تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «ميزان»، همان ترازوى معروف است، كه با آن، سنگينى چيزى سنجيده مى شود.
و خواننده خودش مى داند كه اين تفسير درست نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «ميزان»، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است.
البته ممكن است كلام اين مفسر را به همان وجهى كه ما آورديم، ارجاع داد. چون ما گفتيم مراد از «ميزان»، دين خدا با اصول و فروع آن است، و معلوم است كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، مصداق تمام عيار آن است. چون ترازويى است كه وزن ديندارىِ تك تك امت به وسيلۀ او سنجيده مى شود و هر فردى كه بيشتر به آن جناب شباهت دارد، ديندارتر، و هر فردى كه كمتر شباهت دارد، دينش كمتر است، ولى با اين حال، اين توجيه با آيه ۲۵ سوره «حديد» - كه چند سطر قبل گذشت - آن طور كه بايد نمى سازد.
«وَ مَا يُدرِيكَ لَعَلّ السّاعَةَ قَرِيبٌ»: از آن جا كه كلمه «ميزان»، إشعارى به حساب و جزا و اشاره اى به روز قيامت داشت، از اين رهگذر به مسأله انذار منتقل شد، و ايشان را به آينده اى كه در انتظارشان است، آينده اى كه يا هول انگيز و يا نويدبخش است، هشدار مى دهد.
كلمه «يُدرِى»، از مصدر «إدرَاء» گرفته شده، كه به معناى اعلام است، و منظور از كلمۀ «ساعت» - به طورى كه گفته شده - آمدن ساعت است. و به همين جهت كلمۀ «قريب» - كه خبر اين مبتدا است - مذكر آمده، و گرنه اگر منظور خود ساعت بود، نه آمدن آن، بايد مى فرمود: «السّاعَةُ قَرِيبَةٌ.
پس معناى جمله اين مى شود كه: اى رسول گرامى! تو چه مى دانى، شايد آمدن قيامت نزديك باشد. خطاب در آيه، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، از اين باب كه آن جناب، شنواى خطاب است، و گرنه منظور تمامى مردم اند، چون تمامى مردم شنوا هستند و انذار و تخويف آن، شامل همه مى شود.
«يَستَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مُشفِقُونَ مِنهَا ...»:
مراد از استعجال كفار به آمدن قيامت، استعجال از باب مسخره است، نه استعجال واقعى، كه به راستى خواسته باشند قيامت زودتر بيايد. و اين نوع استهزاء به قيامت، در قرآن كريم، مكرر از كفار حكايت شده. از آن جمله، اين است كه مى گفتند: «مَتى هَذَا الوَعدُ إن كُنتُم صَادِقِينَ».
كلمه «مُشفِقُونَ»، جمع اسم فاعل از باب إفعال است، و «إشفاق»، به معناى نوعى ترس است. راغب مى گويد: «إشفاق»، عنايتى است كه با خوف آميخته باشد. چون مشفق كسى را گويند كه «مشفقٌ عليه» را دوست مى دارد، و مى ترسد بلايى به سرِ او آيد. اين حالت را كه مى ترسد محبوبش در معرض آسيبى واقع شود، إشفاق گويند، و در قرآن فرموده: «وَ هُم مِنَ السَّاعَةِ مُشفِقُونَ».
و اين كلمه، هر جا با حرف «مِن» متعدى شود، معناى ترس در آن روشن تر مى شود، و چون با حرف «فِى» متعدى شود، معناى عنايت در آن روشن تر مى شود، و از هر دو نمونه اش در قرآن هست. اولى، مانند آيه اى كه گذشت، و آيه «مُشفِقُونَ مِنهَا». و دومى، مانند: «إنّا كُنّا قَبلُ فِى أهلِنَا مُشفِقِينَ».
«ألا إنّ الّذِينَ يُمَارُونَ فِى السّاعَةِ لَفِى ضَلَالٍ بَعِيد» - كلمۀ «يُمَارُونَ»، مضارع از مصدر «مُمَارات» است، و ممارات، به معناى پافشارى بر جدال است. و مراد از آن در اين جا، اين است كه مشركان در انكار قيامت پافشارى مى كنند.
و اگر فرمود: اين ها در ضلالتى بعيد هستند، بدين جهت است كه طريق زندگى صحيح را گُم كرده اند و از آن راه دور شده اند. براى اين كه زندگى، مهمترين چيزى است كه بايد درباره اش درست بينديشند، در حالى كه مشركان، زندگى را پايان پذير و فانى تصور كردند، و به همين جهت، به شهوات ناپايدار دنيا هجوم آوردند و سر و دست شكستند، با اين كه زندگى بشر، ناپايدار و پايان پذير نيست، بلكه جاودانى بى انتها است. و به همين جهت، بايد از دنيايشان براى آخرتشان توشه برگيرند، اما كفار راه را به خطا رفتند، و سرانجام به راه هلاكت افتادند.
«اللَّهُ لَطِيف بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ»:
در معناى كلمۀ «لطف»، بويى از مدارا و آسانى عمل، و نيز بويى از دقت و باريكى آن چيزى كه عمل بر آن واقع مى شود، نهفته. (مثلا پارچه لطيف، آن پارچه اى است كه با دقت ساخته شده، و تار و پودش از نخى باريك تشكيل شده، و بايد با آن به مدارا رفتار كرد، و بافتنش هم زور و ضرب نمى برد)، و فاعل چنين فعلى را كه عمل به مدارا و دقت و سهولت مى كند، و سر و كارش در عمل با نخى باريك و دقيق و ماشين آلاتى دقيق و ريز است، لطيف مى خوانيم. مثلا مى گوييم: هوا چقدر لطيف است! چون آن قدر سبك و رقيق است، كه به آسانى در منافذ همۀ اجسام نفوذ مى كند، و به آسانى مى تواند با اجزاء درونى آن اجسام تماس پيدا كند.
معناى اين كه فرمود: خدا به بندگان خود «لطيف» است
وقتى معناى واژه «لطيف» اين شد، اگر بخواهيم آن را در مورد خداى سبحان استعمال كنيم، به حكم اجبار بايد خصوصيات مادى را از معناى آن حذف كنيم. چون خدا مادى نيست. آن وقت معناى اين كه «خدا، لطيف است»، اين مى شود: خدا با احاطه و عملش بر دقائق امور نائل مى شود و در آن امور دقيقه، با رفق و مدارا هرچه بخواهد، مى كند.
در اين آيه شريفه، رازق بودن خدا را نتيجۀ «لطيف» و «قوى» و «عزيز» بودن او قرار داده و فرموده: «چون خدا لطيف به بندگان خويش و قوى و عزيز است، ايشان را رزق مى دهد»، و اين، خود دلالت دارد بر اين كه مى خواهد بفرمايد: خدا به خاطر اين كه «لطيف» است، احدى از مخلوقاتش كه محتاج رزق اوست، از او غايب نيست و از پذيرفتن رزقش سر باز نمى زند. و به خاطر اين كه «قوى» است، احدى او را از دادن رزق عاجز نمى كند. و به خاطر اين كه «عزيز» است، كسى او را از اين كار مانع نمى شود.
و منظور از «رزق»، تنها ماديات نيست، بلكه اعمّ از آن و از موهبت هاى معنوى و دينى است، كه بعضى از بندگان خود را كه مى خواهد، از آن موهبت برخوردار مى سازد. شاهد اين مدعا، آيه بعدى است كه در آن، هم سخن از موهبت هاى مادى است و هم از موهبت هاى معنوى، و نيز آيه قبلى است كه در بارۀ نازل كردن «كتاب» و «ميزان» سخن گفته است.
مقصود از زراعت آخرت و زراعت دنيا چیست؟
«مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فى حَرْثِهِ...»:
كلمه «حَرث»، به معناى زراعت است، و مراد از زراعت آخرت، نتيجۀ اعمال است، كه روز قيامت به آدمى عايد مى شود، و به عنوان استعاره، آن را «زراعت آخرت» ناميده. مثل اين كه اعمال صالحه، بذرى است كه مى كارند تا در پایيز آخرت، آن را درو كنند.
و مراد از اين كه مى فرمايد: «هر كس زراعت آخرت را بخواهد، زراعتش را زياد مى كنيم»، اين است كه: ما ثواب او را چند برابر مى سازيم. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ أمثَالِهَا». و نيز فرموده: «وَ اللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ».
«وَ مَن كَانَ يُرِيدَ حَرثَ الدُّنيَا نُؤتِهِ مِنهَا وَ مَا لَهُ فِى الآخِرَةِ مِن نَصِيبٍ» - يعنى: و كسى كه تنها نتایج دنيايى را در نظر دارد، و براى به دست آوردن آن مى كوشد، و مى خواهد كه نتيجۀ عملش در دنيا عايدش شود، نه در آخرت، ما آن نتيجۀ دنيایى را به او مى دهيم، و ديگر در آخرت بهره اى ندارد.
و اگر اين معنا را تعبير كرده به «ارادۀ حرث»، براى اين بوده كه اشاره كرده باشد به اين كه صرف اراده در به دست آوردن نتايج دنيا و آخرت كافى نيست، بلكه اراده، عمل هم مى خواهد، همچنان كه در جاى ديگر نيز فرموده: «وَ أن لَيسَ لِلإنسَانِ إلّا مَا سَعَى».
در جمله قبلى به وضوح مى فرمود: «كسى كه زراعت آخرت را مى خواهد، آن زراعت را با زيادتى به او مى دهيم»؛ ولى در اين جمله، مطلب را مبهم و گنگ آورده، مى فرمايد: «و كسى كه زراعت دنيا را بخواهد، از آن به او مى دهيم (نه همۀ آن را)؛ و اين، اشاره است به اين كه زمام امر، بسته به مشيّت خدا است. چه بسا مى شود كه از دنيا بسيار مى دهد، و چه بسا مى شود كه كم مى دهد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «مَن كَانَ يُرِيدَ العَاجِلَةَ عَجَّلنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُرِيدُ».
در اين آيه شريفه، التفاتى به كار رفته. چون در آيه قبلى، خداى عزّوجلّ غايب فرض شده بود، مى فرمود: «خدا، لطيف به بندگان خويش است. به هر كس بخواهد، روزى مى دهد و او، قوىّ و عزيز است». و در آيه مورد بحث، گوينده جمع فرض شده، مى فرمايد: «نَزِد لَهُ: زياد مى كنيم براى او». «نُؤتِهِ مِنهَا: از آن به وى مى دهيم». و اين، براى اين بود كه آن عظمتى را كه دو كلمۀ «قوى» و «عزيز» افاده مى كرد، اين جا نيز افاده كند.
و حاصل معناى دو آيه، اين است كه: خداى سبحان، لطيف به همۀ بندگان خويش است، داراى قوّتى است مطلقه و عزّتى مطلقه. بندگان خود را بر حسب مشيّتش روزى مى دهد، ولى با اين تفاوت كه در بارۀ كسانى كه هدفشان آخرت است و براى آن كار مى كنند، خواسته كه دنيا را بدهد، و مزد آخرتش را بيشتر از آنچه كه عمل كرده اند، بدهد. ولى در بارۀ كسانى كه هدفشان تنها دنيا است، خواسته است تنها دنيا را بدهد و در آخرت بهره اى نداشته باشند.
از اين جا، اين معنا روشن مى گردد كه: آيه اولى، هر دو طائفه را شامل مى شود. هم اهل دنيا را و هم اهل آخرت را. و همچنين كلمۀ «رزق»، هر دو قسم رزق را شامل مى شود. هم رزق دنيايى را و هم آخرتى را. ولى آيه دوم، اجمال اين آيه را به تفصيل بيان مى دارد.
«أَمْ لَهُمْ شرَكاؤُا شرَعُوا لَهُم مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ ...»:
بعد از آن كه بيان كرد كه خداى سبحان كسى است كه كتاب را به حق نازل كرده، و براى بشر دين را تشريع نموده كه ميزان اعمال آنان باشد، و او به لطف و قوّت و عزّتش، هر كسى كه آخرت را بخواهد و براى آن سعى كند، خواسته اش را با زيادت به او مى دهد، و كسى كه تنها دنيا هدفش باشد و آخرت را از ياد ببرد، در آخرت نصيب نمى دهد؛ اينك در اين آيه، بى بهره بودن كفار در آخرت را مسجّل مى كند، به اين كه:
دينى به جز آنچه خدا تشريع كرده، وجود ندارد تا كفار عمل خود را مستند بدان كنند، و در نتيجه، همان رزقى را كه اهل ايمان در آخرت دارند، داشته باشند. چون خدا شريكى ندارد تا در مقابل دين تشريع شدۀ خدا و بدون اذن او دينى تشريع كند. پس هيچ دينى نيست، مگر دين خدا و در آخرت هيچ رزق حسنى نيست، مگر براى كسى كه به دين خدا ايمان آورده، بر طبق آن عمل كرده باشد.
پس اين كه فرمود: «أم لَهُم شَرَكَاء»، در مقام انكار است، و جملۀ «وَ لَولَا كَلِمَةُ الفَصلِ لَقُضِىَ بَينَهُم» اشاره است به كلمه اى كه قبلا از خدا صادر شده بود، كه آدميان تا مدتى معين در زمين زندگى كنند. و اين اشاره را هم دارد كه جرم و گناه گناهكاران، نافرمانى خدایى است بزرگ.
«وَ إنّ الظَّالِمِينَ لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ» - اين جمله، تهديد كفار است بر ظلمى كه كردند، و نيز اشاره است به اين كه از قلم خدا نمى افتند و از عذابش رهایى ندارند. حال اگر بين آن ها قضا نراند و در دنيا عذابشان نكند، در آخرت عذابى دردناك خواهند داشت.
«تَرَى الظّالِمِينَ مُشفِقِينَ مِمَّا كَسبُوا وَ هُوَ وَاقِعُ بِهِمْ ...»:
خطاب «تَرى» به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، البته نه به عنوان اين كه رسول خدا است، بلكه به عنوان اين كه شنونده است. در نتيجه، شامل حال هر كسى كه شأنيّت شنوايى داشته باشد، مى گردد.
و مراد از «ظَالِمين»، كسانى است كه دين خدا را ترك كردند - دينى كه خدا براى ايشان تشريع كرده بود - و از قيامت اعراض نمودند. و معناى آن، اين است كه: همۀ بينندگان خواهند ديد كه ستمكاران در روز قيامت از آنچه كردند، خائف اند، و آنچه از آن مى ترسيدند، بر سرشان خواهد آمد و هيچ مفرّى از آن ندارند.
اين آيه شريفه، از آياتى است كه در دلالت بر «تجسّم اعمال» خيلى روشن است. و بعضى از مفسران گفته اند: در كلام چيزى حذف شده، و تقدير آن چنين است: «مُشفِقِينَ مِن وَبَالِ مَا كَسَبُوا: ترسانند از وبال گناهانى كه مرتكب شدند»، ولى هيچ حاجتى به اين تقدير نيست.
«وَ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِى رَوضَاتِ الجَنّات» - در مجمع البيان گفته: كلمۀ «روضه» به معناى زمين سبز و خرّمى است كه گياهان در آن به خوبى مى رويند. و كلمۀ «جنّت»، زمينى است كه اطرافش درختكارى شده باشد. در نتيجه «رَوضَات جَنّات»، باغ هاى مشجّرى است كه در وسط زمين سبز و خُرّم قرار دارد.
«لَهُم فِيهَا مَا يَشَاؤُن عِندَ رَبّهِم» - يعنى نظام دنيايى كه هر چيزى به وسيله سببش پديد مى آيد، در آن جا جارى نيست و در آن جا، اين نظام برچيده شده. تنها سببى كه در آن جا كارگر است، اراده و خواست آدمى است. هرچه را بخواهد، در همان آن، خدا برايش خلق مى كند و اين، خود فضل بزرگى است از خداى سبحان.
«ذَلِكَ الّذِى يُبَشّرُ اللّهُ عِبَادَهُ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصِالِحَات» - اين جمله، بشارتى است به مؤمنان صالح. و كلمۀ «عباد» را بر ضميرى كه به خدا بر مى گردد، اضافه كرد تا بندگان صالح را احترام كرده باشد.
توضيح و بررسی اقوال مفسّران، در تفسير آيه مودّت
«قُل لا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى»:
آن چيزى كه درخواست اجر مزد در مقابل آن نفى شده، تبليغ رسالت و دعوت دينى است. مى فرمايد: بگو در برابر اين ها، مزدى درخواست نمى كنم. و خداى تعالى، اين معنا را از عده اى از انبيا، از قبيل نوح و هود و صالح و لوط و شعيب «عليهم السلام» حكايت كرده، كه در ضمن سخنانى كه به امت خود مى گفتند، اين را نيز خاطرنشان كرده اند كه: «وَ مَا أسئَلُكُم عَلَيهِ مِن أجرٍ إن أجرِىَ إلّا عَلَى رَبّ العَالَمِينَ».
در سوره «شعرا» و سوره هايى ديگر، باز از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» حكايت شده كه به امت خود فرموده: «وَ مَا تَسئَلهُم عَلَيهِ مِن أجرٍ»، كه در اين جمله، او را دستور داده مردم را خطاب كند به اين كه: «من از شما مزد نمى خواهم». و نيز فرموده: «قُل مَا أسئَلُكُم عَلَيهِ مِن أجرٍ».
و نيز فرموده: «قُل مَا سَئَلتُكُم مِن أجرٍ فَهُو لَكُم إن أجرِىَ إلّا عَلَى اللّه». و نيز فرموده: «قُل لا أسئَلُكُم عَلَيهِ أجراً إن هُوَ إلّا ذِكرَى لِلعَالَمِينَ». و در اين آيه اخير، به علت مزد نخواستن اشاره كرده، مى فرمايد: قرآن تذكرى است براى تمام عالَم، نه براى يك طايفۀ معين، تا از آن طايفه مزد گرفته شود.
و نيز فرموده: «قُل مَا أسئَلُكُم عَلَيهِ مِن أجرٍ إلّا مَن شَاءَ أن يَتّخِذَ إلى رَبّهِ سَبِيلاً». و معناى آن به بيانى كه در تفسيرش گذشت، اين است كه: مزد من اين است كه يكى از شما بخواهد راهى به سوى پروردگارش اتخاذ كند. يعنى دعوت مرا به اختيار خود بپذيرد، همين مزد من است. و خلاصه، چيزى به جز دعوت در كار نيست، نه اجرى و نه مزدى.
خداى تعالى، در آيه مورد بحث - بر خلاف آياتى كه به عنوان شاهد ذكر گرديد - اجرى براى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» معين كرده و آن، عبارت است از: «مودت نسبت به اقرباى آن جناب»، و اين را به يقين از مضامين ساير آيات اين باب مى دانيم كه اين «مودّت»، امرى است كه باز به استجابت دعوت برگشت مى كند. حال يا استجابت همه دعوت، و يا بعضى از آن كه اهميت بيشترى دارد.
و به هر حال، ظاهر اين استثنا اين است كه استثنا متصل است، نه منقطع. چيزى كه هست، بايد به طور ادّعاء، مودّت به ذى القربى را از مصاديق اجر دانست. پس ديگر حاجتى نيست به اين كه ما نيز مانند ديگران خود را به زحمت بيندازيم تا هر طور شده، استثنا را منقطع بگيريم.
- مودّت به ذِى القُرباى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به چه معنا است؟
اقوال مفسران در معناى آن مختلف است:
بعضى از مفسران - و به طورى كه مى گويند بيشتر مفسران - گفته اند: خطاب در اين آيه به قريش است، و اجرى كه در آن درخواست شده، مودّت قريش نسبت به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و نزديكان ايشان از قريش است. و اين، بدان جهت بوده كه قريش آن جناب را تكذيب مى كردند و دشمن خود مى دانستند. چون آن جناب - بر اساس آنچه كه در برخى از روايات ذكر شده - متعرض خدايان قريش مى شد. لذا خداى تعالى دستورش داده كه از ايشان بخواهد: اگر ايمان نمى آورند، حداقل با او دشمنى نكنند. براى اين كه آن جناب با آن ها قرابت و خويشاوندى داشته. و نيز آن حضرت را مورد بغض و كينه خود قرار ندهند و اذيت ننمايند.
پس بنابر اين تفسير، كلمه «قُربَی» به معناى خويشاوند نيست، بلكه به معناى قرابت و خويشاوندى است، و حرف «فِى» به معناى سببّيت است.
ولى اين تفسير اشكال دارد؛ براى اين كه معناى «اجر» وقتى تمام مى شود كه درخواست كنندۀ آن، كارى كرده باشد، و سودى به مردم رسانده باشد، و در ازاء آن، مزد طلب كند. مزدى كه برابر عمل عامل باشد، و در مورد بحث، «اجر» وقتى معنا دارد كه رسول خدا، قريش را هدايت كرده باشد و ايشان ايمان آورده باشند. چون با فرض باقى ماندن در كفر و تكذيب دعوت آن جناب، چيزى از آن جناب نگرفته اند تا در مقابلش اجرى بدهند. و به فرض هم كه به آن جناب ايمان آورده باشند، تازه به يكى از اصول سه گانۀ دين ايمان آورده اند، نه به همۀ آن، تا باز بدهكار مزد باشند. علاوه بر اين كه در همين فرض، ديگر بغض و دشمنى تصور ندارد، تا ترك آن مزد رسالت فرض شود، و رسول خدا آن را از ايشان بخواهد.
و كوتاه سخن اين كه: در صورتى كه پرسش شدگان در اين سؤال، كافر فرض شوند، معناى «اجر» تصور ندارد. و در صورتى كه مؤمن فرض شوند، دشمنى تصور ندارد تا به عنوان مزد بخواهند دست از آن بردارند.
اين اشكال بنابر فرضى كه استثنا منقطع باشد و مودّت قرُبى اجر نباشد، بلكه حكمى جداگانه باشد، نيز وارد است. چون درخواست اجر از مردم به هرحال وقتى تصور دارد كه ايمان آورده باشند. چون در اين فرض هم، استدراك از جملۀ مورد بحث با همه قيودش مى باشد. (و معنا چنين مى شود: بگو من از شما هيچ مزدى نمى خواهم، وليكن مودّت قُربَى را مى خواهم)، خوب دقت بفرماييد.
آیا مخاطب آیه «مودّت»، انصار هستند؟
بعضى هم گفته اند: مراد از «مودّت» نسبت به قُربى، همان معنايى است كه از بيشتر مفسران نقل كرديم، اما خطاب در آن به قريش نيست، بلكه به انصار است.
آنگاه گفته اند: انصار، مالى براى آن حضرت آوردند تا به مصارف شخصى خود برساند. در اين جا، آيه مورد بحث نازل شد، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، آن مال را رد كرد. و چون رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در بين انصار خويشاوندانى از ناحيه «سَلمى»، دختر زيد نجاريّه، و از جهت مادرش آمنه - به طورى كه گفته اند - داشت، لذا در آيه خطاب به انصار كرد، كه من از شما مزد نمى خواهم، تنها مزدم اين باشد كه با خويشاوندان من كه در بين شمايند، مودّت كنيد.
اين تفسير نيز صحيح نيست. براى اين كه دوستى و علاقۀ انصار نسبت به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به حدّى شديد بود كه ديگر حاجت به سفارش نداشت، و احدى در آن شك و ترديد ندارد. چگونه ممكن است به انصار كه از آن جناب وقتى كه در مكه بود، تقاضا كردند كه به سرزمينشان مهاجرت فرمايد، و در مدينه او را منزل دادند، و جان ها و اموال و فرزندان خود را فداى او كرده، و در ياری اش منتهاى درجه كوشش را مبذول داشتند، و حتى به كسانى هم كه از اهل مكه با آن جناب به مدينه آمده بودند، احسان نمودند، و خداى سبحان، در آيه «وَ الّذِينَ تَبَوّؤُا الدّارَ وَ الإيمَانَ مِن قَبلِهِم يُحِبُّونَ مَن هَاجَرَ إلَيهِم وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِم حَاجَةً مِمِا أُوتُوا وَ يُؤثِرُونَ عَلى أنفُسِهِم وَ لَو كَانَ بِهِم خَصَاصَة»، ايشان را ستوده و همه مى دانيم كه دوستى انصار با مهاجران، آن هم به اين حد از دوستى، تنها به خاطر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بود. آن گاه بفرمايد: من از شما مزدى نمى خواهم، مگر مودت به خويشاوندم را.
و وقتى پايه علاقه و محبت انصار نسبت به آن جناب به اين حد است، ديگر چه معنا دارد كه خداى سبحان مأمورش كند كه از ايشان بخواهد نسبت به خويشاوندان مادری اش - كه يك خويشاوندى بسيار دور است - مودّت بورزند؟
علاوه بر اين كه عرب چندان اعتنايى به خويشاوندان مادرى، يعنى خويشاوندان زنان خود ندارند. اين عرب است كه مى گويد:
بَنُونَا بَنُو أبنَائَنَا وَ بَنَاتُنَا * بَنُوهُنّ أبنَاءُ الرّجَالِ الأبَاعِد
«فرزندان ما، فرزندان پسران مايند، و اما فرزندان دختران، ما فرزندان مردان بيگانه اند».
و نيز مى گويد:
وَ إنّمَا أمّهَاتُ النّاسِ أوعِيَةٌ * مُستَودِعَاتٌ وَ لِلأنسَابِ آبَاءُ
«مادران مردم، ظرف و صدف پديد آمدن مردم اند، و سلسلۀ انساب، تنها به وسيله پدران حفظ مى شود».
آرى، اين اسلام است كه زنان را در قرابت داخل و آنان را با مردان برابر، و نواده هاى پسرى و دخترى را يكسان كرده - كه در مباحث گذشته در باره اش سخن رفت.
بعضى ديگر گفته اند: خطاب در آيه به قريش است. و منظور از «مودّت به قربى»، مودّت به سبب قرابت است، ليكن مراد از آن، مودّت پيغمبر است، نه مودّت قريش كه در وجه اول آمده بود، و استثناء هم، منقطع است. در نتيجه معناى آيه چنين است:
بگو من از شما در برابر هدايتى كه به سوى آن دعوتتان مى كنم تا شما را به روضات جنات و خلود در آن برساند، مزدى نمى خواهم، و پاداشى توقع ندارم، ليكن اين علاقه اى كه من به خاطر خويشاوندی ام به شما دارم، به من اجازه نمى دهد در باره شما بى تفاوت باشم، مرا وادار مى كند كه شما را به آن هدايت برسانم، و به آن روضات جنات رهنمون نمايم.
اشكال اين وجه اين است كه: با تحديدى كه خداى سبحان در مسأله دعوت و هدايت كرده نمى سازد. چون خداى تعالى در بسيارى از موارد در كلام مجيدش، اين معنا را مسجّل فرموده كه: «وظيفۀ او، تنها دعوت است»، و او، مردم را به سوى خدا هدايت نمى كند، بلكه هدايت، تنها به دست خدا است. و نيز، او نبايد به خاطر كفر كفار و ردّ دعوتش اندوهگين شود، چون وظيفۀ او تنها ابلاغ است. پس او نمى تواند به خاطر علاقۀ فاميلى كه با خويشاوندان خود دارد، آن ها را هدايت كند، و يا به خاطر دشمنى و كراهتى كه از ديگران دارد، از هدايت آن ها روى بگرداند.
و با اين همه، چطور ممكن است در آيه «قُل لا أسئَلُكُم...»، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را مأمور كند كه به كفار قريش اعلام نمايد كه علاقه اش به آنان، به خاطر اين كه فاميل اويند، وادارش مى كند كه هدايتشان كند، نه به خاطر مزدى كه از ايشان درخواست نمايد؟!
و بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مودّت به قربى»، مودّت خود قربى است، و خطاب در آيه به قريش و يا به عموم مردم است، و معنايش اين است كه: بگو من از شما مزدى نمى خواهم، مگر همين كه با اقرباى خودتان مودّت داشته باشيد.
اين وجه نيز اشكال دارد، و آن اين است كه: مودّت به اقربا، به طور مطلق پسنديده نيست تا اسلام بشر را به آن دعوت كند، با اين كه قرآن صريحا فرموده: «لَا تَجِدُ قَوماً يُؤمِنُونَ بِاللّه وَ اليَومِ الآخِر يُوَادُّونَ مَن حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَو كَانُوا آبَاءَهُم أو أبنَاءَهُم أو إخوَانَهُم أو عَشِيرَتَهُم أولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإيمَانَ وَ أيّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ».
و سياق اين آيه شريفه نمى تواند مخصصّ يا مقيّد آيه مورد بحث باشد (تا معناى مجموع آن دو چنين شود كه: من از شما مزدى نمى خواهم، به جز محبت به خويشاوندان تان، مگر اين كه آن خويشاوندان كه يا پدران هستند يا فرزندان يا برادران، دشمن خدا باشند)، تا در نتيجه مودّت قريش نسبت به اقرباى مؤمن، اجر رسالت قرار گيرد.
بعلاوه وقتى منظور از اين مودّت، مودّت خاصى باشد، يعنى محبت به خويشاوندان مؤمن، ديگر معنا ندارد تمامى قريش و يا تمامى مردم بدهكار چنين مزدى باشند. (چون تمامى افراد قريش چنين اقربايى ندارند، و همچنين تمامى افراد بشر چنين خويشاوندى ندارند، تا با مودت ورزيدن به او، مزد رسالت آن جناب را بدهند).
مودّت به قربى، به معنای صله رحم نیست
آرى، اسلام هرگز مردم را دعوت نمى كند به اين كه خويشاوند خود را به خاطر اين كه خويشاوند است، دوست بدارند، بلكه آن محبت به خويشاوندى كه اسلام بشر را بدان خوانده، «محبّت فى اللّه» است، بدون اين كه مسأله خويشاوندى كمترين دخالتى در آن داشته باشد. البته اسلام اهتمام زيادى به مسأله قرابت و رحم دارد، اما به عنوان صله رحم، و اين كه با رحم قطع رابطه نكنند، و از دادن مال عزيز و مورد حاجت خود به ارحام فقير مضايقه ننمايند، نه به عنوان اين كه رحم خود را دوست بدارند، چون اسلام بر هر محبتى، به جز محبت به خدا خط بطلان كشيده.
و ما نمى توانيم بگوييم كه «مودّت به قربى» در آيه شريفه، كنايه است از همين صله رحم و احسان به ايشان و انفاق مال به آنان. چون در آيه شريفه، هيچ قرينه اى نيست كه دلالت كند بر اين كه معناى حقيقى مودت منظور نيست، بلكه صله رحم منظور است، چون صله رحم مسأله ديگرى است و حبّ فى اللّه مسأله اى ديگر.
بعضى ديگر گفته اند: معناى قربى تقرب به خدا است، و مودّت به قربى عبارت است از: مودّت به خدا از راه تقرب جستن به او، به وسيلۀ اطاعت. و معناى آيه اين است كه: من از شما اجرى نمى خواهم، مگر همين را كه به وسيله تقرب جستن به خدا، به او مودّت كنيد.
اشكال اين وجه اين است كه: بنابراين وجه در جملۀ «إلّا المَوَدّة فِى القُربَى»، ابهامى خواهد بود كه جا ندارد با آن ابهام، خطاب به مشركان شود. چون خلاصه مفادش اين است كه مردم با خدا تودد كنند، و يا ودّ و دوستى او را داشته باشند به اين كه به درگاهش تقرب جويند، و حال آن كه مشركان منكر آن نيستند. چون مشركان اگر آلهۀ خود را مى پرستند، به همين ملاك تودّد با خدا و تقرب به سوى او مى پرستند، و خداى تعالى از همين مشركان حكايت مى فرمايد كه گفته اند: «مَا نَعبُدُهُم إلّا لِيُقَرّبُونَا إلَى اللّه زُلفى»، و نيز گفته اند: «هؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّه».
پس اگر به گفته مفسران مزبور معناى جملۀ «إلّا المَوَدّةَ فِى القُربى» تودد نسبت به خدا از راه عبادت است، بايد آن را مقيد كرده باشد به عبادت خدا به تنهايى، و بفرمايد: شما كه با پرستش بتها مى خواهيد به خدا تقرب جوييد، راه تودد و تقرب اين نيست، بلكه راهش اين است كه تنها خدا را بپرستيد و من از شما جز اين را توقع ندارم، و در چنين مقامى، مهمل گذاشتن اين قيد با ذوق سليم سازگار نيست.
علاوه بر اين كه در آيه شريفه، كلمۀ «مودّت» آمده، نه «تودّد»، و در كلام خداى سبحان سابقه ندارد كه كلمۀ «مودّت» اطلاق شده باشد بر تودد مردم نسبت به خداى تعالى و تقرب به او، هرچند كه عكس اين در كلام خداى تعالى آمده، و خدا را نسبت به بندگان «وَدُود» و داراى مودّت خوانده، و فرموده: «إنّ رَبّى رَحِيمٌ وَدُودٌ» و «وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُود»، و شايد «ودود» خواندن خدا از اين باب باشد كه كلمه مودت اشعار دارد بر اين كه دارندۀ اين صفت نسبت به افراد مورد مودت، خود را متعهد مى داند كه مراعات حال آنان را نموده و از حالشان تفقد كند. حتى بعضى از اهل لغت به طورى كه راغب حكايت كرده - گفته اند: مودّت خدا نسبت به بندگان اين است كه مراعات حال ايشان را بكند.
و اشكال سابق هم به قوت خود باقى است. و اگر «مودّت فى القربى» را تفسير كنند به محبت هاى طرفينى مردم نسبت به يكديگر در راه تقرب به خدا، به طورى كه تقرب ها اسبابى باشد براى محبت در بين آنان.
در جواب مى گوييم: اين محبت را هم مشركان در تقرب هاى خود هرچند از نظر دين توحيد باطل است دارند، و باز اين قسم نمى تواند مزد رسالت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» باشد. بعضى هم گفته اند: مراد از مودّت به قربى، دوستى خويشاوندان رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» - كه همان عترت او از اهل بيتش باشند - است و بر طبق اين تفسير، رواياتى هم از طرق اهل سنت، و اخبار بسيار زيادى از طرق شيعه وارد شده، كه همه آن ها آيه را به مودت عترت و دوستى با آن حضرات «عليهم السلام» تفسير كرده، اخبار متواترى هم كه از طرق دو طائفه بر وجوب مودت اهل بيت و محبت آن حضرات رسيده، اين تفسير را تأييد مى كند.
و اگر در يك طايفه ديگر اخبار كه آن نيز متواتر است، يعنى اخبارى كه از هر دو طريق از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رسيده، و مردم را در فهم كتاب خدا و معارف اصولى و فروعى دين و بيان حقايق آن، به اهل بيت «عليهم السلام» ارجاع داده - مانند حديث ثقلين و حديث سفينه و امثال آن - دقت كافى به عمل آوريم، هيچ شكى برايمان باقى نمى ماند كه منظور از واجب كردن مودت اهل بيت، و آن را به عنوان اجر رسالت قرار دادن، تنها اين بوده كه اين محبت را وسيله اى قرار دهد براى اين كه مردم را به ايشان ارجاع دهد، و اهل بيت مرجع علمى مردم قرار گيرند.
پس مودّتى كه اجر رسالت فرض شده چيزى ماوراى خود رسالت و دعوت دينى و بقاء و دوام آن نيست. پس بنابراين تفسير، مفاد آيه شريفه هيچ تغايرى با آيات ديگر كه اجر رسالت را نفى مى كنند، ندارد.
در نتيجه برگشت معناى آيه مورد بحث به اين مى شود كه: من از شما اجرى درخواست نمى كنم، چيزى كه هست از آن جا كه خداى تعالى، مودّت به عموم مؤمنان را كه قرابت من هم از ايشانند، بر شما واجب فرموده، من مودت شما را نسبت به اهل بيتم، اجر رسالتم مى شمارم. و خداى تعالى در اين معنا فرموده: «إنّ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَيَجعَلُ لَهُمُ الرِّحمانُ وُدّاً»، و نيز فرموده: «وَ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِنَاتُ بَعضُهُم أولِيَاءُ بَعضٍ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |