تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۱۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



در اين عالَم، نه فقط اعيان خارجى، بلكه اوصاف و افعال نيز، با هم مرتبط هستند

اين ارتباط تنها در اعيان موجودات و حوادث جارى در آنها برقرارنيست ، بلكه اوصاف افعال و عناوين اعمال هم با يكديگر مرتبطند مانند ارتباطى كه امور متناقض با هم دارند.

آرى اگر فرض شود يكى از دو نقيض ، وجود نداشته باشد امر طرف ديگر درست نمى شود، همچنان كه اين معنا را در مساءله صنع و ايجاد به چشم احساس مى كنيم ، مى بينيم كه پديد آمدن و تكون يك موجود، مستلزم فساد موجود ديگر است ، تا سابقى نباشد، لاحقى نمى آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۸

در اعمال هم تا يكى از دو طرف مقابل نباشد طرف ديگر تحقق نمى يابد، وقتى اين طرف آثار مطلوب خود را در اجتماع طبيعى انسان بروز مى دهد، كه طرف ديگرى مقابل خود داشته باشد، و همچنين در اجتماع الهى انسان كه همان دين حق باشد، تا باطلى نباشد حق جلوه اى ندارد.

اگر اطاعت خدا مثلا خوب است و حسن دارد، براى اين است كه معصيت بد است ، و اگر كار نيك باعث ثواب است ، براى اين است كه كار بد باعث عقوبت است، و اگر ثواب و پاداش براى ثوابكار لذت بخش است ، براى اين است كه عقاب برايش دردآور است، و اگر به طور كلى لذت ، محبوب است، براى اين است كه درد مبغوض و مايه بدبختى است، و سعادت عبارت است از حالت و وضعى كه وجود موجود براى رسيدن به آن وضع ، خلق شده، و شقاوت عبارت است از حالت و وضعى كه موجود به آن حالت پشت كرده و رو به حالت قبلى مى گذارد، و اگر اين حر كت (از شقاوت به سعادت) در وجود موجود نبود وجود موجود باطل مى شد.

پس اطاعت، و سپس حسنه، و در مرحله سوم ثواب، و در مرحله چهارم لذت، و در مرحله آخر سعادت، درست در مقابل معصيت و بدى ، و سپس عقوبت، و در مرحله چهارم درد و آنگاه شقاوت قرار دارد، و هر يك از اين نامبرده ها، وقتى ظهور و جلوه پيدا مى كند كه طرف مقابلش دچار خفا شده باشد و وقتى زنده مى شود كه طرف مقابلش ‍ مرده باشد، همچنانكه مى بينيم هركس مردم را به دسته اول دعوت مى كند، از دسته دوم برحذر مى دارد، و زنهار مى دهد، و اصلا غير از اين ممكن نيست، همچنان كه اگر كسى مردم را به لذائذ مادى فرا بخواند، دعوتش را با بدگوئى از خلاف آن انجام مى دهد، و غير از اين ممكن نيست.

پس از آنچه گفتيم روشن شد كه حكمت اقتضا مى كند اين عالم همانطور كه مشتمل بر صلاح است مشتمل بر فساد هم باشد، يا همانطور كه مشتمل بر اطاعت است مشتمل بر معصيت هم باشد، همچنان كه مى بينيم خداى تعالى همين را در نظام صنع و خلقش تقدير كرده است.

چيزى كه هست كون و فساد در غير اعمال مستقيما مستند به خداى سبحان است ، چون كار خلقت و تدبير تنها به دست او است ، و شريكى ندارد، و همچنين اعمال سعادت آور، و آنچه مثل آن است بدون واسطه مستند به او است، چون تنها مساءله هدايت او مايه سعادت است، بر خلاف اعمال شقاوت آور، و آنچه از آن قبيل است، نظير وسوسه شيطان، و مسلط كردن هواى نفس بر انسان، و حكومت دادن ستمكاران بر مردم، و امثال اينها كه با واسطه مستند به خدا است، و آن واسطه عبارت است از ترك هدايت ، و گمراه كردن و خوار نمودن ، و بيچاره كردن ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۹

و امثال آن ، و اين واسطه ها همان است كه از آن به اذن تعبير مى كنيم ، و مى گوئيم خداى تعالى به شيطان اذن داد تا با وسوسه ها و تسويلات خود دلهاى مؤ منين را منحرف كند، و انسان پيرو هواى نفس را از پيرويش منع نكرد، و بين ظالم و ظلمش حايل نشد، براى اينكه اساس ‍ سعادت و شقاوت بر پايه اختيار است.

پس هركس به سعادت رسيد، با اختيار خود رسيد، و هركس شقى شد با اختيار خود شد، و اگر اين نبود حجت (نه عليه بندگان ، و نه عليه خدا، تمام نمى شد)، و سنت امتحان و برملا سازى واقعيت هاى بندگان ، جارى نمى گرديد.

تنها چيزى كه دانشمندان را از آزادى در بحث پيرامون اين مباحث باز داشته ، وحشتى بوده كه از نتايج وخيم آن (البته به زعم خود آنان ) بوده ، مثلا جبرى مسلكان از آنان ، پنداشتند كه اگر بگويند موجودات با يكديگر ارتباط و اسباب عالم در يكديگر تاءثير دارند، خود به خود اعتراف كرده اند به اينكه پس خدا هيچكاره است ، و قدرت مطلقه او را بر تصرف در مصنوعاتش سلب كرده اند.

و مفوضه از آنان ، پنداشتند كه اگر اين مطلب را بپذيرند، و مخصوصا در مرحله اعمال ارتباط آنهارا با يكديگر به اراده و قدرت خدا نسبت دهند خود به خود به مساءله جبر گردن نهاده و مصنوع خدا يعنى انسان را هيچ كاره دانسته اند، با اينكه مسلكشان تفويض است ، و با بطلان اختيار مساءله ثواب و عقاب و تكليف و تشريع دين باطل مى شود.

با اينكه هر دو طايفه مى توانستند دست از اين وحشت برداشته ، با كلام خدا كه مى فرمايد: «و اللّه غالب على امره».

و نيز مى فرمايد: «الا له الخلق و الامر» و «ان للّه ما فى السماوات و الارض» انس بگيرند، (و جبرى مسلك از افراط خود، و تفويضى از تفريط خود برگشته ، بفهمند كه قبول وجود ارتباط بين اشيا و اعمال ، هيچ محذورى به بار نمى آورد، نه خدا را هيچكاره مى كند، و نه انسانها را). علاوه بر اينكه اين آيات و آيات مشابه آن در اين باب برهانى ارائه مى دهد، و ما در بحثى كه پيرامون آيه شريفه: «ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا» شد پاره اى مطالب مربوط به اينجا را گذرانديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۰

چهار نكته راجع به آيه كريمه: «زُيّنَ للنّاسِ حُبُّ الشَّهَوَات»

حال به گفتارى كه در تفسير آيه مورد بحث داشتيم برگشته و نكاتى را متذكر مى شويم:

نكته اول: از ظاهر جمله: «زين للناس حُبّ الشهوات» بر مى آيد كه فاعل زينت گرى ، غير از خداى تعالى است يعنى يا شيطان است ، و يا نفس ، دليل گفته ما دو نكته است ، اول اينكه مقام آيه مقام مذمت كفار به اين رفتار انحرافى است ، كه به لذائذ مادى از مال و اولاد اعتماد نموده ، و به خاطر اينكه شيطان اين انحراف را در نظرشان جلوه داد خود را از خدا بى نياز دانستند، و در مثل چنين مقامى زينتى تناسب دارد كه باعث غفلت از خدا باشد، و چنين زينت گرى لايق به ساحت مقدس خدا نيست.

نكته دوم: اينكه اگر اين زينت گرى كار خداى تعالى باشد قهرا مراد از آن همان ميل غريزى است كه انسان به اين لذائذ مادى دارد، و اگر مراد اين بود، جا داشت تعبير فرمايد: «زُيّن للانسان حُبّ الشهوات» و يا بفرمايد: «زُيّن لبنى آدم» و امثال اين تعبيرات، همچنان كه در مواردى كه سخن از غرائز رفته اينگونه تعبير آورده ، مثلا فرموده: «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ، ثم رددناه اسفل سافلين».

و نيز فرموده: «و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر...».

و اما لفظ «ناس» مناسب چنين مقامى نيست ، زيرا عرب اين كلمه را بيشتر در مواردى استعمال مى كند كه مى خواهد امتيازها را لغو كند، و يا كسى را تحقير نموده و پستى فكر او را برساند، به موارد استعمال زير توجه فرمائيد:

«فابى اكثر الناس الا كفورا». «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى»، و آياتى ديگر نظير اينها.

نكته سوم: اينكه امورى كه خداى تعالى به عنوان نمونه و مصداق براى اين شهوات بر شمرده ، با مساءله تزيين فطرى نمى سازد، زيرا اگر منظور اين بود جا داشت به جاى كلمه «نساء: زنان» تعبيرى آورد كه معناى مطلق زوجيت را برساند و نيز به جاى لفظ «بنين»، كلمه اولاد را آورده باشد و به جاى لفظ «قناطير مقنطرة»، لفظ «اموال» را به ياد بياورد. براى اينكه علاقه فطرى و طبيعى به همسر همانطور كه در مردان نسبت به زنان هست ، در زنان نيز نسبت به مردان همين علاقه وجود دارد، و همچنين علاقه غريزى كه در انسان نسبت به فرزندان هست ، نسبت به مطلق اولاد و مطلق اموال است ، نه خصوص پسران، و خصوص «قناطير».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۱

و به همين جهت آن مفسرى كه فاعل تزيين را خدا دانسته ناچار شده است بگويد: مراد از حب نساء علاقه به مطلق همسر است ، تا شامل علاقه زن به شوهرش نيز بشود، و مراد از بنين ، مطلق فرزند است ، تا شامل دختران نيز بشود، و مراد از قناطير، مطلق مال است، و گفته: اگر خداى تعالى از خصوص نساء و بنين و قناطير نام برده ،براى اين است كه اينها افراد قوى و شناخته شده تر مصداق اند، و آنگاه در توجيه اين گفته اش خود را سخت به زحمت انداخته است.

نكته چهارم: اينكه نسبت داشتن تزيين به خداى سبحان با آخر آيه كه مى فرمايد: «ذلك متاع الحيوة الدنيا و اللّه عنده حسن المآب ، قل انبئكم بخير من ذلكم ...» نمى سازد، براى اينكه ظاهر اين كلام اين است كه مى خواهد مردم را از شهوات دنيائى منصرف كند، و نفوس ‍ بشر را متوجه ثواب ها و بهشت و همسران و رضوانى كند كه نزد خدا برايشان آماده است ، و منصرف كردن مردم از زندگى دنيا صحيح نيست، چون دنيا مقدمه آخرت است ، و منصرف كردن مردم از مقدمه و در عين حال دعوت آنان به ذى المقدمه ، تناقض روشنى است ، و بلكه ابطال هر دو امر يعنى هم دنيا و هم آخرت است، و مثل كسى مى ماند كه مى خواهد سير بشود و از خوردن خوددارى مى كند.

حال اگر بگوئى آيه شريفه: «زُيّن للناس حُبّ الشهوات...» معنائى را افاده مى كند كه خلاصه آنرا اين آيه شريفه مى رساند: «قل من حرم زينه اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة».

و لازمه انطباق معناى آن آيه و اين آيه اين است كه بگوئيم: در آن آيه نيز فاعل تزيين ، خداست همچنان كه در اين آيه فاعل تزيين ، خدا است.

در پاسخ مى گوئيم كه: خير، آن آيه با اين آيه منطبق نيست ، و نظام آن آيه فرق دارد، زيرا آيه مورد بحث، در مقام مذمت شهواتى است كه محبوب مردم است ، و مردم را از ياد خدا منصرف نموده و مشغول مى سازد، و نمى گذارد آدمى به ياد لذائذى كه نزد خدا دارد بيفتد، و مى خواهد مردم را در اعراض از آن شهوات تحريك و تشويق كند، و متوجه لذائذى كه نزد خداى سبحان است بسازد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۲

به خلاف آيه دوم كه مقامش مقام بيان اين نكته است كه لذائذى كه در اين دنيا بين مؤمنين و كفار مشترك است، در سراى ديگر، مخصوص مؤمنين خواهد بود، و به همين جهت است كه مى بينيم لفظ «ناس» در آيه مورد بحث ، در اين آيه مبدل به لفظ «عباد» شد، و نيز «زينت» در آن آيه ، در اين آيه «رزق طيب» ناميده شد.

باز اگر بگوئى تزيين در آيه مورد بحث معلق بر «حب الشهوات» شده، نه بر خود شهوات، و معلوم است كه تزيين حب در نظر انسان و مجذوب شدن دل آدمى در برابر اين حب، امرى طبيعى و خاصيتى ذاتى است، در نتيجه برگشت معناى تزيين حب براى انسان به اين مى شود كه خدا حب را در دل آدميان مؤثر قرار داده ، و يا ساده تر بگوييم ، آيه مى خواهد بفرمايد: كه خدا اين حب را در دل انسانها خلق كرده، و معلوم است كه خلقت تنها كار خدا است و لا غير، پس فاعل تزيين در آيه شريفه خداى تعالى است.

در پاسخ مى گوئيم لازمه آن قرائنى كه ما ذكر كرديم اين است كه مراد از تزيين حب ، اين باشد كه خداوند اين حب را طورى قرار داده كه انسانها را به سوى خود جذب كند، و آنان را از غير خودش باز دارد، چون زينت دادن امرى مطلوب و جالب است ، كه با غير خودش ضميمه مى شود و انسان را به سوى آن غير، جلب مى كند.

(مثلا خانه اى ساده كه جلب نظر مشترى را نمى كند زينت مى كنند، تا به تبع آن زينت ، خانه هم جلب توجه كند «مترجم»)، و يا زنى كه قيافه جالبى ندارد خود را زينت مى كند، تا به تبع آن زينت ، خودش هم زيبا شود، و مرد را به سوى خود بكشاند، پس در حقيقت مقصود اصلى همان امور زينت آور است ، و زن از اين مقصد استفاده مى كند.

معناى تزئين «حب شهوات»، براى مردم

خلاصه اين كه: برگشت معناى تزيين حب براى مردم به اين است كه حب را در نظر آنان طورى قرار دهد كه باعث شيدائى و دلربائى آنان شود، و در اشتغال به آن حريص سازد.

اين است معناى تزيين حب ، نه اصل تاءثير آن، همچنان كه ظاهر از معناى «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا» نيز همين است ، چون مى فرمايد: بعد از آنان خلقى آمدند كه نماز را ضايع گذاردند، و شهوات را پيروى كردند، و به زودى (كيفر) گمراهى را خواهند يافت.

و مويد اين معنا گفتارى است كه درباره شمردن نمونه هاى زينت از نظر خواننده خواهد گذشت كه چرا از نمونه هاى زينت ، نساء و بنين و قناطير را شمرد؟ علاوه بر اينكه چه بسا بتوان گفت معناى لفظ شهوات خالى از شيفتگى و دلدادگى و حرص نيست ، هر چند كه كلمه نامبرده به معناى مشتهيات است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۳

«مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضةِ ...»:

كلمه «نساء» جمعى است كه مفردى از لفظ خود ندارد، و كلمه «بنين» جمع كلمه «ابن» است كه به معناى نر، از فرزندان آدمى است ، كه در فارسى به كلمه «پسر» ترجمه مى شود، حال چه پسر بدون واسطه ، و چه با واسطه ، كه فارسيان از آنان به كلمه «نوه»، «نتيجه»، «نبيره» تعبير مى كنند.

و كلمه «قناطير» جمع قنطار است، و اين كلمه كلمه اى است جامد، يعنى چيزى از آن مشتق نمى شود، و به معناى مقدار طلائى است كه در يك پوست گاو بگنجد، و يا به معناى پوستى پر از طلا است.

كلمه «مقنطره» اسم مفعولى است مشتق از همين كلمه جامد، و اين رسم عرب است كه در الفاظ جامد معنائى اعتبار مى كنند كه با در نظر گرفتن آن معنا لفظ جامد، معنائى مصدرى كسب مى كند، آنگاه از همان معناى مصدرى كلمه اى ديگر مشتق مى سازند.

نظير كلمه «باقل»، و «تامر»، و «عطار»، كه از كلمات «بقل» (سبزيجات) و «تمر» (خرما) و «عطر» اشتقاق يافته است و به معناى فروشنده بقل ، و تمر، و عطر است، و فائده اين اشتقاق آن است كه شخص و يا چيزى را به وصفى كه از جامد گرفته مى شود توصيف كنند، و معناى كلمه را براى او اثبات نمايند و اشاره كنند به اينكه شخص و يا چيز نامبرده واجد معناى آن كلمه هست، و چنان نيست كه هيچ رابطه اى با آن نداشته باشد، همچنان كه مى گويند: «دنانير مدنرة» و «دواوين مدونه»، و يا گفته مى شود: «حجاب محجوب» و «ستر مستور».

كلمه «خيل» به معناى اسبان است، و كلمه «مسومه» كه از ماده «سين»، و «واو»، «ميم» گرفته شده ، به معناى چريدن حيوان است ، گفته مى شود: «سامت الابل» يعنى شتر براه افتاده تا برود و در صحرا بچرد، و اين گونه حيوانات را كه علف از خانه نمى خواهند «سائمه» مى گويند، ممكن هم هست بگوئيم از باب «سمت الابل فى المرعى» باشد، يعنى شتر را در چراگاه داغ زد، و نشانه كرد.

در نتيجه «خيل مسومه» يا به معناى اسبانى است كه آزادانه در مرتع مى چرند، و يا اسبان داغدار و نشاندار است.

و كلمه «انعام» جمع كلمه «نعم» به فتحه نون و عين است ، كه به معناى شتر و گاو و گوسفند است ، به خلاف كلمه «بهائم» كه هم نامبرده ها را شامل مى شود، و هم غير آنها را، البته غير وحشى ها و مرغان و حشرات و كلمه حرث به معناى زرع است، ليكن افاده معناى كسب هم مى كند، و حرث عبارت است از تربيت نبات، و يا نبات تربيت شده ، براى بهره گيرى از منافع آنها در زندگى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۴

اصناف مردم، از لحاظ دلبستگى به اقسام شهوات

آيه شريفه بنايش بر شمردن حب شهوات و افاده اين معنا كه حب شهوات طبق امور مورد علاقه انسان ، تكثير پيدا مى كند نيست ، و نمى خواهد بفرمايد: انسان به حسب طبع ، متمايل به همسر، و دوستدار اولاد، و اموال است ، تا مفسرين اشكال كنند كه چرا از انسان به كلمه «ناس»، و از اولاد به كلمه «بنين» واز مال به عبارت قناطير مقنطرة تعبير كرد؟ آنگاه در توجيه اين تعبيرها خود را به زحمت اندازند همچنانكه انداخته اند.

بلكه بنايش بر اين است كه بفرمايد: مردم در شيفتگى به مشتهيات دنيا يك جور نيستند، بلكه چند گروهند، بعضى از شهوت پرستان هيچ هم و هدفى ندارند مگر عشق ورزيدن به زنان ، و دل دادن به آنان ، و تقرب و انس و همنشينى با آنان ، و همين دلدادگى وجوهى از فساد و نافرمانى خداى سبحان را به دنبال دارد، نظير آوازه خوانى ، و موزيك نوازى ، و ميگسارى ، و امور ديگرى مثل اينها، معمولا اين حركات زشت مختص ‍ به مردان است ، و در زنان چنين وضعى پيش نمى آيد، مگر بسيار نادر.

بعضى ديگر دوستدار فرزند پسرند، چون تكاثر را دوست مى دارند، و مى خواهند با داشتن پسران زياد نيرومندتر از ديگران باشند، و غالبا اينگونه افراد در ميان باديه نشينان زياد يافت مى شوند، و نيز اينگونه علاقه ها نوعا مختص به پسران است ، نه دختران .

بعضى ديگر از مردم دلباخته مالند، و بيشتر همتشان اين است كه كيسه ها را از پول پر كنند، و انبارها را از كالا انباشته نمايند.

ظهور و پيدايش اين قسم جنون هم بيشتر در جمع نقدينه يعنى طلا و نقره است ، و يا چيزى كه بعدها به صورت نقدينه در آيد، مانند اثاث و كالاهاى تجارتى و غيره ، و نيز اينگونه علاقه ها غالبا در بين اهل شهر زياد است ، نه در صحرانشينان .

و در نظر بعضى ديگر، خيل مسومه و اسبان تيزتك محبوب تر از ساير امور مادى است ، نظير سواركاران كه با اسب عشق مى ورزند، بعضى هم علاقه شديدى به گاو و گوسفند، و بعضى به كشت و زرع دارند، البته ممكن است كه بعضى از افراد به دو تا و يا بيشتر از آنچه كه شمرده شد علاقمند باشند.

اين بود اقسام شهواتى كه مردم در علاقه به آنها به چند صنف هستند، هر يك ، يكى از آنها را هدف اصلى زندگى و بقيه اهداف زندگى را فرع آن قرار مى دهند، و در مردم كمتر يافت مى شود (و يا اصلا يافت نمى شود) كسى كه علاقه اش به همه اشيا و چيزهاى نامبرده مساوى باشد و همه را به طور مساوى دوست بدارد، و همه برايش هدف اصلى باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۵

و اما لذائذى از قبيل جاه و مقام و صدارت ، همه امور و همى هستند كه به قصد ثانوى مورد علاقه قرار مى گيرند، و التذاذ به آنها، التذاذ شهوانى شمرده نمى شود، بلكه التذاذى است و همى و خيالى ، از اين گذشته اگر آيه شريفه نامى از اينگونه لذائذ نبرده براى اين است كه در مقام شمردن تمامى شهوات نبوده است.

از اينجا اين نظريه تاءييد مى شود همانطور كه قبلا هم اشاره بدان شد كه مراد از حب شهوات ، علاقه معمولى نيست ، پس دلدادگى و مرحله شديد حب است ، (كه خود نوعى جنون است و به همين جهت به شيطان نسبت داده شده )، و اگر مراد، اصل علاقمندى كه امرى است فطرى ، مى بود به شيطان نسبتش نمى داد، چون علاقه معمولى و فطرى را خداوند در دل همه نهاده است.

«ذَلِك مَتَاعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ...»:

يعنى اين شهواتى كه شمرديم امورى است كه در زندگى دنيا (يعنى نزديكترين زندگى براى انسان نسبت به جهان آخرت) وسيله اقامه حيات است ، و زندگى دنيا (نزديكتر) و همچنين متاع و وسيله اقامه آن امرى است فانى ، و از بين رفتنى ، نه خود دنيا مى ماند، و نه متاع آن، نه آن عاقبتى باقى و صالح دارد و نه اين، آن زندگى كه بقا دارد و شايسته است كه آن را زندگى بناميم، زندگى آخرت است كه نزد خدا است، («و اللّه عنده حسن المآب»).

«قُلْ أَؤُنَبِّئُكم بِخَيرٍ مِّن ذَلِكمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ ...»:

اين آيه شريفه در مقام بيان جمله: «و اللّه عنده حسن المآب» است و به جاى شهواتى كه در آيه قبل شمرد، در اينجا يك چيز را مقابل آنها قرار داده ، و آن كلمه «خير» است، و اين بدان جهت است كه نعمت هاى آخرتى همه خوبى ها را دارد، هم باقى است و هم اينكه زيبائى و لذتش حقيقى است ، هم بطلان در آن راه ندارد، امورى است هم جنس شهوات دنيا (اگر در دنيا همسرانند در آخرت هم حوران بهشتى هستند، و اگر در دنيا اموال و اولاد و خوردنى ها هست آنجا هم غلمان و باغها و اقسام ميوه ها هست «مترجم»).

تفاوت لذائذ و نعمت هاى دنيا، با نعمت های آخرت

خلاصه خواص آنچه در دنيا هست در آخرت هم هست ، با اين تفاوت كه نعمت هاى آخرت خالى از قبح و فساد است ، و آدمى را از آنچه برايش بهتر و واجب تر است ، باز نمى دارد. در اين آيه با اينكه نام بهشت را برد (و بهشت مشتمل بر همه لذائذ هست) و در عين حال نام ازواج مطهره را اختصاص به ذكر داد، براى اين كه مساءله هم خوابى و جماع در نظر انسان لذيذترين لذائذ حسى است ، و باز به همين جهت است كه در آيه قبلى نام زنان را جلوتر از بنين و قناطير مقنطره ذكر كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۶

اما كلمه «رضوان» به كسره را و هم به ضمه آن به معناى رضا و خشنودى است ، و آن حالتى است كه در نفس آدمى هنگام برخورد با چيزى كه ملايم طبع او است پيدا مى شود، و نفس از پذيرفتن آن امتناع نمى ورزد، و در صدد دفع آن بر نمى آيد، در مقابل اين حالت ، حالت سخط و خشم است كه در هنگام برخورد با ناملايمات ، در نفس پيدا مى شود و نفس در صدد دفع آن بر مى آيد.

در قرآن كريم مساءله رضاى خداى سبحان مكرر آمده ، و بايد دانست كه رضايت خدا همانطور كه بالنسبه به فعل بندگانش در باب اطاعت تصور دارد، همچنين در غير باب اطاعت از قبيل اوصاف و احوال و غيره تصور دارد، (همان طور كه مى گوئيم نماز باعث رضاى خدا است ، همچنين مى گوئيم تواضع و رقت قلب باعث خشنودى او است. «مترجم»).

چيزى كه هست بيشتر مواردى كه در قرآن كلمه رضاى خدا آمده ، (اگر نگوئيم همه مواردش) از قبيل رضايت به اطاعت است ، و به همين جهت است كه در آيات زير رضاى خدا را با رضاى بنده ، مقابل هم قرار داده. رضايت خدا از بنده اش به خاطر اطاعت او است ، و رضايت بنده از خدا به خاطر پاداشى است كه به او مى دهد، و يا به خاطر حكمى است كه به نفع او صادر مى كند.

«رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ».

«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية ».

«و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار، و الذين اتبعوهم باحسان ، رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ، و اعد لهم جنات...».

اينكه در اين مقام يعنى مقام شمردن آنچه براى انسان خير است ، و مطابق با امور مورد علاقه زندگى دنيائى او است مساءله رضايت خدا را شمرده ، دلالت دارد بر اينكه خود رضوان نيز از خواسته هاى انسانى ، و يا مستلزم امرى است كه آن امر اين چنين است ، و به همين جهت بوده كه در اين آيه آنرا در مقابل جنات و ازواج ذكر كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۷

در آيه: «فضلا من ربهم و رضوانا»، آن را در مقابل فضل، و نيز در آيه: «و مغفرة من اللّه و رضوان»، در مقابل مغفرت، و در آيه: «برحمة منه و رضوان» در مقابل رحمت ذكر فرمود.

و چه بسا با تدبر و دقت در معناى آنچه كه ما گفتيم ، و دقت در آيه: «رضى اللّه عنهم...» و آيه: «راضيه مرضيه...» بتوان نكته اى را كه آيه مورد بحث مبهم گذاشته ، كشف نمود، براى اينكه در آيات نام برده رضايت را به خود آنان زده ، فرموده (خدا از ايشان راضى است) و رضايت از شخص ، غير رضايت از فعل شخص است.

در نتيجه برگشت معنا به اين مى شود كه خداى تعالى ايشان را در آنچه مى خواهند از خود نمى راند، نتيجه اين هم همان معنائى مى شود كه آيه: «لهم ما يشاون فيها ايشان در بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند» آن را افاده مى كند، پس در رضوان خدا از انسان ، مشيت مطلقه انسان وجود دارد.

از اينجا روشن مى شود اينكه رضوان در اين آيه را در مقابل شهواتى قرار داده ، كه در آيه قبل نام برده بود، براى اين است كه بفهماند انسان دنيا پرست اگر دنيا و مخصوصا مال دنيا را جمع مى كند، براى اين است كه به خيال خود مشيت مطلقه را به دست آورد، ساده تر بگويم براى اين جمع مى كند كه هر كارى خواست بتواند بكند، و قدرتش تا دورترين آرزوهايش توسعه يابد، ولى امر بر او مشتبه شده ، و نفهميده كه چنين قدرتى و چنين مشيت مطلقه اى جز با رضايت خدا تامين نمى شود، خدائى كه زمام هر چيز به دست او است.

«وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ»:

بعد از آنكه از اين آيه و آيه قبليش به دست آمد كه خدا در دو سرا يعنى هم در دنيا و هم در آخرت وعده نعمت هائى را داده كه مايه تنعم و لذت او است ، و نيز از آنجائى كه اين نعمت ها چه خوردنى هايش و چه نوشيدنى ها و همسران و ملك و ساير لذائذش هم دنيوى دارد و هم اخروى، با اين تفاوت كه آنچه دنيائى است مشترك بين كافر و مؤ من است ، و اما اخرويش مختص به مؤمنين است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۶۸

چرا لذت های اخروى، مختص به مؤمن است

جاى اين سؤال در ذهن باز مى شود كه : چه فرقى است بين دنيا و آخرت كه لذائذ دنيوى مشترك ، و لذائذ اخروى مختص باشد؟ و يا بگو چه مصلحتى ايجاب كرده كه نعمت هاى اخروى مختص به مؤ من باشد؟ و چون جاى چنين سؤ الى بوده ، در آخر آيه مورد بحث فرمود:

(و خدا به وضع بندگانش بصير است )، و معنايش اين است كه اين فرقى كه خداى تعالى بين مؤمن و كافر گذاشته بر اساس عبث و بيهوده كارى نبوده ، چون خدا بزرگتر از آن است كه كارى گزاف و بيهوده كند، بلكه در خود اين دو طايفه از مردم چيزى هست كه اين تفاوت را باعث شده ، و خدا بصير و بينا به بندگان خويش است و دليل اين تفاوت را مى داند، و آن عبارت است از وجود تقوا در مومن ، و نبود آن در كافر.

در آيه بعدى اين تقوا را به بيانى معرفى كرده كه با آيه مورد بحث متصل و مربوط باشد، و آن اين است كه فرموده: «الذين يقولون ربنا...» تا آخر دو آيه ، كه خلاصه اين معرفى چنين است كه مؤمنين فقر و حاجت خود را نزد پروردگارشان اظهار مى دارند، و خود را از او بى نياز نمى دانند، و نه تنها به زبان اظهار مى دارند، بلكه صدق گفتار خود را با عمل صالح خود اثبات مى كنند، به خلاف كفار كه خود را از پروردگار خود بى نياز مى پندارند و پيروى شهوات دنيا زندگى آخرت و عاقبت امرشان را از يادشان برده است.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←