تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۴۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
امر به ذكر خداى تعالى با «تضرع» و «خيفه»، در صبح و شام
«تضرع» از «ضراعه»، و به معناى تملق توأم با نوعى خشوع و خضوع است. و «خيفة»، يك نوع مخصوصى از ترسيدن را گويند، و منظور از آن، آن نوعى است كه با ساحت مقدس بارى تعالى، مناسب است.
بنابراين در معناى «تضرع»، ميل و رغبت به نزديك شدن به شخص متضرع اليه، و در معناى «خيفه»، پرهيز و ترس و ميل به دور شدن از آن شخص، نهفته است.
پس مقتضاى اين كه ذكر را توصيف كرد به دو وصف «تضرع» و «خيفه»، اين است كه: آدمى در ذكر گفتنش، حالت آن شخصى را داشته باشد كه چيزى را هم دوست دارد و به اين خاطر نزديكش مى رود، و هم از آن مى ترسد و از ترس آن، به عقب برگشته و دور مى شود.
و خداى سبحان، هرچند خير محض است، و شرّى در او نيست، و اگر شرّى به ما مى رسد، از ناحيه خود ما است، وليكن خداى تعالى، ذوالجلال و الإكرام است. هم اسماء جمال را دارد، كه ما و هر چيزى را به تقرب به درگاهش دعوت نموده و به سويش جذب مى كند. و هم داراى اسماء جلال است، كه قاهر بر هر چيز است، و هر چيزى را از او دفع و دور مى كند.
پس ذكر شايستۀ او، كه داراى همه اسماء حسنى است، به اين است كه مطابق با مقتضاى همه اسماءش بوده باشد. چه اسماء جماليه او و چه اسماء جلاليه اش (نه اين كه تنها بر طبق اسماء جماليه اش باشد)، و اين صورت نمى گيرد مگر اين كه تضرعاً و خيفةً و رغباً و رهباً باشد.
«بالغدو و الآصال» - ظاهر اين جمله اين است كه قيد جمله: «و دون الجهر من القول» باشد و در نتيجه، تنها «ذكر قولى» است، كه به دو قسم «ذكر در صبح» و «ذكر در شام» تقسيم مى شود، نه ذكر قلبى. آن وقت با بعضى از فرائض يوميه نيز تطبيق مى كند.
«و لا تكن من الغافلين» - اين جمله، تأكيد امر به ذكر در اول آيه است، و در آن، از خود غفلت، نهى نكرد، بلكه از داخل شدن در زمرۀ غافلان نهى فرمود، و مقصود از غافلان، آن كسانى هستند كه غفلت در ايشان مستقر شده.
با اين بيان، روشن مى شود آن ذكر مطلوبى كه در اين آيه به آن امر شده، عبارت است از اين كه: انسان، ساعت به ساعت و دقيقه به دقيقه، به ياد پروردگارش باشد،
و اگر احيانا غفلت و نسيانى دست داد، مجددا مبادرت به ذكر نموده، و نگذارد كه غفلت در دلش مستقر گردد. و در آيه بعدى نيز دلالت بر اين معنا هست، و به زودى خواهد آمد.
پس آنچه كه از آيه استفاده مى شد، استمرار بر ذكر خدا در دل است، در حالت تضرع و خيفة، ساعت به ساعت، و ذكر به زبان در صبح و شام.
«إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّك لا يَستَكْبرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسجُدُونَ»:
ظاهر سياق آيه مى رساند كه در مقام بيان علت امرى است كه در آيه سابق بود. بنابراين، معنايش اين مى شود: به ياد پروردگارت باش چنين و چنان. زيرا كسانى كه نزد پروردگارت هستند، همين طورند. يعنى به ياد آر پروردگارت را، تا از كسانى باشى كه نزد پروردگارت هستند، و از زمره آنان خارج نشوى.
و به همين بيان، روشن شد كه منظور از اين كه فرمود: «كسانى كه نزد پروردگار تواند»، تنها ملائكه نيستند. همچنان كه بعضى از مفسران تفسير كرده اند. زيرا معنا ندارد بگوييم: تو اين چنين به ياد پروردگارت باش. براى اين كه ملائكه همين طور به ياد اويند، بلكه از لفظ «عند ربك»، استفاده مى شود كه مقصود، مطلق مقربان درگاه خدايند. چون اين تعبيرى است كه حضور بدون غيبت را مى رساند.
قرب به خدا، فقط به وسيله ياد و ذكر او، حاصل مى شود
و از آيه ظاهر مى شود كه «قرب به خدا»، تنها به وسيلۀ ياد و ذكر او حاصل مى شود. و به وسيله ذكر است كه حجاب هاى حائل ميان او و بنده اش بر طرف مى گردد. و اگر ذكرى در كار نباشد، جميع موجودات نسبت به نزديكى به او و دورى از او يكسان مى بودند و از اين نظر، هيچ اختلافى ميان موجودات نمى بود، كه يكى به او نزديكتر و يكى دورتر باشد.
و در جملۀ «لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون»، امور سه گانه اى ذكر شده، كه ذكر باطنى، مانند ذكر زبانى به آن متصف مى شود.
توضيح اين كه: نفس مى تواند متصف باشد به حال عدم استكبار و به حال تقديس خدا، و به حال سجده، و كمال خشوع در برابر او. عينا همان طورى كه ذكر زبانى - كه مقصود از آن عمل خارجى است - مى تواند به اين سه حالت متصف باشد، و چنان نيست كه تسبيح مختص به زبان و سجده، مختص به ساير اعضاء بوده باشد.
همچنان كه آيه: «و إن من شئ إلا يسبح بحمده»، و آيه: «و النجم و الشجر يسجدان»، و آيه: «و لله يسجد ما فى السماوات و ما فى الأرض» نيز، بدان دلالت دارد.
و سجده كردن، توصيف سبك تر و آسان ترى است نسبت به توصيفى كه در آيه: «و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون * يسبحون الليل و النهار لا يفترون»، و آيه: «فإن استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسئمون»، از ايشان شده.
چون از اين دو آيه، استمرار فهميده مى شود، به طورى كه هيچ دقيقه اى، بیكار و يا سرگرم به كارى كه منافى با عبادت باشد، نيستند. و اما آيه مورد بحث، اين طور امر نمى كند، بلكه همان طور كه ملاحظه كرديد، از عبادت به اين مقدار اكتفا كرده، كه باعث شود غفلت در دل رخنه نكند.
پس اين آيه، مرتبه اى از ذكر را مورد امر قرار داده، كه پائين تر از آن مرتبه اى است كه آيات سوره «حم»، و سوره «أنبياء» به آن امر كرده است. و خدا دانا است.
بحث روايتى: (رواياتى ذیل آیات گذشته)
در تفسير عياشى، از حسين بن على بن نعمان، از پدرش، از كسى كه او، از امام صادق «عليه السلام» شنيده، روايت كرده است كه امام فرمود: خداى تعالى، رسول خود را ادب كرد و از درِ تاديب فرمود: اى محمد! ملازم با عفو باش و آن را ترك مكن و به معروف دستور ده و از نادان ها اعراض كن.
آنگاه حضرت فرمود: معنايش اين است كه از ايشان، به همان حفظ ظاهر اكتفا نموده و آنچه مقدورشان هست، بگير. و كلمه «عفو»، به معناى وسط است.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود:
آن مكارم اخلاقى كه خداوند آن را مى خواهد، اين است كه عفو كنى و در گذرى، از هر كس كه تو را ظلم كرد، و پيوند خويشى كسى را كه با تو قطع كرده، تو وصل كنى، و آن كس كه تو را محروم كرده، به او بدهى.
آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، آيه «خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين» را قرائت نمود.
مؤلف: و در اين معنا، روايات بسيارى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از طريق اهل سنت رسيده است.
و نيز، در همان كتاب است كه ابن ابى الدنيا، در كتاب مكارم اخلاق، از ابراهيم بن ادهم روايت كرده كه گفت: بعد از آن كه آيه «خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين» نازل شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: من مأمور شدم به اين كه اخلاق متوسط مردم را اتخاذ كنم.
و نيز مى نويسد: ابن جرير، از ابن زيد روايت كرده كه گفت: وقتى آيه «خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين» نازل شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» عرض كرد: پروردگارا! اين دستور با غضب، چطور قابل امتثال است؟ لذا آيه نازل شد: «و إمّا ينزغنك من الشيطان نزغ...».
مؤلف: در اين روايت، اشكالى است كه ممكن است آن را به آنچه كه در تفسير آيه گذشت، توجيه كنيم.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه بالا مى گويد: معصوم «عليه السلام» فرموده: اگر از ناحيه شيطان چيزى و وسوسه اى در دلت افتاد، پس پناه ببر به خدا كه او، شنوا و دانا است.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از جابر بن عبدالله روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شنيدم كه آيه: «إذا مسّهم طائف...» را، با الف مى خواند.
و در كافى، به سند خود، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن حضرت، معناى آيه: «إذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون» را پرسيدم. حضرت فرمود: درباره بنده اى است كه تصميم مى گيرد گناهى مرتكب شود، ناگهان به ياد خدا افتاده و خوددارى مى كند، و اين است معناى: «تذكروا فإذا هم مبصرون».
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز، از ابى بصير و على بن ابى حمزه و زيد بن ابى اسامه، از آن حضرت روايت كرده است.
و در روايت دو نفر اول، عبارت چنين آمده: «درباره مردى است كه تصميم مى گيرد گناهى مرتكب شود، ناگهان به ياد خدا افتاده و از آن صرف نظر مى كند»، و در روايت نفر آخر، يعنى زيد بن ابى اسامه چنين آمده: «درباره گناهى است كه عبد تصميم به ارتكاب آن گرفته و ناگهان به ياد خدا مى افتد و آن را وا مى گذارد»، و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نماز خواند، و دنبال سرش، عده اى قرآن خواندند. آيه نازل شد كه: «و إذا قرئ القرآن فاستمعوا له و أنصتوا».
مؤلف: در اين باره روايات ديگرى، از طرف اهل سنت وارد شده، كه در بعضى از آن ها دارد آن عده به دنبال آن حضرت در نماز حرف مى زدند، لذا آيه مذكور نازل شد. و در بعضى ديگر دارد كه تنها جوانى از انصار و در بعضى ديگر مردى بود، كه چنين مى كرد.
و در مجمع البيان، بعد از نقل اين قول، كه آيه درباره نماز جماعت دنبال امام نازل شده، مى گويد: اين قول، از حضرت ابى جعفر روايت شده.
و نيز در مجمع البيان، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: واجب است سكوت براى قرآن، چه در نماز و چه در غير نماز.
مؤلف: اين روايت را عياشى، از زراره، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده، و در آخر آن دارد: وقتى نزد تو قرآن خوانده شود، واجب است بر تو كه سكوت نموده و گوش فرا دهى.
و نيز در مجمع البيان، از عبدالله بن ابى يعفور، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به آن حضرت عرض كردم: مردى قرآن مى خواند و من در نمازم، آيا واجب است بر من كه سكوت نموده و گوش فرا دهم؟ فرمود: آرى، وقتى قرآن تلاوت مى شود، واجب است بر تو سكوت و گوش دادن.
و در تفسير عياشى، از ابى كهمس، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: ابن الكواء، دنبال اميرالمؤمنين «عليه السلام»، اين آيه را تلاوت مى كرد: «لئن أشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين». اميرالمؤمنين در نماز خود سكوت كرد.
مؤلف: البته اين روايات حمل مى شود به آن صورتى كه خود امام مشغول خواندن حمد و سوره و يا قرآن نباشد، و گرنه در آن صورت، بايد حمل بر استحباب شود و بحث كامل اين معنا، مربوط به فقه است.
و در الدر المنثور است كه حكيم ترمذى، از عُمَر بن خطّاب روايت كرده، كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نزد من آمد، و من او را غمگين يافتم. حضرت ريش مرا گرفت و گفت: «إنّا لله و إنّا إليه راجعون». سپس فرمود: جبرئيل هم اكنون بر من نازل شد و گفت: «إنّا لله و إنّا إليه راجعون». گفتم: آرى، ما براى خدایيم و ما به سوى او بازگشت خواهيم كرد، ليكن اين از چيست اى جبرئيل؟
گفت: چيزى نمى گذرد كه امت تو، بعد از تو، به اندك مدتى مورد فتنه قرار مى گيرند. پرسيدم: آيا اين فتنه، فتنه كفر است، يا فتنه ضلالت؟ در جوابم گفت: به زودى هر دو قسمش صورت مى گيرد. پرسيدم: اين از چه ناحيه اى است و حال آن كه من قرآن را در ميان آنان مى گذارم؟
گفت: از ناحيه همين كتاب خدا گمراه مى شوند. و اولين مرحله اش، از ناحيه قاريان قرآن و امراء ايشان شروع مى شود. امراء، حق مردم را نمى دهند، و مردم به جان هم مى افتند، و قاريان هم، خواستۀ امراء را پيروى نموده، و آنان را به سوى ضلالت مى كشانند، و در اين راه كوتاه نمى آيند.
پرسيدم: اى جبرئيل! با اين حال، پس آن عده اى كه سالم مى مانند، به چه وسيله سالم مى مانند؟ فرمود: به وسيله خويشتندارى و صبر. اگر امراء حقشان را دادند مى گيرند، و اگر ندادند، صرف نظر مى كنند.
و در تفسير قمى، در معناى آيه: «إنّ الذين عند ربك...» گفته است: مراد از آن، انبياء و رسل و امامان اند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |