را به سعادت واقعى و كرامت دائمى منتهى مى كند.
و اگر در جمله مورد بحث «ذكر» را مقيد به «كثير» كرد براى اين است كه در ميدان هاى جنگ هر لحظه صحنه هايى كه انسان را به دوستى زندگى فانى و شيرينى زخارف دنيوى وادار ساخته و شيطان هم با القاء وسوسه خود آن را تاييد كند تكرار مى شود، و لذا فرموده: خدا را زياد ياد كنيد تا بدين وسيله روح تقوا در دل ها هر لحظه تجديد و زنده تر شود.
« و اطيعوا الله و رسوله » - ظاهر سياق اين است كه منظور از «اطاعت»، اطاعت دستوراتى است كه از ناحيه خدا و رسول راجع به امر جهاد و دفاع از حريم دين و بيضه اسلام صادر مى شود، و آيات جهاد و دستورات نبوى مشتمل بر آن است ، مثل اينكه بايد اول تمام حجت كنند، و در حين جنگ متعرض زن و فرزند دشمن نشوند و بدون اطلاع دشمن بر ايشان شبيخون نزنند و همچنين احكام ديگر جهاد.
« و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم » - يعنى با نزاع و كشمكش در ميان خود ايجاد اختلاف نكنيد، و در نتيجه خود را دچار ضعف اراده مسازيد و عزت و دولت و يا غلبه بر دشمن را از دست مدهيد. چون اختلاف ، وحدت كلمه و شوكت و نيروى شما را از بين مى برد.
« و اصبروا ان الله مع الصابرين » - يعنى همواره در برابر مصائب و ناملايمات جنگى كه دشمن به وسيله آن تهديدتان مى كند ملازم خويشتن دارى و اكثرا در ذكر خدا و اطاعت او و رسولش بوده باشيد، و حوادث و سنگينى بار اطاعت شما را از جاى نكند و از پا درنياورد، و لذت معصيت و عجب و تكبر شما را گمراه نسازد.
و اگر امر به صبر را با جمله «ان الله مع الصابرين» تاكيد فرمود براى اين است كه صبر قوى ترين ياورى است كه در شدائد، و محكم ترين ركنى است در برابر تلون در عزم و سرعت تحول در اراده.
و همين صبر است كه به انسان فرصت تفكر صحيح داده و به منزله خلوتى است كه در هنگام هجوم افكار پريشان و صحنه هاى هول انگيز و مصائبى كه از هر طرف رو مى آورد به انسان فرصت مى دهد كه صحيح فكر نموده و راى مطمئن و صد در صد اتخاذ كند، پس خداى سبحان با مردم صابر است.
« و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس ... » - نهى از اتخاذ طريقه مشركين رياكار و مغرور و جلوگيران از راه خدا است، و به طورى كه از سياق كلام استفاده مى شود مقصود از آنان مشركين قريش است. و چون داراى اوصاف مذكور بودند يعنى مغرور و رياكار و سد راه خدا بودند مؤمنين را از اين كه مثل آنان شوند نهى كرده.
و اين معنا هم از سياق استفاده مى شود، و هم جمله «و الله بما يعملون» محيط بر آن دلالت دارد، چون مى فرمايد خداوند به كردار ايشان احاطه و سلطنت دارد، مالك كارهاى ايشان است، و معلوم است كه لازمه اين معنا اين است كه اعمال ايشان داخل در قضاى خدا و جارى به اذن و مشيت او باشد، و با اين حال اين فعاليت ها خدا را عاجز و ناتوان نمى كند.
بنابراين مى توان گفت جمله مزبور به منزله كنايه از مطلبى است كه در چند آيه بعد به آن تصريح كرده و فرموده است: و لايحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون .
و نيز معلوم است كه قيود سه گانه «بطرا» و «رئاء الناس» و «يصدون عن سبيل الله» را در كلام اخذ كردن باعث مى شود كه نهى به همان ها تعلق بگيرد، و تقدير چنين شود:
شما (مانند كفار) با خودنمائى و خودآرائى به تجملات دنيوى به سوى جنگ با دشمنان دين از ديار خود بيرون نشويد، و مردم را با گفتار و كردار ناپسند خود به ترك تقوا و فرو رفتن در گناهان و خروج از اطاعت اوامر و دستورات او دعوت مكنيد، و بدين وسيله سد راه خدا مباشيد، كه اگر چنين كنيد زحماتتان بى اثر گشته و نور ايمان در دلهايتان خاموش مى گردد و آثار ايمان از اجتماع شما رخت بر مى بندد.
پس اگر بخواهيد زحماتتان ثمربخش باشد و در نتيجه شما را به مقصد و غرض برساند جز صراط مستقيمى كه دين قويم آن را برايتان فراهم نموده و ملت فطرى هموارش كرده راه ديگرى نداريد و خداوند مردم فاسق را به سوى ايده هاى فاسدشان راهنمائى نمى كند.
پس روى هم رفته، اين سه آيه مشتمل بر شش امر است كه خداوند رعايت آن را در جنگ هاى اسلامى در هنگامى كه مسلمين با لشكر دشمن بر مى خورند واجب كرده:
۱ - ثبات. ۲ - بسيار خدا را ذكر كردن. ۳ - خدا و رسول را اطاعت نمودن. ۴ - نزاع نكردن. ۵ - اين كه با غرور و شادمانى و خودنمائى به سوى جنگ بيرون نشوند. ۶ - از راه خدا جلوگيرى نكنند.
و مجموع اين امور شش گانه دستور جنگى جامعى است كه هيچ دستور مهم جنگى از آن بيرون نيست، و اگر انسان در جزئيات وقايع تاريخى جنگهاى اسلامى كه در زمان رسول خدا(صلى الله عليه و آله) اتفاق افتاده از قبيل جنگ بدر، احد، خندق و حنين و غير آن دقت كامل به عمل آورد اين معنا برايش روشن مى گردد كه سر غلبه مسلمين در آنجا كه غالب شدند رعايت مواد اين دستورات بوده، و رمز شكست خوردنشان هر جا كه شكست خوردند رعايت نكردن و سهل انگارى در آنها بوده است.
تحریک مشرکان به جنگ با مسلمین، توسط شیطان
«وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطانُ أَعْمَالَهُمْ وَ قَالَ لا غَالِب لَكمُ الْيَوْمَ ...»:
زينت دادن شيطان عمل آدمى را به اين است كه به وسيله تهييج عواطف درونى مربوط به آن عمل، در دل آدمى القاء مى كند كه عمل بسيار خوبى است، و در نتيجه انسان از عمل خود لذت مى برد و قلبا آن را دوست مى دارد، و آنقدر قلب متوجه آن مى شود كه ديگر فرصتى برايش نمى ماند تا در عواقب وخيم و آثار سوء و شوم آن تعقلى كند.
و بعيد نيست كه جمله «و قال لا غالب لكم اليوم...» تفسير و يا به منزله تفسير همين زينت دادن شيطان باشد، و اين در صورتى است كه منظور از اعمال، نتيجه مادى آن باشد كه همان نيرو، اسلحه، نفرات، غلامان و ابزار طرب و شراب هايى بوده كه تهيه ديده بودند و شترانى كه با خود مى راندند، و ممكن هم هست مقصود خود اعمال باشد، و آن انواع لجاجت و اصرارى بوده كه در گمراهى خود و در دشمنى با خدا و رسول مى ورزيده و آن بى بند و بارى كه در ظلم و فسق داشته اند.
و در اين صورت جمله «لا غالب لكم اليوم من الناس»، تفسير زينت دادن شيطان نيست، بلكه تتميم آن است، و خلاصه اين كه شيطان با گفتن اين جمله كفار را در آنچه كه تصميم گرفته اند يعنى در قتال با مسلمين تشويق و خوشدل ساخته و در تكميل اين غرض گفت: «و انى جار لكم».
و كلمه «جار» از «جوار» است، و جوار از سنت هاى عهد جاهليت عرب است كه زندگى قبيله اى داشته ، و از احكام جوار (پناهندگى) يكى اين بوده كه صاحب جار پناهنده خود را در هنگام سوء قصد دشمن يارى كند، و البته آثار مختلف ديگرى به حسب سنن جارى در مجتمعات بشرى داشته است.
« فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه » - «نكوص» به معناى خوددارى از چيزى است، و «على عقبيه» حال و كلمه «عقب» به معناى پاشنه است، و معناى جمله اين است كه: وقتى دو طايفه به هم برخوردند از ترس به عقب برگشته و فرار كردند.
« انى ارى ما لا ترون... » - اين جمله تعليل است براى جمله «انى برئ منكم» و شايد اشاره باشد به نزول ملائكه مردفين كه خداوند با آنان مسلمين را يارى و كمك نموده، و همچنين جمله «انى اخاف الله و الله شديد العقاب» تعليل جمله «انى برئ منكم» و مفسر تعليل سابق است.
و معنايش اين است كه : روز فرقان آن روزى بود كه شيطان رفتارى را كه مشركين در دشمنى با خدا و رسول و جنگ با مسلمين داشتند و آن رفتار را در آمادگى براى خاموش كردن نور خدا اعمال مى كردند در نظر ايشان جلوه داده و براى تشويق و خوشدل ساختن آنان مى گفت:
«لا غالب لكم اليوم من الناس» هيچ كس امروز نمى تواند بر شما غلبه كند، و من هم خود پناه شمايم، و دشمن شما را از شما دفع مى دهم، ولى وقتى دو فريق با هم روبرو شدند مشركين مؤمنين را و مؤمنين مشركين را ديدند او (شيطان ) شكست خورده و فرارى به عقب برگشت و به مشركين گفت: من چيزهايى مى بينم كه شما نمى بينيد، من ملائكه را مى بينم كه براى كمك مؤمنين با عذاب هايى كه شما را تهديد مى كند نازل مى شوند، من از عذاب خدا مى ترسم ، و خدا شديد العقاب است.
و اين معنا به طورى كه ملاحظه مى كنيد، با وسوسه شيطان در دل مشركين و تهييج و تشجيع آنان بر جنگ با مؤمنين و تشويقشان در آماده شدن و دگرگونى افكار ايشان بعد از روبرو شدن با لشكر اسلام و نزول كمك براى مؤمنين و دچار شدن ايشان به رعب، و اين كه آرزوى فتح و تصميم بر غالب شدنشان جاى خود را به ترس و نوميدى داد، قابل انطباق است.
و نيز معنايى است كه ممكن است با احتمال زير هم منطبق شود، و آن احتمال اينكه يك تصور شيطانى آنچنان حواس مشركين را به خود جلب كرده باشد كه در نظرشان به صورت يك انسانى درآمده و بطورى كه خداوند حكايت كرده به ايشان گفته باشد: «لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم» و اين تصور درونى با القاء همين حرف ايشان را گمراه كرده و به راه انداخته و به ميدان جنگ كشانده باشد، تا آن كه هر دو لشكر يكديگر را برخورد نموده و چون وضع را بر خلاف آنچه آرزو و طمع داشت مشاهده كرد پا به فرار گذاشته و گفته باشد: «انى برى ء منكم انى ارى ما لا ترون من نزول ملائكه» را به كمك مؤمنين مى بينم «انى اخاف الله و الله شديد العقاب»؛ روايات راجع به اين داستان هم كه از طريق شيعه و سنى وارد شده اين احتمال را تاييد مى كند.
و مضمون اين روايات اين است كه: شيطان در نظر مشركين به صورت سراقة بن مالك بن جشعم كنانى مدلجى كه از اشراف كنانه بوده مجسم شده و به ايشان گفت آنچه را كه گفت، و حتى پرچمشان را هم بلند كرد تا بالاخره آنان را به ميدان جنگ آورد، و وقتى دو لشكر روبرو شدند خودش پا به فرار گذاشت، و گفت: «انى برئ منكم انى ارى ما لا ترون» تا آخر آن كلماتى كه خداوند از وى حكايت كرده ، و اين روايت به زودى در بحث روايتى همين آيات خواهد آمد - ان شاء الله.
بعضى از مفسرين اصرار كرده اند بر اينكه معناى آيه با وجه اول منطبق است، و وجه دوم را به خاطر ضعف سند روايات و بى اعتبارى مدارك تاريخى آن ضعيف دانسته، وليكن هر چند روايات مزبور متواتر و يا همراه با قرائن قطعى و موجب اطمينان تام نيست اما اصل احتمال محال نيست تا با عقل سليم موافق نباشد، و نيز از قصه هايى نيست كه آثار صحيح مخالف آن است، و هيچ مانعى ندارد كه شيطان در نظر مشركين مجسم شده و ايشان را به سوى ضلالت كشانيده باشد و بعد از اين كه كار خود را كرده ايشان را در هلاكتشان تنها گذاشته باشد و يا بعد از آنكه عذاب الهى را مشاهده كرده پا به فرار گذاشته باشد.
علاوه بر اينكه سياق آيه كريمه، مخصوصا با در نظر داشتن جملات: «و انى جار لكم» و «حتى اذا تراءت الفئتان نكص على عقبيه» و «انى ارى ما لا ترون» به افاده معناى دوم نزديك تر است تا افاده معناى اول، براى اين كه برگشت دادن معناى «انى ارى...» را به خاطرات درونى مستلزم نوعى عنايت استعارى است كه خود خيلى بعيد به نظر مى رسد.
سخن منافقان بيماردل، درباره مسلمانان مجاهد، در جنگ بدر
«إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاءِ دِينُهُمْ ...»:
منافقين يعنى آنان كه ايمان را اظهار و كفر را در دل پنهان مى داشتند و آن كسانى كه در دلهايشان مرض بود سست ايمان هايى كه دل هايشان خالى از شك و ترديد نبود - در حالى كه به مؤ منين اشاره مى كردند و آنان را ذليل و حقير مى شمردند - گفتند: دين اينان مغرورشان كرده ، چون اگر غرور دينيشان نبود به چنين خطر واضحى اقدام ننموده، و با اينكه عده كمى هستند و قوا و نفراتى ندارند هرگز حاضر نمى شدند با قريش نيرومند و داراى قوت و شوكت مصاف شوند.
« و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم » - در اين جمله در مقام جواب گفتار منافقين مى فرمايد: خود ايشان دچار غرورند، و جمله «فان الله عزيز حكيم» در حقيقت سببى است كه در جاى مسبب به كار رفته، و معنايش اين است كه:
اين منافقين و بيماردلان در گفتار خود اشتباه كرده اند، راى اينكه مؤ منين بر خداى تعالى توكل كرده اند، و حقيقت هر تاثيرى را به او نسبت داده اند و خود را به نيروى خدا و حول و قوه او تكيه داده اند و معلوم است كسى كه در امور خود بر خدا توكل كند خداوند كفايتش مى كند، چون او عزيز است، و هر كس كه از او يارى جويد ياريش مى كند او حكيم است ، و در نهادن هر امرى را در جاى خود به خطا نمى رود.
از اين آيه استفاده مى شود كه جمعى از منافقين و سست ايمانها در جنگ بدر در ميان مؤمنين بوده اند.
چون كسى را منافق گويند كه اظهار اسلام كند ولى در باطن كافر باشد، و معنا ندارد كه چنين كسانى در بين لشكر كفار باشند، پس لاجرم در ميان مسلمين بوده اند، و عمده اين جاست كه با نفاق درونى در آن روز كه روز سختى بود ايستادگى كردند، و بايد ديد عامل اين ثبات و ايستادگى چه بوده.
و اما سست ايمانها و يا آنهايى كه در باره حقانيت اسلام شك داشته اند هم بودنشان ميان مؤمنين تصور مى شود و هم بودنشان در ميان مشركين.
بعضى ها هم گفته اند كه طايفه اى از قريش بودند كه در مكه مسلمان شده و پدرانشان ايشان را از اين كه به مسلمين ملحق شوند مانع بودند و در جنگ بدر مجبور شدند كه با مشركين قريش به جنگ بدر بيايند، و وقتى در بدر كمى و ذلت مسلمين را ديدند گفتند: اين بيچاره ها دينشان مغرورشان كرده، و اين قول در بحث روايتى آينده به زودى خواهد آمد - ان شاء الله.
و به هر حال بايد در پيرامون مفاد اين آيه به دقت بحث كرد، و ديد كه به چه سبب اين منافقين و آن سست ايمانها در اين صحنه حاضر شدند، و چه شد كه خود را به چنين موقف خطرناك درآوردند، چون شركت در اين گونه مواقف تنها كار مردان حقيقت است كه خدا دلهايشان را براى ايمان آزموده و شركت منافقين با اسباب عادى معمولى جور نمى آيد.
خلاصه اين كه منافقين چرا در اين صحنه حاضر شدند؟ و به چه منظورى تا آخرين لحظه با مسلمانان صابر صبر كردند؟ شايد در ذيل آيات راجع به منافقين و بيماردلان كه به زودى در سوره توبه خواهد آمد - ان شاء الله - تا اندازه اى بحث كنيم.
«وَ لَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفى الَّذِينَ كفَرُوا الْمَلَائكَةُ ...»:
كلمه «توفى» به معناى گرفتن تمامى حق است، و در كلام الهى بيشتر به معناى قبض روح استعمال مى شود، و در اين آيه آن را به ملائكه نسبت داده، و در برخى آيات آن را به ملك - الموت منسوب كرده، مانند آيه «قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكّل بكم» و در برخى ديگر به خود خداى سبحان نسبت داده شده مانند، «الله يتوفى الانفس حين موتها».
و اين خود دليل بر اين است كه قبض روح كار ملك الموت است و ملك الموت كاركنانى دارد كه به اذن او و به امرش جانها را مى گيرند، و خود او به اذن خدا و به امر او عمل مى كند و به همين جهت هم صحيح است گرفتن ارواح را به ملائكه نسبت داد و هم به ملك الموت منسوب كرد و هم به خداى سبحان.
« يضربون وجوههم و ادبارهم » - از ظاهر اين جمله بر مى آيد كه ملائكه هم از جلو كفار را مى زدند و هم از پشت سر، و اين كنايه است از احاطه و تسلط ملائكه و اين كه آنان را از همه طرف مى زدند. بعضى از مفسرين گفته اند: «ادبار»، كنايه از نشيمنگاه ها است. و منظور از «وجوه» جلو سرهاى ايشان است، و زدن به نشيمنگاه ها و روی ها، معنايش خوار و ذليل كردن ايشان است.
« و ذوقوا عذاب الحريق » - ملائكه به ايشان گفتند: عذاب سوزان را بچشيد؛ و منظور از آن عذاب آتش است.
« ذلك بما قدمت ايديكم » - اين جمله تتمه گفتارى است كه خداوند از ملائكه حكايت كرده، و يا اشاره است به مجموع گفتار ملائكه با مشركين و مجموع افعال آنها با ايشان، و معنايش اين است كه:
اين عذاب سوزان را به شما مى چشانيم بخاطر آن رفتارى كه مى كرديد. و يا معنايش اين است: از همه طرف شما را مى زنيم و عذاب حريق را هم به شما مى چشانيم بخاطر آن رفتارى كه مى كرديد.
« و ان الله ليس بظلام للعبيد » - اين جمله عطف است بر محل «ما قدمت» و معنايش اين است كه: اين بدان ملاك است كه خداوند احدى از بندگان خود را ظلم نمى كند، چون خداى تعالى صراطش مستقيم، و در فعلش خلف و اختلاف نيست، اگر به يك نفر ظلم كند به همه ظلم مى كند، و اگر ظالم باشد ظلام (بسيار ستمگر) هم خواهد بود - دقت فرماييد.
سياق آيات دلالت دارد بر اين كه منظور از آن هايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه ملائكه جان هايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان مشركينى هستند كه در جنگ بدر كشته شدند.
«كَدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِئَايَاتِ اللَّهِ ...»:
كلمه «دأب» و همچنين «ديدن» به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى كه به طور مداوم از انسان سر زند و طريقه و مشى آدمى شمرده شود.
و معناى آيه اين است كه كفر اين مردم شبيه به كفر فرعونيان و امتهاى كافر قبل از فرعونيان است كه به آيات خدا كفر ورزيده ، و از اين راه خدا را عصيان كرده اند، و خداوند آنان را به گناهانشان بگرفت، چون خداى تعالى قويى است كه هرگز از گرفتن آنان ضعيف نمى شود، و وقتى هم بگيرد شديد العقاب است.
سنت الهی در تبدیل و تغییر نعمت، به نقمت و عذاب
«ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَك مُغَيراً نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلى قَوْمٍ حَتى يُغَيرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ...»:
يعنى عقابى كه خداوند معاقبين را با آن عذاب مى كند هميشه به دنبال نعمت الهى اى است كه خداوند قبل از آن عقاب ارزانى داشته، به اين طريق كه نعمت را برداشته عذاب را به جايش مى گذارد و هيچ نعمتى از نعمت هاى الهى به نقمت و عذاب مبدل نمى شود مگر بعد از تبدل محلش كه همان نفوس انسانى است.
پس نعمتى كه خداوند آن را بر قومى ارزانى داشته وقتى به آن قوم افاضه مى شود كه در نفوسشان استعداد آن را پيدا كنند و وقتى از ايشان سلب گشته و مبدل به نقمت و عقاب مى شود كه استعداد درونيشان را از دست داده و نفوسشان مستعد عقاب شده باشد.
و اين خود يك قاعده كليى است در تبديل نعمت به نقمت و عقاب ، و از اين جامع تر آيه شريفه «ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» است (چون اين آيه شامل تغيير نعمت و نقمت هر دو است). گو اين كه آيه مورد بحث در تبدل نعمت به نقمت روشن تر است.
و به هر حال، پس اين كه فرمود: «ذلك بان الله لم يك مغيرا...»، از قبيل تعليل به امرى عام و تطبيق آن بر موردى خاص است، و معنايش اين است كه: مشركين قريش را به گناهانشان گرفتن و ايشان را به اين عقاب شديد معاقب كردن و نعمت خدايشان به عقاب شديد مبدل گشتن فرعى است از فروع سنت جارى الهى، و آن سنت اين است كه خداوند نعمتى را كه به قومى بدهد تغييرش نمى دهد مگر آن كه آن قوم آنچه را كه در نفوس دارند تغيير دهند.
و اين كه فرمود: «و ان الله سميع عليم» تعليل ديگرى است بعد از آن تعليل، و ظاهرش - به طورى كه سياق به آن اشعار دارد - اين است كه منظور از آن: «و ذلك بان الله سميع عليم» بوده و معنايش اين است كه مشركين را به كيفر گناهانشان گرفتن براى اين بود كه خدا دعاهاى شما را مى شنيد، و به حوائج شما دانا و به استغاثه شما شنوا است. لذا دعاى شما را مستجاب نمود و دشمنان شما را كه به آيات خدا كفر مى ورزيدند عذاب كرد.
احتمال هم دارد كه منظور از آن اين باشد كه اين عذاب براى اين بود كه خدا گفتار مشركين را مى شنيد و به كردار ايشان دانا بود، لذا به كيفر آن عذابشان كرد. ممكن هم هست كه هر دو احتمال مقصود باشد.
«كدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِئَايَاتِ رَبهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ ...»:
اين آيه همان تشبيه سابق را تكرار مى كند، چون هر دو فرض شبيه به هم اند. پس اين كه در آيه قبلى فرمود: «كداب آل فرعون...» مثالى بود براى جمله «ذلك بما قدمت ايديكم و ان الله ليس بظلام للعبيد». همچنان كه در آيه مورد بحث، جمله «كداب آل فرعون» تا جمله «و كل كانوا ظالمين» مثالى است براى جمله «ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة...».
چيزى كه هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست. چون به جاى اين كه مانند آيه قبلى بفرمايد: «فاخذهم الله بذنوبهم» فرمود: «فاهلكناهم بذنوبهم» و وجه اين التفات شايد اين باشد كه تشبيه در اين آيه مسبوق به اين معنا بود كه خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغيير نمى دهد مگر بعد از آن كه مردم آنچه را كه در نفوس خود دارند تغيير دهند و اين خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است.
و همين سابقه اقتضا مى كند كه مشركين را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همين جهت سياق تشبيه را تغيير داده و با اين كه در آيه اول فرموده بود: «كفروا بايات الله» در اين جا فرمود: «كذبوا بايات ربهم» و اين سياق را نيز كه سياق غيبت است به سياق تكلم با غير (ما) تغيير داده و فرموده: «فاهلكناهم بذنوبهم» تا دلالت كند بر اين كه خداى سبحان پروردگار ايشان و هلاك كننده ايشان است، و اگر فرمود «هلاك كرديم» و نفرمود «هلاك كردم». براى دلالت بر عظمت شان و جلالت مقام بود و نيز براى اين بود كه بفهماند وسايطى هستند كه به امر او عمل نموده و مجرى مشيت او هستند.
و اگر در جمله «و اغرقنا آل فرعون» مفعول را به اسم ظاهر آورد و نفرمود: «و اغرقناهم» براى اين بود كه اگر به ضمير مى آورد باعث اشتباه مى شد، و خواننده خيال مى كرد ضمير، هم به «آل فرعون» بر مى گردد و هم به «الذين من قبلهم».
و معناى جمله «و كل كانوا ظالمين» اين است كه همه اين اقوامى كه به عذاب خدا گرفتار شدند چه كفار قريش و چه آل فرعون و چه آن ها كه قبل از فرعونيان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند.
و از اين بيان اين نكته نيز استفاده مى شود كه خداى سبحان هيچ وقت كسى را به عقاب خود گرفتار نكرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى كند مگر وقتى كه ظالم شمرده شود و ظلم كفران نعمت و كفر به آيات خدا را مرتكب گردد، پس خداوند جز مستحقين را به عذاب خود معذب نمى سازد.
بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)
در كافى بسند خود از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از حسين بن عثمان از سماعه روايت كرده كه گفت: از امام ابى الحسن (عليه السلام) از مساله خمس سؤال كردم ؛ حضرت فرمود: خمس در هر فائده اى كه مردم مى برند چه كم و چه زياد واجب است.
و نيز از على بن ابراهيم از پدرش از حماد بن عيسى از اصحاب ما (راويان شيعه) از عبد صالح (موسى بن جعفر - (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خمس در پنج چيز واجب است:
در غنيمت ها، غوص، گنج ها، معادن و كشتیرانى، از همه اين چند صنف خمس گرفته مى شود، و در مصارفى كه خدا معلوم كرده تقسيم مى شود، و چهار پنجم ديگر اگر غنيمت است در ميان لشكريان تقسيم و اگر غير آن است به صاحبش رد مى شود، و در ميان آنان به شش سهم تقسيم مى شود: سهمى براى خدا، سهمى براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، سهمى براى ذى القربى ، سهمى براى يتيمان، سهمى براى مسكينان و سهمى براى درماندگان در سفر، آنگاه سهم خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را به وراثت به جانشين او مى دهند.
پس زمامدارى كه جانشين پيغمبر است سه سهم مى برد دو سهم از خدا و رسولش و يك سهم از خودش، پس به اين حساب نصف تمامى خمس به او مى رسد، و نصف ديگر آن طبق كتاب و سنت در ميان اهل بيت او سهمى به يتيمان و سهمى به مسكينان ايشان و سهمى به سادات درمانده در سفر داده مى شود، آن قدر كه كفاف مخارج يكسال ايشان بكند. و اگر چيزى باقى ماند آن نيز به والى داده مى شود، و اگر به همه آنان نرسيد و يا اگر رسيد كفاف مخارج يكسال ايشان را نكرد، والى (زمامدار) بايد از خودش بدهد تا همه براى يكسال بى نياز شوند. و اگر گفتيم: بايد از خودش بدهد براى اين است كه اگر زياد مى آمد او مى برد.
و اين كه خداوند خمس را مخصوص اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كرد و به مسكينان و درماندگان در سفر از غير سادات نداد براى اين است كه عوض خمس به آنان صدقات را داد، چون خداوند مى خواهد كه آل محمد (صلى الله عليه و آله) به خاطر قرابتى كه با آن حضرت دارند منره و محترم باشند، و به چرك (زكات) مردم محتاج نشوند. لذا خمس را تا حدى كه رفع نيازشان را بكند براى آنان قرار داد تا به ذلت و مسكنت نيفتند، و اما صدقه دادن خود سادات به يكديگر عيبى ندارد.
و اين كسانى كه خداوند خمس را برايشان قرار داده خويشاوندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و همان هايند كه در آيه «و انذر عشيرتك الاقربين» از آنان ياد كرده، و ايشان فرزندان عبدالمطلب از ذكور و اناث مى باشند، و احدى از خاندانهاى قريش و ساير تيره هاى عرب جزو آنان نيستند. و همچنين موالى اهل بيت (عليهم السلام) نيز در اين خمس سهمى ندارند، صدقات مردم براى موالى ايشان حلال است، و موالى با ساير مردم يكسانند.
و كسى كه مادرش از بنى هاشم و پدرش از ساير دودمان هاى قريش باشد زكات و ساير صدقات بر او حلال است، و از خمس چيزى به او نمى رسد، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: «ادعوهم لابائهم: ايشان را به نام پدرانشان بخوانيد».
و در تهذيب به سند خود از على بن مهزيار روايت كرده كه گفت : على بن راشد برايم گفت كه خدمت امام (عليه السلام) عرض كردم: شما مرا امر فرمودى كه به امرت قيام نموده و حقت را بگيرم، و من اين معنا را نزد ارادتمندانت اعلام كردم. بعضى از ايشان به من گفتند كه حق امام چيست؟ من نفهميدم كه جواب چه بگويم.
حضرت فرمود: خمس برايشان واجب است. پرسيدم: در چه چيز؟ فرمود: در متاع و باغاتشان. پرسيدم: آيا تاجر و صنعتگر هم بايد بدهد؟ فرمود: البته وقتى كه مخارج خود را تحصيل كردند و توانستند خمس بدهند بايد بدهند.
و نيز تهذيب به سند خود از زكريا بن مالك جعفى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه شخصى از آن حضرت از معناى آيه «و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل» سؤال كرد.
حضرت فرمود: خمس خداى عزوجل و خمس رسول و خمس ذى القربى كه به ملاك خويشاوندى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى بردند همه براى امام است. و اما يتيمان و مسكينان و درماندگان در سفر از ذى القربى سهم هيچ يك ايشان به غير ايشان داده نمى شود.
و نيز تهذيب به سند خود از احمد بن محمد بن ابى نصر از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه ابراهيم بن ابى البلاد به آن حضرت عرض كرد: آيا زكات بر تو واجب مى شود؟ (گويا منظورش اين بوده كه آيا درآمد شما به حد زكات مى رسد). فرمود: نه، وليكن زياد مى آيد و همين طور مى دهيم.
و نيز از قول خداى عزوجل كه فرموده: «و اعلموا انما غنمتم من شئ فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى» پرسش كرد و شخصى عرض كرد: سهم خدا را به چه كسى بايد داد؟ فرمود: به رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، و سهم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را هم به امام بايد داد.
عرض شد: اگر يكى از اصناف مصرف خمس از ساير اصناف بيشتر و صنف ديگرى كمتر شد چه بايد كرد؟ فرمود: اختيار و تشخيص تكليف در اين موارد با امام است. شخصى پرسيد: آيا مى دانيد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در اين گونه موارد چه مى كرده؟ فرمود: به هر صنفى هر مقدارى را كه مصلحت مى ديد مى داد و امام هم اين چنين مى كند.
مؤلف: اخبارى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) رسيده متواتر است در اين كه خمس مختص به خدا و رسول و امام از اهل بيت و يتيمان و مسكينان و ابن سبيل سادات است، و به غير ايشان داده نمى شود.
و اين كه خمس به شش سهم به همان نحوى كه در روايات بالا آمده تقسيم مى شود. و اين كه خمس مختص به غنائم جنگى نيست ، بلكه هر چيزى را كه در لغت غنيمت شمرده شود شامل مى شود، مانند سود كسب و گنج و استخراج مرواريد از دريا و معدن ها و كشتیرانى.
و در روايات ائمه - همان طور كه گذشت - آمده كه خمس موهبتى است از ناحيه خدا براى اهل بيت كه بدين وسيله زكات و صدقات را بر ايشان حرام كرد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |