تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱۶ - ۲۳ سوره محمّد
وَ مِنهُم مَّن يَستَمِعُ إِلَيْك حَتى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِك قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَا ذَا قَالَ ءَانِفاً أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ(۱۶) وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَ ءَاتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ(۱۷) فَهَلْ يَنظرُونَ إِلّا السّاعَةَ أَن تَأْتِيهُم بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشرَاطُهَا فَأَنّى لهَُمْ إِذَا جَاءَتهُمْ ذِكْرَاهُمْ(۱۸) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ استَغْفِرْ لِذَنبِك وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْوَاکُم(۱۹) وَ يَقُولُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لَوْلا نُزِّلَت سورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَت سورَةٌ محْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْت الَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ يَنظرُونَ إِلَيْك نَظرَ الْمَغْشىِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ(۲۰) طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الاَمْرُ فَلَوْ صدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيراً لَّهُمْ(۲۱) فَهَلْ عَسيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فى الاَرْضِ وَ تُقَطعُوا أَرْحَامَكُمْ(۲۲) أُولَئك الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصارَهُمْ(۲۳)
و بعضى از آن كفار به تلاوت قرآنت گوش مى دهند، ولى همين كه بيرون مى شوند، از آنان كه خداوند آگاهی شان داده، مى پرسند: همين چند لحظه قبل چه گفت؟ اينان كسانى هستند كه خدا بر دل هايشان مُهر نهاده و در نتيجه هواهاى نفسانى خود را پيروى مى كنند (۱۶).
و كسانى را كه راه يافته اند، هدايتشان را بيشتر مى كند و از مراحل تقوا، آنچه را كه اهليت آن را دارند، به ايشان مى دهد (۱۷).
آيا اين كفار منتظر آنند كه قيامت ناگهانى بيايد، آن وقت ايمان آورند، اينك علامت هاى آن آمده، ايمان بياورند و اما خود قيامت، اگر بيايد، ديگر كجا مى توانند به خود آيند و از تذكر خود بهره مند شوند(۱۸).
پس بدان كه هيچ معبودى جز او نيست و براى گناه خود و مؤمنان و مؤمنات استغفار كن، كه خدا به سكونت و انتقال شما آگاه است (۱۹).
و آن هايى كه ايمان آوردند، مى گويند: چرا سوره اى جديد نازل نمى شود، ولى همين كه سوره اى محكم نازل شد و در آن دستور قتال آمد، آن هايى كه در دل بيمارى دارند، آن چنان به تو نگاه مى كنند و خيره مى شوند، كه محتضرِ دم مرگ به اطرافيان خود خيره مى شود و بايد هم چنين نظر كنند (۲۰).
(چون دروغ مى گفتند كه ما ايمان آورديم) و گرنه معناى اين كه گفتند سمعا و طاعتا، كه در جاى خود سخنى درست بود، اين بود كه بر ما اعتماد كنند و وقتى فرمانى (از ناحيه خدا) داده مى شود، خدا را تصديق كنند كه اگر چنين مى كردند، برايشان بهتر بود (۲۱).
بايد به ايشان گفت اگر تصديق نكنيد، انتظار جز اين از شما نمى رود كه در زمين فساد راه انداخته، رحم خود را قطع كنيد (۲۲).
اينان كسانى هستند كه خدا لعنتشان كرده، و كر و كورشان ساخته است (۲۳).
چرا در قرآن تدبر نمى كنند، آيا بر دل هايشان قفل زده شده است ؟ (۲۴)
كسانى كه بعد از روشن شدن راه هدايت، به كفر قبلى خود بر مى گردند، شيطان اين عمل زشت را در نظرشان زينت داده و به آمالى كاذب، آرزومندشان كرده است (۲۵).
و اين را بدان جهت گفتيم كه اين بيماردلان به كفارى كه از آيات خدا كراهت دارند، گفتند: ما در پاره اى امور شما را اطاعت خواهيم كرد و خدا بر اسرار نهانشان آگاه است (۲۶).
چطور است حالشان وقتى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند (۲۷).
و براى اين مى كوبند كه همواره دنبال چيزى هستند كه خدا را به خشم مى آورد و از هرچه مايه خشنودى خدا است، كراهت دارند، خدا هم اعمالشان را بى نتيجه و اجر كرد (۲۸)
بلكه اين بيماردلان پنداشته اند كه خدا كينه هاى درونى شان را بيرون نمى كند (۲۹).
و ما اگر بخواهيم تك تك آنان را به تو نشان مى دهيم، ولى تو خودت ايشان را هم به علامت هايشان خواهى شناخت و هم به لحن سخنانشان مى شناسى و خدا از اعمال شما اطلاع دارد (۳۰).
و ما به طور قطع همه شما را مى آزماييم، تا معلوم كنيم مجاهدان و خويشتنداران چه كسانى هستند و اعمالتان خبر دهد كه در باطن چه داريد (۳۱).
به درستى كسانى كه كافر شدند و از راه خدا جلوگيرى نموده با رسول دشمنى ورزيدند، با اين كه هدايت برايشان روشن گرديد، هرگز ضررى به خدا نمى زنند و به زودى اعمالشان بى نتيجه و بى اجر مى شود(۳۲).
سياق اين آيات، طبق سياق آيات قبلى جريان يافته و در آن متعرض حال كسانى شده كه منافق و بيمار دل اند، و بعد از ايمان به كفر بر مى گردند.
«وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُ إلَيكَ حَتّى إذَا خَرَجُوا مِن عِندِكَ قَالُوا لِلّذِينَ أُوتُوا العِلمِ مَاذَا قَالَ آنِفاً...»:
كلمه «آنفا»، اسم فاعل است كه بنابر ظرفيت منصوب شده. ممكن هم هست نصب آن از اين جهت باشد كه مفعول فيه قرار گرفته و معناى آن «لحظه اى قبل از اين لحظه» است. بعضى گفته اند: معناى «آنفا»، همين ساعت است. به هر حال اين كلمه، از واژه «أنف: بينى» گرفته شده.
و ضمير در جمله «وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُ إلَيكَ»، به كفار بر مى گردد. و مراد از گوش دادنشان به رسول خدا، گوش دادن به قرآن خواندن آن جناب و بياناتى است كه در اصول معارف و احكام دين داشته.
«حَتّى إذَا خَرَجُوا مِن عِندِك» - ضمير در «خَرَجُوا»، به كلمه «مَن: كسى كه» بر مى گردد. و اگر آن را جمع آورده، به اعتبار معناى آن است، همچنان كه اگر «يَستَمِعُ» را مفرد آورده، به اعتبار لفظ آن است.
و استفهام در جمله «مَاذَا قَالَ آنِفا»، به قول بعضى، براى به دست آوردن حقيقت مطلب است. چون آن ها غرق در كبر و غرور و پيروى هواهاى خود بودند و اين هواها نمى گذاشت سخن حق را بفهمند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «فَمَالِ هَؤُلاء القَومَ لا يَكَادُونَ يَفقَهُونَ حَدِيثا».
بعضى هم گفته اند: استفهام به منظور استهزاء است. بعضى گفته اند: براى تحقير است. تو گويى سخن حق در نظرشان پر از اباطيل بوده و اصلا معناى درستى نداشته. و براى هر يك از اين سه قول، وجهى است.
«أُولَئِكَ الّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِم» - اين جمله در مقام معرفى كفار است، و جمله «وَ اتّبَعُوا أهوَاءَهُم»، تعريفى ديگر و به منزله عطف تفسير است براى تعريف اول، و از آن بر مى آيد كه در حقيقت معناى پيروى هواها، امارت و فرماندهى طبع بر قلب و عقل است. پس قلبى كه محكوم طبع نبوده و بر طهارت فطرى و اصلى خود باقى مانده باشد، در فهم معارف دينى و حقائق الهى درنگى ندارد.
اثر متفاوت استماع قرآن بر دل كفار و مؤمنان هدايت يافته
«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَ ءَاتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ»:
مقابله اى كه بين اين آيه و آيه قبلى به چشم مى خورد، اين نكته را مى فهماند كه مراد از «إهتداء»، معنايى است مقابل ضلالتى كه طبع در قلب ايجاد مى كند. پس اهتداء عبارت است از: تسليم شدن و پيروى كردن هر حقى كه فطرت سالم به سوى آن هدايت مى كند، و زيادى هدايت در جمله «و هدايتشان را زياد كرد»، عبارت است از اين كه خداى سبحان، درجه ايمان او را بالا ببرد. در سابق هم گفتيم كه ايمان و هدايت، مراتب مختلفى دارد. و مراد از «تقوى»، معنايى است مقابل پيروى هواها، كه به صورت پرهيز از محارم الهى و اجتناب از ارتكاب گناهان جلوه مى كند.
با اين بيان روشن شد كه زياد شدن هدايت مربوط به تكميل در ناحيه علم است، و دادن تقوا، مربوط به ناحيه عمل است. و نيز با مقابله مذكور روشن مى شود كه اثر طبع بر دل ها، نتيجه نداشتن كمال علم و پيروى هواى نفس، و نتيجه فقدان عمل صالح و محروميت از آن است. و اين با بيان گذشته ما كه گفتيم جمله «وَ اتّبَعُوا أهوَائَهُم»، به منزله عطف تفسيرى است براى جمله «طَبَعَ اللّه ...» منافاتى ندارد.
«فَهَلْ يَنظرُونَ إِلا السّاعَةَ أَن تَأْتِيهُم بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشرَاطهَا ...»:
«نظر» كه مصدر «يَنظُرُونَ» است به معناى انتظار است. و كلمه «أشراط»، جمع «شرط» به معناى علامت است. و اصل در معناى شرط، همان توقف است. چيزى كه هست، از آن جايى كه وجود شرط علامت وجود مشروط است، كلمه مزبور را در معناى علامت نيز استعمال مى كنند.
مقصود از اين كه فرمود: «علامت هاى قيامت آمده است»
پس «اشراط قيامت»، به معناى علامت هاى آن است.
و چون سياق آيه، سياق تهكّم است، بايد گفت كأنّه مردم در موقفى ايستاده اند كه يا از حق پيروى مى كنند و عاقبت به خير مى گردند، و يا منتظر قيامت هستند و به هيچ وظيفه اى عمل نمى كنند، تا اين كه مشرف بر آن مى شوند. آنگاه يقين به وقوعش پيدا نموده و متذكر مى شوند و ايمان آورده، پيرو حق مى گردند. اما امروز گوششان بدهكار پيروى حق نيست و با هيچ محبت و موعظه و يا عبرتى خاضع نمى شوند.
اما تذكرى كه بعد از وقوع قيامت برايشان دست مى دهد، هيچ سودى به حالشان ندارد. چون قيامت بدون اطلاع قبلى مى آيد. وقتى علامت هاى آن پيدا مى شود، ديگر مهلتشان نمى دهد كه به دنبال آن تذكر و خضوع و ايمان، دست به عملى صالح زنند، تا تذكرشان مايه سعادتشان شود. و وقتى قيامت برپا شود، ديگر وقت عمل باقى نمانده، چون آن روز، روز جزاء است، نه روز عمل، همچنان كه قرآن فرموده: «يَومَئِذٍ يَتَذَكّرُ الإنسَانُ وَ أنّى لَهُ الذّكرَى * يَقُولُ يَا لَيتَنِى قَدّمتُ لِحَيَاتِى».
علاوه براين، اشراط و علامت هاى قيامت آمده و محقق شده. و شايد مراد از علامت هاى آن، خلقت انسان و دو نوع بودن آن - نوعى صلحاء و نوعى مفسدين، نوعى متقيان و نوعى فجار باشد كه خود همين، قيامتى مى خواهد تا بين اين دو نوع جدايى بيندازد. يكى هم مرگ است، كه آن نيز از اشراط وقوع قيامت است.
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از اين كه فرموده: «علامت هاى قيامت آمده»، ظهور رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است كه آخرين انبياء است و در عهد او، شق القمر - كه يكى از علامت ها است - صورت گرفت. و يكى نزول قرآن است كه آخرين كتب آسمانى است.
اين آن معنايى است كه تدبّر در آيه به دست مى دهد و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، در عين اين كه جنبه اتمام حجت دارد، حجتى برهانى نيز هست.
و بنابر اين، كلمه «بغتة»، حال از آمدن قيامت است كه آن را به منظور بيان واقع آورد، تا جمله «فَأنّى لَهُم إذَا جَاءَتهُم ذِكرَيهُم» را بر آن متفرع كند و از آن نتيجه بگيرد. نه اين كه قيد انتظار باشد تا معنا چنين شود: «كفار منتظر آنند كه قيامت ناگهان بيايد». و به خاطر دفع همين توهم بود كه فرمود: «إلّا السّاعَة أن تَأتِيَهُم بَغتَةً»، و گرنه مى فرمود: «هَل يَنظُرُونَ إلّا أن تَأتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغتَةً».
«فَأنّى لَهُم إذَا جَاءَتهُم ذِكرَيهُم» - كلمه «أنّى»، خبرى است كه قبل از مبتداء آمده. و كلمه «ذِكرَيهُم»، مبتدایى است كه مؤخر آمده. و جمله «إذَا جَاءَتهُم»، جمله اى است معترضه كه بين مبتداء و خبر فاصله شده. و معناى جمله اين است كه: چگونه مى توانند متذكر شوند بعد از آمدن قيامت؟ يعنى چگونه از تذكر خود در آن روز انتفاع مى برند، روزى كه عمل سودى ندارد و فقط روز جزاء است.
مفسران در معناى جمله هاى آيه و معناى مجموع آن جملات، اقوالى مختلف دارند كه از نقل آن صرف نظر كرديم. اگر كسى بخواهد، مى تواند به تفاسير مفصل مراجعه كند.
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ استَغْفِرْ لِذَنبِك وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ...»:
بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه، نتيجه اى است كه از همه آيات قبلى گرفته مى شود. يعنى از سعادت مؤمنان و شقاوت كفار. گويا فرموده: حال كه معلوم شد سعادت آن طایفه و شقاوت اين دسته چه دليلى دارد، پس نسبت به علمى كه به وحدانيت خداى سبحان دارى، ثابت قدم باش. در نتيجه معناى «فَاعلَم»، «ثابت در علم باش» است.
ممكن هم هست آيه شريفه تفريع بر دو آيه قبل باشد. يعنى آيه «وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُ إلَيكَ ... وَ آتَاهُم تَقوَاهُم»، كه مى فرمايد: خداى تعالى، مُهر مى زند بر دل هاى مشركان و به حال خود رهايشان مى كند، تا هر گناهى خواستند بكنند، و نسبت به كسانى كه به راه توحيد و ايمان به او هدايت يافته اند، عكس اين عمل را رفتار مى كند.
پس گويا گفته شده: حال كه جريان بدين قرار است، پس تو به علمى كه به وحدانيت إله دارى، تمسك بجوى و از گناهت و گناه زنان و مردان مؤمن امتت، طلب مغفرت كن، تا از آن هايى نباشى كه خدا بر دل هايشان مُهر زده و آن ها را به سبب اين كه رهايشان كرده، از نعمت تقوا محرومشان ساخته. مؤيّد اين وجه، ذيل آيه است كه مى فرمايد: «وَ اللهُ يَعلَمُ مُتَقَلّبَكُم وَ مَثوَيكُم».
پس معناى جمله: «فَاعلَم أنّهُ لا إلهَ إلّا اللّه» - به طورى كه سياق هم تأييدش مى كند - اين است كه: تو به علمى كه نسبت به «لا إله إلّا اللّه» دارى، تمسك بجوى و آن را رها نكن و براى گناهت طلب مغفرت كن.
در سابق، در معناى نسبت گناه به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» توضيحى گذشت، و نيز به زودى در تفسير اول سوره «فتح»، توضيحى در اين زمينه خواهد آمد.
«وَ لِلمُؤمِنِينَ وَ المُؤمِنَات» - اين جمله، دستور مى دهد به رسول خدا كه براى مؤمنين و مؤمنات از امتش طلب مغفرت كند. و حاشا بر خداى تعالى كه دستور استغفار بدهد و آن استغفار را با مغفرت مواجه نسازد. دستور دعا بدهد و اجابت نكند.
معناى اين كه خدا «مُتَقَلّب» و «مثواى» شما را مى داند
«وَ اللّهُ يَعلَمُ مُتَقَلّبَكُم وَ مَثوَيكُم» - اين جمله، مطلب اول آيه كه مى فرمود: «فَاعلَم أنّهُ» را تعليل مى كند و ظاهرا كلمه «مُتَقَلّب»، مصدر ميمى به معناى انتقال از حالى به حالى باشد. و همچنين كلمه «مَثوَى»، به معناى مصدرى، يعنى استقرار و سكونت باشد و مراد اين باشد كه خداى تعالى، همه احوال شما را مى داند. هم حال دگرگونگى شما را، و هم ثباتتان را. هم حركتتان را، هم سكونتان را. پس چه بهتر كه بر دين توحيد ثابت باشيد و از او طلب مغفرت كنيد و بترسيد از اين كه مُهر بر دل هايتان زده، مهارتان را به دست هواهايتان بسپارد.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «مُتَقَلّب» و «مَثوى»، تصرف در زندگى و دنيا و استقرار در آخرت است. بعضى ديگر گفته اند: «تقلّب»، به معناى تصرف در بيدارى، و «مَثوى»، به معناى محل خواب است. بعضى ديگر گفته اند: «تقلّب»، تصرف در معايش و كار و كسب، و «مَثوى»، استقرار در منازل است، ولى آنچه ما اختيار كرديم، ظاهرتر و عمومى تر است.
«وَ يَقُولُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لَوْلا نُزِّلَت سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَت سُورَةٌ ...»:
كلمه «لَولا»، به معناى كلمه «هَلّا: چرا» است. مى پرسند: چرا سوره اى نازل نشد و به اين وسيله اظهار رغبت مى كنند به اين كه سوره اى جديد نازل شود و تكاليفى جديد بياورد، تا امتثالش كنند. و مراد از «سوره محكمه»، سوره اى است كه بيانش روشن و بدون تشابه باشد. و مراد از اين كه فرمود: «در آن قتال ذكر شود»، اين است كه در آن به قتال امر شود.
و مراد از «الّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ»، مؤمنانى است كه ايمانشان ضعيف است، نه منافقان. چون آيه صريح است در اين كه اظهار كنندگان مذكور كه آن حرف ها را زدند، مؤمنان بوده اند، نه منافقان و نه اعم از مؤمنان و منافقان. چون عبارت «الّذِينَ آمَنُوا»، منافقان را شامل نمى شود، مگر با نوعى مسامحه كه آن هم لايق به كلام خداى تعالى نيست.
پس آيه مورد بحث، نظير آيه «ألَم تَرَ إلَى الّذِينَ قِيلَ لَهُم كُفُّوا أيدِيَكُم وَ أقِيمُوا الصّلوةَ وَ آتُوا الزّكوةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتَالُ إذَا فَرِيقٌ مِنهُم يَخشَونَ النّاسَ كَخَشيَةِ اللّه أو أشَدّ خَشيَة» است، كه در باره طایفه اى از مؤمنان مى فرمايد: وقتى جهاد بر آنان واجب شد، مانند ساير مردم يا بيشتر، به ترس افتادند.
و معناى جمله «المَغشِىّ عَلَيهِ مِنَ المَوت»، محتضرى است كه در سكرات مرگ قرار گرفته. و كلمه «غشيه» و «غِشَاوَة»، به معناى پوشاندن و پيچيدن چيزى در لفافه است، و چون با صيغه مجهول گفته مى شود: «غشى عَلى فُلان»، معنايش اين است كه فلانى در اثر عارضه اى فهمش از كار افتاد. و «نَظر المَغشِىّ عَلَيهِ مِنَ المَوت»، نگاهى است كه محتضر به تو مى افكند، بدون اين كه پلك را به هم زند.
در جمله «فَأولَى لَهُم»، احتمال دارد خبرى باشد از مبتدایى محذوف كه تقدير آن «أولَى لَهُم ذَلِك» است. يعنى سزاوارشان اين است كه اين طور نظر كنند. يعنى به حالت احتضار درآمده، بميرند. و از اصمعى نقل شده كه گفته: «أولَى لَكَ»، كلمه تهديد است، و معنايش به فارسى «شر، يقه ات را گرفت» مى باشد و اين آيه، نظير آيه شريفه «أولَى لَكَ فَأولَى * ثُمّ أولَى لَكَ فَأولَى» است.
و معناى آيه اين است كه: آن هايى كه ايمان آوردند، مى گويند: چرا سوره اى نازل نشد، ليكن وقتى سوره اى محكم و بدون شبهه نازل شد و در آن مأمور به قتال و جهاد شدند، مى بينى افراد ضعيف الايمان از ايشان را كه از شدت ترس به تو نظرى مى افكنند، كه محتضر به اطرافيان خود مى افكند و سزاوارشان هم همين است.
معناى آيه: «طَاعَةٌ وَ قَولٌ مَعرُوفٌ...»
«طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الاَمْرُ فَلَوْ صدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيراً لَّهُمْ»:
جمله «عَزم الأمر»، به اين معنا است كه مسأله جدّى و منجر شد. و جمله «طَاعَةٌ وَ قَولٌ مَعرُوفٌ» گويا خبرى است براى مبتدایى محذوف، كه تقدير آن «أمرنا طاعة ...»، و يا «أمرُهُم طَاعَة...»، و يا «شأنهم طَاعَة...»، و يا «إيمانهم بنا طَاعَة...» است. يعنى ايمان آنان به ما، طاعتى است كه بر آن با ما پيمان بستند و قولى معروف و غير منكر است كه گفتند، و آن اين بود كه اظهار سمع و طاعت كردند. همچنان كه خداى تعالى، در جاى ديگر از ايشان حكايت كرده، مى فرمايد: «آمَنَ الرّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إلَيهِ مِن رَبّه وَ المُؤمِنُون... وَ قَالُوا سَمِعنَا وَ أطَعنَا».
و بنابراين، جمله «فَإذَا عَزَمَ الأمر فَلَو صَدَقُوا اللّهَ لَكَانَ خَيراً لَهُم» كمال اتصال را به ماقبل خود دارد، و معنايش اين است كه: امر همان است كه به خدا بر سر آن امر اعتماد كرده و گفتند: «سَمِعنَا وَ أطَعنَا». پس اگر اينان در هنگامى كه تكليف منجر مى شود خدا را در آنچه خود گفتند تصديق نموده و در آنچه دستور داده - كه از آن جمله امر به قتال است - اطاعت كنند، برايشان بهتر است.
احتمال هم دارد كلمه «طاعة...»، خبرى باشد براى ضميرى كه به قتال مذكور بر مى گردد و تقدير چنين باشد: آن قتال كه در اين سوره نامش برده شد، طاعتى است از مؤمنان و قولى است معروف. پس اگر ايشان در هنگامى كه تكليف منجر مى شود خدا را در ايمانشان تصديق كنند و او را اطاعت نمايند، برايشان بهتر است. اما اين كه رفتن به قتال اطاعتى است از ايشان، روشن است. و اما اين كه قولى است معروف، دليلش اين است كه واجب شدن قتال و امر به دفاع از مجتمع صالح اسلامى به منظور ابطال و خنثى كردن نقشه دشمن نيز قولى است پسنديده، كه همه عقلا آن را مى پسندند.
بعضى هم گفته اند: كلمه «طاعة...»، مبتدایى است كه خبرش حذف شده و تقدير آن «طاعة و قول معروف خيرٌ لَهُم» است. يعنى اطاعت خدا و قول معروف براى آنان بهتر است. بعضى ديگر گفته اند: مبتدایى است كه خبرش «فَأولَى لَهُم» در آيه قبلى است. پس اين آيه تتمه آيه قبلى است. ولى اين تفسير بسيار ناپسند است و از آن بدتر، اين تفسير است كه بعضى گفته اند: «كلمه طاعة...»، صفت براى سوره است، آن جا كه فرموده: «فَإذَا أنزِلَت سُورة». و وجوهى ديگر نيز گفته اند.
«فَهَلْ عَسيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فى الاَرْضِ وَ تُقَطعُوا أَرْحَامَكُمْ»:
خطاب در اين آيه به همان كسانى است كه فرمود: در دل هايشان مرض هست، و از رفتن به جهاد در راه خدا بهانه جويى مى كردند. و به همين جهت، خطاب را به ايشان كرد تا توبيخ و سرزنش شديدتر كند. و استفهام در آيه، استفهام تقريرى است. مى خواهد بفرمايد: شما اين طوريد. و كلمه «تَولّى»، به معناى اعراض است و مراد از آن، اعراض از كتاب خدا و معارف آن و برگشتن به شرك و ترك كردن دين است.
و معناى آيه اين است كه: آيا از شما توقع مى رفت كه از كتاب خدا و عمل به آنچه در آن است - كه يكى از آن ها جهاد در راه خدا است - اعراض نموده و در نتيجه، دست به فساد در زمين بزنيد و با قتل و غارت و هتك عرض و به علت تكالب بر سر جيفه دنيا قطع رحم كنيد؟ مى خواهد بفرمايد: در صورتى كه اعراض كنيد، توقع همه اين انحراف ها از شما مى رود.
با اين بيان روشن گرديد كه آيه شريفه مى خواهد جمله «لَكَانَ خَيراً لَهُم» را كه در آيه قبل بود، تعليل كند و به همين جهت در اول آن حرف «فاء» را آورد.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «تَولّى»، تصدى حكم و ولايت است و معنايش اين است كه: آيا از شما انتظار مى رفت كه اگر به مقام ولايت رسيديد، در زمين فساد كنيد و با ريختن خون هاى حرام و گرفتن رشوه، و جور در حكم، قطع رحم نماييد. ولى اين معنا از سياق آيه بعيد است.
«أُولَئك الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصارَهُمْ»:
اشاره «اولئك - اينان»، به مفسدان در زمين و قطع كنندگان رحم است. ايشان را چنين توصيف كرده كه خدا لعنتشان كرده و كرشان ساخته، ديگر سخن حق را نمى شنوند و چشمشان را كور كرده، ديگر حق را نمى بينند. چون در واقع ديده آدمى كور نمى شود، بلكه دل هايى كه در سينه ها است، كور مى گردد.
«أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»:
استفهام در اين جمله توبيخى است. و ضمير جمع در «يَتَدَبّرُون»، به همان نامبردگان در آيه قبل بر مى گردد. و اگر كلمه «قلوب» را نكره آورد، براى اين است كه - به قول بعضى - دلالت كند بر اين كه مراد، قلوب آنان و امثال ايشان است.
در مجمع البيان گفته: اين آيه دلالت دارد بر بطلان اين سخن كه بعضى گفته اند: جایز نيست كسى ظاهر قرآن را تفسير كند، مگر به وسيله خبرى كه از ائمه رسيده باشد و يا انسان خودش از امام چيزى شنيده باشد.
«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَينَ لَهُمُ الْهُدَى الشيْطانُ سوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ»:
كلمه «ارتداد على الأدبار»، به معناى برگشتن به عقب بعد از رو آوردن است؛ و اين استعاره اى است كه منظور از آن ترك كردن بعد از گرفتن است. و كلمه «تَسوِيل» - كه مصدر «سوّل» است، به معناى جلوه دادن چيزى است كه نفس آدمى حريص بر آن است، به طورى كه زشتى هايش هم در نظر زيبا شود. و مراد از «إملاء»، امداد و يا طولانى كردن آرزو است.
«ذَلِك بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ سنُطِيعُكمْ فى بَعْضِ الاَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسرَارَهُمْ»:
اشاره «ذَلِكَ»، به تسويل شيطان و املاء او است ،كه آيه قبل آن را بيان مى داشت. و خلاصه اشاره به تسلط شيطان بر مرتدين است. و مراد از «الّذِينَ كَرِهُوا»، همان كفارند كه در جمله «وَ الّذِينَ كَفَرُوا فَتَعساً لَهُم وَ أضَلّ أعمَالَهُم» در اوائل سوره نامشان برده شد و در آن جا هم مى فرمود: «ذَلِكَ بِأنّهُم كَرِهُوا مَا أنزَلَ اللّهُ».
جمله «سَنُطِيعُكُم فِى بَعضِ الأمر»، حكايت گفتارى است كه مرتدين با كفار دارند و به ايشان وعده اطاعت مى دهند. و از اين كه اطاعت خود را مقيد مى كنند به بعضى از امور، پيداست كه مردمى بوده اند كه نمى توانسته اند صريح حرف بزنند. چون خود را در تظاهر به اطاعت مطلق از كفار در خطر مى ديدند، لذا به طور سرّى به كفار قول مى دهند كه در پاره اى از امور، يعنى تا آن حدّى كه خطر نداشته باشد، از آن ها اطاعت مى كنند، آنگاه اين سرّ خود را مكتوم داشته، در انتظار فرصت بيشترى مى نشينند.
مقصود از كسانى كه مرتدين به آن ها وعدۀ اطاعت مى دادند
و از اين زمينه گفتار استفاده مى شود كه مرتدين مذكور، قومى از منافقان بوده اند كه با كفار سر و سرّى داشته اند، و قرآن آن اسرار را در اين جا حكايت كرده. مؤيد اين احتمال، جمله «وَ اللّهُ يَعلَمُ أسرَارَهُم» است.
و اما اين كه اينان چه كسانى بوده اند كه مرتدين به آنان وعده اطاعت مى دادند، مفسران، در آن اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند: يهوديان بودند كه به منافقان از مسلمانان وعده مى دادند و مى گفتند اگر كفر خود را علنى كنيد، ما ياری تان مى كنيم. بعضى ديگر گفته اند: منافقان و يهوديان بوده اند كه به مشركان وعده مى دادند.
اشكالى كه متوجه اين دو قول است، اين است كه گفتار در آيه، راجع به مرتدين است كه بعد از ايمان، به كفر برگشتند و يهوديان اصلا ايمان نياوردند، تا مرتد شوند.
بعضى ديگر گفته اند: منافقان بوده اند كه به يهوديان وعده نصرت مى دادند، همچنان كه خداى تعالى، در جاى ديگر فرموده: «ألَم تَرَ إلَى الّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لإخوَانِهِمُ الّذِينَ كَفَرُوا مِن أهلِ الكِتَابِ لَئِن أخرِجتُم لَنَخرُجَنّ مَعَكُم وَ لَا نُطِيعُ فِيكُم أحَداً أبَداً وَ إن قُوتِلتُم لَنَنصُرَنّكُم».
ولى آيه مورد بحث قابل انطباق با اين آيه نيست، ليكن مى شود آن را با يهود كه به مشركان وعده نصرت مى دادند، تطبيق كرد، آن هم به زحمت و با اين توجيه كه در حقيقت يهوديان هم، كه علم به صدق رسالت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» داشتند، مرتد از دين خود بودند، ولى از ناحيه لفظ آيه، دليلى بر اين تطبيق نيست. لذا بايد بگوييم شايد قومى از منافقان بوده اند، نه يهود.
«فَكَيْف إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائكَةُ يَضرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ»:
اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از مطالب قبل است و معنايش چنين است: اين است وضع آنان امروز كه بعد از روشن شدن هدايت باز هرچه مى خواهند، مى كنند. حال ببين در هنگامى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند، چه حالى دارند.
«ذَلِك بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسخَط اللَّهَ وَ كرِهُوا رِضوَنَهُ فَأَحْبَط أَعْمَالَهُمْ»:
ظاهرا مراد از «مَا أسخَطَ اللّهُ»، هواهاى نفس و تسويلات شيطان است كه گناهان كشنده را در پى دارد، همچنان كه فرموده: «وَ اتّبَعُوا أهوَاءَهُم». و نيز فرموده: «الشّيطَانُ سَوَلّ لَهُم وَ أملَى لَهُم».
كلمه «سخط» و «رضا»، نام دو صفت از صفات فعلى خدا است. و مراد از اولى، عقاب و از دومى، ثواب او است.
و اشاره «ذَلِكَ»، به مطالب در آيه قبل است كه از عذاب ملائكه در هنگام گرفتن جان آنان سخن مى گفت. مى فرمايد: سبب عقاب آنان اين است كه اعمالشان به خاطر پيروى از آنچه كه مايه خشم خدا است، و به خاطر كراهتشان از خشنودى خدا، حبط مى شود و چون ديگر عمل صالحى برايشان نمانده، قهرا با عذاب خدا بدبخت و شقى مى شوند.
«أَمْ حَسِب الَّذِينَ فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يخْرِجَ اللَّهُ أَضغَانهُمْ»:
راغب مى گويد: كلمه «ضغن»، به كسره و به ضمّه ضاد، به معناى كينه شديد است، كه جمعش «أضغان» مى آيد. و مراد از جمله «الّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ»، اشخاص ضعيف الايمان هستند و شايد كسانى باشند كه از اول با ايمانى ضعيف، ايمان آوردند، سپس به سوى نفاق متمايل شده و در آخر، بعد از ايمان، به سوى كفر برگشته اند.
دقت در تاريخ صدر اسلام اين معنا را روشن مى كند كه مردمى از مسلمانان كه به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ايمان آوردند، چنين وصفى داشته اند، همچنان كه قومى ديگر از ايشان، از همان روز اول تا آخر عمرشان منافق بودند. و بنابر اين، تعبير از منافقان دسته اول به مؤمنان، به ملاحظه اوائل امرشان بوده است.
و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه اين منافقان كه در دل بيمارند، گمان كرده اند كه خدا كينه هاى شديدشان را نسبت به دين و اهل دين بيرون نمى ريزد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |