تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



شرح روايتى راجع به علم خداوند

و در توحيد، به سند خود، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم مى فرمود: همواره خداى عزّوجلّ پروردگار ما بوده، و علم ذات او بود، بدون اين كه معلومى داشته باشد، و بعد از آن كه موجودات را آفريد، آن وقت علمش بر آن مخلوقات تعلق گرفت، و علمش داراى معلوم شد.

مؤلف: مراد از اين علم، چيزى نظير علم ما که عبارت است از صورت هاى ذهنى نيست، و علم او به عالمى كه بعدها آفريد، نظير علم يك معمار به قيافه خانه اى كه بعدها مى خواهد بسازد، نيست. يك معمار وقتى مى خواهد خانه اى را بسازد، صورتى از آن خانه را در ذهن خود ترسيم نموده، طبق آن نقشه بنا را مى سازد، به طورى كه اگر بعد از ساختنش خرابش كرد، باز آن صورت ذهنى به حال خود باقى است. چنين علمى را «علم كلى» مى نامند، كه در مورد خداى تعالى صدقش محال است، بلكه علم او عبارت است از ذات او، و ذاتش عين علم او به معلومات است، و وقتى هم كه معلوم در خارج تحقق مى يابد، ذات آن معلوم عين علم خداى تعالى به آن است. چيزى كه هست، علم اولى علم ذاتى و صفت ذات اوست، و علم دومى، علم فعلى و صفت فعل اوست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۲

و در همان كتاب، خطبه اى از اميرالمؤمنين «صلوات اللّه عليه» نقل كرده، و در آن آمده كه: علم خدا به وسيله ابزار و آلات نيست، و جز به ذات او نمى باشد، و بين او و معلوماتش علمى كه غير ذات او باشد، واسطه نيست.

مؤلف: منظور از اين كلام، اين است كه: ذات خداى تعالى، عين علم او است، نه اين كه صورت علميه اى زايد بر ذات او واسطه باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۳

آيات ۷ - ۱۵ سوره حديد

ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُّستَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ أَنفَقُوا لهَُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ(۷) وَ مَا لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسولُ يَدْعُوكمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَاقَكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۸) هُوَ الَّذِى يُنزِّلُ عَلى عَبْدِهِ ءَايَاتِ بَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَكم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۹) وَ مَا لَكُمْ أَلا تُنفِقُوا فى سبِيلِ اللَّهِ وَ للَّهِ مِيرَاث السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ لا يَستَوِى مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْح وَ قَاتَلَ أُولَئك أَعْظمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَ قَاتَلُوا وَ كُلاً وَعَدَ اللَّهُ الحُْسنى وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(۱۰) مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِض اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ(۱۱) يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم بُشرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۱۲) يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَات لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظرُونَا نَقْتَبِس مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسوا نُوراً فَضرِب بَيْنهُم بِسورٍ لَّهُ بَاب بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب (۱۳) يُنَادُونهُمْ أَ لَمْ نَكُن مَّعَكُمْ قَالُوا بَلى وَلَكِنَّكمْ فَتَنتُمْ أَنفُسكُمْ وَ تَرَبَّصتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الاَمَانىُّ حَتى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ(۱۴) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِىَ مَوْلَاكُمْ وَ بِئْس الْمَصِيرُ(۱۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۴
«ترجمه آيات»

به خدا و رسولش ايمان آوريد، و از آنچه ما از دست ديگران گرفته، به شما داديم، انفاق كنيد، پس كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند، اجرى بزرگ خواهند داشت (۷).

و چرا به خدا و رسول ايمان نياوريد، با اين كه رسول شما را مى خواند به اين كه به پروردگارتان ايمان بياوريد، و با اين كه او از شما پيمان گرفته بود، اگر به پيمان خود ايمان داريد (۸).

او كسى است که آياتى روشن بر بنده خود نازل كرد، تا شما را از ظلمت ها به سوى نور بيرون كند، و به درستى خدا نسبت به شما رؤوف و رحيم است(۹).

و چرا بايد در راه خدا انفاق نكنيد؟! با اين كه ميراث آسمان ها و زمين از آنِ خدا است، و از شما آنان كه قبل از فتح انفاق كردند و كارزار نمودند، با ديگران برابر نيستند، آنان درجه اى عظيم تر دارند، تا كسانى كه بعد از فتح انفاق نموده و كارزار كردند. البته خدا به هر دو طايفه وعده احسان داده، و خدا به آنچه مى كنيد، آگاه است (۱۰).

آن كیست كه قرض خوبى به خدا دهد، و خدا آن را برايش مضاعف كند، و خدا اجرى ارجمند دارد (۱۱).

و آن در روزى است كه مردان و زنان مؤمن را مى بينى كه نورشان از پيش رو و از دست راستشان در حركت است. بشارت باد شما را در امروز به جناتى كه نهرها از دامنه اش روان است، و شما در آن جاودانيد، و اين خود رستگارى عظيم است (۱۲).

و در روزى است كه مردان و زنان منافق به مردم با ايمان بگويند: كمى مهلت دهيد تا برسيم، و از نور شما اقتباس كنيم. به ايشان گفته مى شود: به عقب برگرديد، به زندگى دنيايتان، و از آن جا نور بياوريد، در همين هنگام است كه ديوارى ميان اين دو طايفه زده مى شود كه در باطنش (طرف مؤمنان) رحمت و در ظاهرش (سمت منافقان) عذاب است (۱۳).

منافقان به مؤمنان مى گويند كه: مگر ما با شما نبوديم؟ جواب مى دهند: چرا بوديد، وليكن شما خود را فريفتيد و هلاك كرديد، چون همواره در انتظار گرفتاری ها براى دين و متدينين بوديد، و در حقانيت دين شك داشتيد، و آرزوى اين كه به زودى نور دين خاموش مى شود، شما را مغرور كرد، تا آن كه مرگتان رسيد، و بالاخره شيطان شما را به خدا مغرور كرد (۱۴).

در نتيجه، ديگر امروز از شما و از كفار فديه و عوض پذيرفته نمى شود، منزلگاهتان آتش و سرپرست شما همان است، كه بازگشتگاهى بس بد است (۱۵).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۵
«بیان آيات»

در اين آيات دستور مؤكّد مى دهد به اين كه مسلمين در راه خدا و مخصوصاً در جهاد انفاق كنند، و از آيه شريفه «لَا يَستَوِى مِنكُم مَن أنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ» به خوبى بر مى آيد كه دستور مذكور در مورد جهاد مؤكّدتر است، و همين خود مؤيّد آن قولى است كه مى گويد: آيه شريفه «آمِنُوا بِاللّه وَ رَسُولِهِ وَ أنفِقُوا...» در جنگ تبوك نازل شد.

«ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُّستَخْلَفِينَ فِيهِ ...»:

از سياق آيات بر مى آيد كه خطاب در اين آيه، به كسانى است كه به خدا و رسول ايمان آورده اند، و شامل كفار نمى شود، تا چه رسد به اين كه خطاب متوجه كفار باشد.

و اين كه بعضى گفته اند: شامل هر دو طايفه مى شود، درست نيست. خواهى گفت: آخر در اين آيه، امر به ايمان كرده، و معنا ندارد مؤمنان را امر به ايمان كند.

در پاسخ مى گوييم: معناى امر مؤمنان به ايمان اين است كه آثار ايمانى را كه دارند بر ايمان خود مترتب كنند. مى خواهد بفرمايد: ايمان وقتى متحقق مى شود كه آثار آن را بر آن مترتب كنند. چون اگر ايمان و يا صفتى ديگر از صفات نفس چون سخاوت و عفت و شجاعت در نفس آدمى ثابت باشد، و حقيقتا ثابت باشد، اثرش ظاهر مى شود، و اگر از يكى از اين صفات مذكور اثر خاص به آن ظاهر نشود، معلوم مى شود صفت مذكور آن طور كه بايد در نفس جاى خود را نگرفته و ثابت نشده، و يكى از آثار ايمان به خدا و رسول او، اطاعت از دستوراتى است كه خدا و رسول داده اند.

و از همين جاست كه روشن مى گردد: اولاً امر كردن خداى تعالى مؤمنان را به ايمان، در حقيقت امر كردن به افرادى است كه مرتبه اى از ايمان را دارند، به اين كه مرتبه اى بالاتر از آن را دارا شوند، و اين نوع امر كردن، اشاره به است كه آن مقدار ايمانى كه مأمور دارد، براى آمر قانع كننده و رضايت آور نيست. مأمور بايد مرتبه بالاترى را كسب كند. و ثانياً اين كه جمله «آمِنُوا بِاللّه وَ رَسُولِهِ وَ أنفِقُوا»، امر به انفاق است، با اشاره به اين كه انفاق اثر صفتى است كه ايشان متصف به آنند. پس بايد به خاطر همان صفت، باز انفاق كنند. در نتيجه، بايد گفت: برگشت جملۀ مورد بحث به اين است كه مى خواهد انفاق مؤمنان را با ايمان آنان تعليل كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۶

وجه اين كه فرمود: «از آنچه كه خدا شما را در آن جانشين كرده، انفاق كنيد»

«وَ أنفِقُوا مِمّا جَعَلَكُم مُستَخلَفِينَ فِيهِ » - «استخلاف انسان»، به معناى خليفه كردن اوست، و مراد از خليفه كردن انسان، يا اين است كه خداى سبحان، انسان را در زمين جانشين خود كند، همچنان آيه شريفه «إنّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَة»، به آن اشاره مى كند.

حال بايد ديد بنابراين فرض، به چه ملاحظه از اموالى كه در دست مؤمنان است، تعبير كرده به چيزى كه خدا ايشان را در آن خليفه خود كرده؟

جواب اين سؤال اين است كه: اين تعبير هم واقعيتى را بيان مى كند. چون واقعا آدمى در آنچه دارد، خليفه خداست. (چون هم خودش و همه اموالش مِلك خدا است)، و هم ايشان را در انفاق كردن تشويق مى نمايد. چون وقتى مؤمنان متوجه و متذكر شوند كه مال ايشان، مِلك خداست و ايشان در آن اموال، خليفۀ خدا و وكلاى از ناحيه اويند، هر تصرفى بكنند، به اذن او مى كنند. قهرا انفاق كردن بر آنان آسان مى شود، و در اين عمل خير، احساس سنگينى نمى كنند.

و يا مراد از خليفه كردن انسان اين است كه: خدا ايشان را جانشين پيشينيان خود در آن اموال كرده. قبلا اين اموال در دست ديگران بود، بعد از درگذشت آنان، به ايشان منتقل گرديد. و در چنين فرضى، اگر از اموال اين طور تعبير كرده، براى اين بوده كه باز به بيانى ديگر به انفاق تشويقشان كرده باشد. چون وقتى به ياد آورند كه اين اموال قبلا در دست ديگران بوده و به آنان وفا نكرده، متوجه مى شوند كه به ايشان نيز وفا نخواهد كرد، و به زودى آن را براى ديگران خواهند گذاشت، و با دست تهى خواهند رفت. پس چه بهتر كه تا اختيار آن را در دست دارند، برگ عيشى به گور خود بفرستند. و معلوم است كه انسان با داشتن طرز تفكرى اين چنين در مسأله انفاق، دست و دل بازتر مى شود، و آسانتر دل از مال دنيا بر مى كند، و در راه خدايش خرج مى كند.

«فَالّذِينَ آمَنُوا مِنكمُ وَ أنفَقُوا لَهُم أجرٌ كَبِيرٌ» - در اين جمله، وعده اجرى بزرگ در برابر انفاق مى دهد، تا مؤمنان را به بيانى ديگر به انفاق تشويق نموده، تشويق هاى قبلى را تأكيد كند. و مراد از ايمان در اين جا، ايمان به خدا و رسول است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۷

«وَ مَا لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ ...»:

مراد از «ايمان»، ايمانى است كه داراى اثر باشد، كه يكى از آثار آن، انفاق در راه خدا است - و اگر خواستى اين طور بگو - مراد از ايمان اين است كه: آثار آن مقدار ايمانى را كه دارند، مترتب كنند.

در جملۀ «وَ الرّسُولُ يَدعُوكُم لِتُؤمِنُوا بِرَبّكُم»، از خداى تعالى تعبير به «ربّ» كرده، و «ربّ» را به ضمير «كُم - شما» اضافه كرده، تا به علت دعوت و امر اشاره كرده باشد. گويا فرموده: شما را به اين علّت به ايمان به خدا دعوت كرده كه خدا ربّ شما است، و واجب است كه به وى ايمان آوريد.

مراد از ميثاقى كه از مؤمنان گرفته شده

«وَ قَد أخَذَ مِيثَاقَكُم إن كُنتُم مُؤمِنِينَ» - اين جمله توبيخى را كه از اول آيه فهميده مى شد، تأكيد مى كند، و ضمير در «أخذ - گرفت»، به خداى سبحان بر مى گردد. البته ممكن هم هست كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برگردد. (چون رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم، از مسلمانان بيعت و ميثاق مى گرفت)، و به هر حال، منظور از ميثاقى كه گرفته شده، همان چيزى است كه شهادت هر مسلمانى بر آن دلالت دارد. آرى شهادت مسلمان بر وحدانيت خدا و رسالت رسول او در آن روزى اسلام مى آورد، دلالت داشت بر اين كه از همين روز تسليم و مطيع خدا و رسول است.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «ميثاق»، آن عهدى است در روز «الست» در عالَم «ذَر» از هر انسانى گرفته اند، و بنابراين احتمال، ضمير در «أخذ»، تنها مى تواند به خداى سبحان برگردد، وليكن اين احتمال از سياق - كه سياق احتجاج عليه مؤمنان است - به دور است. براى اين كه مؤمنان به ياد چنين ميثاقى نبودند. علاوه براين، ميثاق در عالَم «ذَر»، اختصاص به مؤمنان ندارد، كفار و منافقان هم، چنين ميثاقى سپرده اند.

«هُوَ الَّذِى يُنزِّلُ عَلى عَبْدِهِ ءَايَاتِ بَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلى النُّورِ ...»:

مراد از «آيات بيّنات»، آيات قرآن كريم است، كه فرایض دينى را براى آنان بيان مى كند. و فاعل «لِيُخرِجَكُم - تا خارجتان كنند»، ضميرى است كه به خدا و يا به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد. گو اين كه برگشت احتمال دوم هم، به همان احتمال اول است. (چون به هرحال خداست كه انسان ها را هدايت مى كند و رسول او واسطه است). پس ميثاق هم، ميثاق اوست، كه يا آن را بدون واسطه گرفته، و يا به وساطت رسولش گرفته است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۸

همچنان كه ايمان به او و به رسولش نيز، ايمان به اوست، و به همين جهت، در صدر آيه فرمود: «چرا به خدا ايمان نمى آوريد»، و نام رسولش را نبرد، تا اشاره كرده باشد كه ايمان به رسولش نيز، ايمان به اوست.

«وَ إنّ اللّهَ بِكُم لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ » - در اين كه آيه شريفه را با ذكر رافت و رحمت خدا ختم كرد، اشاره اى است به اين كه آن ايمانى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، ايشان را به سويش مى خواند، خير ايشان و صلاح ايشان است. چون تنها كسانى كه از آن ايمان بهره مند مى شوند، خود ايشانند، نه خدا از آن سودى مى برد و نه رسولش. پس در اين خاتمه، آن ترغيب و تشويق بر ايمان و انفاق كه در صدر بود، تأكيد شده است.

توبيخ شديد كسانى كه از انفاق های مالى بخل مى ورزند

«وَ مَا لَكُمْ أَلّا تُنفِقُوا فى سَبِيلِ اللَّهِ وَ للَّهِ مِيرَاثُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ»:

كلمه «ميراث»، به معناى مالك شدن مالى است كه از ميت به بازماندگانش منتقل مى شود، و اضافۀ «ميراث» به آسمان ها و زمين، اضافۀ بيانيّه است. يعنى مى خواهد بفرمايد: آسمان ها و زمين، با آنچه در آن دو است، همان ميراث است. پس آنچه خدا در آسمان ها و زمين خلق كرده و صاحبان عقل چون انسان آن ها را مِلك خود پنداشته، مِلك خدا است.

خلاصه اين كه مى خواهيم بگوييم: كلمۀ آسمان ها و زمين، شامل موجوداتى هم كه از مواد آسمان ها و زمين خلق شده اند و انسان ها آن ها را به خود اختصاص داده و در آن تصرف مى كنند، مى شود و اختصاص ‍ مذكور، مِلكى است اعتبارى، كه خدا ايشان را هدايت كرد به اين كه آن را اعتبار كنند، و با اعتبار آن جهات، زندگى دنياى خود را نظم بخشند.

چيزى كه هست، نه انسان ها باقى مى مانند، و نه آن مِلك هاى اعتبارى برايشان باقى مى ماند، بلكه انسان ها مى ميرند و آن مِلك ها به افراد بعد از ايشان منتقل مى شود، و همچنين انسان ها مى ميرند، و اموال دست به دست مى گردد، تا باقى نماند مگر خداى سبحان.

پس مثلا زمين و آنچه در آن است و آنچه بر روى آن است و براى بشر جنبه ماليت دارد، يكپارچه و هميشه ميراث است. چون هر طبقه از طبقات ساكنان زمين، آن ها را از طبقۀ قبل ارث مى برد. در نتيجه ميراثى دائمى است، كه دست به دست مى چرخد، از جهت ديگرى نيز ميراث است، براى كه روزگارى خواهد رسيد كه تمامى انسان ها از بين مى روند، و براى آن نمى ماند مگر خدايى كه انسان ها را خليفۀ خود بر زمين كرده بود.

پس به هر دو جهت و هر دو معنا، ميراث آسمان ها و زمين براى خدا است. اما به معناى اول، به خاطر اين كه خداى تعالى، مال دنيا را به اهل دنيا تمليك كرده بود، البته تمليكى که در عين حال خودش باز مالك بود و هست،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۹

و لذا فرموده: «للّهِ مَا فِى السّماواتِ وَ الأرض». و نيز فرموده: «وَ للّهِ مُلكُ السّماواتِ وَ الأرض». و باز فرموده: «وَ آتُوهمُ مِن مَالِ اللّهِ الّذِى آتيكُم».

و اما به معناى دوم، براى اين كه از ظاهر آيات قيامت از قبيل آيه «كُلّ مَن عَلَيهَا فَانٍ» و غير آن، بر مى آيد كه همه انسان هاى روى زمين فانى مى شوند، و آنچه از آيه مورد بحث، زودتر ذهن مى رسد، اين است كه مراد از ميراث بودن آسمان ها و زمين، همين معناى دوم باشد.

و به هرحال، در آيه شريفه، توبيخ سختى از بخيل ها شده، كه از مال خدا در راه خدا انفاق نمى كنند، با اين که وارث حقيقى اموال، خداى تعالى است، و اموال، نه براى آنان باقى مى ماند، و نه براى غير ايشان، و اگر نفرمود: «وَ لَهُ مِيرَاثُ السّمَاوَاتِ وَ الأرض»، با اين كه مى توانست اين طور بفرمايد، چون قبلا نام اللّه برده شده بود، و اگر به جاى ضمير دوباره اسم ظاهر «اللّه» را آورده فرمود: «وَ للهِ مِيرَاثُ السّماوَاتِ وَ الأرضِ»، براى اين بود كه در توبيخ آنان تشديد كرده باشد.

«لا يَستَوِى مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْح وَ قَاتَلَ أُولَئك أَعْظمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَ قَاتَلُوا...»:

كلمه «استواء» - كه مصدر فعل «لا يَستَوِى» است - به معناى همان تساوى معروف است. مى خواهد بفرمايد: بين اين دو طايفه تساوى نيست، و اين دو طايفه عبارتند از:

۱ - كسانى كه قبل از جنگ انفاق كردند، و در جنگ شركت هم جستند.

۲ - كسانى كه بعد از پايان جنگ انفاق كردند و قتال نمودند، و اين طايفه دوم در آيه شريفه حذف شده، چون جمله «أولئِكَ أعظَمُ دَرَجَةً مِنَ الّذِينَ أنفَقُوا مِن بَعدُ وَ قَاتَلُوا» بر آن دلالت مى كرد.

و مراد از فتح - به طورى كه گفته اند - فتح مكّه و يا فتح حديبيه است، و اين كه قتال را عطف بر انفاق كرده، خالى از اين اشاره و بلكه دلالت نيست كه مراد از انفاق در راه خدا كه در اين آيات مردم را به انجام آن تشويق كرده، انفاق در جهاد است.

و گويا آيه شريفه در اين مقام است كه اين معنا را بيان كند كه در انفاق در راه خدا، هر قدر بيشتر عجله شود، نزد خدا محبوب تر و منزلت و اجرش بيشتر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۰

(و خلاصه آيه شريفه در مقام تربيت انسان ها است و مى خواهد توصيه كند عمل خير و از آن جمله انفاق را كه به خاطر اين كه خير است و مرضى خداست، دوست بدارند و در آن عجله كنند، و چون فرصت طلبانى كه صبر مى كنند تا وقتى پيروزى قطعى شد، آن وقت دست به جيب مى كنند، نباشند).

و گرنه اگر اين نكته در بين نبود، گفتن اين كه در حوادث گذشته و انفاق كنندگان، دو طايفه بودند. آن ها كه قبل از جنگ و فتح انفاق كردند، اجر بيشترى دارند، تا آن هايى كه بعد از فتح انفاق كردند، مطلبى روشن بود. چون همه مى دانند كه اين آيات بعد از فتح مكّه و جنگ محتملى كه مسلمانان اقدام به آن نمودند، و بعضى جنگ ها كه بعد از فتح مكّه رُخ داد، نازل شده.

«وَ كُلّا وَعَدَ اللّهُ الحُسنى » - يعنى خداى تعالى، وعدۀ اجرى نيكو به هر دو طايفه داده. چه آن هايى كه قبل از فتح قتال و انفاق مى كنند، و چه آن هايى كه بعد از فتح، انفاق و قتال مى كنند. هرچند كه طايفه اول اجر و درجه اى عظيم تر از طايفه دوم دارند. اين وعده مى خواهد طايفه دوم را كه دير جنبيدند، دلخوش سازد، و بفرمايد: آن ها نيز مشمول رحمت خدا مى شوند، و چنان نيست كه از آن محروم شوند. پس جاى آن نيست كه از رحمت خدا نوميد باشند، هرچند كه دير جنبيدند.

«وَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ خَبِيرٌ» - اين ذيل، مربوط همه مطالب گذشته است، و مى خواهد هم توبيخ قبلى را شدت بخشد، و هم برابر نبودن دو طايفه از انفاقگران و وعدۀ حسناتى كه خدا به هر دو طايفه داده را تثبيت كند. ممكن هم هست تنها مربوط به جملۀ اخير، يعنى جملۀ «وَ كُلّا وَعَدَ اللّهُ الحُسنى» باشد، ولى تعلّقش به همه مطالب گذشته، فايده عمومى تر دارد.

«مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ»:

راغب مى گويد: آن مالى را كه آدمى به ديگرى مى دهد، به شرط آن كه مثل آن را پس بدهد، قرض مى نامند. ولى صاحب مجمع البيان مى گويد: معناى اصلى اين كلمه قطع است، و اگر عمل قرض گيرنده را هم قرض خوانده اند، به این مناسبت بوده كه او آن مال را از صاحبش - البته با اذن او - بريده، و شرط كرده كه عوض آن را به وى بدهد، و سپس در معناى مضاعفه گفته است: اين كلمه به معناى دو چندان و يا چند برابر هر چیز است. (مثلا عدد بيست، مضاعف و چند برابر عدد چهار است).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۱

و درباره كلمۀ «اجر»، راغب گفته: كلمه «اجر» و «اجرت» عبارت است از پاداش و ثوابى كه در مقابل عمل ما به خودمان بر مى گردد. حال چه اين كه دنيايى باشد (مانند اجرت خياطت و زراعت و امثال اين ها)، و يا اجر اخروى باشد. و سپس اضافه مى كند كه اين كلمه، جز در مورد سود و فايده استعمال نمى شود. يعنى اثر بدى كه از عمل بد من عايدم مى شود، اجر ناميده نمى شود، به خلاف كلمه «جزا» كه هم در نفع به كار مى رود، و هم در ضرر. (هم عذاب دوزخ را جزاى تبهكاران مى نامند، و هم نعيم بهشت را جزاى نيكوكاران) - اين بود خلاصه گفتار وى.

اجرى كه خدا در برابر اعمال به بندگان مى دهد، تفضلى است از او

البته در مورد عطاياى خدايى بايد دانست كه آنچه خدا به عنوان پاداش در برابر اعمال خير، به بندگان مى دهد، تفضلى است از او، نه اين كه بنده از او طلبكار و مستحق آن باشد. چون عبد و آنچه مى كند، همه مِلك طِلق خداى سبحان است. مِلكى كه قابل نقل و انتقال نيست. (مِلكى كه بعد از تمليك به غير، باز باقى است). چيزى كه هست، خداى تعالى، خودش به اعتبار قانونى، عبد را مالك اجر و ثواب اعتبار كرده، و او را نخست مالك عمل خود و سپس مالك آثار عمل خويش از قبيل كيفر و پاداش دانسته، و این معنا با اين كه مالك عبد و عمل خود او است، تفضل ديگرى است از او.

آنگاه از ميان همه اعمال عبد آنچه محبوب او است و خير است، انتخاب نموده، وعده ثوابى در برابرش داده، و اين ثواب را خود او «اجر» خوانده (با اين كه در واقع اجر و جزا نيست)، و اين هم تفضل ديگرى است از او. چون خود خداى تعالى از اين گونه اعمال عبد استفاده نمى كند، نه در دنيا و نه در آخرت، بلكه تنها خود عبد است كه از پاداش اعمال نيكش بهره مند مى شود.

مع ذلك پاداش آن را اجر خوانده و فرموده: «لِلّذِينَ أحسَنُوا مِنهُم وَ اتّقَوا أجرٌ عَظِيمٌ».

و نيز فرموده: «إنّ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ لَهُم أجرٌ غَيرُ مَمنُون».

و در جايى ديگر بعد از توصيف بهشت و نعيم آن مى فرمايد: «إنّ هَذَا كَانَ لَكُم جَزَاءً وَ كَانَ سَعيُكُم مَشكُوراً». و از سوى ديگر، همين كه اين تفضل خود را شكرى از ناحيه خود نسبت به بنده خواند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۲

و آن را عطايى بدون منت ناميد، نيز تفضلى ديگر است. در آيه مورد بحث، تشويقى بالغ به انفاق در راه خدا شده، كه مافوق آن تصور ندارد. چون از يك سو، سؤال كرده كه: آيا كسى هست كه چنين قرضى به خدا دهد؟ و از سوى ديگر، انفاق او را قرض دادن به خداى سبحان ناميده، كه پرداخت آن بر قرض گيرنده واجب است. و از سوى سوم، چنين مقاطعه و طى كرده كه هرگز عين آنچه گرفته پس نمى دهد، بلكه به اضعاف مضاعف مى دهد، و به اين هم اكتفا ننموده، اجرى كريم بر آن اضافه كرده، فرموده: «خدا در آخرت، قرض خود را به اضعاف مضاعف ادا مى كند، و اجرى كريم هم مى دهد».

و اجر كريم، اجرى است كه در نوع خودش پسنديده ترين باشد و اجر اخروى همين طور است، چون اجرى است مافوق آنچه ممكن است به تصور در آيد، و در هنگام حاجتى است حياتى ترين هنگام حاجتى كه تصور شود.

«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم»:

كلمه «يَوم»، ظرف است براى جمله «لَهُ أجرٌ كَرِيمٌ». يعنى در روز چنين و چنان اجرى كريم دارد، و مراد روز قيامت است. و خطاب در جمله «تَرَى - مى بينى»، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و يا به تمامى افرادى است كه حس شنوايى دارند، و خطاب به آنان صحيح است. (و مانند خطاب ديوانگان لغو نيست). و ظاهرا حرف باء در جملۀ «بِأيمَانِهِم»، به معناى حرف «فى» باشد.

و معناى آيه اين است كه: هر كس قرضى نيكو به خدا بدهد، اجرى كريم دارد، در روزى كه - تو اى پيامبر و يا تو اى شنونده و بيننده عاقل - مى بينى دارندگان ايمان به خدا از مرد و زن، نورشان پيشاپيش جلوتر از آنان و بدان سوى كه سعادت آنان آن جاست، مى دود.

اين آيه شريفه مطلق است. شامل مؤمنان هر امتى مى شود، و اختصاصى به امت اسلام ندارد، و اگر از «تابيدن نور»، تعبير به «سعى و دويدن» كرده، براى اين بود كه اشاره كرده باشد به اين كه چنين كسانى به سوى درجاتى از بهشت كه خداوند برايشان تهيه ديده، مى شتابند، در حالى كه هر لحظه و يكى پس از ديگرى، درجات و جهات سعادت و مقامات قرب برايشان روشن مى گردد، تا جايى كه ديگر نورشان به حد تمام و كمال برسد، همچنان كه در جايى ديگر فرموده: «وَ سِيقَ الّذِينَ اتّقَوا رَبّهُم إلَى الجَنّةِ زُمَراً». و نيز فرموده: «يَومَ نَحشُرُ المُتّقِينَ إلَى الرّحمَنِ وَفداً». و باز فرموده:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۳

«يَومَ لا يُخزِى اللهُ النّبِىّ وَ الّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُم يَسعَى بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم يَقُولُونَ رَبّنَا أتمِم لَنَا نُورَنَا».

مفسران در تفسير مفردات اين آيه، اقوالى مختلف دارند، كه به خاطر بى دليل بودن آن ها در لفظ خود آيه، از نقلش صرف نظر كرديم، و به زودى تفسيرى كه در روايات از آن ها شده، در بحث روايتى آينده از نظرتان خواهد گذشت.

«بُشرَيكُمُ اليَومَ جَنّاتٍ تَجرِى مِن تَحتِهَا الأنهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا» - این قسمت از آيه، حكايت بشارتى است كه در روز قيامت به مؤمنان و مؤمنات مى دهند، و دهندۀ آن ملائكه است، كه به دستور خداى تعالى و تقدير او مى گويند: بشارتتان امروز جنّاتى است كه از دامنه آن ها، نهرها جارى است و شما در آن جاودانيد. و مراد از «بشارت»، مژدۀ خوشحال كننده است، كه در آيه همان بهشت است. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

«ذَلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظِيمُ » - اين جمله، حكايت كلام خود خداى تعالى است، و اشاره با كلمه «ذَلِكَ» به مطالب گذشته است كه عبارت بود از: پيش رفتن نور آنان و بشارتشان به بهشت. ممكن هم هست جمله مورد بحث را تتمۀ كلام ملائكه گرفته و اشاره مذكور را به همان جنّات و خلود در آن ها دانست.

تقاضاى منافقان از مؤمنان، برای استفاده از نور آنان در قيامت و پاسخ ایشان

«يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَات لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِس مِن نُّورِكُمْ ...»:

كلمۀ «نظر» - كه مصدر فعل «انظُرُونَا» است - اگر بدون وسيله حرف «إلى» مفعول بگيرد، معناى انتظار و نيز معناى مهلت دادن را مى دهد. و اگر با حرف «إلى» متعدّى شود، مثلا گفته شود: «فُلانٌ نَظَر إلَيهِ - فلانى به آن نظر كرد»، معناى نگاه كردن را مى دهد. و اگر با حرف «فِى» متعدّى شود، معناى دقت و تأمّل را مى دهد. و كلمه «اقتباس» - كه مصدر فعل «نَقتَبِسُ» است، به معناى گرفتن قبسى (قطعه اى) از آتش است.

و از سياق آيه چنين بر مى آيد كه: منافقان و منافقات در روز قيامت در ظلمتى هستند كه از هر سو احاطه شان كرده و مانند خيمه اى محاصره شان نموده. و نيز بر مى آيد که مردم در آن روز مجبور به رفتن به سوى خانه جاودانه خويش اند. چيزى كه هست مؤمنان و مؤمنات اين مسير را با نور خود طى مى كنند، نورى كه از جلو ايشان و به سوى سعادتشان در حركت است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۴

در نتيجه، راه را مى بينند، و هر جا آن نور رفت، مى روند تا به مقامات عاليه خود برسند. و اما منافقان و منافقات كه فرو رفته در ظلمت اند، نمى توانند راه خود را طى كنند، و نمى دانند به كدام طرف بروند.

(و نكته مهمى كه از آيه استفاده مى شود، اين است كه: اين دو طايفه، كه يكى غرق در نور و ديگرى غرق در ظلمت است، در قيامت باهم اند). منافقان همان طور كه در دنيا با مؤمنان و در بين آنان بودند، و بلكه مردم آنان را جزو مؤمنان مى شمردند، در قيامت نيز با مؤمنان هستند. اما مؤمنان و مؤمنات پيش مى روند، و به سوى بهشت راه خود را پيش مى گيرند، و منافقان و منافقات در ظلمتى كه از هر سو احاطه شان كرده، عقب مى مانند، از مؤمنان و مؤمنات درخواست مى كنند قدرى مهلتشان دهند، و در انتظارشان بايستند تا ايشان هم برسند، و مختصرى از نور آنان گرفته، راه پيش پاى خود را با آن روشن سازند.

«قِيلَ ارجِعُوا وَرَاءَكُم فَالتَمِسُوا نُوراً » - به ايشان گفته مى شود: به دنيا برگرديد، و براى خود نورى به دست آوريد. گويندۀ اين پاسخ يا ملائكه اند، و يا طايفه اى از بزرگان و نخبگان مؤمنان، از قبيل اصحاب اعراف.

به هرحال از هر كه باشد، به اذن خدا و از طرف اوست، و خطاب به اين كه: «به وراى خود برگرديد و نورى جستجو نماييد»، به قول بعضى از مفسران، خطابى است طعنه آميز و استهزايى و اين، عكس العمل همان استهزايى است در دنيا به مؤمنان مى كردند. و بنابه گفته اين مفسران، به نظر روشن تر چنين مى رسد كه: مراد از كلمۀ «وَرَاء» دنيا باشد، و حاصل معنا اين باشد كه: به دنيايى كه پشت سر گذاشتيد، و در آن هرچه كرديد، بر اساس نفاق كرديد، برگرديد و از آن اعمالى كه مى كرديد، نورى بگيريد. چون نور امروز كه روز قيامت است، يا از اعمال است، و يا از ايمان، و شما در دنيا، نه ايمان داشتيد و نه عمل.

البته ممكن است همين وجه را طور ديگرى توجيه كرد كه هم جداگانه باشد، و هم مشتمل بر استهزا نباشد. به اين كه بگوييم: جملۀ «ارجِعُوا»، امر مى كند به اين كه به دنيا برگردند، و در آن جا ايمان واقعى و اعمال صالح كسب بكنند، وليكن نمى توانند برگردند. در نتيجه، گوينده نمى خواهد منافقان و منافقات را استهزا كند، بلكه مى خواهد بگويد: كار از كار گذشته و دستتان به جايى بند نيست.

همچنان كه نظير اين امر، در آيه زير كه آن نيز مربوط به قيامت است، آمده. مى فرمايد: «يَومَ يُكشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدعَونَ إلَى السّجُودِ فَلا يَستَطِيعُونَ ... وَ قَد كَانُوا يُدعَونَ إلَى السّجُودِ وَ هُم سَالِمُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۷۵

بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه: به آن محلى كه نور را تقسيم مى كردند، بر گرديد، و براى خود نورى بگيريد، و منافقان بدان جا بر مى گردند، و اثرى از نور نمى يابند. دو مرتبه به سراغ مؤمنان و مؤمنات مى آيند، اما به ديوارى بر مى خورند که بين ايشان و مؤمنان زده شده، و این، خود خدعه اى است از خداى تعالى، كه با منافقان مى كند، همان طور كه منافقان در دنيا با خدا نيرنگ مى كردند، و قرآن درباره نيرنگشان فرموده: «إنّ المُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُم».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←