تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۱۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه «هان اى مشركين ! اگر مردمى صاحب بصيرت باشيد، براى بيدار شدن و عبرت گرفتنتان كافى است ، كه بفهميد همواره غلبه با حق است ، و خدا با يارى خود هر كه را بخواهد تاءييد نموده و پيروز مى گرداند».

پس پيروزى با خداست ، نه با مال و اولاد، و مؤ منين اگر در جنگ بدر پيروز شدند، با مال و اولاد نبود، براى اينكه مردمى اندك و فقير و ذليل بودند، و نفراتشان به يك سوم كفار نمى رسيد، و نيروى اندكشان قابل قياس با نيروى چند برابر كفار نبود، چرا كه كفار قريب به هزار نفر جنگجو بودند، همه داراى سلاح و مركب از اسب و شتر اموال و امكاناتى بى اندازه داشتند، ولى مسلمانان سيصد و سيزده نفر بودند، و همه آنان بيش از شش زره و هشت شمشير و دو اسب نداشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۴۵

با اين حال خداى تعالى ايشان رابر مشركين غلبه داد، و جمعيتى اندك و ضعيف را بر جمعيتى بسيار و نيرومند پيروز كرد، و عامل اين پيروزى آن بود كه مسلمانان را در چشم مشركين دو برابر نشان داد، علاوه بر آن ، فرشتگان را به كمك ايشان فرستاد، در نتيجه آن اسباب ظاهرى كه كفار مايه برترى خود مى دانستند سودى به حالشان نكرد، نه آن اموال ياريشان داد ونه اولاد و نه بسيارى جمعيت ، و نه نيروى مالى و جنگى.

خداى تعالى عين مساءله مورد بحث را، يعنى مساءله عادت آل فرعون و امتهاى قبل از ايشان در تكذيب آيات خدا و هلاك شدنشان را در سوره انفال (آنجا كه داستان جنگ بدر را مى آورد) دو نوبت ذكر مى كند.

و اينكه ملاحظه مى شود در موعظت كفار قريش ، ايشان را به ياد جنگ بدر مى اندازد، اشاره است به اينكه : مراد از غلبه كه آيات قبلى از آن سخن مى گفت غلبه جنگى ، يعنى كشتن و نابود كردن است . پس مى توان گفت كه آيات قصه بدر، تهديد به قتل نيز هست.

«فِئَةٌ تُقَاتِلُ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرَى كافِرَةٌ ...»:

مقتضاى مقابله اين بود كه در مقابل گروهى كه در راه خدا قتال مى كنند بفرمايد: «و اخرى تقاتل فى سبيل الشيطان»، و يا «فى سبيل الطاغوت» و يا عبارتى نظير آن ، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: «و اخرى كافرة» و اين بدان جهت است كه زمينه كلام مقايسه بين دو سبيل و راه نبود، تا در مقابل سبيل خدا سبيل طاغوت و يا شيطان را قرار دهد، بلكه زمينه بيان اين معنا بود كه «کسى از خدا بى نياز نيست و سرانجام پيروزى از آن او است»، پس در حقيقت ، مقابله بين ايمان به خدا و جهاد در راه او، و بين كفر به خداى تعالى است.

بيان احتمالات گفته شده درباره مرجع ضميرها، در آيه شريفه

و از ظاهر سياق چنين برمى آيد كه هر دو ضمير جمع ، در كلمه «يرونهم» و كلمه «مثليهم» به كلمه «فئة» در جمله «فئة تقاتل» بر مى گردد، و معنايش اين است كه گروه كافر مؤمنين را دو برابر مى ديدند، عدد مؤمنين را كه سيصد و سيزده نفر بود، ششصد و بيست و شش نفر مى ديدند.

بعضى ها ممكن است احتمال دهند كه مرجع ضمير اول ، غير از مرجع ضمير دوم بوده ، و معنا چنين باشد. (كه كفار مؤ منين را دو برابر خودشان ديدند)، ولى اين احتمال ، احتمالى است كه از ظاهر الفاظ آيه به دور است.

و چه بسا احتمال داده شود كه هر دو ضمير به فئة كافرة برگردد، و معنا چنين باشد كه «كفار خود را دو برابر آنچه كه بودند ديدند»، اگر هزار نفر بودند خود را دو هزار نفر ديدند، و لازمه اين احتمال اين است كه در نسبت، مؤمنين بسيار اندك به نظرشان برسد، يعنى اگر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۴۶

جمعيت مؤمنين يك سوم جمعيت كفار بوده ، به نظر كفار يك ششم ايشان در آيند آنانكه اين احتمال را داده اند منظورشان اين است كه آيه مورد بحث با آيه ۴۴ سوره انفال منطبق شود، چون در آنجا فرموده: «اذ يريكموهم اذا التقيتم فى اعينكم قليلا و يقللكم فى اعينهم».

يعنى خدا كفار را در آن روز كه با آنها برخورديد، آنان را در چشم شما و شمارا در چشم ايشان اندك جلوه داد و اين آيه با آيه مورد بحث منافات دارد، چون ظاهرش اين است كه كفار مؤ منين را دو برابر خود مى ديدند، ناگزير بايد با تصرف در مرجع ضمائر، آيه را اينطور معنا كنيم كه كفار خود را دو برابر خود ديدند.

بعضى از مفسرين از اين توجيه جواب داده اند كه تصرف در مرجع ضمائر باعث مى شود كه كلام خدا دستخوش اشتباه و ابهام شود، و ابهام و اشتباه لايق به كلام خدا كه بليغ ‌ترين كلمات است نيست. و اگر مى خواست چنين چيزى را بفهماند مى توانست بفرمايد: «يرون انفسهم مثليهم خود را دو بر آنچه بودند ديدند»، و يا عبارتى نظير اين را بياورد.

و اما اينكه گفته شده است كه: «براى رفع منافات بين دو آيه بايد دست به چنين توجيهى زد».

جوابش اين است كه : بين دو آيه منافاتى نيست ، چون وقتى منافات محقق مى شود كه هر دو آيه در يك مقام سخن گفته باشند، و هيچ دليلى بر اين نيست چون ممكن است خداى تعالى در ابتداء، برخورد، هر يك از دو طايفه را در نظر طايفه ديگر اندك جلوه داده باشد، تا دلهايشان محكم شده جراتشان زياد شود، و همين كه شمشير در يكديگر نهادند، و آتش جنگ در بينشان شعله ور شد، كفار مؤ منين را دو برابر آنچه بودند ببينند، و از ترس پا به فرار بگذارند، و شكست بخورند.

و اين اختلاف، نظير اختلافى است كه بين دو آيه: «لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان» و آيه: «و قفوهم انهم مسئولون» است ، كه اولى مى فرمايد انسانها از گناهانشان پرسش نمى شوند، و دومى مى فرمايد پرسش مى شوند. و اين آيات به خاطر اختلاف مقامى كه دارند با هم منافات ندارند.

مفسرين درباره مرجع دو ضمير در «يرون» و «مثليهم» احتمالات ديگرى ذكر كرده اند، ولى همه آنها در اينكه خلاف ظاهر آيه هستند، مشتركند. و به همين جهت از ذكر آن احتمالات صرف نظر كرديم (و خدا دانا است).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۴۷

«وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ إِنَّ فى ذَلِك لَعِبرَةً لاُولى الاَبْصارِ»:

كلمه «تأييد» كه مصدر «يؤيد» است از ماده «أيد» است ، كه به معناى قوت است ، و مراد از كلمه «ابصار» به قولى همان چشم ظاهرى است ، چون در آيه شريفه سخن از تصرف در چشم ها بود، و به قول بعضى ديگر، مراد از آن ، بصيرت هاى قلبى است ، چون عبرت گرفتن كار بصيرت است ، نه كار چشم و به هر حال فرق چندانى ندارد، براى اين كه خداى تعالى در كلامش كسانى را كه از عبرت ها عبرت نمى گيرند كور ناميده است.

و نيز فرموده وظيفه چشم اين است كه هم ببيند و هم حق را از باطل تميز دهد، و معلوم است كه در اين گونه تعبيرات، ادعائى به كار رفته ، و آن اين است كه : دين حقى كه من شما انسانها را به سوى آن مى خوانم آنقدر ظاهر و روشن است كه گوئى محسوس و ملموس است ، به طورى كه چشم ظاهرى هم بايد آنرا درك كند.

معناى «بصير» و «بصيرت»، در معارف الهى

بنابراين كلمه «بصر» و كلمه «بصيرت» در مورد معارف الهى به نوعى از استعاره ، يك معنا را مى دهد. و نهايت درجه ظهور و روشنى آن معارف را مى رساند، و آيات كريمه قرآن در اين باب بسيار زياد است.

و آيه اى كه از همه بهتر به گفته ما دلالت دارد آيه شريفه: «فانها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور» است، كه به ما مى فهماند ديدگان در دلها قرار دارند، نه در سرها، و نيز آيه شريفه «و لهم اعين لا يبصرون بها» است كه با لحن شگفت انگيزى ، مى فرمايد:

«ايشان ديدگانى دارند كه با آن نمى بينند». و باز آيه شريفه: «و جعل على بصره غشاوة» و آياتى ديگر از اين قبيل است.

پس مراد از كلمه «ابصار» در آيه مورد بحث ، همان ديدگان ظاهرى است ، اما با اين ادعا كه چشم عبرت بين ، همين چشم ظاهرى است، و در نتيجه تعبير آيه شريفه از باب استعاره به كنايه است ، حال چرا

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۴۸

اين طوركرد؟ بدين جهت بود كه بفهماند معنا آن قدر روشن است كه مى توان آن را ديد و لمس كرد، و خصوصيت مورد، كه سخن از تصرف در چشم ها دارد لطف اين كنايه را بيشتر مى سازد.

و از ظاهر جمله: «إنّ فى ذلك...» بر مى آيد كه تتمه كلامى است كه خداى تعالى خطاب به پيامبر گراميش كرده ، نه اينكه تتمه كلام رسول خدا كه جمله: «بگو كسانى كه كفر ورزيدند چنين و چنان» باشد، به دليل كاف خطاب در «ذلك» كه متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است، و اينكه در اين كلمه خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) كرد اشاره است به اينكه سايرين فهمشان اندك ، و دلهاشان از عبرت گرفتن از اين عبرت ها كور است.

«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبّ الشهَوَاتِ»:

اين آيه و آيه بعديش به منزله بيان و شرح حقيقت حال مطلب قبلى است ، كه مى فرمود: «إنّ الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شيئا...».

چون از اين آيه بر مى آيد كفار معتقد بوده اند كه مى توانند با اموال و اولاد، از خدا بى نياز شوند، و آيه شريفه بيان مى كند كه علت اين پندار فريب خوردن آنان در برابر تمايلات و لذائذ مادى است، علت اين است كه از امور آخرت منقطع شده ، و رو به دنيا آوردند، از امور بسيار مهم بريده به امور مجازى پرداختند، امر بر آنان مشتبه شد و نفهميدند كه لذائذ مادى ، همه وسيله و متاع زندگى موقت در دنيا، و زندگى است ، كه خود مقدمه است ، براى رسيدن به آنچه نزد خدا است و آن عبارت است از حسن مآب و عاقبت نيكو.

اموال و لذائذ اين دنيا، وسائل نيل به خدا است و خود، مستقلا هدف نيستند

نه تنها اين كفار در علاقمندى به دنيا مبتكر و اولين علاقمند به آن نيستند، بلكه اين شيفتگى از ناحيه ديگرى ناشى شده است، و اين خدا است كه دلهاى ايشان را تسخير كرده ، و علاقه به اين امور مادى را غريره آن نموده، تا زندگى دنيائى و زمينى آنان تامين شود.

چون اگر غريره حب دنيا در انسان ، گذارده نشده بود، زندگى او در اين كره خاكى دوام نمى يافت ، كسى به دنبال توليد مثل نمى رفت ، و نسل بشر قطع مى شد، و حال آنكه خداى سبحان مقدر كرده كه بشر تا مدتى معين در زمين زندگى كند، چون در روز اول خلقت بشر به پدر بشر يعنى حضرت آدم فرمود: «و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين».

و اگر چنين مقدر كرده كه علاقمند و دوستدار دنيا باشند براى اين بوده كه دنيا را وسيله زندگى آخرت خود كنند، واز متاع اين زندگى چيزهائى را كه به درد آن زندگيشان مى خورد برگيرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۴۹

و خلاصه مطلب اين كه تقدير كرد تا به عنوان وسيله بدان بنگرند، نه به نظر استقلالى ، و به عبارت ديگر زندگى دنيا را وسيله زندگى آخرت قرار دهند، نه اينكه آن را هدف پنداشته و ماوراى آن را فراموش كنند، و يا راه را مقصد گرفته ، در عين اين كه مشغول رفتن به سوى پروردگار خويشند رفتن را مقصد بپندارند، همچنان كه قرآن كريم فرموده: «انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا، و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا».

چيزى كه هست اين بى خبران غفلت زده ، اين وسائل ظاهرى الهى را كه مقدمات و وسائلى براى بدست آوردن رضوان اللّه هستند، امورى مستقل پنداشتند، و محبوب بالذات شمرده ، خيال كردند كه اين امور مادى مى تواند ايشان را از خداى سبحان بى نياز سازد، و به همين جهت دنيائى كه خلق شده تا نعمت و وسيله تقرب و پاداش اخروى آنان باشد، بر ايشان نقمت و عذاب شد، همچنان كه قرآن كريم فرمود:

«انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء، فاختلط به نبات الارض ، مما ياكل الناس و الانعام ، حتى اذا اخذت الارض زخرفها، و ازينت ، و ظن اهلها انهم قادرون عليها، آتيها امرنا ليلا او نهارا، فجعلناها حصيدا، كان لم تغن بالامس» - تا آنجا كه فرمود: «و يوم نحشرهم جميعا، ثم نقول للذين اشركوا مكانكم ، انتم و شركائكم ، فزيلنا بينهم» - تا آنجا كه فرمود: «و ردوا الى اللّه موليهم الحق ، و ضل عنهم ما كانوا يفترون».

كه اين آيات به مساءله حيات دنيا اشاره نموده و مى فرمايد امر حيات و زينت زندگى به

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۰

دست خداى تعالى است ، و به جز او هيچ ولى اى ندارد، وليكن آدمى زاد به خاطر فريب زندگى ظاهرى از باطن آن كه همان آخرت است غافل مانده و مى پندارد كه امر زندگى به دست خود او است ، و او مى تواند امر زندگى را تدبير و تنظيم نمايد، به همين خاطر براى خود شركائى از قبيل اصنام ، و بتهائى نظير مال و اولاد و امثال آن اتخاذ مى كند، و خداى تعالى او را بر اشتباه و خطايش واقف مى سازد.

روزى كه اين زينت ظاهرى دنيا از بين مى رود، و روابطى كه بين او و اصنام بود قطع مى گردد، در آن روز آدمى آنچه را شريك خدا مى پنداشت گم مى كند و آنچه را در زندگى خود مؤثر خيال مى كرد بى اثر مى يابد، و معنا و حقيقت علم و عملش را برايش روشن مى سازد، اين است معناى اينكه فرمود: «به سوى خدا، (مولاى حقيقی شان) بر مى گردند».

هدف از زینت دادن دنيا و متاع دنيا در نظر انسان، چیست؟

حال بايد ديد كه چرا خود خداى تعالى ، دنيا و آنچه در آن است را در نظر انسان زينت مى دهد؟ و آيا او است كه انسانها را با اين گول زنك ، گول مى زند؟ حاشا بر ساحت مقدس او كه انسان را به خلاف واقع بيفكند، و به او چنين وانمود كند كه عوامل دنيائى مستقل در تاءثيرند، و زينت دنيا هدف غائى بشر است.

آرى ساحت رب عليم و حكيم والاتر از آن است كه امور خلق خود را بگونه اى اداره كند كه منتهى به غايتى صالح و شايسته نگردد، چگونه چنين چيزى امكان دارد؟ با اينكه خودش فرمود: «ان اللّه بالغ امره ».

و نيز فرموده: «و اللّه غالب على امره»، بلكه اگر بنا باشد اين گول و فريب را مستند به كسى بدانيم ، بايد بگوئيم كه مستند به شيطان است ، همچنان كه خود خداى تعالى فرمود: «و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون».

و نيز فرمود: «و إذ زين لهم الشيطان اعمالهم»، كه هر دو آيه اين فريبكاری ها را به شيطان نسبت مى دهد.

بله اين مقدار را مى توان مستند به خدا كرد كه خدا اجازه چنين فتنه گری هایى را به شيطان داده ، تا (هم خود او به كمال شقاوت خود برسد) و هم مساءله آزمايش بندگان تكميل گردد، و زمينه تربيت بشر فراهم شود، همچنان كه فرمود: «احسب الناس ان يتركوا ان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۱

يقولوا آمنا و هم لا يفتنون؟ و لقد فتنا الذين من قبلهم ، فليعلمن اللّه الذين صدقوا، و ليعلمن الكاذبين ، ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا، ساء ما يحكمون».

آيه شريفه: «كذلك زينا لكل أمة عملهم» را هم مى توان بر همين اذن حمل نمود، هر چند ممكن هم هست به معنائى كه ما در سابق در ذيل آيه: «إنا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا» بيان كرديم حمل نمود.

دو گونه بودن جلوه گرى دنيا، در نظر مردم

و به هر حال تزيين و جلوه گرى دنيا در نظر مردم دو جور تصور مى شود، يكى براى اينكه بنده خدا باين وسيله يعنى به وسيله دنيا به آخرت برسد، و خشنودى خداى را در مواقف مختلف زندگى و با اعمالى گوناگون و به كار بردن مال و جاه و اولاد و جان به دست آورد. و اين خود سلوكى است الهى و پسنديده، كه خداى تعالى اين گونه مشاطه گريها را به خودش نسبت داده ، و در آيه هفتم سوره كهف بيان شريفش گذشت.

و نيز در آيه : «قل من حرم زينة اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق» مى فرمايد: «بگو چه كسى زينت دنيائى را كه خدا براى بندگانش درست كرده و نيز رزق پاكيزه را حرام نموده است»؟

قسم ديگر جلوه گرى دنيا در نظر خلق زينت گرى دنيا است به اين منظور كه دلها شيفته دنيا شده ، و متوجه آن و غافل از ماوراى آن شود، و از ذكر خدا بى خبر گردد، اين قسم جلوه گرى تصرفى است شيطانى و مذموم كه خداى سبحان آن را به شيطان نسبت داده ، و بندگان خود را از آن برحذر داشته ، و همچنان كه گذشت فرموده: «و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون».

و نيز از قول شيطان حكايت فرموده كه عرضه داشت: «رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض ، و لاغوينهم اجمعين».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۲

و نيز فرموده: «زين لهم سوء اعمالهم» و آياتى ديگر نظير اينها.

اين قسم جلوه گرى هم گاهى و از جهتى به خدا نسبت داده مى شود، البته در طول نسبتى كه به شيطان دارد. و اين بدان جهت است كه شيطان و هر سببى از اسباب خير و يا شر آنچه عمل مى كند و هر دخل و تصرفى كه در ملك خدا دارد به اذن خود او است ، تا اراده خدا و مشيت او نافذ شود، و با نفوذ امر او، امر صنع و ايجاد منتظم گردد، و در نتيجه رستگاران با اراده و اختيار خود رستگار شوند، و مجرمين هم با سوء اختيار خود از رستگاران ، ممتاز و جدا گردند.

با بيانى كه گذشت روشن شد كه مراد از فاعل جلوه گرى كه در آيه: «زين للناس حب الشهوات...» نامش برده نشده ، خداى سبحان نيست . براى اينكه هر چند علاقه به شهوات نسبتى به خدا دارد اما با اين تفاوت كه علاقه صحيح و صالح به طور استقلال ، و علاقه مذموم و غافل كننده بطور اذن به او مربوط مى شود الا اينكه در آيه شريفه به خاطر اشتمالش بر علاقه هائى كه يقينا منسوب به خدا نيست و بيانش مى آيد، ناگزير رعايت ادب قرآن اقتضا مى كند كه اين جلوه گرى را به غير خدا (چون شيطان و يا نفس) نسبت دهيم.

درستى سخن بعضى از مفسرين كه فاعل جلوه گرى را شيطان دانسته اند از اينجا روشن مى شود، براى اينكه حب شهوات امر مذمومى و ناپسندى است و خدا آنرا در نظرها زينت نمى دهد، و همچنين حب كثرت مال كه آن نيز امرى است مذموم آنچه مستند به خدا است همان حسن المآب و جنات است ، كه در آخر اين آيه و آيه بعديش به خدا نسبت داده شده است.

با اين بيان فساد نظريه بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: از آنجا كه زمينه سخن در اين آيه شريفه بيان طبيعت بشر است به هيچ وجه نمى توان حب ناشى از اين طبيعت و هر چيز ديگرى را كه از آن ناشى مى شود به شيطان نسبت داد، تنها امورى از قبيل «وسوسه» كه عملى زشت را در نظر زيبا جلوه مى دهد مى توان به شيطان نسبت داد.

سپس همين مفسر گفته: «به همين جهت قرآن كريم تنها تزيين اعمال را به شيطان نسبت مى دهد، و مى فرمايد: «و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۳

و نيز مى فرمايد: «و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون» و اما حقايق و طبايع اشيا، مستند به او نمى شود بلكه تنها مستند به خالق حكيمى است كه شريكى ندارد، همچنانكه خداى عزوجل فرموده : «انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا».

و نيز فرموده: «كذلك زينا لكل امة عملهم» كه در همه اين موارد سخن از امتها است ، كه در حقيقت سخن از طبايع جامعه ها است اين بود گفتار آن مفسر.

وجه فساد گفتارش اين است كه هر چند استناد داشتن حقايق و طبايع اشيا به خالق حكيم و بى شريك سخن درستى است، وليكن اينكه گفته است در آيه شريفه سخن از طبيعت بشرى و انگيزه هاى آن است، اشتباه كرده.

براى اينكه توجه فرموديد كه گفتيم اين سوره در مقام بيان اين نكته است كه خداى سبحان ، قيوم بر تمامى شؤ ون خلايق ، و بر تدبير آنها، و ايمان و كفر، و اطاعت و عصيان آنها است خلايق را خلق نموده و بسوى سعادتشان هدايت فرمود، و كسانى كه در دين او نفاق ورزيدند، و يا به آيات او كافر شدند، و يا با ايجاد اختلاف در كتاب آسمانى بغى و فساد كردند، و خلاصه تمام كسانى كه شيطان را اطاعت و هواى نفس را پيروى نمودند، نتوانستند خدا را به ستوه آورده ، و بر او غالب شوند و قيوميت او را تباه كنند، بلكه همچنان تمام عالم در تحت قيمومت و قدرت تدبير اويند و او است كه امر خلق را به واسطه قانون عليت، تدبير مى كند، تا راه براى اجراى سنت امتحان باز شود پس همانطور كه او خالق طبايع موجودات و قواى آنها است ، خالق تمايلات و افعال آنها نيز هست.

او است كه همه موجودات و مخصوصا انسان را به سوى جوار قرب و كرامت خود براه انداخته ، و اين راه را برايش گشوده ،و همو است كه به ابليس اذن داده و از وسوسه كردن مردم جلوگيريش نكرده ، و انسانها را هم از پيروى وسوسه هاى او مانع نشده ، هم انسان را و هم دشمن او را آزاد گذاشته ، تا امر امتحان تمام شود، و معلوم گردد كه چه كسانى ايمان دارند، و از همين طبقه گواهانى بگيرد، (تا فردا ديگران نگويند نمى توانستيم ايمان آوريم).

اين نكته را هم بايد بگوييم كه اگر در سوره مورد بحث اين مساءله را عنوان كرد براى اين بود كه دل هاى مؤمنين خرسند شود چون در روزهايى كه اين سوره نازل مى شد، مسلمانان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۴

سخت در عسرت به سر مى برند، از داخل گرفتار نفاق منافقين و جهل جاهلان بودند (جاهلان بيمار دلى كه همواره طبل وارونه مى زدند، و امر را بر آنان تباه مى ساختند، و در اطاعت خدا و رسولش كوتاهى مى كردند) و از خارج از يك سو گرفتار دشوارى دعوت دينى بودند، و از ديگر سو كفار عرب هر روز از يك طرف عليه اين دعوت توطئه مى كردند، و از يك سو اهل كتاب و مخصوصا يهوديان دست از دشمنى بر نمى داشتند، و از سوى ديگر كفار روم و عجم با قدرت و لشگر خود چنگ و دندان نشان مى دادند، و همه اين كفار و حتى مسلمانانى كه راه كفار را مى رفتند، امر بر ايشان مشتبه شده بود، چون به دنيا و زخارف آن ركون و اعتماد كردند، و مقدمه را به جاى غايت و هدف گرفتند با اينكه هدف در بعد از دنيا و در ماوراى طبيعت است.

بیان طبيعت امت ها، در این سوره شریفه

پس اين سوره همانطور كه ملاحظه مى فرمائيد از طبيعت امتها، بحث مى كند ليكن نه در چارچوب طبايع ، بلكه به نحوى وسيع ، كه شامل همه جهات خلقت و تكوين خلق ، و همه توابع و لواحق خلقت آنان در مسير حياتشان بشود، مثلا شامل خصلتها و اعمالى كه باعث سعادت و يا مايه شقاوت آنان است نيز بگردد.

با اين بيان وسيع و كلى روشن شد كه تمام انسانها در تحت قيمومت او قرار دارند و او در قدرتش مقهور نمى شود، و در امر خود از هيچ عاملى شكست نمى خورد، نه در دنيا و نه در آخرت . اما در دنيا براى اينكه هر عاملى كه عملى را مى كند به اذن او است ، و براى امتحان است ، و اما در آخرت كه آخرت هم دار جزا است ، اگر عمل خير باشد جزا خير و اگر شر باشد جزا هم شر است.

و همچنين آيات مورد بحث كه از جمله: «ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم» آغاز مى شود تا نه آيه بعد، در مقام بيان اين نكته است كه كفار هر چند آيات خدا را تكذيب كردند،و نعمتى را كه خدا به آنان انعام كرده بود تا به وسيله آن به رضوان و جنت خدا برسند كفران نمودند، و بر همان نعمتها اعتماد نموده و خود را از پروردگار خود بى نياز دانستند و نيز مقام پروردگارشان را فراموش نمودند، و ليكن نمى توانند با اين عمل خود، خداى را عاجز سازند و بر او غلبه كنند، بزودى خدا ايشان را به همان اعمالشان دچار كرده و بندگان مؤ من خود را عليه آنان تقويت و تاءييد نموده به دست مؤ منين نابودشان مى كند، و نيز به زودى در جهنم محشورشان مى سازد، كه بدترين بستر است.

اين كفار در ركون و اعتماد به چيزى كه جز متاعى براى حيات دنيا نيست سخت اشتباه كردند. زيرا از سرانجام نيكى كه نزد خدا است غفلت ورزيدند.

پس آيات مورد بحث هم مانند همه سوره از طبيعت سخن مى گويد ليكن طبيعت كفار، آنهم به نحوى وسيع كه شامل اعمال صالح و ناصالح نيز بشود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۵

از اين هم كه بگذريم خصوص آيه اى كه مفسر نامبرده براى اثبات نظريه خود به آن استشهاد كرده، خواسته است بگويد: (آيه: «كذلك زينا لكل امة عملهم» دلالت دارد بر اينكه حقايق مستند به خدا است. و تنها زينت اعمال است كه مستند به شيطان مى شود) نه تنها دلالتى بر گفته او ندارد، بلكه از قرائنى كه همراه آيه است برمى آيد كه خلاف آنرا افاده مى كند، (براى اينكه مى فرمايد عمل امتها را (چه بد باشد و چه خوب ) در نظرشان زينت داديم).

اينك به همه آيه توجه فرمائيد: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون اللّه ، فيسبوا اللّه عدوا بغير علم ، كذلك زينا لكل امة عملهم ، ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون»، كه به وضوح دلالت دارد بر اينكه منظور از اعمال ، اعمال زشت امتها است.

و نيز از بيان ما فساد گفتار آن مفسر ديگر روشن مى شود كه گفته است زينت دادن دو جور است ، يكى پسنديده و ديگرى ناپسند، اعمال هم دو جورند، يكى نيك و ديگرى زشت ، و از مساءله تزيين تنها تزيين اعمال نيك ، كار خدا است ، و بقيه كار شيطان است.

براى اينكه هر چند اين حرف به وجهى درست است، وليكن به طور كلى صحيح نيست، وجه صحيحش در خصوص نسبت مستقيم است، كه از آن به كلمه «بالفعل» و امثال آن تعبير مى كنيم، و مى گوئيم خداى تعالى به طور مستقيم و بالفعل تنها عمل جميل و پسنديده مى كند، و به آن امر مى نمايد، و هرگز امر به زشتى و فحشا نمى كند، و اما به طور غير مستقيم و به واسطه كه از آن به كلمه «اذن» و امثال آن تعبير مى كنيم ، تمامى كارها (چه خوب و چه بد) مستند به او است ، چون اگر نباشد ربوبيت و خالقيت و مالكيت او نسبت به كل جهان تمام نمى شود و نيز نمى شود على الاطلاق او را بى شريك دانست.

(براى اينكه بنابراين فرض ، تنها در كارهاى نيك ، بى شريك است، نه به طور مطلق)، در حالى كه قرآن كريم پر است از آياتى كه همه چيز را به خدا نسبت داده، از آن جمله مى فرمايد: «يضل من يشاء». يعنى به دست خود او و به كيفر نافرمانى هايش).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۶

و نيز مى فرمايد: «ازاغ اللّه قلوبهم». يعنى وقتى عمل راواژگونه كردند، خداوند هم دل هايشان را واژگونه مى كند).

و نيز مى فرمايد: «اللّه يستهزء بهم و يمدهم فى طغيانهم».

و نيز مى فرمايد: «امرنا مترفيها ففسقوا» و آياتى ديگر از اين قبيل.

غفلت برخی از مفسران، از وجود ارتباط بين تمام اجزاى عالَم

و اين مفسرين اشتباهشان تنها از اين جا ناشى شده كه در مساءله روابط اشيا و آثار و افعال آنها آنطور كه بايد بحث نكرده اند، در نتيجه خيال كرده اند هر يك از امور كه در اين عالم پديد مى آيد امرى مستقل الوجود از ديگران است ، و ذاتش هيچ ارتباطى به موجودات پيرامونش ، و يا به مجموع موجودات عالم ندارد، نه به آن دسته كه قبل از او بودند، و نه به آنها كه بعد از او خواهند آمد.

نتيجه اين اشتباه اين شده كه هر حادثه را كه در حقيقت نتيجه اسباب و علل ، و مقتضاى اثرى است كه خداى تعالى به آنها داده ، تنها به علت و فاعل ما فوق او نسبت دهند، و بگويند فلان عمل كار فلان علت ، و آن ديگر كار آن علت است ، و هيچ ارتباطى بين اين اعمال نيست ، و هيچ رابطه اى بين اثر اين علت با ساير علل نيست و ساير علل هيچ نقش و سهمى در پديد آمدن و بقاى آن ندارند. و خلاصه هر حادثه اى پديد آمده ، سبب خودش مى باشد، اگر ستارگانى در گردشند، و درياهائى در موجند، و كشتى هائى بر آبها در حركتند، و اگر زمينى هست كه موجوداتى را بر دوش خود گرفته ، و اگر گياهانى مى رويند، و حيواناتى مى جنبند، و انسانهائى زندگى مى كنند، و تلاش مى كنند نه رابطه اى روحى و معنوى بين آنها هست ، و نه وحدتى جسمى از ماده و قوه در بين آنها وجود دارد.

و معلوم است چنين پندارى مستلزم يك پندار ديگر است ، و آن اين است ، كه نظير همين بى ارتباطى و جدائى را بين عناوين اعمال و صور افعال يعنى صورت خوب و بد خيال كنند، و چنين پندارند كه خوب و بد و شقاوت و سعادت، و هدايت، و ضلالت، و اطاعت و معصيت، و احسان و اضرار، و عدل و ظلم، و امثال اين عناوين هيچ ارتباطى بهم ندارند، و تحقق و وجودشان به هم پيوسته نيست.

و غفلت كرده اند از اينكه اين عالم ، با همه اعيان موجودات و انواع مخلوقات كه در آن است ، تمامى اجزايش به هم مرتبط است ، جزئى از همين عالم است كه مبدل به جزئى ديگر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۵۷

مى شود، روزى انسان است و روزى ديگر گياه ، و روزى ديگر خاك بى جان است ، روزى در حال جمع است ، و روزى در حال تفريق ، روزى زنده است و روزى ديگر مرده ، آن روز كه زنده است زندگى او عينا مرگ موجوداتى ديگر است ، روزى نو است و روزى كهنه اما آنروز كه نو است تازگى او عينا فساد اجزائى كهنه و قديم است.

همچنين حوادثى كه پديد مى آيد مانند حلقه هاى زنجير به هم پيوسته است ، هر فرضى كه درباره يك حادثه بكنى در اوضاع حوادث مقارن آن اثر مى گذارد، و حتى در قديم ترين حوادث مفروض جهان مؤثر است، عينا مانند يك سلسله زنجيرى كه اگر يك حلقه آنرا به طرف خود بكشى تمام حلقه ها را به طرف خود كشيده اى ، در حالى كه هزاران حلقه است ، و تو يكى را كشيده اى ، پس كمترين تغيير و دگرگونى كه در يك ذره از ذرات اين عالم فرض كنى ، باعث مى شود سراسر عالم وضعى ديگر به خود بگيرد، هر چند كه ما آن را نبينيم و احساس نكنيم.

پس صرف نداشتن علم دليل بر نبودن نيست ، اين قاعده اى است كه از قديم الايام زير بناى بحث هاى علمى بوده ، و امروز هم علوم طبيعى و رياضى آنرا به طور كامل روشن ساخته است.

قرآن كريم قرنها قبل از اين كه ما نخست كتب فلسفه و طبيعى و رياضى ديگران را بخوانيم ، و سپس خودمان مستقلا در آن ها بحث كنيم آن را با بهترين بيان خاطرنشان ساخته، مى فرمايد نظام جارى در سراسر عالم به هم پيوسته و متصل است، بين نظام جارى در آسمانها و نظام جارى در زمين ارتباط هست ، و هر يك به سود ديگرى جريان دارد، و همه در تحقق دادن به غرض خلقت دست در دست هم دارند، و قدر الهى در همه آنها نافذ است، و همه را به سوى معاد سوق مى دهد، كه «أن الى ربك المنتهى».

→ صفحه قبل صفحه بعد ←