تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
پنج خصلت زندگى دنيا: لهو، لعب، زينت، تفاخر و تكاثر
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الحَْيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لهَْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فى الاَمْوَالِ وَ الاَوْلَادِ ...»:
كلمه «لعب»، به معناى بازى نظامدارى است (كه دو طرف بازى به نظام آن آشنايى دارند. مانند الك دولك و نظاير آن)، كه اطفال به منظور رسيدن به غرضى خيالى، آن را انجام مى دهند.
و كلمۀ «لهو»، به معناى هر عمل سرگرم كننده اى است كه انسان را از كارى مهم و حياتى و وظيفه اى واجب باز بدارد.
و كلمۀ «زينت» - به اصطلاح علم صرف - «بناى نوع» است. يعنى مى فهماند كه مثلا فلانى به نوعى مخصوص خود را آراسته. و چه بسا منظور از آن وسيلۀ آرايش باشد، و به اين منظورش استعمال كنند و «آرايش»، عبارت از آن است كه چيز مرغوبى را ضميمه چيز ديگرى كنى، تا مردم به خاطر جمالى كه از اين ضميمه حاصل شده، مجذوب آن چيز شوند. (مثلا آرايش زنان عبارت از اين است كه: زن با طلا و جواهرات و يا رنگ هاى سرخ و سفيدى خود را جلوه دهد، و از ضميمه كردن آن ها به خود، جمالى كسب كند، به طورى بيننده مجذوب جمال او شود).
و «تفاخر»، به معناى مباهات كردن به حَسَب و نَسَب است.
و «تكاثر در اموال و اولاد»، به این معنا است كه شخصى به ديگرى فخر بفروشد كه من مال و فرزند بيشترى دارم.
و زندگى دنيا عرضى است زائل، و سرابى است باطل، كه از يكى از خصال پنجگانه زير خالى نيست:
يا لعب و بازى است، يا لهو و سرگرم كننده، يا زينت است، (كه حقيقتش جبران نواقص درونى خود با تجمل و مشاطه گرى است)، يا تفاخر است، و يا تكاثر. و همۀ اينها، همان موهوماتى است كه نفس آدمى بدان و يا به بعضى از آن ها علاقه مى بندد. امورى خيالى و زائل است كه براى انسان باقى نمى ماند، و هيچ يك از آن ها براى انسان كمالى نفسانى و خيرى حقيقى جلب نمى كند.
و از شيخ بهايى «رَحِمَهُ اللّه» نقل شده كه گفته است: اين پنج خصلتى كه در آيه شريفه ذكر شده، از نظر سنين عمر آدمى و مراحل حياتش مترتب بر يكديگرند:
چون تا كودك است حريص در لعب و بازى است، و همين كه به حدّ بلوغ مى رسد و استخوان بنديش محكم مى شود، علاقه مند به لهو و سرگرمى ها مى شود.
و پس از آن كه بلوغش به حد نهايت رسيد، به آرايش خود و زندگيش مى پردازد و همواره به فكر اين است كه لباس فاخرى تهيه كند، مركب جالب توجهى سوار شود، منزل زيبايى بسازد، و همواره به زيبايى و آرايش خود بپردازد.
و بعد از اين سنين به حد كهولت مى رسد، آن وقت است كه (ديگر به اين گونه امور توجهى نمى كند، و برايش قانع كننده نيست، بلكه) بيشتر به فكر تفاخر به حَسَب و نَسَب مى افتد، و چون سالخورده شد، همه كوشش و تلاشش در بيشتر كردن مال و اولاد صرف مى شود.
مَثَلى براى بيان فريبندگى دنيا
«كَمَثَلِ غيَثٍ أعجَبَ الكُفّارَ نَبَاتُهُ ثُمّ يَهِيجُ فَتَريهُ مُصفَرّاً ثُمّ يَكُونُ حُطَاماً» - اين قسمت از آيه، زندگى دنيا را كه انسان فريب خورده دل به آن مى بندد، و چيزى نمى گذرد كه به حكم اجبار، همه را از كف مى دهد، با مثالى تشريح و بيان مى كند.
كلمۀ «غَيث»، به معناى باران است، و كلمۀ «كُفّار»، جمع «كافر»، به معناى زراعتكار است، و كلمۀ «يَهِيجُ» از هيجان است، كه به معناى حركت است، و كلمۀ «حُطام»، به معناى گياهى است كه از شدت خشكيدگى مى شكند.
و معناى آيه اين است كه: مَثَل زندگى دنيا در بهجت و فريبندگي اش و سپس در زوال و از دست رفتنش، مانند بارانى است كه به موقع مى بارد، و باعث روييدن گياهان و زراعت ها مى شود و زراعتكاران از روييدن آن ها خوشحال مى شوند، و آن زراعت و گياه همچنان رشد مى كند تا به حدّ نهايى نموّش برسد، و رفته رفته رو به زردى بگذارد، و سپس گياهى خشكيده و شكسته شود، و بادها از هر سو به سوى ديگرش ببرند.
«وَ فِى الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضوَانٌ » - در اين قسمت از آيه، «مغفرت» قبل از «رضوان» آمده. براى اين كه كسى که مى خواهد به رضوان خدا در آيد، بايد قبلا به وسيلۀ مغفرت خدا، شستشو و تطهير شده باشد. و نيز در اين جمله، «مغفرت» را توصيف كرد به اين كه از ناحيه خداست، ولى عذاب را چنين توصيفى نكرد، تا به قول بعضى ها، اشاره كرده باشد به اين كه مطلوب اصلى و آن غرضى كه خلقت به خاطر آن بوده، «مغفرت» است نه «عذاب» و اين، خودِ انسان است كه باعث عذاب مى شود، و با خروجش از زىّ بندگى و عبوديت آن را پديد مى آورد.
«وَ مَا الحَيَاةُ الدّنيَا إلّا مَتَاعُ الغُرُور» - يعنى دنيا جز متاعى نيست كه با آن تمتع مى شود و از آن بهره مند مى گردند، و بهره مندى از آن، همان فريب خوردن با آن است. البته اين فريب خوردن، مخصوص كسانى است كه به دنيا دل بسته باشند.
و اين كلام، يعنى جملۀ «وَ فِى الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغفِرَةٌ مِنَ اللّه وَ رِضوَانٌ»، به دو روى زندگى آخرت اشاره مى كند، تا شنونده بر حذر شود، و از مغفرت و رضوان كه يك روى آخرت است، و عذاب كه روى ديگرش است، مغفرت و رضوان را اختيار كند. و جملۀ «وَ مَا الحَيَاةُ الدّنيَا إلّا مَتَاعُ الغُرُور»، مى خواهد شنونده را بيدار و هوشيار كند، تا مبادا زندگى دنيا با آن غرور خاص به خود، مغرورش سازد.
تفاوت معنای آيه: «سَابِقُوا إلى مَغفِرَةٍ...»، با آيه: «وَ سَارِعُوا إلى مَغفِرَةٍ...»
«سَابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السّمَاءِ وَ الاَرْضِ ...»:
كلمۀ «مسابقه» - كه مصدر فعل امر «سَابِقُوا» است - به معناى غلبه جويى در رسيدن به هدف است، به اين كه هر يك از دو طرف مسابقه، حركت خود را سريع تر از حركت حريفش كند. پس در معناى «مسابقه»، چيزى زيادتر از معناى «مسارعت» هست. چون «مسارعت»، تنها به معناى كوشش در سرعت دادن به حركت است، ولى «مسابقه»، هم اين معنا را مى رساند و هم اين را مى فهماند كه سرعت دادن بايد طورى باشد که زيادتر از سرعت حريف شود.
و بنابر اين، جملۀ «سَابِقُوا إلى مَغفِرَةٍ ...»، تكليفى را مى رساند كه زايد بر تكليفى است كه آيه شريفه «وَ سَارِعُوا إلى مَغفِرَةٍ مِن رَبّكُم وَ جَنّةٍ عَرضُهَا السّمَاوَاتِ وَ الأرضِ أعِدّت لِلمُتّقِينَ» افاده مى كند.
و با اين بيان، نادرستى اين قول روشن مى شود که بعضى گفته اند: آيه آل عمران، درباره سابقين مقربين است، (كه در سوره واقعه درباره آنان مى فرمود: «وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أولئِكَ المُقَرّبُونَ»)، و آيه مورد بحث، درباره عموم مؤمنان است. و استدلال كرده اند به دو دليل:
اول به اين كه: در آيه مورد بحث، تنها ايمان به خدا و رسولان او ذكر شده، به خلاف آيه آل عمران، كه آيات بعدش، نشانه هاى ايمان را كه همان اعمال صالح است، بيان مى كند.
و دوم به اين كه: در آن جا، بهشت موعود را به اين وصف توصيف مى كند كه: «عَرضُهَا السّمَاوَاتِ وَ الأرضِ»، ولى در آيه مورد بحث مى فرمايد: «عَرضُهَا كَعَرضِ السّمَاءِ وَ الأرضِ». آن جا، پهناى بهشت را به پهناى همه آسمان ها و زمين تشبيه مى كند، و اين جا، به پهناى يك آسمان و زمين. پس معلوم مى شود بهشت سابقين مقربين، پهناورتر از بهشت عموم مؤمنان است.
وجه نادرستى اين استدلال همان است كه گفتيم، و توجه كرديد كه (درست مطلب به عكس است. يعنى مشمولين آيه مورد بحث، از نظر رتبه و مقام، بلندترند از مشمولين آيه آل عمران. براى اين كه) «سبقت»، معنايى زايد بر معناى «سرعت» را افاده مى كند. و كلمه «سماء» در اين آيه به معناى يك آسمان نيست، تا بگويى پس بهشت مشمولين آيه آل عمران، پهناورتر از بهشت مشمولين اين آيه است، بلكه به معناى تمامى آسمان ها است. چون الف و لام آن، الف و لام جنس است. پس «سماء» در اين آيه، با سماوات در آن آيه منطبق است.
و اگر در اين آيه، مغفرت را جلوتر از جنّت ذكر كرده، به خاطر (همان وجهی است كه در جملۀ «وَ فِى الآخِرَة عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضوَانٌ» خاطرنشان كرديم، و گفتيم جلوتر آوردن «مغفرت» از «رضوان» براى) اين است كه زندگى در بهشت يك زندگى طيب و طاهر در عالمى طاهر است، و كسى موفق به آن مى شود كه قبلا آلودگى ها و قذارت هاى گناهانش ريخته شده باشد.
مراد از اين كه عرض بهشت، مانند عرض آسمان و زمين است
و مراد از كلمه «عرض»، گشادى و وسعت بهشت است، نه عرض در مقابل طول و اين استعمال، استعمالى شايع است، و گويا خواسته نهايت درجه وسعت را بفهماند.
ولى بعضى گفته اند: مراد از عرض، همان عرض مقابل طول است و اگر تنها عرض بهشت را ذكر كرد، و نامى از طول آن نبرد، براى اين بود كه اين كلمه به معناى خط كوتاهتر از دو خط امتداد است، و معلوم است كه وقتى عرض بهشت مانند عرض آسمان و زمين باشد، طول آن بيشتر از طول آسمان و زمين خواهد بود.
ليكن اين وجه خالى از تحكّم و بدون دليل سخن گفتن نيست. براى اين كه هيچ دليلى نداريم که طول و عرض آسمان و زمين برابرند، و طول بهشت از عرض آن زيادتر است، تا لازمه اش اين باشد كه وقتى عرض بهشت، برابر عرض آسمان و زمين بود، طولش از طول آن دو بيشتر باشد. چون ممكن است گاهى طول و عرض برابر هم باشند، مانند طول و عرض در مربع و دائره و در سطح كره و غيره، گاهى هم مى شود كه طول بيشتر از عرض باشد.
«أُعِدّت لِلّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ » - در ذيل آيه «آمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ» و آيه «وَ الّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ» گفتيم كه مراد از ايمان به خدا و رسولان او، مرتبۀ عالى از ايمان است، كه همواره آثارش بر آن مترتب است. يعنى كسى كه داراى چنين مرتبه اى از ايمان باشد، همواره اعمال صالح مى كند، و از فسوق و گناه اجتناب مى ورزد.
و با همين بيان، فساد گفتار بعضى روشن مى شود که گفته اند: در اين آيه بشارتى است براى عموم مؤمنان، (هرچند كه بعضى از ايشان فسق و فجور هم مرتكب بشوند)، براى اين كه فرموده: چنين بهشتى آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان داشته باشند، و اين ايمان را مقيد به عمل صالح و يا ترك گناه نكرده.
و وجه فساد اين گفتار، آن است كه: هرچند ظاهر آيه خطاب به عموم كافران و مؤمنان صالح و طالح است، ليكن روى سخن در آن به مؤمنان است، و ايشان را دعوت مى كند که به آن مقدار از ايمان كه دارند، اكتفا نكنند، بلكه ايمانى كسب كنند كه ملازم با عمل صالح باشد، و اگر منظور از ايمان به خدا و رسولان او، صرف ايمان باشد، هرچند كه توأم با عمل صالح نبوده باشد، و بهشت آماده شده نيز براى عموم مؤمنان، حتى مؤمنان نامبرده باشد، با در نظر داشتن اين آيه شريفه، ايشان را دعوت مى كند به اين كه به مغفرت و جنت سبقت گيرند، بايد خطاب «سَابِقُوا» متوجه كفار باشد، چون مؤمنان از همان روز اولى که ايمان آوردند، چنين سبقتى را گرفتند. ديگر معنا ندارد باز هم به ايشان گفته شود كه سبقت بجوييد، و حال آن كه مى دانيم سياق آيه، با اين وجه سازگار نيست.
«ذَلِكَ فَضلُ اللّهِ يُؤتِيهِ مَن يَشَاءُ» - و خدا خواسته است اين فضل خود را به كسانى بدهد كه به خدا و رسولانش ايمان آورده باشند، و اين كه چرا پاداش خدا به مؤمنان را فضلى از ناحيه خدا دانسته، بيانش در سابق گذشت، و در آن جا گفتيم كه بندگان، مستحق و طلبكار هيچ پاداشى از خداى تعالى نيستند.
«وَ اللهُ ذُو الفَضلِ العَظِيم » - اين جمله اشاره است به عظمت فضل او، و اين كه مغفرت و جنتى که خدا به عنوان پاداش به ايشان مى دهد، فضل عظيمى است از او.
وجوه متعدد در معناى آيه: «مَا أصَابَ مِن مُصِيبَةٍ فِى الأرضِ و...»
«مَا أَصابَ مِن مُّصِيبَةٍ فى الاَرْضِ وَ لا فى أَنفُسِكُمْ إِلّا فى كتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبرَأَهَا ...»:
كلمه «مصيبت»، به معناى واقعه و حادثه اى است كه به انسان يا هر چيز اصابت كند، و اسم فاعل از مصدر اصابت است، و از اصابۀ تير به هدف منشأ گرفته، و هرچند اصابه حادثه از نظر مفهوم اعم است، هم شامل اصابه حوادث خير مى شود و هم اصابه حوادث شر، وليكن استعمال آن در شرّ غلبه دارد. در نتيجه، هر وقت كلمۀ «مصيبت» اطلاق شود، بلاء و گرفتارى به ذهن تبادر مى كند. و در آيه مورد بحث هم، به همين معنا است.
و مراد از «مصيبتى که در زمين و از ناحيه آن، به انسان ها مى رسد»، قحطى و آفت ميوه ها و زلزله هاى ويرانگر و امثال آن است. و مراد از «مصيبتى كه به جان آدمى روى مى آورد»، بيمارى و جراحت و شكستن استخوان و مُردن و كشته شدن و امثال آن است. و مراد از «برء» - كه مصدر فعل «نَبرَأهَا» است - خلقت از عدم است، و ضمير در فعل مذكور به مصيبت بر مى گردد.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: ضمير مذكور به «أنفس» بر مى گردد.
و بعضى ديگر گفته اند: به كلمۀ «أرض».
و بعضى ديگر گفته اند: به همه اين سه كلمه، یعنی «أرض» و «أنفس» و «مصيبت» بر مى گردد.
مؤيد احتمال اول - كه همان برگشتن ضمير به مصيبت باشد - اين است كه مقام آيه، مقام بيان مصائبى است كه در دنيا واقع مى شود، و باعث نقصى در اموال و أنفس مى گردد، و اين نيز باعث مى شود كه مردم از انفاق دست برداشته، از شركت در جهاد تخلف كنند.
و مراد از «كتاب»، لوحى است كه در آن، همۀ آنچه بوده و هست و تا قيامت خواهد بود، نوشته شده، همچنان كه آيات و روايات هم بر آن دلالت دارد. و اگر از ميان مصائب، تنها به آنچه از زمين و از وجود خود انسان ها ناشى مى شود، اكتفا كرد، براى اين بود كه گفتگو درباره آن ها بود.
بعضى از مفسران گفته اند: اگر مصيبتى را مقيد كرد به قيد در زمين و در أنفس،
براى اين بود كه مطلق مصائب در لوح محفوظ نوشته نشده، چون لوح متناهى است، ولى حوادث نامتناهى است، و معلوم است كه متناهى گنجايش آن را ندارد كه ظرف غير متناهى شود.
و از اين گفتار پيداست كه صاحب گفتار، «لوح» را يك لوحى فلزى و امثال آن گرفته، كه در ناحيه اى از نواحى جو آويزان است، حوادث را با يكى از لغات (يا فارسى يا عربى يا غير آن) در آن نوشته اند، و با خطى نوشته اند كه ما مقاصد خودمان را با آن مى نويسيم، ولى ما در سابق، «لوح» و «قلم» را معنا كرديم و به زودى، تتمه اى نيز از نظر خواننده خواهد گذشت.
بعضى هم درباره «كتاب» گفته اند كه: مراد از آن، علم خداى تعالى است، ولى اين معنا خلاف ظاهر است، مگر اين كه منظورشان از «علم»، همان كتابى باشد كه حوادث كه مراتبى از علم فعلى خداست، در آن نوشته شده است.
آيه شريفه با جمله «إنّ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ» ختم شده، تا دلالت كند بر اين که تقدير حوادث قبل از وقوع آن، و راندن قضاى حتمى آن براى خداى تعالى صعوبتى ندارد.
سفارش به زهد و عدم وابستگی به دنیا
«لِكَيْلا تَأْسوْا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا ءَاتَاکُمْ ...»:
اين جمله، بيانگر علّت مطلبى است كه در آيه قبل بود. البته اشتباه نشود كه در آيه قبل، دو چيز بود: يكى خبرى كه خدا مى داد از نوشتن حوادث قبل از وقوع آن، و يكى هم خود حوادث. و آيه مورد بحث، بيانگر خبر دادن خدا است، نه خود حوادث. و كلمۀ «اسى» - كه مبدأ فعل «تَأسَوا» است - به معناى اندوه است. و منظور از «مَا فَاتَ» و نيز از «مَا أتى»، نعمت فوت شده، و نعمت داده شده است.
و معنايش اين است كه: اين كه ما به شما خبر مى دهيم که حوادث را قبل از این كه حادث شود، نوشته ايم، براى اين خبر مى دهيم كه از اين به بعد، ديگر به خاطر نعمتى كه از دستتان مى رود، اندوه مخوريد، و به خاطر نعمتى كه خدا به شما مى دهد، خوشحالى مكنيد. براى اين كه انسان اگر يقين كند كه آنچه فوت شده، بايد مى شد و ممكن نبود فوت نشود، و آنچه عايدش گشت، بايد مى شد و ممكن نبود كه نشود، وديعه اى است كه خدا به او سپرده؛ چنين كسى نه در هنگام فوت نعمت خيلى غصه مى خورد، و نه در هنگام فرج و آمدن نعمت. (مثل كارمندى مى ماند كه سر برج حقوقى دارد و بدهى هايى هم بايد بپردازد. نه از گرفتن حقوق شادمان مى شود و نه از دادن بدهى غمناك مى گردد).
بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤال كه چرا فوت شدن را به خود فوت شدنى ها نسبت داد و فرمود: «مَا فَاتَكُم - آنچه از شما فوت مى شود»، ولى نعمت تازه رسيده را به خدا نسبت داده و فرمود: «مَا آتَاكُم - آنچه خدا به شما مى دهد»؟
گفته اند: علتش اين است كه آمدن نعمت احتياج به علّت دارد، ولى فوت آن احتياجى به مفوّت (كسى كه آن را فوت كند) ندارد. چون فوت و فنا، ذاتى هر چيز است، اگر به طبع خودش واگذار شود، فوت مى شود و باقى نمى ماند، به خلاف حاصل شدن نعمت و بقاى آن، كه علت مى خواهد و آن، خداست. پس بايد بقاى نعمت و خود نعمت را به خدا نسبت داد.
«وَ اللّهُ لا يُحِبّ كُلّ مُختَالٍ فَخُور» - «مُختال»، به كسى مى گويند كه دچار خيلاء و تكبر شده باشد، و تكبر را از اين جهت «خيلاء» مى گويند كه متكبر چيزى را كه در خود سراغ دارد، فضيلتى براى خود خيال مى كند - راغب چنين گفته.
و «فَخُور»، به معناى كسى است كه زياد افتخار و مباهات مى كند. و اختيال (كه مصدر است براى كلمۀ مختال)، و نيز افتخار ناشى از اين مى شود كه انسان توهم كند كه آنچه نعمت دارد، به خاطر استحقاق خودش است و اين، بر خلاف حق است. چون او فعلى را كه بايد مستند به تقدير خدا كند، به استقلال نفس خود كرده، و اين «اختيال» و «افتخار»، هر دو از رذائل نفس اند، كه خدا آن را دوست نمى دارد.
«الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاس بِالْبُخْلِ ...»:
اين جمله، صفت و نشانى «كُلّ مُختَال فَخُور» را مى دهد و مى فهماند كه اگر خدا آن دو را دوست نمى دارد، چرا نمى دارد. براى اين كه اگر بخل مى ورزند، انگيزه شان اين است كه مال خود را كه تكيه گاه آنان در اين اختيال و افتخار است، از دست ندهند، و اگر به مردم هم سفارش مى كنند كه آن ها هم بخل بورزند، براى اين است كه هرچه را براى خود می خواهند، برای ديگران نيز مى خواهند، و نیز می خواهند که سخاوت و بذل و بخشش در مردم شايع نشود. چون اگر شايع شود، بخل آنان بيشتر نمود مى كند، و مردم بيشترى مى فهمند كه فلانى بخيل است.
«وَ مَن يَتَوَلّ فَإنّ اللّهَ هُوَ الغَنِىُّ الحَمِيدُ» - يعنى كسانى از انفاق در راه خدا رو گردانند، و از مواعظ او پند نمى گيرند كه اطمينان قلبى برايشان حاصل نمى شود، که صفت دنيا و نعمت بهشت، همان است كه خدا بيان كرده، و همچنين باور ندارند كه تقدير امور به دست او است،
چون او غنى است و احتياجى به انفاق آنان ندارد، و حميد هم هست، در آنچه مى كند، محمود و ستوده است.
اين آيات سه گانه، كه از جملۀ «وَ مَا أصَابَ مِن مُصِيبَةٍ» شروع مى شود، و در جملۀ «الغَنِىُّ الحَمِيدُ» ختم مى گردد، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، مردم را به انفاق و مبارزه با بخل و امساك دعوت و تشويق مى كند، و مى خواهد تا مردم از اندوه بر آنچه از ايشان فوت مى شود و شادى به آنچه به ايشان مى رسد، زهد بورزند. براى اين كه امور از ناحيه خدا مقدّر است، و قضايش از ناحيه او رانده شده، و در كتابى نوشته شده، كتابى كه هر چيزى را قبل از قطعى شدنش نوشته است.
بحث روايتى
در الدر المنثور، در ذيل آيه «ألَم يَأنِ» آمده كه: ابن مبارك، عبدالرزاق و ابن منذر، از اعمش روايتى آورده اند كه گفت: وقتى اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به مدينه آمدند، و از زندگى مرفهى كه در مکه داشتند، به يك زندگى فلاكت بارى دچار گشته، در نتيجه نسبت به پاره اى وظايف سست شدند، در اين آيه مورد عتاب قرار گرفتند، كه مگر وقت آن نشده كسانى كه ايمان آورده اند، دل هايشان براى ذكر خدا نرم شود.
مؤلف: اين روايت، معتدل ترين روايات وارده در شأن نزول سوره است، و گرنه روايتى ديگر از ابن مسعود نقل شده كه گفت: بين اسلام ما و بين عتابى كه خدا با آيه «ألَم يَأنِ لِلّذِينَ آمَنُوا أن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِكرِ اللّه» به ما كرد، بيش از چهار سال فاصله نشد.
از ظاهر اين روايت بر مى آيد كه اين سوره در مكّه نازل شده.
و باز در معناى آن روايتى است كه نقل شده مشعر بر اين كه عُمَر بعد از نزول اين سوره مسلمان شد، كه اين نيز دلالت دارد بر اين كه سوره در مكّه نازل شده. چون اسلام عُمَر در مكّه بود، ليكن خواننده توجه فرمود كه سياق آيات سوره به هيچ وجه با نزول آن در مكّه سازگار نيست، و ممكن است روايت ابن مسعود را حمل كرد بر اين كه خصوص آيه «ألَم يَأنِ...»، و يا آن آيه و آيه بعدش در مكّه نازل شده، و بقيه در مدينه.
و در روايتى كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل شده آمده كه مهاجران بعد از نزول قرآن، هفده سال در انتظار بودند و خداوند، دل هايشان را همچنان منتظر نگه داشت، تا آن كه آيه «ألَم يَأنِ...» نازل شد. و لازمه اين روايت، اين است كه سوره مورد بحث، سال چهارم و يا پنجم از هجرت نازل شده باشد.
و در روايتى ديگر، از ابن عباس آمده كه خداى تعالى، دل هاى مهاجران را به انتظار گذاشت، تا بعد از سيزده سال از نزول قرآن فرمود: «ألَم يَأنِ...». و لازمۀ اين روايت، اين است كه سوره مورد بحث، در ايام هجرت نازل شده باشد، و اين دو روايت نيز، با سياق آيات سوره نمى سازد.
و نيز در الدر المنثور است كه: ابن جرير، از براء بن عازب روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شنيدم مى فرمود: مؤمنان امت من شهيدانند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ الّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أولئِكَ هُمُ الصّدّيقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ عِندَ رَبّهِم».
و در تفسير عياشى، به سند خود، از منهال قصاب روايت كرده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتم: دعا بفرما خدا شهادت را روزيم كند. فرمود: مؤمن، خود شهيد است، و آنگاه اين آيه را خواند.
مؤلف: در اين معنا روايتى ديگر است، و ظاهر بعضى از آن ها، مانند همين روايت اين است كه مى خواهد شهادت را به كشته شدن در راه خدا تفسير كند.
و در تفسير قمى، به سند خود، از حفص به غياث روايت آورده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتم: فدايت شوم، حدّ زهد در دنيا چيست؟ فرمود: حدّ آن را خداى تعالى، در كتابش بيان كرده، فرموده: «لِكَيلَا تَأسَوا عَلى مَا فَاتَكُم وَ لَا تَفرَحُوا بِمَا آتَاكُم».
و در نهج البلاغه، امام «عليه السلام» فرموده: زهد، تمامی اش بين دو كلمه از قرآن خلاصه شده، آن جا كه مى فرمايد: «لِكَيلَا تَأسَوا عَلى مَا فَاتَكُم وَ لَا تَفرَحُوا بِمَا آتَاكُم»، و كسى كه بر گذشته تأسّف نخورد،
و به آينده نيز خوشحال نباشد، هر دو طرف زهد را گرفته است.
مؤلف: آن اساسى كه دو طرف زهد بر آن اساس بنا شده، دل نبستن به دنيا است، همچنان كه در حديثى معروف آمده: «حُبُّ الدّنيَا رَأسُ كُلّ خَطِيئَةٍ».
آيات ۲۵ - ۲۹ سوره حديد
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسطِ وَ أَنزَلْنَا الحَْدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِيزٌ(۲۵) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَاهِيمَ وَ جَعَلْنَا فى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكتَابَ فَمِنهُم مُّهْتَدٍ وَ كثِيرٌ مِّنهُمْ فَاسِقُونَ(۲۶) ثمَّ قَفَّيْنَا عَلى ءَاثَرِهِم بِرُسُلِنَا وَ قَفَّيْنَا بِعِيسى ابْنِ مَرْيَمَ وَ ءَاتَيْنَاهُ الإنجِيلَ وَ جَعَلْنَا فى قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلّا ابْتِغَاءَ رِضوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَئَاتَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنهُمْ فَاسِقُونَ(۲۷) يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَينِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يجْعَل لَّكمْ نُوراً تَمْشونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۲۸) لِّئَلا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكتَابِ أَلّا يَقْدِرُونَ عَلى شىْءٍ مِّن فَضلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(۲۹)
(و چگونه از انفاق شانه خالى مى كنيد؟) با اين كه ما رسولان خود را همراه با معجزات روشن گسيل داشتيم، و با ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم، تا مردم را به عدالت خوى دهند، و آهن را كه نيروى شديد در آن است و منافع بسيارى ديگر براى مردم دارد، نازل كرديم، تا با سلاح هاى آهنين از عدالت دفا كنند، و تا خدا معلوم كند چه كسى خدا و فرستادگان او را نديده، يارى مى كند. آرى، خدا خودش هم نيرومند و عزيز است (۲۵).
و با اين كه نوح و ابراهيم را فرستاديم، و نبوت و كتاب را در ذرّيه او قرار داديم، در عين حال بعضى از آنان راه يافته و بسيارى از ايشان فاسق شدند (۲۶).
به دنبال آن، رسولان خود را گسيل داشتيم، و عيسى بن مريم را فرستاديم، و به او انجيل داديم، و در دل پيروانش رأفت و رحمت و رهبانيتى قرار داديم كه خود آنان بدعتش را نهاده بودند، و ما بر آنان واجب نكرده بوديم، اما منظور آنان هم، جز رضاى خدا نبود، اما آن طور كه بايد رعايت آن رهبانيت را نكردند، و در نتيجه كسانى كه از ايشان ايمان آورده بودند، اجرشان را داديم و بسيارى از ايشان فاسق شدند (۲۷).
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به اين پايه از ايمان اكتفا نكنيد، تقوا پيشه كنيد، و به رسول او ايمان بياوريد، تا دوباره رحمت خود را به شما بدهد، و برايتان نورى قرار دهد كه با آن زندگى كنيد، و شما را بيامرزد و خدا آمرزگار و رحيم است (۲۸).
اين، بدان جهت بود كه اهل كتاب نپندارند كه مؤمنان به اسلام، راهى به فضل خدا ندارند، و اين كه بدانند كه فضل به دست خداست، آن را به هر كس بخواهد، مى دهد، و خدا داراى فضلى عظيم است (۲۹).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |