تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
منافقان بيماردل، از سيما و طرز گفتارشان، شناخته مى شوند
«وَ لَوْ نَشاءُ لاَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فى لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكمْ»:
كلمه «سيما،» به معناى علامت است و معناى آيه چنين است: ما اگر بخواهيم اين افراد بيمار دل را به تو معرفى مى كنيم و علامت هايشان را مى گوييم، تا آنان را بشناسى.
«وَ لَتَعرِفَنّهُم فِى لَحنِ القَول» - راغب مى گويد: كلمه «لحن»، بيشتر به معناى آن است كه كلام را از سنت هاى جارى اش برگردانى، يا اعراب آن را نگويى و يا نقطه ها و كلمات آن را جا به جا كنى. و اين، عمل ناپسندى است، و گاهى هم در سربسته حرف زدن و به طور فحوى و كنايه سخن گفتن استعمال مى شود، كه اين قسم استعمال، در بازار شعرا و ادباء بيشتر رواج دارد و در نظر آنان پسنديده و جزء بلاغت است.
در نتيجه معناى آن اين مى شود: تو به زودى آنان را از طرز سخن گفتن شان خواهى شناخت. چون سخن ايشان، كنايه دار و تعريض گونه است. و اگر «لحن القول» را ظرف براى شناختن قرار داد، به نوعى عنايت مجازى بوده است.
«وَ اللّهُ يَعلَمُ أعمَالَكُم» - يعنى خدا حقايق اعمال شما را مى داند و اطلاع دارد كه مقصود و نيت شما از آن اعمال چيست و به چه منظورى آن را انجام مى دهيد، و بر طبق آن نيات، مؤمنان را پاداش و غيرمؤمنان را كيفر مى دهد. پس اين جمله، هم وعده به مؤمنان است و هم تهديد به كفار.
«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَ الصّابرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَكُمْ»:
كلمه «بلاء» و «ابتلاء»، به معناى امتحان و آزمايش است. و آيه شريفه، علت واجب كردن قتال بر مؤمنان را بيان مى كند، مى فرمايد: علتش اين است كه خدا مى خواهد شما را بيازمايد، تا برايتان معلوم شود مجاهدان در راه خدا و صابران بر مشقت تكاليف الهى، چه كسانى هستند.
«وَ نَبلُوَا أخبَارَكُم» - گويا مراد از اخبار، اعمال باشد، از اين جهت كه از صاحب عمل سر مى زند و از او خبر مى دهد. و «اختبار اعمال»، آزمودن آن ها است تا صالح آن ها از طالحش متمايز شود. همچنان كه «اختبار نفوس»، باعث مى شود نفوس صالح خير از ديگر نفوس متمايز شود.
در بحث هاى گذشته گفتيم كه: مراد از دانستن خداى تعالى، اين نيست كه چيزى را كه نمى داند، بداند، بلكه منظور، بر ملا شدن باطن بندگان و به نظرى دقيق تر، علم فعلى خداست كه ربطى به ذات او ندارد.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ شاقُّوا الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَينَ لهَُمُ الهُْدَى لَن يَضُرُّوا اللَّهَ شيْئاً وَ سيُحْبِط أَعْمَالَهُمْ»:
مراد از «الّذِينَ كَفَرُوا» در اين جا، رؤساى كفر و ضلالت در مكه است. البته ساير رؤساى كفر نيز به آن ها ملحق اند، و آيه شريفه، شامل همه كسانى است كه مانع راه خدا مى شوند و با رسول او دشمنى مى ورزند. چيزى كه هست، كفار مكه فعلا مورد بحث اند. چون آن ها با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به شديدترين وجهى، آن هم بعد از آن كه حق و هدايت برايشان روشن گرديد، دشمنى ورزيدند.
مى فرمايد: اين كفار هيچ ضررى به خدا نمى زنند. چون كيد ايشان و نقشه هايى كه عليه خدا مى كشند، ضررش به خودشان بر مى گردد، «وَ سَيُحبِطُ أعمَالَهُم»، و به زودى اعمالشان را بى نتيجه مى كند و نيرويى كه براى هدم اساس دين مصرف مى كنند و آنچه براى خاموش كردن نور خدا به كار مى بندند، هدر مى رود.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد اين است كه اعمال نيكشان حبط گشته، در آخرت اجر نمى برند. ولى معناى اول با سياق آيه سازگارتر است. چون بنابر معناى اول، آيه شريفه در صدد تحريك و تشويق مؤمنان به قتال با مشركان نيز هست. و نيز آنان را دلخوش مى كند به اين كه سرانجام، پيروزى نصيبشان مى شود، همچنان كه آيات بعد، اين نكته را خاطرنشان مى سازند.
بحث روايتى
در مجمع البيان، در ذيل آيه شريفه «وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُ إلَيك...»، از اصبغ بن نباته، از على «عليه السلام»، روايت آورده كه فرمود: ما نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» مى نشستيم و آن جناب از آنچه وحى شده بود، به ما خبر مى داد. من و بعضى ديگر از صحابه، آيات وحى شده را حفظ مى كرديم و همين كه از مجلس آن جناب بر مى خاستيم، صحابه يادشان مى رفت و مى پرسيدند: «مَاذَا قَالَ آنِفاً»، همين چند لحظه قبل چه گفت؟
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم و ترمذى، از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: من و قيامت، مثل اين دو، با هم مبعوث شده ايم. و اشاره كرد به انگشت سبابه و وسطى.
مؤلف: اين عبارت از آن جناب، به چند طريق ديگر، از ابوهريره و سهل بن مسعود نيز روايت شده.
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه، بخارى، مسلم، ابن ماجه و ابن مردويه، از ابوهريره روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، روزى در برابر مردم آشكار شد. مردى به حضورش آمده، عرضه داشت: يا رسول اللّه! قيامت چه وقت است؟
فرمود: مسؤول كه منم، داناتر از سائل كه تو باشى، نيست، ليكن از علامت هايش، برايت مى گويم: قيامت وقتى به پا مى شود كه كنيز، خانم خود را بزايد. اين يكى از علامت هايش است. و وقتى كه بى سروپاها و گوسفندچران ها، رؤساى مردم شوند. اين هم يك علامتش. و وقتى كه گوسفندچران ها بر سرِ بنيان طغيان كنند، اين هم يكى ديگر.
و در علل الشرايع، به سندى كه به انس بن مالك دارد، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه در حديثى طولانى، كه در آن به پرسش هاى عبداللّه بن سلام پاسخ مى داده، در پاسخ از اين كه علامت هاى قيامت چيست، فرمود: اما علامت هاى قيامت، آتشى است كه مردم را از طرف مشرق به سوى مغرب جمع مى كند.
مؤلف: شايد مراد آن جناب، ظاهر اين عبارت نبوده و خواسته است چيز ديگرى بفهماند. و روايات در علامت هاى قيامت، از طريق شيعه و اهل سنت، بيش از حدّ شمار است، كه در آخر جلد پنجم اين كتاب، روايت سلمان، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و روايت حمران، از امام صادق «عليه السلام»، كه دو روايت جامعى است، در باب علامت هاى قيامت گذشت.
و در مجمع البيان گفته: از حذيفه بن يمان، به سندى صحيح روايت شده كه گفت: من مردى بودم كه نسبت به اهل خود بدزبان بودم، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشتم: مى ترسم اين زبانم مرا داخل آتش كند. فرمود: تو چرا از استغفار استفاده نمى كنى؟ من همه روزه حتما صد بار استغفار مى كنم.
و در الدر المنثور است كه: احمد، ابن ابى شيبه، مسلم، ابوداوود، نسائى، ابن حبان و ابن مردويه، از اعز مزنى روايت كرده اند كه گفت رسول خدا فرمود: به درستى كه پرده اميال بر قلبم كشيده مى شود و من هر روز، صد مرتبه استغفار مى كنم.
و نيز در همان كتاب، در ذيل جمله «فَهَل عَسَيتُم أن توَلّيتُم...»، از بيهقى، از جابر بن عبداللّه روايت آورده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: رحم آدمى با زبانى گويا دست به دامن عرش خدا است، مى گويد: خدايا! هر كس مرا پيوند كند، تو با او پيوند كن و هر كس مرا قطع كند، تو او را از رحمت خود قطع كن.
مؤلف: روايات در باب صله رحم و قطع رحم بسيار زياد است. در سابق، يعنى در اول سوره «نساء» هم، چند روايتى از آن نقل كرديم.
و در مجمع البيان، در ذيل جمله «أفَلا يَتَدَبّرُونَ القُرآن...» مى گويد: از امام صادق و موسى بن جعفر «عليهما السلام» روايت شده كه در معناى آن فرموده اند: چرا در قرآن تدبر نمى كنند، تا حقى كه به گردن دارند، اداء كنند.
و در كتاب توحيد، به سندى كه به محمد بن عماره دارد، از وى نقل كرده كه گفت: از امام صادق جعفر بن محمد «عليهما السلام» پرسيدم: يابن رسول اللّه! مرا خبر ده بدانم آيا خدا هم راضى و خشمگين مى شود؟ فرمود: بله، ليكن نه آن طور كه مخلوقين مى شوند، بلكه غضب خدا، عقاب او و رضايتش، ثواب او است.
در زمان پيامبر«ص»، دشمنى با على«ع»، نشانۀ نفاق بوده است
و در مجمع البيان، در ذيل جمله «وَ لَتَعرِفَنّهُم فِى لَحنِ القَول...»، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفته است: «لحن القول»، عبارت است از عداوتى كه با على بن ابى طالب داشتند. مى گويد: ما در زمان رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، براى شناختن مؤمنان واقعى و منافقان، اين محك را در دست داشتيم كه هر كس على را دوست مى داشت، او را مؤمن مى دانستيم و هر كس دشمنش مى داشت، مى فهميديم كه منافق است.
صاحب مجمع البيان سپس مى گويد: نظير اين سخن، از جابر بن عبداللّه انصارى نيز روايت شده. و باز مى گويد: از عبادة بن صامت روايت شده كه گفت: رسم ما اين بود كه فرزندان خود را با محبت به على بن ابى طالب مى آزموديم. اگر يكى از بچه ها او را دوست نمى داشت، مى فهميديم رشد فكرى ندارد و واقع بين نيست.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن مسعود روايت كرده كه گفت: ما منافقان را در عهد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، جز با محك دشمنى با على بن ابى طالب نمى شناختيم.
و در امالى طوسى، به سندى كه به على بن ابى طالب دارد، از آن جناب روايت كرده كه: من چهار كلمه گفته ام كه خداى تعالى هم، در كتابش گفته مرا تصديق فرموده: يكى اين كه من گفته ام: «المَرءُ مَخبُوءٌ تَحتَ لِسَانِهِ فَإذَا تَكَلّمَ ظَهَرَ: شخصيت انسان، در زير زبانش پنهان است، و همين كه سخن بگويد، ظاهر مى شود». خداى تعالى هم در كلامش فرموده: «وَ لَتَعرِفَنّهُم فِى لَحنِ القَول».
آيات ۳۳ - ۳۸ سوره محمد
يَا أَيّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ(۳۳) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ ثمَّ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ(۳۴) فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلى السّلْمِ وَ أَنتُمُ الاَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَن يَترَكُمْ أَعْمَالَكُمْ(۳۵) إِنَّمَا الحَْيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسئَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ(۳۶) إِن يَسئَلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضغَانَكُمْ(۳۷) هَا أَنتُمْ هَؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فى سبِيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَّن يَبْخَلُ وَ مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنىُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ وَ إِن تَتَوَلَّوْا يَستَبْدِلْ قَوْماً غَيرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثَالَكُم (۳۸)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و رسول را اطاعت كنيد و اعمال خود را باطل مسازيد (۳۳).
به درستى آنان كه كفر ورزيدند و از راه خدا جلوگيرى كرده، در حال كفر مُردند، هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد (۳۴).
پس شما مسلمانان سست نشويد، و مشركان را به صلح و صفا دعوت مكنيد، در حالى كه شما پيروز و دست بالائيد و خدا با شما است و هرگز پاداش اعمالتان را كم نمى كند (۳۵).
زندگى دنيا چيزى به جز بازيچه و بيهوده نيست (و اما اگر در همين زندگى ) ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، خداوند پاداش هايتان را به شما مى دهد و از اموالتان هم نمى خواهند (۳۶).
چون اگر به اموال شما طمع كند و از شما بخواهد كه در اختيار او قرار دهيد و خود تهیدست شويد، بخل مى ورزيد و كينه هاى درونی تان به بيرون زبانه مى كشد (۳۷).
همين شما وقتى دعوت مى شويد كه در راه خدا انفاق كنيد، بعضى از شما بخل مى ورزد و هر كس بخل بورزد، از سود بردن خودش بخل ورزيده و خدا احتياجى به شما ندارد، اين شماييد كه سراپا فقيريد و اگر از دعوت اسلام سر برتابيد، خداوند به جاى شما قومى ديگر قرار مى دهد، كه اصلا از شما اعراب نباشند و مثل شما هم رفتار نكنند (۳۸).
خداى تعالى، بعد از آن كه حال كفار را بيان كرد، و بيان حال بيماردلان و تثاقل آنان در امر قتال و حال مرتدان ايشان را بر آن بيان اضافه كرد، اينك در اين آيات، روى سخن را به مؤمنان برگردانده و بر حذرشان مى دارد، از اين كه مثل آن كفار و آن منافقان و آن مرتدان باشند و با مشركان سازش نموده، به سوى آنان متمايل شوند. در نتيجه تابع روشى شوند كه خدا را به خشم مى آورد، و يا همانند منافقان از خوشنودى خدا كراهت داشته باشند، و در نتيجه عملشان حبط گردد.
البته در اين آيات ايشان را با ترغيب و ترهيب و تطميع و تخويف، موعظه هم مى كند، و با اين بيانات سوره خاتمه مى يابد.
مقصود از اطاعت خدا و رسول«ص» و معنای جمله: «لا تُبطِلُوا أعمَالَكُم...»
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ»:
اين آيه، اگرچه در مدلول خود مستقل، و از نظر معنا مطلق است، و حتى فقهاء با اين قسمت از آيه كه مى فرمايد: «وَ لا تُبطِلُوا أعمَالَكُم» استدلال كرده اند كه بعد از شروع به نماز جايز نيست آن را باطل كرد، وليكن اگر آن را با در نظر گرفتن سياقى كه با آيات قبل دارد، مورد دقت قرار دهيم، آياتى كه متعرض مسأله قتال بود، و همچنين آيات بعد كه آن ها نيز در يك سياق قرار دارند، و مخصوصا با ظاهر تعليلى كه در آيه «إنّ الّذِينَ كَفَرُوا...» است، و با ظاهر تفريعى كه در جمله «فَلا تَهِنُوا وَ تَدعُوا إلَى السّلم...» به كار رفته؛ و خلاصه آيه مورد بحث را با سياقش در نظر بگيريم، آن وقت مى فهميم منظورش از «اطاعت خدا»، اطاعت او در احكامى است كه در قرآن نازل كرده؛ و منظورش از «اطاعت رسول»، اطاعت او است در همه آن دستوراتى كه از ناحيه خدا نازل كرده، و آن دستوراتى كه خودش از باب اين كه ولىّ مسلمين و زمامدار جامعه دينى ايشان است، صادر فرموده.
و در آخر، ايشان را هشدار مى دهد از اين كه از اطاعت اين دو جور دستور سرباز زنند، كه اگر چنين كنند اعمالشان حبط مى شود، همچنان كه عاقبت مخالفت بعضى از نامبردگان در آيات قبل اين شد كه بعد از روشن شدن هدايت، كارشان به ارتداد كشيده شد.
پس مراد از «اطاعت خدا»، به حسب مورد اطاعت او، در احكام مربوط به قتال است، و مراد از «اطاعت رسول»، اطاعت او است در هر دستورى كه آن جناب مأمور به آن و به ابلاغ آن شده. و نيز هر دستوری است كه آن جناب به عنوان مقدمه قتال و به ولايتى كه در آن داشته داده. و مراد از «ابطال اعمال»، تخلف از حكم قتال است، آن طور كه منافقان و مرتدان تخلّف كردند.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «ابطال اعمال» و حبط شدن آن، منت نهادن بر خدا و رسول است كه ما ايمان آورديم، و چنين و چنان كرديم، به شهادت اين كه در جاى ديگر فرموده: «يَمُنُّونَ عَلَيكَ آن آسلَمُوا: بر تو منت مى گذارند كه اسلام آوردند».
بعضى ديگر گفته اند: منظور از اين ابطال، ابطال به رياء و خودنمايى است. بعضى ديگر گفته اند: ابطال به وسيله عُجب و خودپسندى است. بعضى گفته اند: به وسيله كفر و نفاق است. و بعضى گفته اند: مراد تنها ابطال صدقات به وسيله منّت و اذيت است، همچنان كه فرموده: «لا تُبطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنّ وَ الأذَى». و بعضى گفته اند: ابطال به وسيله گناهان است. و بعضى ديگر گفته اند: به وسيله گناهان كبيره است.
و اشكالى كه متوجه همه اين گفته ها مى شود - به فرض اين كه هر يك در جاى خود درست باشد - اين است كه هر كدام از آن ها يكى از مصاديق آيه است، نه اين كه آيه در خصوص آن نازل شده. تازه اين در صورتى است كه ما از سياق آيه صرف نظر كنيم، و گرنه گفتيم كه سياق تنها با اين معنا سازگار است كه منظور تخلف از جهاد باشد.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ ثمَّ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ»:
از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين آيه تعليل آيه قبل باشد، در نتيجه چنين مى فهماند كه: اگر شما خدا و رسول را اطاعت نكنيد، و اعمال خود را با پيروى از روشى كه خدا را به خشم مى آورد، باطل كنيد، و از رضوان خدا كراهت داشته باشيد، نتيجه اش اين مى شود كه به كفار خواهيد پيوست. كفارى كه سدّ راه خدايند، و بعد از مُردن اين چنينى تا ابد مغفرت ندارند.
و مراد از «صدّ عن سبيل اللّه»، اعراض از ايمان، و يا جلوگيرى مردم است از اين كه ايمان آورند.
«فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلى السّلْمِ وَ أَنتُمُ الاَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَن يَترَكُمْ أَعْمَالَكُمْ»:
اين آيه تفريع بر ماقبل است. و جمله «فَلا تَهِنُوا»، به اين معنا است كه سستى و ضعف به خرج ندهيد. و جمله «وَ تَدعُوا إلى السّلم»، عطف است بر «تَهِنُوا» كه چون در زمينه نهى واقع شده، معناى «لا تَدعُوا إلى السّلم» را مى دهد. و كلمه «سَلم» - به فتحه سين - به معناى صلح است. و جمله «وَ أنتُمُ الأعلَونَ» جمله اى است حاليه. مى فرمايد: تن به صلح ندهيد، در حالى كه شما غالب هستيد. و مراد از «علو»، همان غلبه است و اين، خود استفاده اى است معروف.
و جمله «وَ اللّهُ مَعَكُم»، عطف است بر جمله «وَ أنتُمُ الأعلَونَ» كه سبب علو و غلبه مؤمنان را بيان و تعليل مى كند. پس مراد از معيّت (همراهى) خداى تعالى با مؤمنان، معيّت نصرت است، نه معيت قيوميت كه آيه «وَ هُوَ مَعَكُم أينَ مَا كُنتُم» بدان اشاره كرده است.
«وَ لَن يتَرِكُم أعمَالَكُم» - در مجمع البيان مى گويد: ماده «وتر»، به معناى ناقص كردن چيزى است، و در حديث هم آمده كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: «كسى كه نماز عصرش فوت شود، مثل اين مى ماند كه اهل و مال خود را وتر (ناقص) كرده باشد».
و معناى اصلى اين كلمه «قطع» است و از مشتقات آن، يكى «تره» است كه به معناى قطع به وسيله كشتن است، و يكى هم «وتر» است. و «وتر»، به كسى و چيزى مى گويند كه با جدايى از ديگران منقطع شده باشد.
پس معنايش اين مى شود كه: خداوند اعمال شما را ناقص نمى كند، يعنى اجرش را تمام و كمال به شما مى دهد. بعضى هم گفته اند: معنايش اين است كه: خدا اعمال شما را ضايع نمى كند. و بعضى گفته اند: خدا به شما ظلم نمى كند. ولى همه اين معانى نزديك به هم اند.
و معناى آيه اين است كه: وقتى راه اطاعت نكردن خدا و رسول او و ابطال اعمال شما چنين راهى است، و كار شما را به محروميت ابدى از آمرزش خدا مى كشاند، پس زنهار كه در امر قتال سستى و فتور مكنيد، و هرگز مشركان را به صلح و متاركه جنگ دعوت مكنيد، در حالى كه شما غالبيد و خدا ناصر شما عليه ايشان است، و چيزى از اجر شما را كم نمى كند، بلكه اجرتان را بطور كامل به شما مى دهد.
و در آيه شريفه، مؤمنان را به غلبه و پيروزى وعده مى دهد، البته به شرطى كه مؤمنان خدا و رسول را اطاعت كنند. پس آيه شريفه، از نظر معنا نظير آيه «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أنتُمُ الأعلَونَ إن كُنتُم مُؤمنين» مى باشد.
«إِنَّمَا الحَْيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسئَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ»:
در اين آيه، با بيان حقيقت زندگى دنيا و آخرت، مؤمنان را ترغيب مى كند به زندگى آخرت، و نسبت به زندگى دنيا بى رغبت و بى ميلى مى كند به اين كه مى فرمايد: زندگى دنيا بازيچه و لهو است؛ كه بيان آن در سابق گذشت.
«وَ إن تُؤمِنُوا...» - يعنى اگر ايمان آوريد، و با اطاعت خدا و رسول تقوا گزينيد، خدا پاداش هايتان را مى دهد، و به ازاى آنچه به شما مى دهد، مالى از شما نمى خواهد. و ظاهر سياق اين است كه مراد از اموال، همۀ اموال باشد، و آيه بعدى هم مؤيد اين معنا است.
«إِن يَسئَلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضغَانَكُمْ»:
كلمه «إحفاء» - كه مصدر «يُحفِكُم» است - به معناى اجهاد و تحميل مشقت است. و مراد از «بخل» به طورى كه گفته اند، خوددارى از اعطاء است. و «أضغان»، به معناى كينه ها است.
نكوهش بخل ورزندگان از انفاق مال در راه خدا
مى فرمايد: مال هايتان را از شما نمى خواهد. چون اگر همه اموال شما را طلب كند، مشقت بزرگى به شما تحميل كرده، و آن وقت ديگر حاضر نمى شويد چيزى بدهيد. چون اموالتان را دوست داريد، و اين باعث مى شود كه كينه هاى درونی تان بيرون بريزد و گمراه شويد.
«هَأَنتُمْ هَؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فى سبِيلِ اللَّهِ فَمِنكم مَّن يَبْخَلُ ...»:
اين آيه، به منزله استشهادى است براى بيان آيه قبلى. گويا فرموده: اگر خدا همه اموال شما را طلب كند، شما دچار بخل خواهيد شد. به شهادت اين كه خود شما وقتى دعوت مى شويد كه در راه خدا انفاق كنيد - با اين كه انفاق پاره اى از مال است - بعضى از شما بخل مى ورزد. پس از اين وضع روشن مى شود كه اگر خدا همه اموال شما را طلب كند، بخل خواهيد ورزيد.
«وَ مَن يَبخَل فَإنّمَا يَبخَلُ عَن نَفسِهِ» - يعنى هر كس بخل بورزد، در حقيقت خير را از خودش بريده. چون اگر خدا از ايشان مالى طلب مى كند، براى اين نيست كه از آن بهره مند شود، بلكه براى اين است كه خود صاحب مال بهره مند شود. چون در انفاق، خير دنيا و آخرت ايشان است. پس اگر از انفاق خوددارى كنند، از خير خود مضايقه كرده اند. جمله «وَ اللّهُ الغَنِىُّ وَ أنتُمُ الفُقَرَاء» نيز به اين معنا اشاره مى كند، و هر دو انحصار در «وَ اللّهُ الغَنِىّ» و «أنتُمُ الفُقَرَاء»، قصر قلب است، و معنايش اين است كه «اللّهُ هُوَ الغَنِىّ دُونَكُم: بى نياز واقعى، تنها خداست، نه شما»، «وَ أنتُمُ الفُقَرَاءُ دُون اللّه: و نيازمند تنها شماييد، نه خدا».
«وَ إن تَتَوَلّوا يَستَبدِل قَوماً غَيرَكُم ثُمّ لا يَكُونُوا أمثَالَكُم» - بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله، عطف است بر جمله «وَ إن تُؤمِنُوا وَ تَتّقُوا». و معناى مجموع دو جمله اين است كه: اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداش هايتان را مى دهد، و اگر اعراض نموده و پشت كنيد، خداوند به جاى شما، قومى ديگر قرار مى دهد، و آنان را موفق به ايمان مى كند و مثل شما نمى باشند، بلكه ايمان مى آورند و تقوا دارند و در راه او انفاق مى كنند.
بحث روايتى
در كتاب ثواب الاعمال، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود:
هر كس بگويد «سُبحَانَ اللّه»، خداوند با آن برايش درختى در بهشت مى نشاند. و هر كس بگويد «الحَمدُ لِلّه»، خداوند با آن برايش درختى در بهشت غرس مى كند. و هر كس بگويد: «لا اله إلّا اللّه»، خداى تعالى با آن برايش درختى در بهشت مى نشاند. و هر كس بگويد «اللّهُ أكبر»، خداوند با آن درختى در بهشت برايش مى كارد.
مردى از قريش گفت: يا رسول اللّه! پس در بهشت درختان بسيارى داريم. فرمود: بله، وليكن بپرهيزيد از اين كه آتشى بفرستيد و همه را بسوزاند. چون خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللّهَ وَ أطِيعُوا الرّسُولَ وَ لا تُبطِلُوا أعمَالَكُم».
و در تفسير قمى، در ذيل جمله «وَ إن جَنَحُوا لِلسّلمِ كَافّة فَاجنَح لَهَا»، امام فرموده: اين آيه، با آيه «فَلا تَهِنُوا وَ تَدعُوا إلَى السّلمِ وَ أنتُمُ الأعلَونَ وَ اللّهُ مَعَكُم» نسخ شده.
و در الدرّ المنثور آمده كه: عبدالرزاق، عبد بن حميد، ترمذى، ابن جرير، ابن ابى حاتم، و طبرانى - در كتاب اوسط - و بيهقى - در كتاب دلائل - همگى از ابوهريره روايت كرده اند كه گفت:
روزى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، اين آيه را تلاوت كرد: «وَ إن تَتَوَلّوا يَستَبدِل قَوماً غَيرَكُم ثُمّ لا يَكُونُوا أمثَالَكُم»، مردم پرسيدند: اى رسول خدا! اين قوم چه كسانى هستند كه اگر ما پشت به دين كنيم، خداى تعالى آنان را به جاى ما مى گذارد؟
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، دست به شانه سلمان زد و فرمود: اين و قوم اين مرد است. به خدايى كه جانم به دست او است، اگر ايمان به خدا را در ثريا آويزان كرده باشند، بالاخره مردمى از فارس آن را به دست مى آورند.
مؤلف: الدر المنثور، اين روايت را به طرقى ديگر، به همين عبارت، از ابوهريره نقل كرده است، و همچنين مثل آن را از ابن مردويه، از جابر آورده.
و در مجمع البيان مى گويد: ابوبصير، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جمله «إن تَتَوَلّوا» فرمود: اى گروه عرب! اگر به دين خدا پشت كنيد «يَستَبدِل قَوماً غَيرَكُم»، خداوند به جاى شما قومى ديگر قرار مى دهد. يعنى موالى همين اقوامى كه امروز از آنان برده گيرى مى كنيد.
و در همان كتاب، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند، خدا آن كار را كرد، و به جاى عرب، موالى را كه بهتر از ايشان بودند، گذاشت.
آيات ۱ - ۷ سوره فتح
- سوره «فتح»، مكى است و بيست و نه آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * إِنَّا فَتَحْنَا لَك فَتْحاً مُّبِيناً(۱) لِّيَغْفِرَ لَك اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِك وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك وَ يهْدِيَك صِرَاطاً مُّستَقِيماً(۲) وَ يَنصُرَك اللَّهُ نَصراً عَزِيزاً(۳) هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السكِينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانهِمْ وَ للَّهِ جُنُودُ السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً(۴) لِّيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ يُكفِّرَ عَنْهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ كانَ ذَلِك عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً(۵) وَ يُعَذِّب الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَتِ وَ الْمُشرِكِينَ وَ الْمُشرِكَاتِ الظانِّينَ بِاللَّهِ ظنَّ السَّوْءِ عَلَيهِمْ دَائرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِب اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَت مَصِيراً(۶) وَ للَّهِ جُنُودُ السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(۷)
به نام اللّه كه هم رحمان است و هم رحيم.
به درستى كه ما برايت فتحى نمايان كرديم (۱).
تا خداوند آثار گناهانى كه بدهكار مشركان بودى (و به خاطر آن تو را مستحق آزار و شكنجه مى دانستند)، از دل هاى آنان بزدايد، چه گذشته ات و چه آينده ات را، و نعمت خود بر تو تمام نموده، به سوى صراط مستقيم رهنمونت شود (۲).
و به نصرتى شكست ناپذير ياريت كند (۳).
او همان خدايى است كه سكينت و آرامش و قوت قلب را بر دل هاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند. آرى براى خدا همه رقم لشكر در آسمان ها و زمين هست و خدا مقتدرى شكست ناپذير و حكيمى فرزانه است (۴).
و نيز چنين كرد تا مردان و زنان مؤمن را به جناتى درآورد، كه از زير آن نهرها جارى است. جناتى كه ايشان در آن جاودانه اند و گناهانشان را جبران كند، كه اين در آخرت (نزد خدا) رستگارى عظيمى است(۵).
و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا ظنّ بد مى بردند، عذاب نموده، گردونه عذاب بر سرشان گرداند، و خدا بر آنان خشم و لعنت كرد و جهنم را كه بازگشتگاه بدى است، برايشان آماده نمود(۶).
و خداى را لشكريانى در آسمان ها و زمين است و خدا، مقتدرى شكست ناپذير و حكيمى فرزانه است(۷).
محتوای سوره مباركه فتح
مضامين آيات اين سوره، با فصول مختلفى كه دارد انطباقش بر قصه صلح حديبيه كه در سال ششم از هجرت اتفاق افتاد، روشن است، و همچنين با ساير وقايعى كه پيرامون اين قصه اتفاق افتاد، مانند داستان تخلف اعراب از شركت در اين جنگ و نيز جلوگيرى مشركان از ورود مسلمانان به مكه، و نيز بيعتى كه بعضى از مسلمانان در زير درختى انجام دادند كه تاريخ، تفصيل آن ها را آورده، و ما هم به زودى قسمتى از رواياتش را در بحث روايتى آينده - إن شاء اللّه - مى آوريم.
پس غرض سوره بيان منتى است كه خداى تعالى، به رسول خدا نهاده، و در اين سفر، فتحى آشكار نصيبش فرموده. و نيز منتى كه بر مؤمنان همراه وى نهاده و مدح شايانى است كه از آنان كرده، و وعده جميلى است كه به همه كسانى از ايشان داده كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند. و اين سوره در مدينه نازل شده.
«إِنَّا فَتَحْنَا لَك فَتْحاً مُّبِيناً»:
اين جمله در زمينه منت نهادن قرار دارد. و اگر مطلب را با كلمه «إنّ» و نسبت دادن فتح به نون عظمت «نا» و توصيف آن به كلمه «مبين» تأكيد كرده، براى اين است كه نسبت به اين فتح عنايتى داشته كه با آن منت گذارده.
و مراد از اين «فتح» - به طورى كه قرائن كلام هم تأييد مى كند - فتحى است كه خدا در صلح حديبيه، نصيب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود.
و توضيح اين كه: تمامى پيشرفت هايى كه در اين سوره اشاره اى به آن ها دارد، از روزى شروع شده كه آن جناب، از مدينه به سوى مكه بيرون رفت و سرانجام مسافرتش، به صلح «حديبيّه» منتهى گرديد. مانند منت نهادن بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و مؤمنان، و مدح مؤمنان، و خشنوديش از بيعت ايشان، و وعده جميلى كه به ايشان داده، كه در دنيا به غنيمت هاى دنيايى و در آخرت به بهشت مى رساند، و مذمت عرب هاى متخلف كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» خواست آنان را به سوى جنگ حركت دهد، ولى حاضر نشدند، و مذمت مشركان در اين كه سدّ راه رسول خدا و همراهيان آن جناب از داخل شدن به مكه شدند، و مذمت منافقان و تصديق خدا رؤياى رسول گراميش را.
و همچنين اين كه مى فرمايد: او چيزهايى مى داند كه شما نمى دانيد، و در پس اين حوادث، فتحى نزديك قرار دارد، همه اين ها اگر صريح نباشد، نزديك به صريح است كه مربوط به خروج آن جناب از مدينه به سوى مكه، كه منتهى به صلح حديبيه شد، مى باشد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |