تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۴۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
زمينه كلام در اين آيات، همان زمينه اى است كه در ساير آيات اين سوره بود، و آن، عبارت بود از بيان ميثاق هاى نوع انسانى و اين كه اغلب و اكثر افراد اين نوع آن ميثاق ها را شكستند.
شرح آيات مربوط به خلقت انسان از نفس واحده و ...
«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ...»:
اين دو آيه، مَثَلى است كه براى بنى آدم در رفتارشان و اين كه عهد ازلى خود را شكسته و به آيات خدا ظلم كردند، زده شده است.
و معناى آن، اين است كه: «هو الذى خلقكم»: اى گروه بنى آدم! خداى تعالى، آن كسى است كه شما را آفريد «مِن نفس واحدة»: از تن واحدى كه پدرتان بود «و جعل منها»: و از آن، يعنى از نوع آن «زوجها ليسكن إليها»: همسرش را آفريد، تا آن مرد به داشتن آن همسر، آرامش دل يابد.
«فلما تغشيها»: پس وقتى با او در آميخت، «تغشى»، به معناى جماع است «حملت حملا خفيفا»: بار سبكى كه عبارت بود از نطفه بر داشت «فمرّت به»: و همچنان اين بار را داشت و با آن آمد و شد و نشست و برخاست مى كرد، تا آن كه نطفه در رحمش رشد نموده، به حد جنين رسيد و سنگين شد، و همسر آدم، احساس سنگينى آن را مى كرد.
«فلما أثقلت دعوا الله ربهما»: پس وقتى سنگين شد، الله را كه پروردگارشان باشد، بخواندند و با او عهد و پيمان بستند كه: «لئن آتيتنا»: اگر روزى كنى ما را فرزندى «صالحا»: صالح براى زندگى و بقاء، به اين كه فرزندى تام الخلقه و بى عيب و آفت باشد، چون در هنگام فرزنددار شدن و روزهاى ولادت فرزند، آرزوى انسان اين است، نه اين كه صالح دينى باشد «لنكوننّ من الشاكرين»: در اين صورت، از شكرگزارانت خواهيم بود. نعمتت را اظهار مى كنيم، و در امور خود، از هر چيز به سويت منقطع مى شويم، و به هيچ سببى جز تو نگرائيده و به هيچ چيز جز تو، دست نمى آويزيم.
«فَلَمّا آتَاهُمَا صَالِحاً» - پس وقتى خداوند آن فرزند دلخواهشان را به ايشان داد، و او را انسانى تام الخلقه و صالح براى بقاء قرار داد و به وسيله او، چشم آن دو را روشن كرد، پدر و مادر «جعلا له شركاء فيما آتاهما»: در فرزنددار شدن خود براى خدا شريك قرار دادند.
و جهتش اين بود كه علاقه و شفقت به آن فرزند، ايشان را وادار كرد تا به هر سببى غير خدا دست آويخته، و در برابر هر چيزى غير خدا خاضع شوند. با اين كه با خدا شرط كرده بودند كه از شاكرين او باشند، و نعمت او و ربوبيتش را كفران نكنند، ليكن عهد خود را شكستند، و شرط خود را ناديده گرفتند.
و جز آن كسانى كه خداوند به ايشان رحم كرده، همه مردم اين طورند. يعنى همه همت و نيروى خود را صرف نقض عهد و خلف وعده و شكستن عهدى مى كنند، كه با خدا بسته اند «فتعالى الله عمّا يشركون».
در اين قصه، چند احتمال است. اول اين كه: منظور بيان حال ابوين از نوع بشر در موقع فرزنددار شدن و بيان هم، بيان عام نوعى باشد. چون تمامى انسان هايى كه مى آيند و می روند، همه مولود پدر و مادرى هستند. پس مى توان گفت كه كثرت اين نوع، نتيجه توالد پدر و مادر است. همچنان كه فرموده: «يا أيّها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل».
و غالبا حال پدر و مادر، مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه نسبت به فرزندشان محبت و شفقت دارند، اين طور است كه طبعا در امر فرزندشان، به سوی خدا، متوجه و منقطع مى شوند، هرچند خودشان به تفصيل توجه و انقطاع خود التفات نداشته باشند. عينا نظير دريانوردى هستند كه در هنگام طوفان و تلاطم دريا و آن جا كه امواج با سرنوشت او بازى مى كند، تمام توجهش معطوف به پروردگارش مى شود،
هرچند تا آن روز پروردگارى را بندگى نكرده باشد، و خودش هم نفهمد كه الآن دلش به كجا تكيه دارد. چون اين حالت، يك حالت قلبى و درونى است كه خواه ناخواه، با توجه و بى توجه به انسان دست مى دهد.
پدر و مادر نيز، نسبت به فرزند همين حال را دارند، و از سويداى دل، به سوى پروردگارشان منقطع هستند، و چنين زبان حالى دارند كه «پروردگارا! اگر به ما فرزندى صالح و مطابق دلخواهمان روزى كنى، البته از شكرگزارانت خواهيم شد»، و وقتى خداوند اين خواسته درونى ايشان را مستجاب مى كند و فرزند صالحى به ايشان ارزانى مى دارد، همين پدر و مادر، در امر اين فرزند براى خدا شريك قائل شده و در حفظ و تربيت او، به هر دستاويزى دست زده و به هر پناهگاهى پناهنده مى شوند.
مؤيد اين معنايى كه براى آيه كرديم، ذيل خود آيه است كه مى فرمايد: «فتعالى الله عمّا يشركون». چون اگر مقصود از «نفس» و «زوج آن»، كه در صدر آيه بود، دو نفر معين از افراد انسان، مثلا از قبيل آدم و حوا باشد، حق كلام اين بود كه در ذيل آيه بفرمايد: «فتعالى الله عمّا أشركا، و يا بفرمايد: «عن شركهما». پس بزرگتر است خدا از آن چيزى كه آن دو براى خدا شريك گرفتند و يا بزرگتر است، از شركى كه آن دو ورزيدند» (و چون به صيغه جمع آورد، معلوم مى شود آيه، راجع به سرگذشت آدم و حوا نيست، بلكه راجع به شرح حال نوع انسانى است).
علاوه بر اين، خداى تعالى بعد از آيه مورد بحث، آيات ديگرى قرار داده، كه همه شرك را مذمت و مشركان را توبيخ مى كند. و مخصوصا ظاهر از آن ها، اين است كه منظور از شرك در آن ها، پرستيدن غير خدا است، و حاشا كه «آدم صفى الله»، غير خدا را پرستيده باشد. با اين كه خداوند، خودش تصريح كرده به اين كه آدم را برگزيده و هدايت فرموده. و نيز خودش تصريح كرده به اين كه هر كه را كه او هدايت كند، ديگر گمراهى در او راه ندارد، و چه گمراهى بالاتر از پرستيدن غير خدا است؟
خداوند متعال، يك جا فرموده: «ثمّ اجتبيه ربّه فتاب عليه و هدى»، و جاى ديگرى مى فرمايد: «و من يهد الله فهو المهتد». و يك جا هم مى فرمايد: «و من أضلّ ممّن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له إلى يوم القيامة».
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه به هيچ وجه ضلالت و پرستيدن غير خدا را، نمى شود به آدم نسبت داد، هرچند آدم را پيغمبر هم ندانيم و يا درباره پيغمبران قائل به عصمت نباشيم.
بررسى اين احتمال كه آيات مذكوره، در باره آدم و حوا باشد
تا اين جا گفتگوى ما در اين بود كه آيه، راجع به داستان دو فرد از افراد بشر به نام آدم و حوا نبوده، بلكه راجع به شرح حال نوع بشر است. حالا مى گوييم: ممكن هم هست آيه را مربوط به داستان شخصى آن دو گرفت، وليكن به اين بيان كه مقصود از اين كه فرمود: «براى خدا شركاء گرفتند»، اين است كه سرگرم تربيت فرزند خود شده، و درباره او، به تدبير اسباب و عوامل پرداخته، و همين معنا، ايشان را از خلوص در بعضى از توجهات كه به پروردگار خود داشتند، باز داشت.
و اين احتمال را جمله «لنكونن من الشاكرين» هم، كه حكايت كلام آن دو است، تأييد مى كند.
توضيح اين كه: در تفسير اوائل اين سوره، در ذيل جمله: «و لا تجد أكثرهم شاكرين...»، گفته شد كه «شاكرين» در عرف قرآن، «مُخلَصون» - به فتح لام - هستند كه ابليس، راهى براى اغواى ايشان نداشته و غفلت در دل ايشان رخنه نمى كند.
پس عتابى كه در جمله: «فتعالى الله عمّا يشركون» به آن دو شده، به خاطر شرك، يعنى اشتغال به غير خدا از قبيل اسباب هستى، و باز ماندن از اخلاص در توجه به خدا است.
ليكن يك اشكال در اين احتمال باقى مى ماند، و آن، اين است كه: اگر مقصود اين بود، چرا جمله فوق را به صورت جمع آورده و علاوه، بعد از آيه مورد بحث هم، صحبت را كشانيد به توبيخ از شركى كه ظاهرش پرستش غير خدا است.
اين دو اشكال را، بعضى از مفسران چنين جواب داده اند. اين آيه در اين كه اول درباره خصوص آدم صحبت كرده و در آخر، بيان را عمومى كرده است، عكس آيه: «هو الذى يسيركم فى البرّ و البحر حتى إذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبة» مى باشد. زيرا اول، خطاب را به عامه مردم متوجه نموده و درباره گرداندن ايشان در خشكى و ترى صحبت كرده و در آخر، خطاب را مختص دريانوردان كرده است.
آيه مورد بحث هم، اول خصوص داستان آدم و همسرش را ذكر كرده و مقصودش از جمله: «هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها»، تنها آن دو بوده، وليكن بعد از تمام شدن
داستان آن دو، خصوص مشركان از بنى آدم را كه از خدا فرزند خواسته و سپس به وى، شرك ورزيده اند، منظور كرده است تا بفهماند هر دو نفرى از بنى آدم كه فرزنددار مى شوند، حالشان چنين است، كه عهد مى بندند و سپس آن را نقض مى كنند.
وليكن اين تشبيه صحيح نيست. براى اين كه اگر بيان در آيه: «هو الذى يسيركم...»، نخست عام بوده و در آخر خاص شده، قرينه قطعيه اى در آن بوده كه دلالت بر مقصود نموده و از اشتباه جلوگيرى مى نمايد. به خلاف عمومى شدن تدريجى بيان خاص در آيه مورد بحث، كه چون باعث اشتباه است، نمى توان كلام بليغى، آن هم مانند قرآن را بر آن حمل كرد. مگر اين كه بگوييم در اين آيه نيز، قرينه هست، و آن جمله: « فتعالى الله عمّا يشركون»، و ساير آيات بعد از آن است.
و به هر حال، اين وجه در حقيقت، مثل اين است كه از دو وجه اول استفاده شده و مفسر مزبور، صدر آيه را حمل بر وجه ثانى كرده و ذيل آن را، حمل بر وجه اول نموده است (و يك وجه جداگانه اى نيست).
و چه بسا اعتراض سابق ما (عمومى شدن تدريجى بيان خاص بدون قرينه)، بدين صورت دفع شود كه در آيه شريفه، حذف و ايصال و تقدير به كار رفته و تقدير آن چنين بوده: «فلما آتاهما جعل اولادهما له شركاء: پس وقتى خداوند به آدم و حوا فرزند داد، اولاد آن دو براى خدا شريك قرار دادند». سپس مضاف (اولاد) حذف شده و مضافٌ إليه - كه همان ضمير تثنيه مستفاد از كلمه «جعلا» باشد - به جاى مضاف قرار گرفته، وليكن دليلى بر اين حذف و ايصال و تقدير نيست.
و چه بسا بعضى از مفسران كه ملتزم به اشكال شده و تسليم شده اند به اين كه منظور همان آدم و حوا هستند كه به خدا شرك ورزيدند، و اين التزامشان به خاطر اين است كه خواسته اند به رواياتى كه از بعضی ها نقل شده، عمل كرده باشند. غافل از اين كه اين روايات جعلى و مخالف با قرآن است، و به همين جهت نمى توان به امثال آن ها عمل كرد.
«أَيُشرِكُونَ مَا لا يخْلُقُ شيْئاً وَ هُمْ يخْلَقُونَ ...»:
هرچند صدر آيات احتمال دارد كه شرك در آن، عبارت از پرستش بت ها و يا غير خدا چيزهاى ديگرى باشد كه اعتماد بر آن ها نوعى شرك است، وليكن ذيل آن، ظاهر در اين است كه منظور، شرك به صنم و آلهۀ متخذه از جمادات است. چون مى فرمايد: اين بت ها قدرت ندارند كه خودشان را و پرستش كنندگان خود را يارى كنند، و دعا كردن و نكردن ايشان را نمى فهمند.
«إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكمْ ...يَسمَعُونَ بهَا ...»:
در اين آيه، به مضمون آيات سه گانه قبل احتجاج نموده و معنايش اين است كه اگر گفتيم: «اين بت ها مخلوق اند و قدرت بر هيچ كارى ندارند، چون خودشان مثل شما بندگانى هستند، همان طور که
شما مخلوقيد و تدبير امورتان به دست غير است، همچنين آن بت ها»، دليلش اين است كه:
اگر شما آن ها را بخوانيد، دعايتان را مستجاب نمى كنند. بخوانيد آن ها را اگر راست مى گوييد كه بت ها، علم و قدرت دارند، گرچه مشركان صريحا ادعاى علم و قدرت براى بت ها نكرده اند، وليكن ادعاهاى ديگر كرده اند كه دلالت مى كند بر چنين اعتقادى در ايشان و چطور مستجاب مى كنند و حال آن كه دست و پايى كه شما براى آن ها تراشيده ايد، حركت نداشته.
نه آن، از خود قدرتى نشان مى دهد و نه اين راه مى رود. و نه چشمى كه برايشان درست كرده ايد، مى بيند، و نه گوشى كه براى آن ها ساخته ايد مى شنود. البته اين را هم بايد تذكر دهيم كه در اين آيات، به جماد هم اطلاق عبد شده است.
«قُلِ ادْعُوا شرَكاءَكُمْ ثمَّ كِيدُونِ فَلا تُنظِرُونِ ...»:
سپس دستور مى دهد تا به منظور تحدى و واداشتن به اظهار عجز، ايشان را تحريك كند به اين كه از خدايان خود يارى بطلبند، تا بدين وسيله، راه و روش خودش را از راه آنان جدا و متمايز سازد، و بفهماند كه پروردگار او، آن خدایى است كه تمام علم و قدرت از او است و خدايان ايشان، داراى هيچ علمى نيستند تا به وسيله آن، راه به جايى ببرند، و هيچ قدرتى ندارند، تا آن را در يارى ايشان اعمال كنند.
لذا فرمود: به ايشان بگو خدايان خود را بخوانيد، تا شما را يارى كنند. آنگاه با كمك آن ها، با من كيد و دشمنى نموده و به هيچ وجه مرا مهلت ندهيد. زيرا پروردگارم مرا يارى نموده و كيد شما را از من دفع مى كند.
چون او، كسى است كه كتاب نازل كرده، تا بشر را هدايت كند، و او خودش كار مردم صالح را مى كند و نصرتشان مى دهد. او همان كسى است كه فرموده: «إنّ الأرض يرثها عبادى الصالحون». و من از همان مردمم. پس قطعا مرا يارى خواهد كرد، به خلاف خدايان شما، كه هيچ قدرتى بر يارى شما و حتى بر يارى خود نداشته، نه مى شنوند و نه مى بينند. پس آن ها علم و قدرتى ندارند.
و در اين آيات، به رسول خدا دستور مى دهد به آن ها خبر دهد كه وى از صالحان است، و در هيچ موردى كه قرآن از صالح بودن پيغمبرى خبر مى دهد، سابقه ندارد كه چنين بيانى را در صلاح پيغمبرى، غير از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به كار برده باشد.
در اين آيات، عليه اصنام و پرستش كنندگان آن ها تحدى شده، همچنان كه غير آن جناب از ساير انبياء «عليهم السلام» نيز، اين تحدى را كرده اند.
بحث روايتى
در كتاب عيون، به سند خود، از ابى الصلت هروى، از حضرت رضا «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى، مأمون از حضرتش سؤال كرد كه معناى آيه: «فلما آتاهما صالحا جعلا له شركاء فيما آتاهما» چيست؟
حضرت در جوابش فرمود: حوا براى آدم پانصد شكم فرزند آورد و در هر شكم، يك پسر زایيد و يك دختر، و آدم و حوا با خدا عهد كرده و از او درخواست كرده بودند كه: «لئن آتيتنا صالحا لنكونن من الشاكرين»: اگر فرزند صالحى به ما ارزانى بدارى، البته از شكرگزاران خواهيم بود.
«فلما آتاهما صالحا»: و وقتى كه فرزندانى صحيح الخلقه و سالم از آفت و مرض به ايشان ارزانى داشت، اين فرزندان در هر شكم، دو صنف، يعنى پسر و دختر به دنيا مى آمدند، و «فيما آتاهما»: در ميان اين فرزندانى كه خدا به آن دو مى داد، دو صنف از ايشان «جعلا له شركاء»: براى خدا شريك قائل شدند، و مانند پدر و مادرشان، شكر خدا را نكردند، «فتعالى الله عمّا يشركون»: پس بزرگتر است خدا از آنچه كه ايشان براى او شريك گرفتند.
مأمون وقتى اين بيان را شنيد، گفت: من شهادت مى دهم كه تو، حقا فرزند رسول خدايى.
مؤلف: برگشت اين روايت، به يكى از وجوهى است كه قبلا در دفع اشكال وارد بر آيه، ايراد شد. و البته تعدادى روايت در تفسير اين آيه، از سمرة بن جندب و أُبَى و زيد و ابن عباس نقل شده، و در آن ها دارد آدم و حوا، هرچه فرزند برايشان متولد مى شد، نمى ماند. شيطان به ايشان و يا تنها به حوا گفت: اين دفعه اسم فرزندت را «عبد الحارث» نام بگذار، تا برايت بماند و «حارث»، اسم شيطان بود در آن موقعى كه در آسمان زندگى مى كرد. و در بعضى از اين روايات دارد كه گفت: اسمش را «عبد الشمس»: بنده آفتاب بگذار.
و در بعضى ديگر دارد كه وى، حوا را تهديد كرد كه اگر اسم او را «عبدالحارث» و يا «عبد الشمس» نگذارد، در شكم بعدى بچه شتر و يا گوساله و يا چارپاى ديگرى خواهد زایيد، و با او شرط كرد كه اگر اين اسامى را انتخاب كند، بچه در شكمش انسانى تام الخلقه خواهد بود، وليكن اين احاديث، همه جعلى و از دسيسه هايى است كه اسرائيلى ها در روايات ما كرده اند.
و در مجمع البيان، از تفسير عياشى، از معصومين «عليهم السلام» روايت شده كه فرموده اند: «شرك ايشان، ترك در اطاعت بود، نه شرك در معصيت»، و ظاهر اين روايت، اين است كه: جارى مجراى همان احاديث موضوعه است و حال اين هم، حال همان ها است. براى اين كه مگر اطاعت با عبادت فرق دارد، آن هم اطاعت و عبادت ابليس، كه خداى تعالى، درباره اش فرموده: «ألم أعهد إليكم يا بنى آدم أن لا تعبدوا الشيطان إنه لكم عدو مبين و أن اعبدونى».
و با همه اين احوال، بعضى از مفسران، اين احاديث را قبول كرده و گفته اند: روايات مزبور، بيشتر از اين دلالت ندارد كه آدم و حوا، در صرف اسم شرك ورزيده اند، و اين، نه كفر است و نه معصيت. و اين وجه را طبرى هم قبول كرده.
آيات ۱۹۹ - ۲۰۶ سوره اعراف
خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِض عَنِ الجَْاهِلِينَ(۱۹۹)
وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ الشيْطانِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۲۰۰)
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسهُمْ طائفٌ مِّنَ الشيْطانِ تَذَكرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ(۲۰۱)
وَ إِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونهُمْ فى الْغَىِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ(۲۰۲)
وَ إِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلىَّ مِن رَّبى هَذَا بَصائرُ مِن رَّبِّكمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۲۰۳)
وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْءَانُ فَاستَمِعُوا لَهُ وَ أَنصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ(۲۰۴)
وَ اذْكُر رَّبَّك فى نَفْسِك تَضرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الآصالِ وَ لا تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ(۲۰۵)
إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّك لا يَستَكْبرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسجُدُونَ (۲۰۶)
نديده انگارى پيشه كن و به نيكى وادار كن و از مردم نادان روى بگردان. (۱۹۹)
و چون از شيطان وسواسى به تو رسيد، به خدا پناه جوى كه وى، شنوا و دانا است. (۲۰۰)
كسانى كه پرهيزكارى پيشه كردند، چون با پندار شيطانى برخورد كنند، (خدا را) ياد كنند و در دم، به بصيرت آيند. (۲۰۱)
و همزادگان كفار به گمراهی شان مى كشند و كوتاهى نمى كنند. (۲۰۲)
و اگر (مدتى) آيه اى براى آن ها نياورى، گويند چرا از اين سو و آن سو، آيه اى فراهم نياورده اى، بگو من فقط آنچه را به من وحى مى شود، پيروى مى كنم، اين بصيرت هايى از پروردگار شما كه
ايمان دارند، هدايت و رحمت است. (۲۰۳)
و چون قرآن خوانده شود، بدان گوش داريد و خاموش مانيد، شايد رحمتتان كند. (۲۰۴)
پروردگار خويش را به زارى و بيم، در ضمير خود و به آواز غير بلند، بامداد و پسين ها ياد كن، و از غفلت زدگان مباش. (۲۰۵)
زيرا كسانى كه نزد پروردگار تواند، از بندگى وى سرپيچى نكنند و تسبيح او گويند و سجده وى كنند. (۲۰۶)
اين آيات آخر سوره است، و در آن ها مجددا غرضى را كه سوره به خاطر ايفاء آن نازل شده، ذكر نموده. يعنى به پيغمبرش دستور مى دهد به اين كه سيره حسنه و رفتار ملايمى را اتخاذ كند، كه دل ها را متوجه آن سازد، تا نفوس بدان بگرايند، و نيز تذكر، و در آخر ذكر را هم توصيه مى كند.
معناى عفو در آیه: «خذ العفو و أمر بالعرف»
«خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِض عَنِ الجَْاهِلِينَ»:
«اخذ به چيزى»، به معناى ملازمت و ترك نكردن آن چيز است. پس معناى اين كه فرمود: «بگير عفو را»، اين است كه همواره، بدى هاى اشخاصى كه به تو بدى مى كنند، بپوشان و از حق انتقام كه عقل اجتماعى، براى بعضى بر بعضى ديگر تجويز مى كند، صرف نظر نما و هيچ وقت اين رويه را ترك مكن.
البته اين چشم پوشى نسبت به بدی هاى ديگران و تضييع حق شخص است، و اما مواردى كه حق ديگران با اسائه به ايشان ضايع مى شود، عقل در آن جا، عفو و اغماض را تجويز نمى كند.
براى اين كه عفو در اين گونه موارد، وادار كردن مردم به گناه است، و مستلزم اين است كه حق مردم به نحو اشد تضييع گردد، و نواميس حافظ اجتماع لغو و بى اثر شود. و تمامى آيات ناهيه از ظلم و افساد و كمك به ستمكاران و ميل و خضوع در برابر ايشان و بلكه تمامى آياتى كه متضمن اصول شرايع و قوانين است، از چنين اغماضى جلوگيرى مى كند، و اين، خود روشن است.
پس منظور از اين كه فرمود: «خذ العفو»، اغماض و نديده گرفتن بدی هايى است، كه مربوط به شخص آن جناب بوده، و سيره آن حضرت هم، همين بود كه در تمامى طول زندگی اش، از احدى براى خود انتقام نگرفت. كما اين كه در بعضى از روايات، راجع به ادب آن جناب گذشت.
اين مطلب بنا به تفسيرى است كه ديگران درباره كلمه «عفو» كرده و آن را طورى معنا كرده اند كه مساوى با «مغفرت» است، وليكن در بعضى از رواياتى كه بعدا خواهد آمد، از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: «منظور از عفو وسط است»، و اين تفسير، با مضمون آيه شريفه، مناسب تر و از نظر معنا جامع تر است.
و علاوه بر اين، اگر تفسير اول مستلزم اين است كه در جمله: «و أعرض عن الجاهلين»، شائبه تكرار باشد، بنابر تفسير دوم اين شائبه هم در كار نمى آيد. (چون جمله «خذ العفو»، به يك معنا و جمله «و أعرض عن الجاهلين»، به معناى ديگرى خواهد بود).
معناى «عرف» و «معروف» و «نزغ شيطان»
كلمه «عرف»، به معناى آن سنن و سيره هاى جميل جارى در جامعه است، كه عقلاى جامعه، آن ها را مى شناسند، به خلاف آن اعمال نادر و غير مرسومى كه عقل اجتماعى انكارش مى كند، (كه اين گونه اعمال عرف، «معروف» نبوده، بلكه منكر است)، و معلوم است كه امر به متابعت عرف، لازمه اش، اين است كه خود امر كننده، به آن چيزى كه ديگران را امر به آن مى كند، عامل بوده باشد، و يكى از موارد عمل، همين است كه تماسش با مردم و مردم را امر كردن، طورى باشد كه منكر شمرده نشود. بلكه به نحو معروف و پسنديده مردم را امر كند.
پس مقتضاى اين كه فرمود: «و أمر بالعرف»، اين است كه: اولا به تمامى معروف ها و نيكى ها امر بكند. و در ثانى، خود امر كردن هم، به نحو معروف باشد، نه به نحو منكر و ناپسند.
جمله: «و أعرض عن الجاهلين»، دستور ديگرى است در مراعات مداراى با مردم، و اين دستور، بهترين و نزديكترين راه است براى خنثى كردن نتايج جهل مردم و تقليل فساد اعمالشان. براى اين كه به كار نبستن اين دستور و تلافى كردن جهل مردم، بيشتر مردم را به جهل و ادامه كجى و گمراهى وا مى دارد.
«وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ الشيْطانِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ»:
راغب، در مفردات مى گويد: «نزغ»، وارد شدن و مداخله در امرى براى خرابكارى و فاسد كردن آن است، و در آيه: «مِن بعد أن نزغ الشيطان بينى و بين إخوتى: بعد از آن كه شيطان، ميان من و برادرانم را به هم زد»، به اين معنا است.
و بعضى ديگر گفته اند: به معناى تكان دادن و از جاى كندن و وادار كردن است، و غالبا در حال غضب به كار مى رود.
بعضى ديگر گفته اند: «نزغ شيطان»، به معناى كمترين وسوسه او است، وليكن همه اين معانى، نزديك به هم اند. البته نسبت به آيه مورد بحث، معناى دوم نزديكتر است. چون با آيه قبلى هم كه دستور مى داد تا از جاهلان اعراض كند، مناسبت دارد. زيرا تماس گرفتن جاهلان با آدمى و مشاهده جهالت ايشان، خودش يك نوع مداخله اى است از شيطان، براى عصبانى كردن و آتش به جان كردن آدمى.
آرى، برخورد زياد با جاهل، آدمى را به سوى جهالت و مثل او شدن سوق مى دهد.
پس برگشت معناى آيه، به اين مى شود كه: اگر شيطان خواست مداخله نمايد و با رفتار جاهلانه ايشان، تو را به غضب و انتقام وادار كند، تو به خدا پناه بر، كه او شنوا و دانا است. با اين كه خطاب در آيه، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، وليكن مقصود، امت آن جناب است. چون خود آن حضرت معصوم است.
پناه بردن به خدا، از شرّ شيطان
«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسّهُمْ طائفٌ مِّنَ الشيْطانِ تَذَكرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ»:
يك نحوه تعليلى است براى امرى كه در آيه قبلى بود، و «طائف از شيطان»، آن شيطانى است كه پيرامون قلب آدمى طواف مى كند، تا رخنه اى پيدا كرده، وسوسه خود را وارد قلب كند. يا آن وسوسه اى است كه در حول قلب مى چرخد، تا راهى به قلب باز كرده، وارد شود.
كلمۀ «مِن» بنابر اول (خود شيطان) بيانيه و بنابر دوم (وسوسه شيطان)، نشويّه است، وليكن در عين حال، برگشت هر دو معنا، به يك چيز است. و كلمۀ «تذكر»، به معناى تفكر آدمى است در امور، براى پيدا كردن نتيجه اى كه قبلا مجهول و يا مورد غفلت بود.
و اين آيه، همان طورى كه گفته شد، امر به استعاذه در آيه قبلى را تعليل مى كند، و معنايش اين است كه: در موقع مداخله شيطان، به خدا پناه ببر. زيرا اين روش، روش پرهيزكاران است.
آرى، پرهيزكاران، وقتى شيطان طائف نزديكشان مى شود، به ياد اين مى افتند كه پروردگارشان، خداوند است، كه مالك و مربّى ايشان است، و همه امور ايشان، به دست او است. پس چه بهتر كه به خود او مراجعه نموده و به او پناه ببريم. خداوند هم، شرّ آن شيطان را از ايشان دفع نموده، و پرده غفلت را از ايشان بر طرف مى سازد، ناگهان بينا مى شوند.
پس آيه شريفه، همان طور كه ملاحظه كرديد، همان مضمونى را افاده مى كند كه آيه: «إنّه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون»، در صدد افاده آن است.
و نيز معلوم شد كه پناه بردن به خدا، خود يك نوع تذكر است. چون اساسش بر اين است كه خداى سبحان، كه پروردگار آدمى است، يگانه ركن و پناهگاهى است كه مى تواند اين دشمن مهاجم را دفع كند. علاوه بر اين كه پناه بردن به خدا، همچنان كه قبلا هم گفته شد، خود، يك نوع توكل به او است.
«وَ إِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونهُمْ فى الْغَىِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ»:
مثل اين كه اين جمله، حاليه است، و منظور از «برادران ايشان»، برادران مشركان است كه همان شيطان هايند. همچنان كه در آيه: «إنّ المبذّرين كانوا إخوان الشياطين»،
چنين تعبيرى به كار رفته. و كلمۀ «يقصرون»، به معناى كوتاه آمدن و اطاعت نهى است.
و معناى آيه، اين است كه: كسانى كه تقوا پيشه خود كرده اند، حالشان نسبت به تذكر و ابصار چنين است. اما مشركان در همين حال كه مردم با تقوا آن طورند، اينان گرفتار برادران جنّى خود هستند، كه همواره ايشان را به سوى كژى و گمراهى مى كشانند و در اين راه كمك شان مى كنند، و يك لحظه از كشاندن و يارى كردن آنان كوتاه نمى آيند. و يا معنايش اين است كه: خود مشركان، از شرك كوتاه نمى آيند و از گمراهى دست بر نمى دارند.
«وَ إِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَهَا...»:
«إجتباء»، از باب افتعال، از «جبايه»، و به معناى جمع آورى كردن است. و اين كه گفتند: «چرا جمع آورى نكردى آن را»، كلامى است از ايشان، كه به منظور تهكم و سخريه گفته اند و معنايش، به طورى كه از سياق بر مى آيد، اين است كه:
تو وقتى آيه هاى قرآن را برايشان بخوانى، تكذيبت مى كنند، و اگر آيه اى برايشان نبرى و يا دير كنى، مى گويند چرا نرفتى از اين حرف هايى كه اسمش را آيه گذاشته اى، از اين طرف و آن طرف جمع آورى كنى و براى ما بياورى؟
«قل إنّما أتّبع ما يوحى إلىّ مِن ربّى» - بگو: من از خود چيزى ندارم. تنها گوش به فرمان دستوراتى هستم كه پروردگارم، به من وحى مى فرستد. «هذا بصائر مِن ربّكم»: و اين قرآن، بصيرت هايى است از ناحيه پروردگار شما. او مى خواهد شما را به وسيله آن بينا و روشن كند. «و هدى و رحمة لقوم يؤمنون».
«وَ إِذَا قُرِىَ الْقُرْآنُ فَاستَمِعُوا لَهُ وَ أَنصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»:
«إنصات»، سكوت توأم با استماع است. و بعضى گفته اند: به معناى استماع با سكوت است. و معناى: «أنصتُ الحديث و أنصتُ للحديث»، اين است كه: به حديث گوش مى داد، در حالى كه سكوت كرده بود. و «أنصتُه غيره»، يعنى: ديگرى به سخن او گوش داد. و «أنصت الرجل»، يعنى: ساكت شد. پس معناى جمله مورد بحث، اين شد كه: گوش فرا دهيد به قرآن و ساكت شويد. هرچند گفته اند اين آيه، درباره نماز جماعت و گوش دادن به قرائت امام جماعت است، وليكن به حسب دلالت عام است.
«وَ اذْكُر رَّبَّك فى نَفْسِك تَضرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ ...»:
ذكر و ياد پروردگار را، به دو قسم تقسيم كرده. يكى توى دل و يكى به زبان و آهسته.
آنگاه هر دو قسم را مورد امر قرار داده. و اما ذكر به صداى بلند را، مورد امر قرار نداده، بلكه از آن اعراض كرده، و اين، نه به خاطر ذكر نبودن آن است، بلكه به خاطر اين است كه چنين ذكر گفتنى، با ادب عبوديت منافات دارد.
دليل اين معنا، روايتى است كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» وارد شده، كه در بعضى از جنگهايش با اصحابش طى مسافت مى كرد، تا رسيدند به بيابانى هولناك. و اتفاقا آن شب، شبى تاريك بود. يكى از اصحابش به صداى بلند تكبير مى گفت. حضرت فرمود: آن كسى را كه شما مى خوانيد، نه دور است و نه غايب. البته ناگفته نماند كه اين روايت نقل به معنا شده.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |