تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
خداى تعالى، پس از اشاره به قساوتى كه دل هاى مؤمنان را فرا گرفته، و در نتيجه، در امتثال تكاليف دينى و مخصوصا انفاق در راه خدا - كه مايه قوام امر جهاد است - تثاقل ورزيدند، و آنگاه ايشان را به اهل كتاب تشبيه كرد كه در اثر طولانى شدن مهلت خدا به آنان، دل هايشان دچار قساوت گرديد، اينك در اين آيات، غرض الهى از فرستادن رسولان و نازل كردن كتاب و ميزان همراه ايشان را بيان كرده، مى فرمايد:
غرض از اين ارسال رسل و انزال كتب اين بود كه انبيا مردم را به عدالت عادت دهند، تا در مجتمعى عادل زندگى كنند، و آهن را نازل كرد، تا بندگان خود را در دفاع از مجتمع صالح خود و بسط كلمه حق در زمين بيازمايد، علاوه بر منافع ديگرى كه آهن دارد، و مردم از آن بهره مند مى شوند.
آنگاه فرمود كه: نوح و ابراهيم «عليهما السلام» را فرستاد، و نبوت و كتاب را در ذريه آن دو بزرگوار قرار داد، و يكى پس از ديگرى رسولانى گسيل داشت، و اين سنّت همچنان در تمامى امت ها استمرار يافت، و نتيجه كار، همواره بود كه عده اى از مردم راه حق را يافته، اكثريتى از ايشان فاسق شدند. و سپس سوره را با دعوت مردم به اين معنا ختم مى كند که
ايمان خود را تكميل كنند، تا از رحمت خدا دو چندان عايدشان گردد.
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسطِ ...»:
اين آيه، مطلب تازه اى از سر گرفته و با آن، معناى تشريع دين از راه ارسال رسل و انزال كتاب و ميزان را بيان مى كند و مى فرمايد كه: غرض از اين كار، اين است كه مردم به قسط و عدالت عادت كرده و خوى بگيرند، و نيز به این وسيله و با انزال «حديد» امتحان شوند، و برايشان معلوم شود كه چه كسى خداى ناديده را يارى مى كند، و چه كسى از يارى او مضايقه مى نمايد. و نيز بيان كند كه امر رسالت از آغاز خلقت، مستمراً در بشر جريان داشته و به طور مداوم، از هر امتى جمعى هدايت يافته، و بسيارى فاسق شده اند.
پس منظور از كلمۀ «بيّنات» در جملۀ «لَقَد أرسَلنَا رُسُلَنَا بِالبَيّنَاتِ»، آيات بينات است. آياتى كه به وسيله آن بيان مى كند كه رسولان، فرستاده از جانب اويند و آن آيات، يا عبارت است از معجزات باهره، و يا بشارت واضح، و يا حجت هاى قاطع.
مقصود از «كتاب» و «ميزان» در آيه: «لَقَد أرسَلنَا رُسُلَنَا بِالبَيّنَات...»
«وَ أنزَلنَا مَعَهُمُ الكِتَابَ » - منظور از «كتاب»، وحيى است كه صلاحيت آن را دارد كه نوشته شود و به صورت كتاب در آيد، (نه اين كه كتاب جلد شده، از آسمان بفرستد)، بلكه دستوراتى است كه مى شود آن را نوشت. دستوراتى كه مشتمل است بر معارفى دينى، از قبيل: عقايد حق و اعمال صالح، و این كتاب هاى آسمانى كه معنايش معلوم شد، عبارتند از پنج كتاب:
۱ - كتاب نوح. ۲ - كتاب ابراهيم. ۳ - كتاب تورات. ۴ - كتاب انجيل. ۵ - كتاب قرآن.
«وَ المِيزَانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسطِ » - مفسران، «ميزان» را به همان ترازو - كه داراى دو كفّه است و سنگينى ها را با آن مى سنجند - تفسير كرده اند. و جملۀ «لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسط» را غايت و غرض انزال ميزان گرفته، گفته اند:
معناى جمله اين است كه: ما ترازو را نازل كرديم تا مردم را به عدالت در معاملات خود عادت دهيم، و در نتيجه ديگر خسارت و ضررى نبينند، و اختلالى در وزن ها پديد نيايد، و نسبت ميان اشياء مضبوط شود. چون قوام زندگى بشر به اجتماع است، و قوام اجتماع هم به معاملاتى است كه در بين آنان دائر است، و يا مبادلاتى كه با دادن اين كالا و گرفتن آن كالا صورت مى گيرد. و معلوم است كه قوام اين معاملات و مبادلات در خصوص كالاهايى كه بايد وزن شود، به اين است كه نسبت ميان آن ها محفوظ شود، و اين كار را «ترازو» انجام مى دهد.
تفسير ديگرى كه احتمالا مى شود براى «ميزان» كرد - و خدا داناتر است - اين است كه: منظور از ميزان، دين باشد. چون «دين» عبارت است از چيزى كه عقايد و اعمال اشخاص با آن سنجيده مى شود،
و اين سنجش، هم مايه قوام زندگى سعيده اجتماعى و انفرادى است، و این احتمال، با سياق كلام كه متعرض حال مردم از حيث خشوع و قساوت قلب و جدّيت و سهل انگاريشان در امر دين است، سازگارتر است.
بعضى هم گفته اند: مراد از «ميزان»، عقل است.
«وَ أنزَلنَا الحَدِيدَ » - ظاهرا اين انزال، نظير انزال در آيه «وَ أنزَلَ لَكُم مِنَ الأنعَامِ ثَمَانِيَةَ أزوَاج» باشد، و ما در تفسير سورۀ زمر گفتيم: اگر خلقت مخلوقات زمينى را انزال ناميده، به اين اعتبار است كه خداى تعالى، ظهور اشيا در عالَم هستى را بعد از عدم انزال خوانده، به اين اعتبار كه هر موجودى از موجودات نزد خدا و در عالم غيب خزينه ها دارد، و آن موجود پس از آن كه اندازه گيرى شده، و در خور عالَم شهادت شده، به ظهور پيوسته است و اين، خود نوعى نزول است، همچنان كه فرموده: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُوم».
«فِيهِ بَأسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعٌ لِلنّاسِ » - كلمۀ «بأس»، به معناى تأثير شديد است، ليكن غالبا در شدّت در دفاع و جنگ استعمال مى شود، و بدين جهت، فرموده در آهن بأسى شديد است، كه به طور مدام، جنگ ها و مقاتلات و انواع دفاع ها نياز به آهن داشته، چون اقسام سلاح هايى كه درست مى كرده اند، از آهن بوده، و بشر از ديرباز به اين فلز دست يافته، و متوجه منافعش شده، و آن را استخراج كرده است.
و اما منافع ديگرى كه اين فلز براى مردم دارد، احتياج به بيان ندارد. چون مى بينيم كه آهن در تمامى شعب زندگى و صنايع مربوط به آن ها و دخالت دارد.
«وَ لِيَعلَمَ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالغَيبِ » - اين جمله غايتى است عطف بر غايتى كه حذف شده، و تقدير كلام چنين است: «وَ أنزَلنَا الحَدِيدَ لِكَذَا وَ لِيَعلَمَ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ...». يعنى ما آهن را براى اين و... نازل كرديم، و نيز براى اين كه خدا معلوم كند چه كسى او و رسولان - او را يارى مى كند...
و مراد از «يارى كردن پيامبران خدا»، جهاد در راه او است، تا از مجتمع دينى دفاع نموده، كلمه حق را بسط دهند، و منظور از اين كه فرمود: این نصرت را به غيب مى كنند، اين است كه در حال غيبت رسول، او را يارى مى كنند. حال يا غيبت رسول از ايشان، و يا غيبت ايشان از رسول، و مراد از اين كه فرمود: «تا خدا بداند...»، اين است كه خدا ياوران خود و فرستادگان خود را از آن هايى كه يارى نمى كنند، متمايز و جدا سازد.
«إنّ اللّهَ قَوِىّ عَزِيزٌ» - اين جمله خاتمه آيه است، و ختم كردن آيه با این جمله، گويا اشاره باشد به اين كه دستور خداى تعالى به جهاد براى همين بوده كه امتثال كنندگان را از ديگران جدا كند، نه اين كه خداى تعالى، احتياجى به نصرت ناصرى داشته باشد. چون خدا قوی اى است كه به هيچ و جه ضعف در او راه ندارد، و عزيزى است كه ذلت به سويش راه نمى يابد.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَاهِيمَ وَ جَعَلْنَا فى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكتَاب فَمِنهُم مُّهْتَدٍ وَ كثِيرٌ مِّنهُمْ فَاسِقُونَ»:
از اين جا، به بيان اين نكته شروع شده كه «اهتدا» و «فسق» در امت هاى گذشته نيز همواره جريان داشته، و تا امروز جريان دارد. پس اين طور نيست كه امت و يا امتى از امت ها با تمامى افرادش به صلاح گراييده باشند و يا بگروند، بلكه همواره چنين بوده و چنين خواهد بود، كه عدّۀ بسيارى از افراد امت به فسق گراييده اند.
و ضمير در «فَمِنهُم» و نيز در «مِنهُم»، به ذرّيه بر مى گردد، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلى ءَاثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَ قَفَّيْنَا بِعِيسى ابْنِ مَرْيَمَ وَ ءَاتَيْنَاهُ الإنجِيلَ ...»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «تقفيه» - كه مصدر فعل «قَفَيّنَا» است - به معناى اين است كه چيزى را به طور مستمر دنبال چيزى ديگر قرار دهى، و به همين جهت، آخرهاى شعر را «قافيه» شعر مى گويند، چون همه شعرها به دنبال شعر اول و از نظر قيافه و وزن تابع آن هستند.
و ضمير در جملۀ «عَلى آثَارِهِم» به نوح و ابراهيم و سابقين از ذرّيه آن دو بزرگوار بر مى گردد، به دليل اين كه بعد از نوح، هيچ پيامبرى مبعوث نشد، مگر آن كه از ذرّيه آن جناب بود. چون نسل بعد از نوح، نسل خود آن جناب بود، به شهادت اين كه عيسى بن مريم، با اين كه از ذرّيه ابراهيم «عليه السلام» است، مع ذلك خداى تعالى، درباره نوح «عليه السلام» فرموده: «وَ جَعَلنَا ذُرّيَتَهُ هُمُ البَاقِينَ». و باز فرموده: «وَ مِن ذُرّيُتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيمَانَ... وَ عِيسى».
پس معلوم مى شود منظور از جملۀ «ثُمّ قَفّينَا عَلى آثَارِهِم بِرُسُلِنَا...»، در پى آوردن لاحقين از ذرّيه آن دو بزرگوار است بعد از آن دو، كه سابقين ذرّيه آن دو بودند، و در جملۀ «عَلَى آثَارِهِم»،
اشاره اى است به اين كه طريقه اى كه بشر بايد در پيش بگيرد يك طريقه است، كه آيندگان بايد آن را به دنبال گذشتگان پيش بگيرند.
منظور از قرار دادن رأفت و رحمت در دل هاى پيروان عيسى«ع»
«وَ قَفّينَا بِعِيسى بنِ مَريَمَ وَ آتَينَاهُ الإنجِيلَ وَ جَعَلنَا فِى قُلُوبِ الّذِينَ اتّبَعُوهُ رَأفَةً وَ رَحمَةً » - واژۀ «رأفت» - به طورى كه گفته اند - با واژه رحمت مترادف اند.
ولى از بعضى ديگر نقل شده كه ميان آن دو فرق گذاشته و گفته اند: «رأفت» در مورد دفع شرّ، و رحمت در مورد جلب خير استعمال مى شود.
و ظاهرا مراد از قرار دادن «رأفت» و «رحمت» در دل هاى پيروان عيسى «عليه السلام»، اين باشد كه خدا آنان را موفق به رأفت و رحمت در بين خود كرده، در نتيجه بر پايه كمك به يكديگر و مسالمت زندگى مى كردند، همچنان كه ياران پيامبر اسلام را نيز، به اين خصلت ستوده و فرموده: «رُحَمَاءُ بَينَهُم».
بعضى هم گفته اند: مراد از قرار دادن رأفت و رحمت در دل هاى آنان، اين است كه ايشان را امر بدان نموده، و تشويق در آن فرموده، و وعده ثواب در مقابل آن داده است.
«وَ رَهبَانِيّةً ابتَدَعُوهَا مَا كَتَبنَاهَا عَلَيهِم » - كلمۀ «رهبانيت»، از ماده «رهبت»، به معناى خشيت و ترس است، و عرفاً بر ترك دنيا اطلاق مى شود، به اين كه كسى رابطه خود را از مردم قطع كند و يكسره به عبادت خدا بپردازد، و انگيزه اش از اين كار، خشيت از خدا باشد.
و كلمۀ «ابتداع»، به معناى اين است كه انسان چيزى را جزو دين كند كه جزو دين نباشد. سنت و عملى را باب كند كه در هيچ دينى نبوده باشد. و جملۀ «مَا كَتَبنَاهَا عَلَيهِم» در معناى پاسخ از سؤالى تقديرى است. گويا كسى پرسيده: معناى بدعت گذارى آنان چيست؟ فرموده: اين كه چيزى را جزو دين كنند، كه ما بر آنان ننوشته ايم.
و معناى آيه اين است كه: پيروان مسيح «عليه السلام»، از پيش خود رهبانيتى بدعت نهادند كه ما آن را براى آنان تشريع نكرده بوديم.
«إلّا ابتِغَاءَ رِضوَانِ اللّه فَمَا رَعَوهَا حَقّ رِعَايَتِهَا» - اين استثنا به اصطلاح استثنايى است منقطع، و معنايش با جمله قبل اين است كه ما آن رهبانيت را برآنان واجب نكرده بوديم،
ليكن خود آنان براى خوشنودى خدا و به دست آوردن رضوان او، آن را بر خود واجب كردند، ولى آن طور كه بايد همان رهبانيت خود ساخته را حفظ نكردند، و از حدود آن تجاوز كردند.
و در اين گفتار، اشاره اى است به اين كه آن رهبانيتى كه ياران مسيح از پيش خود ساختند، هرچند خداى تعالى تشريعش نكرده بود، ولى مورد رضايت خداى تعالى بوده.
«فَآتَينَا الّذِينَ آمَنُوا مِنهُم أجرَهُم وَ كَثِيرٌ مِنهُم فَاسِقُونَ » - اين آيه اشاره است به اين كه آن ها مانند امت هاى رسولان سابق هستند. برخى مؤمن اند و بر اساس ايمان خودشان مأجورند و بيشتر آن ها فاسق اند، و غلبه با فسق است.
«يَا أَيّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَينِ مِن رَّحْمَتِهِ ...»:
در اين آيه كسانى را كه ايمان آورده اند، امر مى كند به تقوا و به ايمان به رسول، با اين كه اين اشخاص دعوت دينى را پذيرفته اند، و قهرا به خدا و نيز به رسول ايمان آورده اند. پس همين امر مجدد به ايمان به رسول، دليل بر اين است كه مراد از اين «ايمان»، پيروى كامل و اطاعت تامّ از رسول است. چه اين كه امر و نهى رسول مربوط به حكمى از احكام شرع باشد، و چه اعمال ولايتى باشد كه آن جناب بر امور امت دارد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «فَلا وَ رَبّكَ لَا يُؤمِنُونَ حَتّى يُحَكّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَينَهُم ثُمّ لَا يَجِدُوا فِى أنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَيتَ وَ يُسَلّمُوا تَسلِيماً».
پس ايمانى كه در آيه مورد بحث، بدان امر شده، ايمانى است بعد از ايمان، و مرتبه اى است از ايمان، بالاتر از مرتبه اى كه قبلا داشتند و تخلّف از آثارش ممكن بود. مرتبه اى است كه به خاطر اين كه قوى است، اثرش از آن تخلف نمى كند، و به همين مناسبت فرمود: «يُؤتِكُم كِفلَينِ مِن رَحمَتِهِ»، و «كِفل»، به معناى حظ و نصيب است. پس كسى كه داراى اين مرتبه بالاى از ايمان باشد، ثوابى روى ثواب دارد، همچنان كه ايمانى روى ايمان دارد.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از دادن دو «كِفل» از رحمت، دادن دو اجرى است كه به اهل كتاب هم وعده اش داده، گويا فرموده: به شما هم دو اجر مى دهد، همان دو اجرى كه به مؤمنان اهل كتاب وعده داده بود، چون شما هم در ايمان آوردن به رسولان گذشته خدا و به آخرين رسول او مثل ايشان ايد، شما هم ميان احدى از رسولان او فرق نمى گذاريد.
مراد از نورى كه خدا براى مؤمنان قرار مى دهد
«وَ يَجعَل لَكُم نُوراً تَمشُونَ بِهِ » - بعضى از مفسران گفته اند: منظور این است كه در روز قيامت نورى به آنان مى دهد كه با آن، در بين مردم، آمد و شد مى كنند. و اين، همان نورى است كه در آيه «يَسعَى نُورُهمُ بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم»، به آن تصريح مى كرد.
ليكن اين حرف درست نيست، چون مقيد كردن آيه است به قيدى كه هيچ دليلى بر آن نيست، و اطلاق آيه دلالت دارد كه اين مؤمنان، هم در دنيا نور دارند و هم در آخرت، همچنان كه درباره نور دنيايى آنان، آيه شريفه زير بر آن دلالت دارد: «أوَ مَن كَانَ مَيتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لُهُ نَوراً يَمشِى بِهِ فِى النّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِنهَا»، و درباره نور آخرتشان، آيه شريفه زير دلالت مى كند: «يَومَ تَرَى المُؤمِنِينَ وَ المُؤمِنَاتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم».
«وَ يَغفِر لَكُم وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ » - در اين جمله، وعده اى را كه از رحمت خود و نور دادن به آنان داده، تكميل كرده است.
«لِّئَلا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكتَابِ أَلّا يَقْدِرُونَ عَلى شىْءٍ مِن فَضلِ اللَّهِ ...»:
از ظاهر سياق بر مى آيد كه در آيه شريفه، التفاتى از خطاب به مؤمنان كه در «يَجعَل لَكُم» بود، به خطاب به شخص رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به كار رفته باشد، و خطاب در آيه و روى سخن در آن، متوجه شخص شخيص آن جناب باشد. و مراد از «علم»، مطلق اعتقاد است، همچنان كه كلمه «زعم» هم، به همين معنا است، و كلمۀ «أن»، مخفّف «أنَّ» است، و ضمير «يَقدِرُونَ»، به مؤمنان بر مى گردد، و در اين كلام تعليلى است براى مضمون آيه قبلى.
و معناى آيه اين است كه: اگر ما ايشان را با اين كه مرتبه اى از ايمان داشتند، به ايمان امر كرديم، و وعده شان داديم كه دو «كِفل» از رحمت به آنان مى دهيم و نور و مغفرتشان ارزانى مى داريم، همه براى اين بود كه اهل كتاب خيال نكنند مؤمنان هيچ قدرتى ندارند، و
به هيچ وجه دستشان به فضل خدا نمى رسد، و تنها مؤمنان اهل كتاب اند كه اگر ايمان داشته باشند، اجرشان دو چندان داده مى شود.
بعضى از مفسران گفته اند: «لا» در «لِئَلّا» زايده است، و ضمير در جملۀ «يَقدِرُونَ»، به اهل كتاب بر مى گردد، و معناى آيه چنين است كه: اگر ما به مؤمنان آن وعده ها را داديم، براى اين بود كه اهل كتاب كه معتقدند و مى گويند: اگر مؤمنان ما به كتاب اسلام ايمان بياورند دو اجر دارند، و اگر نياورند، يك اجر (پس واجب نيست ايمان بياورند)، بدانند كه در اشتباه اند، و اگر به كتاب اسلام ايمان نياورند، دستشان به هيچ جا بند نيست، و به هيچ فضلى از خدا دست نمى يابند. اين گفتۀ آن مفسّر است، ليكن اين طور معنا كردن، لقمه را از پس گردن به دهان بردن است.
«وَ أنّ الفَضلَ بِيَدِ اللّه يُؤتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللّهُ ذُو الفَضلِ العَظِيم » - این قسمت از آيه، عطف است بر جملۀ «أن لَا يَعلَم»، و معنايش اين كه: اگر ما آن وعده ها را داديم، براى اين بود كه چنين و چنان شود، و نيز براى اين بود كه فضل به دست خدا است و خدا، داراى فضلى عظيم است.
البته در آيه شريفه، اقوال و احتمالات ديگرى نيز هست، كه در نقل و بحث پيرامون آن ها فايده اى نيست.
بحث روایتی
از جوامع الجامع نقل كرده اند كه گفته است : جبرئيل، «ميزان» را نازل كرد و آن را به نوح «عليه السلام» داده، گفت: به قوم خود دستور بده اجناس خود را با اين وزن كنند.
و در احتجاج، از على «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى فرمود: معناى إنزال در جملۀ «وَ أنزَلنَا الحَدِيدَ فِيهِ بَأسٌ شَدِيدٌ»، خلقت است. پس معناى جمله اين است كه: ما آهن را خلق كرديم، (نه اين كه از آسمان نازل كرده باشيم).
و در مجمع البيان، از ابن مسعود روايت كرده كه گفت: من در پشت سرِ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سوار بر الاغ بودم، به من فرمود: اى ابن أمّ عبد! هيچ مى دانى بنى اسرائيل مسأله رهبانيت را از كجا بدعت كردند؟
عرضه داشتم: خدا و رسولش بهتر مى دانند. فرمود: سلاطين جور بعد از عيسى «عليه السلام»، بر آنان مسلط شدند، و معصيت ها را رواج دادند. اهل ايمان به خشم آمده، با آنان به جنگ برخاستند، و در آخر شكست خوردند و اين كار سه نوبت صورت گرفت، و در هر سه نوبت، شكست نصيب آنان شد، و در نتيجه، از مؤمنان به جز عده اى اندك نماند.
اين بار گفتند: اگر دشمنان، ما را بشناسند و ما خود را به آنان نشان دهيم، تا آخرين نفر ما را نابود خواهند كرد، و ديگر احدى باقى نمى ماند كه به سوى دين دعوت كند. پس بياييد در روى زمين پراكنده و پنهان شويم، تا خداى تعالى، پيغمبرى را كه عيسى وعده اش را داده مبعوث كند، و منظورشان از آن پيغمبر، من (محمّد) بودم.
ناگزير متفرق شده، به غارهاى كوه پناه برده، از آن موقع رهبانيت را پى نهادند. بعضى از آنان متمسك به دين خود شده، و بعضى ديگر به كلّى كافر شدند. آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اين آيه را خواند: «وَ رَهبَانِيّةً ابتَدَعُوهَا مَا كَتَبنَاهَا عَلَيهِم...».
آنگاه فرمود: اى ابن أمّ عبد! آيا مى دانى رهبانيت امّت من چيست؟ عرضه داشتم: خدا و رسولش داناترند. فرمود: رهبانيت امّت من، هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره است.
و در كافى، به سند خود، از ابى الجارود روايت كرده كه گفت: به امام ابى جعفر «عليه السلام» عرضه داشتم: (من فكر مى كنم) خداى تعالى، به اهل كتاب خير بسيارى داده. پرسيد: چه خيرى؟ عرضه داشتم: همين كه درباره آنان فرموده: «الّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ مِن قَبلِهِ هُم بِهِ يُؤمِنُونَ... أولئِكَ يُؤتُونَ أجرَهُم مَرّتَينِ بِمَا صَبَرُوا».
مى گويد: امام در پاسخ فرمود: خداى تعالى، به شما مسلمانان نيز همان را داده كه به ايشان داده بود، و اين آيه را تلاوت كرد: «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُم كِفلَينِ مِن رَحمَتِهِ وَ يَجعَل لَكُم نُوراً تَمشُونَ بِهِ»، كه منظور از نورى كه با آن آمد و شد كنيد، امامى است كه به وى اقتدا كنيد.
و در مجمع البيان، از سعيد بن جبير روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، جعفر (طيّار) را با هفتاد سوار به سوى نجاشى روانه كرد تا او را دعوت كند. جعفر به نجاشى وارد شد و دعوتش كرد، و او دعوت وى را پذيرفت، و به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، ايمان آورد.
همين كه جعفر خواست برگردد، جمعى از افرادى كه به دعوت اسلام ايمان آورده بودند و از اهل مملكت نجاشى بودند و عدّه شان به چهل نفر مى رسيد، به نجاشى گفتند: به ما اجازه بده به ديدن اين پيامبر برويم و به دست وى اسلام آوريم.
اين جمع به اتفاق جعفر آمدند، و از نزديك، شدّت فقر و تنگدستى مسلمين را ديدند، و از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اجازه ديدار خواسته، به شرف حضورش نايل شده، گفتند: يا نبى اللّه! ما داراى ثروت بسيارى هستيم، و ما شدّت فقر مسلمانان را ديديم، اگر اجازه دهى به وطن خود برگرديم و اموال خود را با خود آورده، با مسلمانان در آن اموال مواسات كنيم.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اجازه داده، نامبردگان برگشته، اموال خود را با خود آوردند، و در بين مسلمانان تقسيم كردند و خداى تعالى، اين آيه را درباره عمل آنان نازل كرد: «الّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ مِن قَبلِهِ هُم بِهِ يُؤمِنُونَ... وَ مِمّا رَزَقنَاهُم يُنفِقُونَ»، كه منظور از انفاق، همان مواساتى است كه با مسلمانان كردند.
اين آيه و مخصوصا جملۀ «أولئِكَ يُؤتُونَ أجرَهُم مَرّتَينِ بِمَا صَبَرُوا»، به گوش بقيه اهل كتاب كه به اسلام ايمان نياورده بودند، رسيد، به اصطلاح سوژه اى به دست آورده، به مسلمانان روى آوردند كه به حكم اين آيه، هر كس از ما به كتاب شما ايمان بياورد، دو تا اجر دارد. يكى اجر ايمان به قرآن، و يكى هم اجر ايمان به كتاب هاى آسمانى قبل از قرآن، و هر كس ايمان نياورد، تنها يك اجر دارد. پس ما كه اسلام نياورده ايم، يك اجر داريم، و شما هم که قبلا اهل كتاب نبوديد و تنها اسلام را قبول كرده ايد، يك اجر داريد. پس ديگر چه مزيّتى بر ما داريد؟
در پاسخ اين گفتار اهل كتاب، آيه زير نازل شد که مى فرمايد: «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ أمِنُوا بِرَسُولِهِ...»، و به حكم آن براى مسلمانان نيز دو اجر قرار داد، به اضافه نور و مغفرت، و در آخر فرمود: «لِئَلّا يَعلَمَ أهلُ الكِتَابِ»، تا اهل كتاب بدانند كه اشتباه كرده اند.
آيات ۱ - ۶ سوره مجادله
- سوره «مجادله»، مدنى است و بيست و دو آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * قَدْ سمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتى تُجَادِلُك فى زَوْجِهَا وَ تَشتَكِى إِلى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسمَعُ تحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سمِيعُ بَصِيرٌ(۱) الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنكُم مِن نِّسائهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلا الَّئِى وَلَدْنَهُمْ وَ إِنهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكراً مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوُّ غَفُورٌ(۲) وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِن نِّسائهِمْ ثمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسا ذَلِكُمْ تُوعَظونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(۳) فَمَن لَّمْ يجِدْ فَصِيَامُ شهْرَيْنِ مُتَتَابِعَينِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسا فَمَن لَّمْ يَستَطِعْ فَإِطعَامُ سِتِّينَ مِسكِيناً ذَلِك لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۴) إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنزَلْنَا ءَايَاتِ بَيِّنَاتٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ(۵) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسوهُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شىْءٍ شهِيدٌ(۶)
به نام خداى رحمان و رحيم.
خداى تعالى، سخن آن كس را كه با تو در مورد همسرش مجادله مى كرد و به خدا شكايت مى برد، شنيد و خدا گفتگوى شما را مى شنود، كه خدا شنواى دانا است (۱).
كسانى از شما كه زنان خود را ظهار مى كنند (و به ايشان مى گويند: تو نسبت به من به منزلۀ مادرم هستى)، به صرف اين گفتار، همسرانشان، مادر ايشان نمى شوند. مادران، تنها همان هايند كه ايشان را زاييده اند و اين مردان، سخنى ناپسند و خلاف حقيقت مى گويند و خدا داراى عفو و مغفرت است (۲).
و كسانى كه بعضى از زنان خود را ظهار مى كنند و سپس از آنچه گفته اند، پشيمان مى شوند، كفّارۀ عملشان، آزاد كردن يك برده قبل از تماس با زنان است. اين اندرزى است كه با آن موعظه مى شويد و خدا بدانچه مى كنيد با خبر است (۳).
حال اگر كسى نتوانست برده آزاد كند، كفّاره اش، دو ماه روزه پشت سر هم و قبل از تماس با آن همسر است. پس اگر كسى توانايى اين را هم نداشت، كفّاره اش، اطعام شصت مسكين است و اين، بدان جهت است كه به خدا و رسولش ايمان آوريد. و آنچه گفته شد، حدود خدا است و كافران عذابى دردناك دارند (۴).
به طور يقين، كسانى كه با خدا و رسولش مخالفت مى كنند، خوار و ذليل مى شوند، همچنان كه پيشينيان آنان ذليل شدند. چون با اين كه ما آياتى روشن نازل كرديم، هيچ بهانه اى براى مخالفت ندارند و كافران عذابى خوار كننده دارند (۵).
و اين عذاب در روزى است كه خدا همه آنان را مبعوث مى كند و بدانچه كرده اند، خبر مى دهد، چون خدا اعمال آنان را شمرده و خود آنان فراموش كرده اند و خدا بر هر چيزى ناظر و گواه است (۶).
اين سوره، متعرض مطالب گوناگون از احكام و آداب و صفات است. قسمتى از آن مربوط به حكم «ظِهار» است. قسمتى هم مربوط به نجوا و بيخ گوشى سخن گفتن است. قسمتى هم مربوط به آداب نشستن در مجلس. و قسمتى راجع به اوصاف كسانى است كه با خدا و رسولش مخالفت مى كنند، و يا با دشمنان دين دوستى مى ورزند، و كسانى را كه از دوستى با آنان احتراز مى كنند، معرفى نموده، به وعده اى جميل در دنيا و آخرت دلخوش مى سازد.
اين سوره به شهادت سياق آياتش، در مدينه نازل شده.
«قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتى تُجَادِلُك فى زَوْجِهَا وَ تَشتَكِى إِلى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسمَعُ تحَاوُرَكُمَا ...»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمه «اشتكاء» - كه مصدر فعل «تَشتَكى» است - به معناى اظهار ناراحتى است، و فرقش با كلمه «شكايت»، این است كه شكايت به معناى ناملايماتى است كه ديگرى براى آدمى فراهم ساخته،
و «اشتكاء»، اظهار ناراحتى هايى است كه خودش پيش آمده. و كلمه «تَحَاوُر»، به معناى مراجعه به يكديگر در سخن گفتن است، كه آن را «مُحاوره» نيز مى گويند. وقتى گفته مى شود: «حَاوَرَهُ، مُحَاوَرَةً»، معنايش اين است كه فلانى با فلان كس، گفتگو كرد.
آيات چهارگانه و يا شش گانه اول سوره درباره «ظِهار» نازل شده، كه در عرب جاهليت يكى از اقسام طلاق بوده. به اين صورت كه وقتى مى خواسته زنش را بر خود حرام كند، مى گفته: «أنت مِنّى كَظَهر أُمّى - تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى». با گفتن اين كلام، زنش از او جدا و تا ابد بر او حرام مى شده.
بعد از ظهور اسلام، يكى از مسلمانان مدينه (انصار) همسر خود را ظِهار كرد، و بعدا از كار خود پشيمان شد. همسرش نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» رفته، جريان را عرضه داشت، و راه چاره اى خواست تا دوباره شوهرش به او برگردد و با آن جناب مجادله مى كرد و به درگاه خدا شِكوه مى نمود. در اين جا بود كه آيات شريفه مورد بحث نازل گرديد.
و مراد از «سَمِعَ» در جملۀ «قَد سَمِعَ اللّه»، استجابت دعا و برآوردن حاجت است. و كنايه آوردن از برآوردن حاجت و استجابت دعا به كلمۀ «سَمِعَ» در گفتگوها شايع است. دليل اين معنا، جملۀ «تُجَادِلُكَ فِى زَوجِهَا وَ تَشتَكِى إلَى اللّه» است كه ظهورش در اين است كه زن نامبرده، در تلاش پيدا كردن راهى بوده كه از شوهرش جدا نشود. اين ها كه گفته شد، راجع به جملۀ «قَد سَمِعَ اللّه» بود. اما «سَمِعَ» در جملۀ «وَ اللّهُ يَسمَعُ تَحَاوُرَكُما»، به همان معناى معروفش (شنيدن) است.
و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى، درخواست آن زن را كه با تو در مورد شوهرش مجادله مى كرد، مستجاب كرد. زنى كه شوهرش او را ظِهار كرده بود، و او از اندوه و بدبختى خود شكايت مى كرد و خدا گفتگوى تو را با او و او را با تو شنيد، كه خدا شنواى صوت ها و بيناى ديدنى ها است.
«الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنكُم مِن نِّسائهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلا الَّئِى وَلَدْنَهُمْ ...»:
در اين آيه مى فرمايد: كسانى همسران خود را ظِهار مى كنند، با اين عمل، همسرشان مانند مادرشان نمى شود. مادرشان تنها آن كسى است كه ايشان را زاييده.
و با اين بيان، حكم «ظِهار» - كه در جاهليت بين مردم عرب معروف بود - لغو و اثرش را كه حرمت ابدى بود، نفى نموده، اثر ديگرش را كه مادر شدن همسر براى شوهر باشد، انكار مى نمايد.
پس معناى جمله «مَا هُنَّ أمَّهَاتِهِم» اين است كه: از نظر اعتبار شرع، همسران به مادران ملحق نگشته، و ظِهار، آنان را براى ابد حرام نمى سازد. آنگاه براى تأكيد اين معنا فرموده: «إن أمَّهاتُهُم إلّا اللّائِى وَلَدنَهُم». يعنى همسرانشان مادران ايشان نمى شوند، بلكه مادران، تنها همان زنانى هستند كه ايشان را زاييده اند.
سپس براى بار دوم مطلب را با جملۀ «وَ إنّهُم لَيَقُولُونَ مُنكَراً مِنَ القَولِ وَ زُوراً» تأكيد فرموده. چون سياق اين جمله، سياق تأكيد است. مى فرمايد: اينان كه زنان خود را ظِهار مى كنند، با گفتار خود (كه پشت تو، مثل پشت مادرم است)، هم سخن ناپسندى مى گويند و هم دروغى آشكار. اما سخنشان ناپسند است، براى اين كه شرع (كه ملاك هر پسند و ناپسندى است)، آن را منكر مى داند، و بدين جهت تشريعش نكرد، و تشريع جاهلانه مردم جاهليت را صحه نگذاشت. و اما دروغ است، براى اين كه با آنچه در خارج و واقع است، مخالفت دارد، (زيرا در خارج، مادر، مادر است و همسر، همسر). پس آيه شريفه مى فهماند كه عمل ظِهار، افادۀ طلاق نمى كند، و این با وجوبِ دادن كفاره منافات ندارد. زيرا ممكن است چنين زنى مانند قبل از ظِهار، زن ظهار كننده و محرم او باشد، ولى نزديكى با وى قبل از دادن كفاره حرام باشد.
جمله «وَ إنّ اللّه لَعَفُوٌّ غَفُورٌ»، اگر دلالتى روشن بر گناه بودن عمل ظِهار نداشته باشد، خالى از دلالت هم نيست، الا اين كه ذكر كفاره در آيه بعد و سپس آوردن جملۀ «وَ تِلكَ حُدُودُ اللّه» و جملۀ «وَ لِلكَافِرِينَ عَذَابٌ ألِيمٌ» بعد از آن، چه بسا دلالت كند بر اين كه آمرزش گناه ظِهار، مشروط به دادن كفار است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |