تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
چند روايت در ذيل آيه شريفه: «ان الذين ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله...»
و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب دلائل همگى از طريق او (محمد بن اسحاق) روايت كرده اند كه گفت: زهرى و محمد بن يحيى بن حيان و عاصم بن عمر بن قتاده و حصين بن عبد الرحمان بن عمر، برايم نقل كردند كه بعد از آن كه قريش در روز بدر شكست خورد، و فراری هاى آن ها به مكه برگشتند، و از آن طرف ابوسفيان هم با مال التجاره اش به مكه برگشت عبدالله بن ربيعه و عكرمه بن ابى جهل و صفوان بن اميه به اتفاق عده اى از مردان قريش به سر وقت يك يك افرادى كه مال التجاره داشتند رفته و گفتند:
اى گروه قريش! محمد شما را بى كس كرد و نيكان شما را بكشت، بيائيد و با اين اموال ما را عليه او يارى كنيد باشد كه ما از او تلافى نموده و انتقام بگيريم. صاحبان اموال نيز پذيرفتند، و به گفته ابن عباس آيه «ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله... و الذين كفروا الى جهنم يحشرون» در اين باره نازل شد.
و نيز مى نويسد: ابن مردويه از ابن عباس (رضى الله عنه) روايت كرده كه در ذيل آيه «ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله» گفته است: اين آيه درباره ابوسفيان بن حرب نازل شد.
و نيز از ابن سعد، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ و ابن عساكر از سعيد بن جبير نقل كرده كه در ذيل آيه «ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله» گفته است:
اين آيه درباره ابوسفيان بن حرب نازل شده كه در جنگ احد غير از لشكريانى كه از عرب فراهم كرده بود دو هزار نفر از قبايل متفرقه بنى كنانه را هم اجير كرد تا با آنان با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بجنگد، لذا خداوند اين آيه را در حقش نازل كرد، و اين قبايل متفرقه همان هايند كه كعب بن مالك در باره شان ابيات زير را سروده:
و جئنا الى موج من البحر وسطه * احابيش منهم حاسر و مقنع
ثلاثه آلاف و نحن نصيه * ثلاث مئين ان كثرن فاربع و
مؤلف: صاحب الدر المنثور خلاصه اين روايت را از ابن اسحاق و ابن ابى حاتم از عباد بن عبدالله بن زبير نيز روايت كرده است.
و در مجمع البيان در ذيل آيه «و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله» گفته است: زراره و غير او از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده اند كه فرمود: هنوز تاويل اين آيه تحقق نيافته، وقتى قائم ما (صلوات الله عليه) قيام نمايد آنهايى كه او را درك مى كنند خيلى زود تاويل اين آيه را خواهند ديد، و البته دين محمد (صلى الله عليه و آله) به مرحله اى خواهد رسيد كه شبى برسد و مشركى بر روى زمين باقى نماند.
مؤلف: اين روايت را عياشى در تفسير خود از زراره از آن جناب نقل كرده، و در معناى آن روايتى است كه كافى به سند خود از محمد بن مسلم از ابى جعفر (عليه السلام) نقل كرده و نيز نظير آن را عياشى از عبدالاعلى حلبى از ابى جعفر (عليه السلام) در ضمن روايت طولانى نقل نموده است.
در سابق هم در تفسير آيه «ليميز الله الخبيث من الطيب...» حديث ابراهيم ليثى و پاره اى مطالب راجع به آن در ذيل آيه «كما بداكم تعودون» در جلد ششم اين كتاب گذشت.
آيات ۴۱ - ۵۴ سوره انفال
وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شىْءٍ فَأَنَّ للَّهِ خُمُسهُ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ إِن كُنتُمْ ءَامَنتُم بِاللَّهِ وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۴۱)
إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَ هُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصوَى وَ الرَّكب أَسفَلَ مِنكمْ وَ لَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاخْتَلَفْتُمْ فى الْمِيعَادِ وَ لَكِن لِّيَقْضىَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِّيَهْلِك مَنْ هَلَك عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسمِيعٌ عَلِيمٌ(۴۲)
إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فى مَنَامِك قَلِيلاً وَ لَوْ أَرَاكَهُمْ كثِيراً لَّفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَازَعْتُمْ فى الاَمْرِ وَ لَكنَّ اللَّهَ سلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(۴۳)
وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فى أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكمْ فى أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضىَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ(۴۴)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكرُوا اللَّهَ كثِيراً لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.(۴۵)
وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَنَازَعُوا فَتَفْشلُوا وَ تَذْهَب رِيحُكمْ وَ اصبرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصابرِينَ(۴۶)
وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِم بَطراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ وَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ محِيطٌ(۴۷)
وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطانُ أَعْمَالَهُمْ وَ قَالَ لا غَالِب لَكمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنى جَارٌ لَّكمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَص عَلى عَقِبَيْهِ وَ قَالَ إِنى بَرِى ءٌ مِّنكمْ إِنى أَرَى مَا لا تَرَوْنَ إِنى أَخَاف اللَّهَ وَ اللَّهُ شدِيدُ الْعِقَابِ(۴۸)
إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاءِ دِينُهُمْ وَ مَن يَتَوَكلْ عَلى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكيمٌ(۴۹)
وَ لَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفى الَّذِينَ كفَرُوا الْمَلَائكَةُ يَضرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذَاب الْحَرِيقِ(۵۰)
ذَلِك بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيكمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْس بِظلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ(۵۱)
كَدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِئَايَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ شدِيدُ الْعِقَابِ(۵۲)
ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَك مُغَيراً نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلى قَوْمٍ حَتى يُغَيرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۵۳)
كدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِئَايَاتِ رَبهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ وَ كلُّ كانُوا ظالِمِينَ(۵۴)
و بدانيد آنچه را كه سود مى بريد براى خدا است پنج يك آن و براى رسول و خويشاوند او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان ، اگر به خدا و آنچه را كه در روز فرقان روزى كه دو گروه يكديگر را ملاقات كردند بر بنده مان نازل كرديم ايمان آورده ايد، و خداوند بر هر چيز توانا است. (۴۱)
آن روزى كه شما در نقطه مرتفع نزديك ترى و ايشان در بلندى دورترى قرار داشتند، و قافله پائين تر از شما بودند، و اگر برخورد به اين صورت را قبلا قرار داد مى كرديد اختلاف مى كرديد (باز به اين وجه صورت نمى گرفت) وليكن خدا (چنين پيش آورد) تا بگذارند آن امرى را كه شدنى بود، براى اينكه هلاك شود هر كه هلاك مى شود از روى بينش و زنده گردد هر كه زنده مى شود از روى بينش و همانا خدا شنواى دانا است. (۴۲)
هنگامى كه خداوند ايشان را به تو در خوابت اندك نماياند و اگر بسيار نشان مى داد هر آينه در كار اختلاف مى كرديد، ليكن خداوند (شما را) سلامت داشت كه او دانا است به آنچه در سينه ها است. (۴۳)
و هنگامى كه نماياند ايشان را به شما هنگام تلاقى شما با ايشان اندك در چشم شما و اندك نمود شما را در چشم ايشان تا خداوند به كرسى بنشاند امرى را كه شدنى بود و به سوى خدا است مرجع همه امور. (۴۴)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى برخورديد به گروهى (از دشمن) پس پايدارى كنيد و خدا را زياد به خاطر آوريد بلكه رستگار شويد. (۴۵)
و فرمانبرى كنيد خدا و فرستاده اش را و نزاع مكنيد كه سست شويد، و در نتيجه نيرويتان تحليل رود و خويشتن دارى كنيد كه خدا با خويشتن داران است. (۴۶)
و مانند مشركين و آن كسانى مباشيد كه با غرور و خودنمائى از ديار خود خارج شدند و باز مى داشتند از راه خدا و خدا به آنچه مى كنيد محيط است. (۴۷)
هنگامى كه شيطان اعمال (زشت) ايشان را (در نظرشان) بياراست و گفت: امروز از مردم كسى نيست كه بتواند بر شما غلبه يابد، و من پناه شمايم تا گاهى كه دو سپاه همديگر را ديدند (در آن موقع) برگشت و عقب گرد كرد و گفت من از شما بيزارم چون من چيرها مى بينم كه شما نمى بينيد من از خدا مى ترسم خدا شديد العقاب است. (۴۸)
هنگامى كه منافقان و آنهايى كه در دلهايشان مرض بود گفتند: اين قوم را فريب داد دينشان ، و حال آنكه هر كه به خدا توكل كند خداوند مقتدرى است شايسته كار. (۴۹)
و اگر (كاش) مى ديدى هنگامى را كه فرشتگان دريابند گروه كافران را و بزنند رويها و پشت هايشان را (و بگويند) بچشيد عذاب سوزان را.(۵۰)
اين به خاطر آن (رفتاری است) كه به دست خود پيش فرستاديد، كه خدا ستمگر بر بندگان نمى باشد. (۵۱)
مانند شيوه خاندان فرعون و آنانكه پيش ازايشان بودند (كه) به آيات خدا كفر ورزيدند، پس خدا به گناهانشان بگرفت كه خدا نيرومندى است شديد العقاب. (۵۲)
(و) اين بدانست كه خدا تغيير دهنده نعمتى كه به قومى ارزانى داشته نيست تا آنكه خود ايشان تغيير دهند آنچه را كه در خودشان است (با علم به اين كه) خدا شنواى دانا است. (۵۳)
(و) مانند شيوه دودمان فرعون و آنان كه قبل از ايشان بودند (كه ) تكذيب كردند آيات پروردگارشان را، پس ما به خاطر گناهانشان هلاكشان كرده و خاندان فرعون را غرق نموديم ، همه شان ستمگران بودند. (۵۴)
اين آيات مشتمل است بر بيان وجوب دادن خمس غنيمت، و استقامت در برابر دشمن، و اندرز آنان و بيان پاره اى از نكبت ها كه خداوند دشمنان دين را بدان مبتلا كرده، و بيچاره شدنشان به مكر الهى، و اين كه خداوند در بين آنان همان سنتى را معمول داشته كه در ميان قوم فرعون و كسانى كه پيش از ايشان بودند به خاطر تكذيب آيات و جلوگيرى از راه او معمول داشته است.
توضيح و تفسیر آيه شريفه مربوط به خمس
«وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شىْءٍ فَأَنَّ للَّهِ خُمُسهُ وَ لِلرَّسولِ ...»:
كلمه «غنم» و «غنيمت» به معناى رسيدن به در آمد از راه تجارت و يا صنعت و يا جنگ است، وليكن در اين آيه به ملاحظه مورد نزولش، تنها با غنيمت جنگى منطبق است.
راغب مى گويد: «غنم» - به دو فتحه - معنايش معروف است ، خداى تعالى فرموده: «و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما»: «و از گاو و گوسفند پيه آن دو را بر ايشان حرام كرديم» و «غنم» - به ضمه حرف اول و سكون حرف دوم - به معناى رسيدن و دست يافتن به فائده است، وليكن در هر درآمدى كه از راه جنگ و از ناحيه دشمنان و غير ايشان به دست آيد استعمال شده، و به اين معنا است آيه «و اعلموا انما غنمتم من شئ و آيه فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا».
و كلمه «مغنم» به معناى هر چيزى است كه به غنيمت درآيد و جمع آن «مغانم» مى باشد، مانند: «فعند الله مغانم كثيره».
و كلمه «ذو القربى» به معناى نزديكان و خويشاوندان است و در اين آيه منظور از آن ، نزديكان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و يا به طورى كه از روايات قطعى استفاده مى شود خصوص اشخاص معينى از ايشان است.
و كلمه «يتيم» به معناى انسانى است كه پدرش در حال خردسالى اش مرده باشد، و مى گويند كه در همه انواع حيوانات يتيم آن حيوانى است كه مادر خود را از دست داده باشد، تنها انسان است كه يتيم بودنش از ناحيه پدر است.
« فان لله خمسه ... » - كلمه «ان» به فتح همره قرائت شده ، و اين ممكن است به خاطر تقدير گرفتن حرف جر بوده و تقدير آن چنين باشد: «و اعلموا انما غنمتم من شئ فعلى ان لله خمسه: بدانيد كه هر آنچه را كه به غنيمت مى گيريد بر اين اساس است كه پنج يك آن، از آنِ خدا است».
و يا «فاء» براى استشمام معنى شرط بوده باشد، چون برگشت معناى آيه به اين بوده كه (اگر چيزى را به غنيمت برديد پس خمس آن براى خدا است) و چون معناى شرط از آن استشمام مى شود فاء به كار رفته تا جمله معناى جزاء شرط را بدهد، و اگر حرف «ان» تكرار شده صرفا به منظور تاكيد بوده، و اصل آن «و اعلموا انما غنمتم من شئ ان خمسه لله...» بوده، و آن اصلى كه ماده علم تعلق به آن گرفته عبارت است از جمله «ما غنمتم من شئ خمسه لله و للرسول...»، و لفظ جلاله را براى تعظيم مقدم بر رسول ذكر نمود.
و جمله «ان كنتم آمنتم بالله» قيد آن امرى است كه صدر آيه دلالت بر آن دارد و آن عبارت است از امر «بدهيد خمس آن را».
پس معناى جمله مذكور اين مى شود: (بدهيد خمس آن را اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده مان نازل كرده ايم ايمان آورده ايد). و چه بسا گفته شده است كه جمله مزبور متصل به جمله «فاعلموا ان الله هو مولاكم» است كه در آيه قبلى بود، البته اين را گفته اند، وليكن سياق كلام بواسطه فاصله شدن جمله «و اعلموا انما غنمتم» با اين توجيه وفق نمى دهد.
« ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان » - ظاهر اين است كه منظور از «ما انزلنا» قرآن است، به قرينه اين كه انزال آن را اختصاص به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داده، و اگر منظور از آن ملائكه نازله در جنگ بدر بود جا داشت اولا به جاى «ما انزلنا» بفرمايد «من انزلنا»، و يا تعبير ديگرى كه اين معنا را برساند.
و ثانيا به جاى «على عبدنا» بفرمايد: «عليكم». زيرا همان طور كه ملائكه در آن روز براى يارى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرستاده شده بودند همچنين مؤمنين ملازمين ركاب آن حضرت را هم يارى كردند، همچنان كه آيه «فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكه مردفين» و آيه «اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكم فثبتوا الذين آمنوا» بر آن دلالت دارند.
و نظير آن دو در معنا، آيه «اذ تقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثه آلاف من الملائكه منزلين، بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسه آلاف من الملائكه مسومين» مى باشد.
و در التفات از غيبت به تكلم كه در جمله «ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا» به كار رفته اشاره است به بسط لطف الهى بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و ممتاز شدنش به قرب خدا، و اين اشاره بر كسى پوشيده نيست.
و از دقت در بحثى كه در اول سوره در ذيل آيه «يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول...» گذشت به دست مى آيد كه منظور از جمله «و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان» حليت تصرف در غنيمت است كه در آخر سوره در ضمن سياق آياتى در باره آن فرمود: «فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا».
و منظور از يوم الفرقان روز بدر است به شهادت اين كه دنبالش فرمود: «يوم التقى الجمعان»، زيرا آن روزى كه خداوند حق و باطل را روبروى هم قرار داد و آن دو را از هم جدا كرد و به تصرف خود حق را احقاق و با يارى نكردنش از باطل آن را ابطال نمود همان روز بدر بود.
و جمله «و الله على كل شئ قدير» به منزله تعليل است براى جمله « يوم الفرقان» نظر به دلالتى كه دارد بر اين كه خداوند حق را از باطل جدا كرد، مثل اينكه گفته شده باشد: خدا بر هر چيزى قادر است ، و به همين دليل مى تواند حق و باطل را از هم جدا سازد.
بنابراين، معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود: بدانيد كه آنچه شما غنيمت مى بريد هر چه باشد يك پنجم آن از آن خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل است و آن را به اهلش برگردانيد اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده اش محمد (صلى الله عليه و آله) در جنگ بدر نازل كرده ايمان داريد، و در روز بدر اين معنا را نازل كرده بود كه انفال و غنيمت هاى جنگى از آن خدا و رسول او است، و احدى را در آن سهمى نيست. و اينك همان خدايى كه امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانيده دستورتان مى دهد كه يك سهم آن را به اهلش برگردانيد.
و از ظاهر آيه برمى آيد كه تشريع در آن مانند ساير تشريعات قرآنى ابدى و دائمى است ، و نيز استفاده مى شود كه حكم مورد نظر آيه مربوط به هر چيزى است كه غنيمت شمرده شود، هر چند غنيمت جنگى ماخوذ از كفار نباشد، مانند استفاده هاى كسبى و مرواريدهايى كه با غوص از دريا گرفته مى شود و كشتیرانى و استخراج معادن و گنج. آرى، گو اين كه مورد نزول آيه غنيمت جنگى است، وليكن مورد مخصص نيست.
و همچنين از ظاهر مصارفى كه برشم رده و فرموده: «لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل» بر مى آيد كه مصارف خمس منحصر در آنها است ، و براى هر يك از آنها سهمى است، به اين معنا كه هر كدام مستقل در گرفتن سهم خود مى باشند، همچنان كه نظير آن از آيه زكات استفاده مى شود، نه اين كه منظور از ذكر مصارف از قبيل ذكر مثال باشد.
هر يك از اين مطالب كه گفتيم از ظاهر آيه استفاده مى شود شكى نيست در اين كه از آيه به ذهن تبادر مى كند، و بر طبق آن رواياتى هم از طريق شيعه و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده . وليكن مفسرين اهل سنت درباره آن و اين كه تفسير آيه چيست اختلاف كرده اند، و ما - ان شاء الله - به زودى در بحث روايتى آينده متعرض اقوال آنان مى شويم.
ياد آورى امدادهاى غيبى الهى در جنگ بدر
«إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَ هُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصوَى وَ الرَّكب أَسفَلَ مِنكمْ وَ لَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاخْتَلَفْتُمْ فى الْمِيعَادِ وَلَكِن لِّيَقْضىَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً ...»:
كلمه «عدوه» - به ضم عين، و گاهى به كسر آن - به معناى طرف بلند بيابان است، و «دنيا» مؤنث «أدنى» است، همچنان كه «قصوى» كه گاهى آن را «قصيا» هم مى گويند مؤنث «اقصى» است؛ و منظور از «ركب» به طورى كه گفته شده آن قافله مال التجاره اى بود كه ابوسفيان سرپرستی اش را بر عهده داشته است.
ظرف «اذ» در جمله «اذ انتم بالعدوة» بيان ثانوى يوم الفرقانى است كه در آيه قبلى بود، همچنان كه ظرف «يوم» در جمله «يوم التقى الجمعان» بيان اول آن و متعلق به «انزلنا على عبدنا» بود.
و اما اين كه بعضى گفته اند كه ظرف «اذ» بيان جمله «و الله على كل شئ قدير» است، و مى خواهد با ذكر مورد، قدرت خدا را برساند و معنايش اين است كه خدا بر يارى شما قادر است با ذلت و زبونى كه داشتيد وقتى كه شما در بلندى نزديك بيابان فرود آمده بوديد وجهى بعيد و تكلف دار است.
سياق جملات قبل از جمله «و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد» كه مساله برخورد دو لشكر و خصوصيات آن را مى رساند، و اين كه قافله پائين تر از مسلمين بودند، و اين كه خداوند به قدرتش كه هر چيزى را مقهور كرده حق و باطل را از هم جدا كرده و حق را تاييد و باطل را مغلوب ساخت.
و همچنين اين كه فرمود: «و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا» همه شواهدى هستند بر اين كه منظور از جمله مورد بحث هم كه فرمود: «و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد» بيان همين است كه برخورد به اين صورت جز مشيت خاصه خداى سبحان نبوده. چون مشركين با اين كه داراى عده و عده بودند در قسمت بلندى بيابان در جايى كه آب در دسترسشان و زمين زير پايشان سفت و محكم بود فرود آمدند و مؤمنين با كمى عدد و ضعف نيرويشان در قسمت پائين بيابان در زمينى ريگزار و بى آب اردوگاه داير كرده بودند و به قافله ابوسفيان هم نتوانستند دست پيدا كنند و او قافله را از يك نقطه ساحلى پائين اردوگاه مؤمنين پيش مى راند، و مؤمنين در شرايطى قرار گرفته بودند كه از نظر نداشتن پايگاه چاره اى جز جنگيدن نداشتند، و برخورد مؤمنين در چنين شرايط و پيروزيشان بر مشركين را نمى توان امرى عادى دانست، و جز مشيت خاص الهى و قدرت نمائيش بر نصرت و تاييد مؤمنين چيز ديگر نمى تواند باشد.
پس جمله «و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد» بيان اين معنا است كه فرود آمدن مؤمنين در اينجا و مشركين در آن جا روى قرار قبلى و يا مشورت صورت نگرفته و لذا به دنبال اين جمله فرمود: «ولكن ليقضى الله امرا كان مفعولا» چون اين جمله بخاطر كلمه «و لكن» استدراك از مطالب قبل است.
و جمله «ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه» تعليل آن قضائى است كه خداوند در امر مفعول رانده، و معنايش اين است كه خداوند اگر اين قضا را راند كه شما با كفار اينطور تلاقى و برخورد كنيد، و در چنين شرايطى شما مؤمنين را تاييد نمود و كفار را بيچاره كرد همه براى اين بود كه خود دليل روشنى بر حقانيت حق و بطلان باطل باشد تا هر كس هلاك مى شود با داشتن دليل و تشخيص راه از چاه هلاك شده باشد و هر كس هم زنده مى شود با دليل روشن زنده شده باشد.
و به اين بيان روشن مى شود كه منظور از هلاكت و زنده شدن، هدايت و ضلالت است، چون ظاهرا چيزى كه مرتبط با وجود بينه و دليل روشن باشد همين هدايت و ضلالت است.
جمله «و ان الله لسميع عليم» نيز تعليل است، و عطف است بر جمله «ليهلك من هلك عن بينه...» و معنايش اين است كه: «و اگر خدا اين قضا را راند و كرد آنچه را كرد براى اين بود كه او شنوا است و دعاى شما را مى شنود، دانا است و آنچه در دلهاى شما هست مى داند». و در اين بيان اشاره است به آنچه كه در صدر آيات راجع به اين داستان ذكر كرده و فرموده بود: «اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم...».
و بر طبق همين سياق است «يعنى براى بيان اينكه مرجع امر اين واقعه قضاى خاص الهى است نه اسباب عادى» آيه بعدى كه مى فرمايد: «اذ يريكهم الله فى منامك قليلا...» و همچنين چند آيه بعد كه مى فرمايد: «و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم...» و آيه بعد از آن كه مى فرمايد: «اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤلاء دينهم...».
و معناى آيه اين است كه روز فرقان آن روزى بود كه شما در قسمت پائين وادى اردو داير كرده بوديد و كفار در قسمت بالاى آن اطراق كرده بودند و پياده شدن شما در پائين و كفار در بالا با هم جور درآمد به طورى كه اگر مى خواستيد قبلا با كفار قرار داد كنيد كه شما اين جا و آنان آن جا را لشكرگاه كنند قطعا اختلافتان مى شد، و هرگز موفق نمى شديد كه به اين نحو جبهه سازى كنيد.
پس قرار گرفتن شما و ايشان به اين نحو نه از ناحيه و به فكر شما بود و نه از ناحيه و به فكر كفار، بلكه امر شدنى بود كه خداوند بر آن قضا راند، و اگر اين چنين قضا راند براى اين بود كه با ارائه يك معجزه و دليل روشن حجت خود را تمام كند، و نيز براى اين بود كه دعاى سابق شما را و آن استغاثه اى را كه از شما شنيد، و آن حاجتى را كه از سويداى دل شما خبر داشت مستجاب و برآورده كند.
«إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فى مَنَامِك قَلِيلاً ...»:
كلمه «فشل» به معناى ضعف توام با اضطراب است، و «تنازع» به معناى اختلاف و از ماده «نزع» است كه نوعى كندن را گويند، و اختلاف را از اين باب تنازع مى گويند كه در حقيقت طرفين نزاع هر كدام مى خواهند ديگرى را از آنچه كه دارد بركند. و كلمه «تسليم» به معناى نجات دادن است.
و كلام در اين آيه به تقدير كلمه «اذكر» معنايش اين است كه: «به ياد آر آن موقعى را كه خداوند دشمنان تو را در خواب در نظرت اندك وانمود»، و اندك نشان داد نشان براى اين بود كه دلهايتان را استوار نموده و درونتان را آرامش بخشد. چون اگر نفرات ايشان را در نظرت زياد جلوه مى داد و تو مؤمنين را از نيروى ايشان خبر مى دادى قهرا از ضعف و كمى عده خود دچار سستى و اضطراب مى شدند، و در اين كه آيا در چنين شرايطى با لشكر انبوه كفار مصاف شوند يا نه اختلاف مى كردند، وليكن خداى تعالى با اندك نشان دادن ايشان شما را از سستى و اختلاف نجاتتان داد، چون او به ذات الصدور يعنى به دلها آگاه است، و خوب مى داند كه براى اطمينان يافتن و استوارى و نيرومند شدن دلها چه چيز شايسته است.
اين آيه دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان به رسول خود در عالم رويا بشارت به فتح داده، و آنجناب در خواب ديد كه همان طورى كه خداوند در بيدارى وعده داده بود بر يكى از دو طائفه، قافله و يا لشكر قريش پيروز خواهد شد، و خداوند در آن خواب لشكر قريش را اندك و غير قابل اعتناء به آن حضرت وانمود كرده و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هم آنچه را كه در خواب ديده بود براى مؤمنين بازگو كرد و به آنان وعده صريح و بشارت داده بود و به همين جهت همه آماده جنگ با ايشان شدند، به دليل اينكه فرمود: «و لو اراكهم كثيرا لفشلتم...» و دلالت اين جمله بر آن چه ما استظهار كرديم روشن است.
«وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فى أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً ...»:
معناى اين آيه روشن است، و ميان آن و آيه «قد كان لكم آيه فى فئتين التقتا فئه تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافره يرونهم مثليهم راى العين و الله يؤيد بنصره من يشاء» بنابر اين كه اشاره باشد به واقعه بدر هيچ منافاتى وجود ندارد. براى اين كه اندك نشان دادنى كه در آيه مورد بحث است مقيد شده به جمله «اذ التقيتم» و با همين قيد تنافى برداشته شده.
گويا خداى سبحان مؤمنين را در اولين برخورد به نظر مشركين اندك نشان داده، تا مغرور شده و ايشان را غير قابل اعتناء تلقى كنند و همين معنا ايشان را بر پياده شدن و جنگيدن دلير كند، ولى وقتى دست به كار جنگ شده و در هم آميختند خداوند همان مؤمنين را كه تا آن موقع به نظرشان اندك مى آمد در نظرهايشان بسيار و دو برابر وانمود، و همين معنا باعث شد كه عزيمت هايشان سست گشته و دل از دست داده و در نتيجه شكست خوردند.
پس آيه مورد بحث ناظر به اول داستان است ، و آيه آل عمران ناظر به بعد از انتقال و اختلاط است «ليقضى الله امرا كان مفعولا و الى الله ترجع الامور» اين جمله متعلق است به جمله «يريكموهم» و آن را تعليل مى كند.
شش دستور جنگى به سربازان اسلام
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكرُوا اللَّهَ كثِيراً لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ...»:
راغب در مفردات مى گويد: ثبات - به فتح ثاء - ضد زوال است. و بنابه گفته او در مورد آيه شريفه به معناى ضد فرار از دشمن است، و اين كلمه به حسب معنايش اعم از كلمه صبرى است كه در جمله «و اصبروا ان الله مع الصابرين» به آن امر فرموده ، چون صبر يك نحوه ثبات خاصى است ، و آن عبارت است از ثبات در مقابل مكروه هم به قلب ، بدين صورت كه دچار ضعف نگردد و جزع و فزع نكند، و هم به بدن، به اين كه كسالت و سهل انگارى ننموده ، و از جا در نرود، و در مواردى كه عجله پسنديده نيست شتاب نكند.
كلمه «ريح» به طورى كه گفته شده به معناى عزت و دولت است ، راغب نيز گفته است كه: كلمه «ريح» در آيه به طور استعاره به معناى غلبه است ، و وجه اين استعاره و تشبيه اين است كه باد به هرچه بوزد آن را به حركت درآورده و از جاى مى كند و با خود مى برد، غلبه بر دشمن هم همين خاصيت را دارد.
راغب در باره كلمه «بطر» گفته: اين كلمه به معناى غفلت و سبك مغزى است كه در اثر سوء استفاده از نعمت و قيام ننمودن به حق آن و مصرف كردن آن در غير مورد به آدمى دست مى دهد، خداى تعالى در يك جا فرموده: «بطرا و رئاء الناس». و در جاى ديگر فرموده: «بطرت معيشتها». يعنى اهل ده در معيشت شان بطر به خرج دادند و در نتيجه از كار باز مانده و به رنج افتادند، و بطر همان طرب است و طرب خفت و سبكيى است ناشى از فرح. و گاهى اين كلمه در شدت حزن و اندوه استعمال مى شود، و كلمه «بيطره» به معناى دامپزشكى است. و كلمه رئاء به معناى اين است كه آدمى خود را به غير آنچه كه هست نشان دهد.
جمله «فاثبتوا» امر مطلق ايستادگى در برابر دشمن و فرار نكردن است، و بنابراين امر به صبر در جمله «و اصبروا» همان طورى كه در سابق اشاره كرديم تكرار آن امر نيست.
ذكر خدا در جمله «و اذكروا الله كثيرا» به معناى ياد خدا در دل و در زبان است ، چون اين هر دو قسم، ذكر است و معلوم است كه آن چيزى كه مقاصد آدمى را از يكديگر مشخص و جدا مى كند آن حالات درونى و قلبى انسان است.
حال چه اين كه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل كلمه «يا غنى» از فقيرى كه از فقر خود به خدا پناهنده مى شود، و يا كلمه «يا شافى» از مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مى برد، و يا مطابق نباشد. مثل اين كه همان فقير و مريض به جاى آن دو كلمه بگويند «اى خدا». چون همين «اى خدا» از فقير به معناى «اى بى نياز» و از مريض به معناى «اى شفادهنده» است. چون مقتضاى حال و آن احتياجى كه اين دو را به استغاثه وادار كرده شاهد اين است كه مقصودشان از «اى خدا» جز اين نيست، و اين خيلى روشن است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |