تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«اللّهُ يَجتَبِى إلَيهِ مَن يَشَاءُ وَ يَهدِى إلَيهِ مَن يُنِيبُ»: كلمه «إجتباء»، به معناى جمع كردن و به سوى خود جلب نمودن است. و مقتضاى وحدت سياق اين است كه ضمير در هر سه كلمۀ «إليه» به يك جا برگردد. در نتيجه معناى آيه چنين مى شود:
خداى تعالى، از بندگانش هر كه را بخواهد، به دين توحيد - كه تو بدان دعوت مى كنى - جمع و جلب مى كند، و هر كه را بخواهد، به سوى آن هدايت مى كند. در نتيجه، مجموع چند جملۀ «كَبُرَ عَلَى المُشرِكِينَ مَا تَدعُوهُم إلَيهِ اللّهُ يَجتَبِى إلَيهِ مَن يَشَاءُ» در معناى آيه شريفه «هُوَ اجتَبَاكُم وَ مَا جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَجٍ مِلّة أبِيكُم إبرَاهِيم» خواهد بود.
اين بود نظر ما؛ ولى بعضى از مفسران گفته اند: ضمير در كلمه «إلَيه» دومى و سومى به خداى تعالى بر مى گردد. اين نظريه هم بد نيست، ولى نظريه ما مناسب تر است.
به هر حال، جملۀ «اللّهُ يَجتَبِى إلَيه» - تا آخر آيه، در اين صدد است كه اشاره كند به اين كه خداى تعالى بى نياز از ايمان مشركان است كه اين قدر از ايمان آوردن استكبار مى ورزند. و اين آيه نظير آيه شريفه «فَإنِ استَكبَرُوا فَالّذِينَ عِندَ رَبّكَ يُسَبّحُونَ لَهُ بِالّليلِ وَ النّهَارِ وَ هُم لا يَسئَمُون» مى باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از جملۀ «مَا تَدعُوهُم إلَيهِ»، «مَا تَدعُوهُم إلَى الإيمَان = به آنچه كه مردم را مى خوانى تا بدان ايمان آورند» است، كه همان مسأله رسالت مى باشد. در نتيجه معنا چنين مى شود كه: مشركان از ايمان آوردن به رسالت تو استكبار مى ورزند. و آن وقت جملۀ «اللّهُ يَجتَبِى...»، در معناى آيه شريفه «اللّهُ أعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسَالَتَهُ» خواهد بود، و حال آن كه اين معنا خلاف ظاهر آيه است.
«وَ مَا تَفَرَّقُوا إِلّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ ...»:
ضمير در «تَفَرّقُوا» به «ناس» - كه از سياق مفهوم است - بر مى گردد. و كلمه «بَغى»، به معناى ظلم و يا حسد است. و اگر «بَغى» را مقيد كرد به كلمه «بَينَهُم»، براى اين است كه بفهماند ظلم و يا حسد در بينشان متداول بود. و معناى آيه اين است كه:
همين مردمى كه شريعت برايشان تشريع شده بود، از شريعت متفرق نشدند، و در آن اختلاف نكردند، و وحدت كلمه را از دست ندادند، مگر در حالى كه اين تفرقۀ آن ها وقتى شروع شد - و يا اين تفرقه شان وقتى بالا گرفت كه قبلا علم به آنچه حق است، داشتند، ولى ظلم و يا حسدى كه در بين خود معمول كرده بودند، نگذاشت بر طبق علم خود عمل كنند، و در نتيجه، در دين خدا اختلاف به راه انداختند.
پس منظور از اختلاف در اين جا، اختلاف در دين است كه باعث شد انشعاب ها و چند دستگی ها در بشر پيدا شود. و خداى سبحان، آن را در مواردى از كلام خود مستند به «بغى» كرده.
و اما اختلافى كه بشر قبل از نازل شدن شريعت داشت، و باعث شد كه خدا شريعت را تشريع كند، اختلاف در شؤون زندگى و تفرقه در امور معاش بود كه منشأش، اختلافى بود كه بشر در طبيعت و سليقه و هدف داشت، و وسيله شد براى نزول وحى و تشريع شرع تا آن اختلافات برداشته شود. و آيه «كَانَ النّاسُ أمّةً وَاحِدَة فَبَعَثَ اللّهُ النّبِيّينَ» - همان طور كه در تفسيرش گذشت - به اين اختلاف اشاره مى كند.
«وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبّكَ إلَى أجَلٍ مُسَمّى لَقُضِىَ بَينَهُم» - مراد از كلمه اى كه در سابق گذشت، يكى از فرمان هايى است كه خدا در آغاز خلقت بشر صادر كرد. نظير اين كه همان روزها فرمود: «وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إلى حِين».
و معناى آيه اين است: اگر نبود اين مسأله كه خدا از سابق اين قضا را رانده بود كه بنى آدم، هر يك چقدر در زمين بمانند و تا چه مدت و به چه مقدار از زندگى در زمين بهره مند شوند، هر آينه بين آنان حكم مى كرد. يعنى به دنبال اختلافى كه در دين خدا كرده و از راه او منحرف شدند، حكم مى نمود و همه را به مقتضاى اين جرم بزرگ هلاك مى فرمود.
طرح يك سؤال در بارۀ هلاکت اقوام گذشته و پاسخ آن
در اين جا، ممكن است كسى بگويد: اين وقتى درست است كه خدا اقوامى را هلاك نكرده باشد، و ما مى بينيم كه اين قضا را رانده و اقوامى را هلاك كرده، و خود خداى تعالى، داستان آن ها را در كلام خود آورده. درباره هلاكت قوم نوح و هود و صالح «عليهم السلام»، جدا جدا حكايت كرده، و درباره همه اقوامى كه هلاك شدند، فرموده: «وَ لِكُلّ أمّة رَسُولٌ فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم قَضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ»، با اين حال، ديگر آيه مورد بحث چه معنايى دارد؟
در جواب مى گوييم: هلاكت و قضاهايى كه درباره اقوام گذشته در قرآن كريم آمده، راجع به هلاكت آنان در زمان پيامبرشان بوده. فلان قوم وقتى دعوت پيغمبر خود را نپذيرفتند، در عصر همان پيامبر مبتلا به عذاب مى شده و هلاك مى گرديده. مانند: قوم نوح، هود و صالح، كه همه در زمان پيامبرشان هلاك شدند. ولى آيه مورد بحث، راجع به اختلافى است كه امت ها بعد از درگذشت پيغمبرشان در دين خود راه انداخته اند و اين، از سياق كاملا روشن است.
«وَ إنّ الّذِينَ أُورِثوُا الكِتَابَ مِن بَعدِهِم لَفِى شَكٍّ مِنهُ مُرِيبٍ»: - ضمير در «مِن بَعدِهِم» به همان اسلافى بر مى گردد كه در آيه قبلى فرمود: «با علم به حقانيت و يكى بودن دين در آن اختلاف كردند و كاسه ظلم و حسد خود را بر سر دين شكستند». و مراد از «الّذِينَ أُورِثُوا الكِتَابَ مِن بَعدِهِم»، نسل هاى بعد از آن اسلاف و نياكان هستند. پس مفاد آيه اين است كه:
آغاز كنندگان اختلاف و مؤسّسان تفرقه كه با داشتن علم و اطلاع اين اختلاف را باب كردند، آنچه را كردند، از درِ بغى كردند و در نتيجه، نسل هاى بعدشان هم كه كتاب را از آن ها به ارث بردند، در شكى مريب (شكى كه ايشان را به ريب انداخت)، قرار گرفتند.
آنچه كه ما در معناى آيه آورديم، مطالبى بود كه از سياق استفاده كرديم، ولى مفسران حرف هايى بسيار زده اند كه هيچ فايده اى در نقل آن ها نيست. و اگر كسى بخواهد بر اقوال آنان اطلاع يابد، بايد به كتب شان مراجعه كند.
«فَلِذَلِك فَادْعُ وَ استَقِمْ كمَا أُمِرْت وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ ...»:
اين جمله، تفريع و نتيجه گيرى از مطالب گذشته است كه مى فرمايد: خدا براى همۀ انبيا، يك دين تشريع كرده بود، ولى امت ها دو قسم شدند. يكى «نياكان»، كه با علم و اطلاع و از درِ حسد، در دين اختلاف انداختند. و يكى «نسل ها»، كه در شك و تحيّر ماندند. به همين جهت، خداى تعالى، تمامى آنچه را كه در سابق تشريع كرده بود، براى شما تشريع كرد. پس تو اى پيامبر، مردم را دعوت كن، و چون آن ها دو دسته شدند، يكى مبتلا به حسد، يكى مبتلا به شك، پس تو استقامت بورز، و به آنچه مأمور شده اى، پايدارى كن، و هواهاى مردم را پيروى مكن.
لام در جمله «فَلِذَلِكَ»، لام تعليل است. و بعضى گفته اند: لام به معناى «إلى» است، و معناى جمله اين است كه: پس به سوى همين دينى كه برايتان تشريع شده، دعوت كن، و در مأموريت پايدارى نما.
كلمه «وَ استَقِم»، امر از استقامت است، كه به گفته راغب، به معناى ملازمت طريق مستقيم است، و جمله «وَ لَا تَتّبِع أهوَاءَهُم»، به منزله تفسير كلمه «استَقِم» است.
«وَ قُل آمَنتُ بِمَا أنزَلَ اللّهُ مِن كِتَابٍ» - در اين جمله مى فرمايد: بگو به تمامى كتاب هايى كه خدا نازل كرده، ايمان دارم. و در تصديق و ايمان به كتب آسمانى مساوات را اعلام كن. و معلوم است كه مراد از كتب آسمانى، كتاب هايى است كه مشتمل بر شريعت هاى الهى است.
«وَ أُمِرتُ لِأعدِلَ بَينَكُم» - بعضى از مفسران گفته اند: لام در جمله لِأعدِلَ»، لام زائد است كه تنها خاصيت تأكيد را دارد. نظير لام در «لِنُسلِمَ» در جملۀ «وَ أُمِرنَا لِنُسلِمَ لِرَبّ العَالَمِين». و معناى جمله مورد بحث اين است كه: و من مأمور شده ام بين شما عدالت برقرار كنم. يعنى همه را به يك چشم ببينم. قوى را بر ضعيف و غنى را بر فقير و كبير را بر صغير مقدّم ندارم، و سفيد را بر سياه و عرب را بر غيرعرب و هاشمى را و يا قرشى را بر غير آنان برترى ندهم. پس در حقيقت، دعوت متوجه به عموم مردم است و مردم همگى در برابر آن مساوی اند.
پس جمله «آمَنتُ بِمَا أنزَلَ اللّهُ مِن كِتَابٍ»، مساوى دانستن همۀ كتاب هاى نازله است، از حيث اين كه بايد همه ايمان آورند. و جملۀ «وَ أُمِرتُ لِأعدِلَ بَينَكُم»، مساوى دانستن همه مردم است از حيث اين كه همه را بايد دعوت كرد، تا متوجه شرعى كه نازل شده، بشوند.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: لام در جمله «لِأعدِلَ بَينَكُم»، لام تعليل است و معناى آن، اين است: اين كه من مأمور شده ام بدانچه مأمور شده ام، بدين جهت بوده كه بين شما عدالت برقرار كنم.
و نيز درباره «عدالت»، بعضى گفته اند: مراد از آن، عدالت در داورى است. بعضى ديگر گفته اند: عدالت در حكم است. و بعضى ديگر معناى ديگرى كرده اند، ليكن همه اين معانى از سياق آيه به دور است، و سياق با آن نمى سازد.
«اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ ...»:
اين جمله مى خواهد مطالب گذشته؛ يعنى تسويه بين كتب و شرايع نازله و ايمان آوردن به همه آن ها، و تسويه بين مردم در دعوتشان به سوى دين، و برابر بودن همه طبقات مردم در مشموليت احكام را تعليل كند. و به همين جهت، كلام بدون حرف عطف آمده، گويا مطلب ديگرى است غير مطالب گذشته.
پس جمله مزبور به اين معنا اشاره مى كند كه: ربّ همۀ مردم يكى است و آن، «اللّه تعالى» است. پس غير او، ارباب ديگرى ندارند، تا هر كسى به ربّ خود بپيوندد، و بر سرِ ارباب خود نزاع كنند. اين بگويد ربّ من بهتر است، او بگويد از من بهتر است، و هر كسى تنها به شريعت پروردگار خود ايمان آورد. بلكه ربّ همه يكى، و صاحب همۀ شريعت ها، يكى است و مردم، همه و همه بندگان و مملوكان يكى هستند.
يك خداست كه همه را تدبير مى كند، و به منظور تدبير آن ها، شريعت ها را بر انبيا نازل مى كند. پس ديگر چرا بايد به يك شريعت ايمان بياورند، و به ساير شريعت ها ايمان نياورند. يهود به شريعت موسى ايمان بياورد، ولى شريعت مسيح و محمد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را قبول نكند، و نصارا، شريعت عيسى را بپذيرد و در مقابل شريعت محمدى «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» سر فرود نياورد؟ بلكه بر همه واجب است كه به تمامى كتاب هاى نازل شده و شريعت هاى خدا ايمان بياورند، چون همه از يك خدا است.
عمل هرچه باشد، از انجام دهنده اش، تجاوز نمى كند
«لَناَ أعمَالُنَا وَ لَكُم أعمَالُكُم» - اين جمله، به اين نكته اشاره مى كند كه اعمال، هرچند از حيث خوبى و بدى و از حيث پاداش و كيفر و ثواب و عقاب مختلف است، الّا اين كه هرچه باشد، از كُننده اش تجاوز نمى كند. يعنى عمل تو، عملِ من نمى شود. پس هر كسى، در گروِ عمل خويش است، و احدى از افراد بشر، نه از عمل ديگرى بهره مند مى شود و نه متضرر مى گردد. پس معنا ندارد كه كسى را جلو بيندازد تا از عمل او منتفع شود، و يا يكى ديگر را عقب اندازد، تا مبادا از عمل او متضرر شود.
البته اعمال مردم درجات مختلفى دارد و بعضى، از بعضى ديگر بهتر و گرانبهاتر است. اما ارزيابى و سنجش آن به دست خدايى است كه به حساب اعمال بندگان خود رسيدگى مى كند، نه به دست مردم و نه پيغمبر و نه افرادى پايين تر از او. چون مردم در هر رتبه اى كه باشند، بنده و مملوك خدايند و هيچ كس مالك نفس هيچ كس نيست.
و اين همان نكته اى است كه خداى تعالى، در گفتگوى نوح با قومش نقل كرده كه: قومش گفتند: «أنُؤمِنَ لَكَ وَ اتّبَعَكَ الأرذَلُونَ * قَالَ وَ مَا عِلمِى بِمَا كَانُوا يَعمَلُونَ * إن حِسَابُهُم إلّا عَلى رَبّى لَو تَشعُرُونَ». و نيز در خطابش به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: «مَا عَلَيكَ مِن حِسَابِهِم مِن شَئٍ وَ مَا مِن حِسَابِكَ عَلَيهِم مِن شَئ».
«َلَا حُجّةَ بَينَنَا وَ بَينَكُم» - شايد مراد اين باشد كه هيچ حجت و دليلى كه دلالت كند بر اين كه بعضى از مردم بر بعضى ديگر مقدّم اند، در بين ما نيست، تا يكى از ما با آن دليل استدلال كند بر اين كه مقدّم بر ديگران است.
احتمال هم دارد كه اين نفى كردن «حجّت»، كنايه باشد از نفى لازمه آن، يعنى خصومت. و معناى جمله اين باشد كه: ما بر سرِ اين، دعوا و خصومت نداريم كه بين ما مردم تفاوت رتبه و درجه هست. براى اين كه ربّ همۀ ما، يكى است و ما همگى، در اين كه بندگان يك خداييم، يكسانيم، و هر يك، در گروِ عمل خويش هستيم. پس ديگر حجتى، يعنى خصومتى در بين نيست، تا هر يك به خاطر به كرسى نشاندن دعوى خود، آن حجت را اقامه كند.
از اينجا روشن مى شود كه معنايى كه بعضى براى اين جمله كرده اند، درست نيست و آن، اين است كه «احتجاج و خصومتى نيست، چون حق روشن شده، و ديگر احتياجى براى احتجاج و يا مخالفت نمانده، مگر اين كه كسى بخواهد با علم به حق، عناد و لجاجت كند». چون سياق كلام و غرض از آن، اين است كه بيان كند كه پيامبر «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، مأمور شده بين خود و امتش برابرى و مساوات اعلام كند، و در مقام اين نيست كه چيزى از معارف اصولى را اثبات كند، تا مفسرّ مذكور، كلمۀ «حجت» را بر روشن شدن حق در آن معارف معنا كند.
مقصود از جمع در «اللهُ يَجمَعُ بَينَنَا»
«اللّهُ يَجمَعُ بَينَنَا» - مراد از ضمير گوينده «نَا: ما»، مجموع گوينده و مخاطب در جمله هاى قبل است. و مراد از اين كه فرمود: «خدا، ما را جمع مى كند» - به طورى كه مفسران گفته اند - اين است كه: خدا، ما را در روز قيامت، براى حساب و جزا جمع مى كند.
و بعيد نيست كه منظور، جمع كردن بين مردم در ربوبيت باشد. چون خدا، ربّ جميع است و جميع، بندۀ اويند. و بنابراين، جمله مورد بحث، تأكيد همان جمله سابق است كه مى فرمود: «اللّهُ رَبُّنَا وَ رَبّكُم» و مقدمه و زمينه چينى است براى جمله بعد كه مى فرمايد: «وَ إلَيهِ المَصِير». آنگاه مفاد هر دو جمله اين مى شود كه:
خدا، تنها پديد آرندۀ ما است، چون ربّ همۀ ما است، و منتهاى ما به سوى اوست. چون بازگشت ما به سوى اوست، پس هيچ پديد آرنده اى در بين ما، به جز خداى عزّوجلّ نيست.
مقتضاى ظاهر اين بود كه در تعليل بفرمايد: «اللّهُ رَبّى وَ رَبُّكُم لِى عَمَلِى وَ لَكُم أعمَالُكُم لا حُجّةَ بَينِى وَ بَينَكُم». چون اين جمله محاذى با جمله: «آمَنتُ بِمَا أنزَلَ اللّهُ مِن كِتَابٍ» است. همان طور كه آن جا فرمود: «بگو من ايمان دارم»، در اين جا نيز بايد مى فرمود: «اللّه، پروردگار من و پروردگار شما است. عملِ من، براى خودم و عملِ شما، براى شما است، و حجتى بين من و بين شما نيست، و مأمور شده ام كه به عدالت رفتار كنم»، ولى اين طور نفرمود، بلكه فرمود: «اللّه، پروردگار ما و شما است». و خلاصه به جاى «من و شما» فرمود: «ما و شما» و اين، بدان جهت بود كه كلام سابقش، يعنى «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ مَا وَصّى بِهِ نُوحاً...»، و نيز جملۀ «اللّهُ يَجتَبِى إلَيهِ مَن يَشَاءُ وَ يَهدِى إلَيهِ مَن يُنِيبُ» مى فهماند كه در اين ميان، مردمى هم هستند كه به آنچه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ايمان آورده، ايمان دارند، و دعوت او را مى پذيرند و شريعتش را پيروى مى كنند.
پس مراد از كلمۀ «ما» در «رَبّنا» و در «لَنَا أعمَالُنَا» و در «بَينَنَا»، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و مؤمنان به آن جناب است. و مراد از مخاطبين در جملۀ «وَ رَبُّكُم» و «أعمَالُكُم» و «بَينَكُم»، ساير مردم، يعنى اهل كتاب و مشركان اند، و اين آيه، نظير آيه شريفه «قُل يَا أهلَ الكِتَابِ تَعَالَوا إلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَينَنَا وَ بَينَكُم ألّا نَعبُدَ إلّا اللّهَ وَ لا نُشرِكَ بِهِ شَيئاً وَ لا يَتّخِذَ بَعضُنَا بَعضاً أربَاباً مِن دُونِ اللّه فَإن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشهَدُوا بِأنّا مُسلِمُون» مى باشد.
«وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا استُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبّهِمْ وَ عَلَيهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ»:
كلمه «حجّت»، به معناى سخنى است كه منظور از آن، اثبات و يا ابطال چيزى باشد. و اين واژه، از مادۀ «حج» گرفته شده كه به معناى قصد است. و كلمۀ «دَاحِض»، اسم فاعل از «دحض» است، كه به معناى بطلان و زوال است.
و معناى آيه به طورى كه گفته اند، اين است: كسانى كه درباره خدا احتجاج و استدلال مى كنند تا ربوبيت او را نفى و يا دين او را باطل كنند، (با اين كه مردم دعوت او را پذيرفته، و داخل دينش شده اند، چون حجتش روشن و واضح بود)، حجتشان نزد پروردگارشان باطل و زايل است، و غضبى از خدا برايشان است و عذابى شديد دارند.
و ظاهرا مراد از اين كه فرمود: «بعد از آن كه استجابت شد»، استجابت حقيقى است، به اين كه كسانى كه دعوت او را استجابت كرده اند، از روى علم و آگاهى و بدون شك و اضطراب استجابت كرده اند. و خلاصه، فطرت سالم انسانيت وادارشان كرده كه استجابت كنند. چون دين با معارفى كه در آن است، فطرى بشر است، و بدون هيچ درنگى آن را مى پذيرد. البته در صورتى كه فطرت (به خاطر عوامل خارجى) نمُرده باشد. همچنان كه فرموده: «إنّمَا يَستَجِيبُ الّذِينَ يَسمَعُونَ وَ المَوتَى يَبعَثُهُمُ اللّهُ»، و نيز فرموده: «وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّيهَا * فَألهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقوَيهَا»، و نيز فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنِيفاً فِطرَةَ اللّهِ الّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيهَا».
مقصود از باطل بودن حجّت منکران خدا
و بنابراين، حاصل معناى آيه اين است: كسانى كه در خداى تعالى و يا دين او احتجاج مى كنند، و می خواهند بعد از آن كه فطرت سالم و زنده بشر آن را پذيرفته، و يا بعد از آن كه مردم به فطرت سالم خود آن را پذيرفته اند، خدا را نفى و يا دين او را باطل سازند، حجتشان نزد پروردگارشان باطل و زايل است، و غضبى از خدا بر ايشان وارد خواهد شد، و عذابى كه نمى توان گفت چقدر است، خواهند داشت.
آيات سابق هم تا اندازه اى اين وجه را تأييد مى كند. چون در آن ها، اين معنا تذكر داده مى شد كه خدا دينى را تشريع كرد و انبيا خود را بدان سفارش فرمود و براى اقامۀ آن دين، از بندگانش، هر كه را مى خواست، انتخاب نمود. پس محاجّه كردن در اين كه خدا دينى دارد كه در آن بندگان خود را به عبادت خود واداشته، كار باطلى است، و چون چنين است، ممكن است بگوييم: آيه «اللّهُ الّذِى أنزَلَ الكِتَابَ بِالحَقّ وَ المِيزَانَ»، در مقام تعليل است، و حجتى است كه حجت كفار را ابطال مى سازد - در آن دقت فرماييد.
بعضى از مفسران گفته اند: ضمير در «لَهُ» به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بر مى گردد و منظور از استجابت كنندگان، اهل كتاب است، و منظور از استجابت آنان، اين است كه اعتراف دارند كه اوصاف رسول خدا و خصوصياتش در كتب آسمانى آنان آمده. و مقصود از جمله مورد بحث اين است كه: محاجّه اهل كتاب درباره خدا، بعد از آن اعتراف هايى كه كرده اند، محاجّه اى است كه در نزد پروردگارشان باطل است.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير در «لَهُ» به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بر مى گردد، و منظور از استجابت كننده، خودِ خداى تعالى است كه نفرين آن حضرت عليه بزرگان قريش را مستجاب كرد و در جنگ بدر همه را بكشت. و نيز نفرين آن حضرت عليه اهل مكه را مستجاب كرد، و به خشكسالى و قحطى مبتلايشان نمود. و دعاى آن جناب براى مستضعفان را مستجاب نمود و ايشان را از چنگال قريش نجات داد. و همچنين ساير معجزات آن حضرت، كه همه جنبۀ استجابت داشت. ولى اين دو معنا از سياق آيه به دور است.
بحث روايتى
در روح المعانى، در ذيل آيه «وَ الّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى اللّه...» از ابن عباس و مجاهد نقل كرده كه گفته اند: اين آيه درباره طایفه اى از بنى اسرائيل نازل شد كه در صدد برآمدند مردم را از اسلام برگردانند و گمراه كنند، و بدين منظور مى گفتند: كتاب ما قبل از كتاب شما نازل شده، و پيغمبر ما قبل از پيغمبر شما بود. پس دين ما، از دين شما بهتر است. و در روايتى ديگر، به جاى كلمۀ «دين ما» آمده كه: «پس ما از شما به خدا نزديك تر و سزاوارتريم».
و در الدر المنثور است كه ابن منذر، از عكرمه روايت كرده كه گفت: وقتى آيه شريفه «إذَا جَاءَ نَصرُ اللّه وَ الفَتح» نازل شد، مشركان مكه به مؤمنانى كه با ايشان تماس داشتند، گفتند: كتاب شما مى گويد «همۀ مردم، دسته دسته به دين خدا در مى آيند»، پس شما هم از شهر ما بيرون شويد، چرا در اين جا مانده ايد؟ آنگاه آيه «وَ الّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى اللّه مِن بَعدِ مَا استُجِيبَ لَهُ...» در اين باره نازل شد.
مؤلف: مضمون اين آيه با روايت هيچ تطبيق نمى كند. براى اين كه در داستانى كه روايت نقل كرده، احتجاجى در كار نبوده، و همچنين روايت روح المعانى هم، وافى به توجيه جملۀ «مَا استُجِيبَ لَهُ» نيست.
آيات ۱۷ - ۲۶ سوره شورى
اللَّهُ الَّذِى أَنزَلَ الْكِتَاب بِالحَْقِّ وَ الْمِيزَانَ وَ مَا يُدْرِيك لَعَلَّ السّاعَةَ قَرِيبٌ(۱۷) يَستَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مُشفِقُونَ مِنهَا وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الحَْقُّ أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فى السّاعَةِ لَفِى ضلَالِ بَعِيدٍ(۱۸) اللَّهُ لَطِيف بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ(۱۹) مَن كانَ يُرِيدُ حَرْث الاَخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فى حَرْثِهِ وَ مَن كانَ يُرِيدُ حَرْث الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنهَا وَ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ(۲۰) أَمْ لَهُمْ شرَكاؤُا شرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كلِمَةُ الْفَصلِ لَقُضىَ بَيْنهُمْ وَ إِنَّ الظالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۲۱) تَرَى الظالِمِينَ مُشفِقِينَ مِمَّا كسبُوا وَ هُوَ وَاقِعُ بِهِمْ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ فى رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لهَُم مَّا يَشاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِك هُوَ الْفَضلُ الْكَبِيرُ(۲۲) ذَلِك الَّذِى يُبَشرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ قُل لا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلا الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى وَ مَن يَقْترِف حَسنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شكُورٌ(۲۳) أَمْ يَقُولُونَ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً فَإِن يَشإِ اللَّهُ يخْتِمْ عَلى قَلْبِك وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَ يحِقُّ الحَْقَّ بِكلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(۲۴) وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السيِّئَاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ(۲۵) وَ يَستَجِيب الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ وَ يَزِيدُهُم مِّن فَضلِهِ وَ الْكَافِرُونَ لهَُمْ عَذَابٌ شدِيدٌ(۲۶)
خدا همان است كه كتاب را به حق و نيز ميزان را نازل كرد، و تو چه مى دانى، شايد قيامت نزديك باشد(۱۷).
آن هايى كه ايمانى به قيامت ندارند، در آمدنش عجله مى كنند، و كسانى كه ايمان دارند، از آمدنش بيمناك اند، و مى دانند كه حق است. تو آگاه باش، آن هايى كه در انكار قيامت لجبازى و اصرار مى ورزند، در ضلالتى سخت دور قرار دارند (۱۸).
خدا به بندگانش لطف دارد، هر كه را بخواهد روزى مى دهد، و او قوىّ و عزيز است (۱۹).
كسى كه تنها بهره آخرت را مى خواهد، به بهره اش مى افزاييم، و كسى كه تنها بهرۀ دنيا را مى خواهد، تنها از دنيا به او مى دهيم و ديگر در آخرت بهره اى ندارد (۲۰).
شايد اين مشركان، شركایى دارند كه برايشان دينى تشريع كرده كه خدا به آن اذن نداده؟ اگر كلمۀ فصل (و قضاء حتمى) نبود، كار هلاكتشان يكسره مى شد، و ستمكاران عذابى دردناك دارند(۲۱).
ستمگران را مى بينى كه از آنچه كرده اند، بيمناك اند، ولى بلاى همان كرده ها بر سرشان خواهد آمد، و كسانى كه ايمان آورده، اعمال صالح كردند، در باغ هاى بهشت قرار گرفته، نزد پروردگار خود، هرچه بخواهند دارند، و فضل بزرگ همين است(۲۲).
اين است همان كه خدا بندگان خود را بدان بشارت مى دهد، بندگانى كه ايمان آورده، اعمال صالح كردند. بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى طلب نمى كنم، به جز مودّت نسبت به اقرباء، و كسى كه حسنه اى به جاى آورد، ما حُسنى بر آن حسنه اضافه مى كنيم، كه خدا آمرزگار و قدردان است (۲۳).
و يا (درباره همين مودّت هم) مى گويند به دروغ بر خدا افتراء بسته، (بگو) اگر من به خدا دروغ ببندم، خدا اگر بخواهد مُهر بر دلم مى زند، و خدا بالاخره باطل را از بين برده، حق را به وسيلۀ كلماتش، به كرسى مى نشاند، كه او داناى به نهفته هاى دل هاست (۲۴).
و همو است خدايى كه توبه را از بندگانش مى پذيرد، و از گناهان عفو مى فرمايد، و به آنچه مى كنيد، دانا است (۲۵).
و دعاى كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند، مستجاب نموده، از فضل خود بيش از آنچه خواسته اند، مى دهد، و اما كفار عذابى سخت دارند (۲۶).
اين آيات، فصل چهارمى است از آيات سوره، كه وحى را تعريف مى كند به اين كه: آن دينى كه به وسيله وحى نازل شده، به صورت كتابى است كه براى مردم نوشته شده و ميزانى است كه در قيامت با آن، اعمالشان سنجيده مى شود، و بر طبق آن جزاء داده مى شوند. و جزاء حسن، خود نوعى رزق است. آنگاه رشته سخن به ثواب و عقابى كه روز قيامت دارند، كشيده شده است. در اين فصل، آيه «مودّت» و آياتى مناسب با آن نيز آمده.
«اللَّهُ الَّذِى أَنزَلَ الْكِتَاب بِالحَْقِّ وَ الْمِيزَانَ...»:
در چند فصل گذشته كه گفتيم راجع به وحى صحبت مى كند، هر فصلى با جمله فعليه آغاز مى شد، در يكى كه صرفا از وحى خبر مى داد، مى فرمود: «كَذَلِكَ يُوحِى إلَيكَ»، و در دومى كه غرض از وحى را بيان مى كرد، مى فرمود: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ»، و در سومى كه آثار آن را بيان مى كرد، مى فرمود: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّين». ولى در اين فصل - كه مسأله إنزال «كتاب» و «ميزان» را توصيف مى كند، سياق را تغيير داده، آن را با جملۀ اسميه آغاز كرده، مى فرمايد: «اللّهُ الّذِى أنزَلَ الكِتَابَ...»، و لازمۀ آن، اين است كه وحى را به نزول «كتاب» و «ميزان» تعريف كرده باشد.
و شايد وجه اين تغيير سياق همان باشد كه در آيه قبلى بيان كرديم، كه منظوراز اين كه فرمود: «وَ الّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى اللّه» چيست. چون آن وجه اقتضاء مى كرد خداى تعالى را براى اجتماع كنندگان اين طور معرفى كند كه: او، كسى است كه كتاب و ميزان را به حق نازل كرد. و لازمۀ آن، اين است كه وحى را همان طور كه توجه فرموديد، به اثرش تعريف كند.
مقصود از «كتاب» و «ميزان» در آيه: «اللهُ الّذِى أنزَلَ الكِتَابَ بِالحَقّ وَ المِيزَان...»
و به هر حال مراد از «كتاب»، وحيى است كه مشتمل بر شريعت و دين باشد. شريعت و دينى كه در مجتمع بشرى حاكم باشد. در تفسير آيه «كَانَ النّاسُ أُمّةً وَاحِدَة...» نيز گفتيم كه منظور از «كتاب» در قرآن كريم، شريعت و دين است، و معناى «إنزال آن به حق»، اين است كه اين كتاب حقّ محض است، و آميخته با اختلاف هاى شيطانى و نفسانى نيست.
و كلمۀ «ميزان»، به معناى هر مقياسى است كه اشياء با آن سنجيده مى شود. و مراد از آن، به قرينۀ ذيل آيه و آيات بعد، همان دينى است كه كتاب مشتمل بر آن است. و از اين جهت «دين» را «ميزان» ناميده كه عقايد و اعمال به وسيلۀ آن سنجش مى شود، و در نتيجه، در روز قيامت هم، بر طبق آن سنجش محاسبه و جزا داده مى شود.
پس ميزان عبارت است از: دين با اصول و فروعش. و مؤّيد اين وجه، كلام ديگر خداى تعالى است كه مى فرمايد: «لَقَد أرسَلنَا رُسُلَنَا بِالبَيّنَات وَ أنزَلنَا مَعَهُمُ الكِتَابَ وَ المِيزَانَ». چون ظاهر اين كه فرموده: «مَعَهُم: با آنان»، اين است كه مراد از «ميزان»، همان «دين» باشد.
بعضى از مفسران گفته اند: «ميزان»، به معناى عدل است، و اگر عدل «ميزان» خوانده شده، بدين جهت است كه ميزان، وسيلۀ برقرارى انصاف و مساوات در بين مردم است و «عدل» نيز، چنين است. آنگاه براى گفتۀ خود چنين تأييد آورده كه در سابق در آيه: «وَ أُمِرتُ لِأعدِلَ بَينَكُم»، كلمۀ عدل ذكر شده بود. پس معلوم مى شود منظور از «ميزان»، همان «عدل» است.
ليكن ما اين معنا را قبول نمى كنيم، براى اين كه در خود آيه، هيچ شاهدى بر اين نيست كه منظور از «ميزان»، عدل باشد. و ما در سابق، در معناى آيه «لِأعدِلَ» گفتيم كه: مراد از «عدل» اين است كه آن جناب در تبليغ رسالت خود و در اجراى احكام خدا، بين مردم فرق و تفاوت نگذارد. و خلاصه مراد از «عدل»، برقرار كردن مساوات در بين همۀ طبقات است، نه عدالت قاضى و حاكم.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |