تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۴۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
البته اشكال ديگرى نيز در روايت هست و آن، اين است كه: كلمۀ «ضحك» را به معناى تعجب گرفته، در نتيجه جملۀ «فَضَحِكَت فَبَشَّرنَاهَا بِإسحَاق وَ مِن وَرَاءِ إسحَاق يَعقُوبَ» را جمله اى مقدّم و مؤخّر دانسته، كه بنا بر معنايى كه روايت براى «ضحك» كرده، تقدير آيه چنين مى شود:
«فَبَشَّرنَاهَا بِإسحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إسحَاقَ يَعقُوبَ فَضَحِكَت». چون خنده آن بانو از بشارت بوده. پس اول بايد بشارت ذكر شود و بعد خنده او، و ارتكاب تقديم و تأخير بدون نكته بارزى، خلاف ظاهر است.
و نيز در تفسير عياشى، از فضل بن ابى قرة، روايت آمده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه می فرمود:
خداى تعالى، وحى كرد به ابراهيم كه به زودى فرزندى برايت متولد مى شود. ابراهيم «عليه السلام» جريان را به ساره گفت. ساره اظهار تعجب كرد كه آيا من فرزند مى آورم، با اين كه پيرى عجوزه ام؟ خداى تعالى، مجددا به آن جناب وحى كرد كه: آرى، ساره، به زودى فرزند خواهد آورد و اولادش به خاطر همين كه ساره كلام مرا رد كرد، چهار صد سال معذب خواهند شد.
امام «عليه السلام» فرمود: و چون عذاب بنى اسرائيل طول كشيد، صدا به ضجه و گريه بلند نموده، چهل شبانه روز گريستند. خداى تعالى، به موسى و هارون «عليهما السلام» وحى فرستاد كه آنان را از شرّ فرعون نجات خواهد داد. پس آنگاه صد و هفتاد سال شكنجه را از آنان برداشت.
راوى می گويد: امام «عليه السلام» سپس فرمود: شما نيز چنين خواهيد بود، اگر دعا بكنيد و ضجه و گريه داشته باشيد، خداى تعالى فرج ما را می رساند و اما اگر نكنيد، بلا به منتها درجه اش مى رسد.
خصوصيات روحى، همچون خصوصيات جسمى، قابل توارث است
مؤلف: وجود رابطه بين احوال انسان و ملكات درونی اش و بين خصوصيات تركيب بدنش، چيزى است كه هيچ شكى در آن نيست. پس براى هر يك از دو طرف رابطه، اقتضاء و تأثير خاصى در طرف ديگر هست.
از سوى ديگر، نطفه كه از ماده بدن گرفته مى شود، طبعا حامل همه خصوصياتى است كه در بدن مادى و در روح او هست. و بنابراين چه مانعى دارد كه نسل هاى آينده، پاره اى از خصوصيات اخلاقى نسل گذشته را به ارث ببرند. چه خصوصيات مادى و بدنى آنان را و چه خصوصيات روحی شان را.
در مباحث سابق نيز مكرر گذشت كه بين صفات روحى انسان و اعمالش و بين حوادث خير و شرّ خارجى و جهانى، رابطه اى تامّ و كامل وجود دارد. همچنان كه آيات زير نيز، به آن اشاره نموده، مى فرمايد: «وَ لَو أنَّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الأرض». و نيز مى فرمايد: «وَ مَا أصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَت أيدِيكُم».
بنابراين، چه مانعى دارد كه از فردى از افراد انسان و يا از مجتمعى از مجتمعات بشرى، عملى از اعمال سر بزند، يا صالح و يا طالح (غير صالح)، و يا صفتى از صفات فضيلت و يا رذيلت در آن ها پيدا شود و به دنبالش، اثر خوب و يا بد آن، در اعقاب و نسل آينده او ظاهر گردد، كه در حقيقت، ملاك در اين تأثير، نوعى وراثت است كه بيانش گذشت.
در جلد چهارم اين كتاب نيز، در ذيل آيه شريفه: «وَليَخشَ الَّذِينَ لَو تَرَكُوا مِن خَلفِهِم ذُرِّيَةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيهِم»، بحثى در پيرامون اين وراثت گذشت.
و در همان كتاب، از زراره و حمران و محمّد بن مسلم، از امام ابى جعفر «عليه السلام» و از عبدالرحمان، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده در ذيل جملۀ «إنَّ إبرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أوّاهٌ مُنِيبٌ» فرمود: ابراهيم «عليه السلام»، بسيار دعا مى كرد.
مؤلف: نظير اين روايت را، كلينى نيز، از زراره، از امام باقر «عليه السلام» نقل كرده است.
و در همان كتاب، از ابوبصير، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت آورده كه فرمود:
ابراهيم، درباره قوم لوط با فرشتگان جدال كرد و جدالش اين بود كه گفت: آخر، در آن قوم، جناب لوط هست. گفتند: «نَحنُ أعلَمُ بِمَن فِيهَا: ما بهتر مى دانيم چه كسى در آن قريه هست». ابراهيم، جدال را بيشتر كرد و جبرئيل در پاسخش گفت: «يَا إبرَاهِيمُ أعرِض عَن هَذَا: ابراهيم! از اين وساطت صرف نظر كن»، كه كار از كار گذشت و امر پروردگارت صادر شده و بدون شك، عذابى بر آنان خواهد آمد كه ديگر، برگشتن ندارد.
و در الدر المنثور است كه ابن الانبارى، در كتاب «الوقف و الابتدا»، از حسان بن ابجر روايت كرده كه گفت:
من نزد ابن عباس بودم، كه مردى از قبيله هُذَيل وارد شد. ابن عباس از او پرسيد: فلانى چه كرد؟ گفت: او مُرد، و چهار پسر و سه وراء از خود، به جاى گذاشت. ابن عباس، از شنيدن كلمۀ «وَرَاء»، كه به معناى «نوه» است، به ياد آيه زير افتاد: «فَبَشَّرنَاهَا بِإسحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إسحَاقَ يَعقُوبَ». آنگاه گفت: «وَرَاء»، يعنى پسرزاده.
گفتارى پيرامون قصه بشارت میهمانان ابراهیم«ع»
قصۀ «بُشرَى»، كه خداى تعالى از آن، به قصه «ميهمانان ابراهيم» تعبير كرده، در پنج سوره از سوره هاى قرآن آمده و اين پنج سوره، همه در مكه نازل شده اند، و به حسب ترتيب قرآنى، عبارتند از: سوره «هود» و «حجر» و «عنكبوت» و «صافّات» و «ذاريات».
- بشارت اول، در سوره «هود» است، كه از آيه ۶۹ تا آيه ۷۶ مى خوانيم:
«وَ لَقَد جَاءَت رُسُلُنَا إبرَاهِيمَ بِالبُشرَى قَالُوا سَلَاماً قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أن جَاءَ بِعِجلٍ حَنِيذٍ * فَلَمّا رَآى أيدِيَهُم لَا تَصِلُ إلَيهِ نَكِرَهُم وَ أوجَسَ مِنهُم خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَف إنّا أُرسِلنَا إلَى قَومٍ لُوطٍ * وَ امرَأتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَت فَبَشَّرنَاهَا بِإسحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إسحَاقَ يَعقُوبَ * قَالَت يَا وَيلَتَى ءَألِدُ وَ أنَا عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعلِى شَيخاً إنَّ هَذَا لَشَئٌ عَجِيبٌ * قَالُوا أتَعجِبِينَ مِن أمرِ اللّهِ رَحمَتُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ إنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ * فَلَمّا ذَهَبَ عَن إبرَاهِيمَ الرَّوعُ وَ جَاءَتهُ البُشرَى يُجَادِلُنَا فِى قَومِ لُوطٍ * إنّ إبرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أوَّاهٌ مُنِيبٌ * يَا إبرَاهِيمُ أعرِض عَن هَذَا إنَّهُ قَد جَاءَ أمرُ رَبِّكَ وَ إنَّهُم آتِيهِم عَذَابٌ غَيرُ مَردُودٍ».
(ترجمه اين آيات در اول بحث گذشت).
- و بشارت دوم، در سوره «حجر»، آيات ۵۱ - ۶۰ است، كه در آن جا مى خوانيم:
«وَ نَبِّئهُم عَن ضَيفِ إبرَاهِيمَ * إذ دَخَلُوا عَلَيهِ فَقَالُوا سَلَاماً قَالَ إنّا مِنكُم وَجِلُونَ * قَالُوا لَا تَوجَل إنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ * قَالَ أبَشَّرتُمُونِى عَلَى أن مَسَّنِىَ الكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ * قَالُوا بَشَّرنَاكَ بِالحَقّ فَلَا تَكُن مِنَ القَانِطِينَ * قَالَ وَ مَن يَقنَطُ مِن رَحمَةِ رَبِّهِ إلّا الضَّالُّونَ * قَالَ فَمَا خَطبُكُم أيُّهَا المُرسَلُونَ * قَالُوا إنَّا أُرسِلنَا إلَى قَومٍ مُجرِمِينَ * إلّا آلَ لُوطٍ إنَّا لَمُنَجُّوهُم أجمَعِينَ ** إلَّا امرَأتَهُ قَدَّرنَا إنَّهَا لَمِنَ الغَابِرِينَ».
- بشارت سوم، سوره «عنكبوت»، آيه ۳۱ و ۳۲ است، كه مى فرمايد:
«وَ لَمَّا جَاءَت رُسُلُنَا إبرَاهِيمَ بِالبُشرَى قَالُوا إنّا مُهلِكُوا أهلَ هَذِهِِ القَريَةِ إنَّ أهلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ * قَالَ إنَّ فِيهَا لُوطاً قَالُوا نَحنُ أعلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أهلَهُ إلّا امرَأتَهُ كَانَت مِنَ الغَابِرِينَ».
- بشارت چهارم، آيات ۹۹ - ۱۱۳ سوره «صافات» است، كه مى فرمايد:
«وَ قَالَ إنّى ذَاهِبٌ إلَى رَبّى سَيَهدِينِ * رَبِّ هَب لِى مِنَ الصَّالِحِينَ * فَبَشَّرنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَا بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ قَالَ يَا بُنَىَّ إنّى أرَى فِى المَنَامِ أنّى أذبَحُكَ فَانظُر مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أبَتِ افعَل مَا تُؤمَر سَتَجِدُنِى إن شَاءَ اللّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أسلَمَا وَ تَلَّهُ لِلجَبِين * وَ نَادَينَاهُ أن يَا إبرَاهِيمُ * قَد صَدَّقتَ الرُؤيَا إنّا كَذَلِكَ نَجزِى المُحسِنِينَ * إنَّ هَذَا لَهُوَ البَلَاءُ المُبِينُ * وَ فَدَينَاهُ بِذِبحٍ عَظِيمٍ * وَ تَرَكنَا عَلَيهِ فِى الآخِرِينَ * سَلَامٌ عَلَى إبرَاهِيمَ * كَذِلكَ نَجزِى المُحسِنِينَ * إنَّهُ مِن عِبَادِنَا المُؤمِنِينَ * وَ بَشَّرنَاهُ بِإسحَاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ * وَ بَارَكنَا عَلَيهِ وَ عَلَى إسحَاقَ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحسِنٌ وَ ظَالِمٌ لِنَفسِهِ مُبيِنٌ».
- بشارت پنجم، آياتى است كه آيات ۲۴ - ۳۰ سوره «ذاريات» آمده و فرموده:
«هَل أتَاكَ حَدِيثٌ ضَيفِ إبرَاهِيمَ المُكرَمِينَ * إذ دَخَلُوا عَلَيهِ فَقَالُوا سَلَاماً قَالَ سَلَامٌ قَومٌ مُنكَرُونَ * فَرَاغَ إلَى أهلِهِ فَجَاءَ بِعِجلٍ سَمِينٍ * فَقَرَّبَهُ إلَيهِم قَالَ ألَا تَأكُلُونَ * فَأوجَسَ مِنهُم خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَف وَ بَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ * فَأقبَلَتِ امَرأتُهُ فِى صَرَّةٍ فَصَكَّت وَجهَهَا وَ قَالَت عَجُوزٌ عَقِيمٌ * قَالُوا كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ إنَّهُ هُوَ الحَكِيمُ العَلِيمُ».
* بحث پيرامون داستان «بشارت»، چند ناحيه دارد:
اول اين كه:
آيا اين «بشارت» يكى بود، و همان بوده كه در آن، نام اسحاق و يعقوب، براى ابراهيم و ساره برده شده، و مدتى كوتاه قبل از هلاكت قوم لوط صورت گرفته؟ و يا اين كه «بشارت»، دو بار تحقق يافته و دو قصه دارد: يكى آن داستانى كه مشتمل است بر بشارت به ميلاد اسماعيل، و ديگرى آن داستانى كه متضمن بشارت به ميلاد اسحاق و يعقوب است؟
چه بسا كه مفسرانى احتمال دوم را ترجيح داده باشند. البته اين احتمال، مبنى بر اين است كه: قصه اى كه در سوره «ذاريات» آمده، صريح باشد در اين كه حضرت ابراهيم براى آنان گوساله بريان آورده و از نخوردن آنان به ترس افتاده باشد و بعد از بشارت، ترسش زايل شده باشد، و همسر عجوز و عقيم آن جناب، غير از ساره كسى نيست. چون قطعا مادر اسحاق، ساره، تنها همسر عقيم آن جناب بوده، و ذيل آيات، ظهور در اين دارد كه اين ترس و بشارت، بعد از هلاكت قوم لوط بوده، چون ملائكه براى ابراهيم شرح دادند كه:
ما مأمور به هلاكت قومى مجرم شديم و چنين و چنان كرديم و چند نفر مؤمنى كه در آن قوم بودند، بيرون كرديم و جز يك خانواده از مؤمنان، كسى را نيافتيم و از آن قوم، آثارى باقى گذاشتيم براى عبرت آيندگان، البته افرادى از آيندگان كه از عذاب اليم خدا مى ترسند.
و نظير اين آيات، آيات سوره «هود» است كه در آن، ملائكه براى برطرف كردن ترس از ابراهيم، قبل از هر سخن گفتند: «إنَّا أُرسِلنَا إلَى قَومِ لُوط».
و اما آنچه در سوره «حجر» آمده، سخنى از داستان گوساله بريان آوردن ندارد، بلكه ظاهرش آن است كه ابراهيم و خانواده اش، به محض ديدن ملائكه، دچار وحشت شده اند، و ملائكه براى برطرف ساختن ترس آن ها بشارت را داده اند، كما اين كه خداوند تعالى می فرمايد:
«إذ دَخَلُوا عَلَيهِ فَقَالُوا سَلَاماً قَالَ إنَّا مِنكُم وَجِلوُن قَالُوا لَا تَوجَل إنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ: به محضى كه ملائكه داخل شدند و زبان به سلام گشودند، ابراهيم گفت: ما از شما بيمناكيم. گفتند: مترس، كه ما تو را به فرزندى دانا بشارت مى دهيم».
و ذيل آيات، ظهور در اين دارد كه اين ملاقات، قبل از هلاكت قوم لوط بود، و حاصل دليل اين مفسران، اين شد كه: آيات پنج سوره مذكور از حيث ظهور مختلف اند. بعضى از آن ها، نظير آيات سوره «ذاريات»، ظهور دارد در اين كه ملاقات با ابراهيم بعد از هلاكت قوم لوط بوده. و بعضى ديگر، نظير آيات سوره «حجر»، ظهور در اين دارد كه ملاقات آنان با آن جناب، قبل از هلاك كردن قوم لوط بوده است.
و نظير آيات سوره «حجر»، آيات سوره «عنكبوت» است، كه آن آيات، از آيات سوره «حجر» روشن تر مى فهمانند كه جريان ملاقات، قبل از هلاكت آن قوم بوده. چون در آن آيات، مسأله وساطت ابراهيم «عليه السلام» و جدالش با ملائكه آمده، كه در بحث روایى گذشته، حديث عياشى نيز، همين معنا را تأييد مى كرد.
و اما آنچه در ذيل آيات سوره «ذاريات» داشت: «قَالُوا إنّا أُرسِلنَا» ظهور دارد در اين كه: از ماجرایى سخن می گويد كه واقع شده، و دليل بر اين نيست كه منظورش شرح بشارت به ولادت اسماعيل باشد كه قبل از ماجراى قوم لوط بوده، براى اين كه نظير اين آيات، در سوره «حجر» نيز آمده بود، با اين كه مفسران، قبول دارند كه آيات سوره «حجر»، داستان قبل از فراغت از كار قوم لوط را شرح مى دهد.
علاوه براين، جمله مزبور، يعنى جملۀ «إنّا أُرسِلنَا» كه ملائكه، وقتى آن را گفتند كه هنوز در بين راه بودند، به حسب لغت نمى تواند مانع از اين نظريه باشد.
و اما جملۀ «فَأخرَجنَا مَن كَان فِيهَا مِنَ المُؤمِنِينَ...»، كلام ملائكه نيست تا دليل شود بر اين كه مربوط به بعد از واقعه قوم لوط است، بلكه كلام خود خداى تعالى است، همچنان كه سياق همه داستان هاى سوره «ذاريات»، كه سراينده آن ها خود خداى تعالى است، اين معنا را تأييد مى كند.
و اما اين كه مسأله ترسيدن ابراهيم «عليه السلام» در آيات سوره «حجر»، اول داستان و در آيات سوره «ذاريات» و «هود»، آخر داستان آمده، دليل بر دو تا بودن داستان نيست، بلكه وجهش اين است كه: در آيات سوره «حجر»، اصلا مسأله آوردن گوساله بريان ذكر نشده، تا در اثر نخوردن ملائكه، مسأله ترسيدن ابراهيم «عليه السلام» را ذكر كند. به خلاف دو سوره «ذاريات» و «هود».
علاوه بر اين، ارتباط تامّ و شديدى كه بين اجزاى داستان برقرار است، خود دليل و مجوّزى است براى اين كه بعضى از قسمت هاى داستان، در جايى و در زمانى، جلوتر و در جايى و زمانى ديگر، عقب تر ذكر شود، همچنان كه انكار ابراهيم در آيات سوره «ذاريات»، در اول قصه بعد از سلام دادن ملائكه آمده، و در سوره «هود»، در وسط داستان، يعنى بعد از غذا نخوردن ملائكه ذكر شده، و در نظم قرآنى، اين گونه تقديم و تأخيرها، بسيار است.
از اين هم كه بگذريم، آيات سوره «هود»، صريح در اين است كه: بشارت، مربوط به ولادت اسحاق و يعقوب بوده. چون نام آن دو بزرگوار را برده و همين آيات است كه می گويد: ابراهيم، درباره سرنوشت شوم قوم لوط مجادله كرد، و اين مطلب را در سياقى آورده كه هيچ شكى باقى نمى گذارد در اين كه جريان مربوط به قبل از هلاكت قوم لوط است، و لازمۀ اين دو مطلب، اين است كه بشارت به ولادت اسحاق، قبل از هلاكت قوم لوط واقع شده باشد.
و باز از اين هم كه بگذريم، همه نويسندگان تاريخ اتفاق، دارند بر اين كه: ولادت اسماعيل، قبل از ولادت اسحاق و يعقوب بوده و آن جناب، از اسحاق بزرگتر بوده، و بين ولادت او و اين، سال هايى فاصله شده، و اگر بشارتى كه قبل از هلاكت قوم لوط واقع شده، بشارت به ولادت اسماعيل باشد، ديگر نمى تواند بعد از هلاكت قوم لوط، بشارتى ديگر به ولادت اسحاق صورت بگيرد.
زيرا در اين صورت، فاصله بين دو بشارت، يك روز و دو روز خواهد بود. مگر اين كه بگويى بله ممكن است همين طور باشد، ولى اسحاق چند سال بعد متولد شده باشد. چون بشارت بيش از اين دلالت ندارد كه چنين امر خيرى پيش خواهد آمد و يا چنين و چنان خواهد شد، و اما اين كه در چه زمانى واقع مى شود، «بُشرَى»، از آن ساكت است.
* دوم اين كه:
اصلا در اين داستان ها، سخنى از بشارت به ولادت اسماعيل در ميان آمده، يا نه؟ حق مطلب، اين است كه:
بُشرائى كه در اول آيات سوره «صافات» آمده، تنها بشارت به ولادت اسماعيل است و اين، غير آن بشارتى است كه در ذيل آن آيات آمده، كه صريحا نام اسحاق در آن برده شده. دليل بر اين معنا هم، سياق آيات ذيل جملۀ «فَبَشَّرنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيم» است، كه بعد از اين بشارت، مسأله رؤيا و ذبح فرزند و مطالبى ديگر را آورده، ناگهان در آخر مى فرمايد: «وَ بَشَّرنَاهُ بِإسحَاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِين»، و اين سياق، جاى شك باقى نمى گذارد كه منظور از غلام حليمى كه در اول آيات به ولادتش بشارت داده، غير اسحاقى است كه بار دوم، ولادتش را مژده داده است.
طبرى در تاريخ خود می گويد: منظور از بشارت اولى، مانند بشارت دومى در اين سوره، بشارت به ولادت اسحاق است، همچنان كه در ساير سوره ها، همين منظور است. ولى از نظر ما، اين سخن درست نيست و ما در جلد هفتم اين كتاب، در ضمن داستان هاى ابراهيم «عليه السلام»، بحثى در اين معنا گذرانديم.
* سوم:
بحث توراتى اين قصه و تطبيق داستان قرآن با داستانى است كه تورات در اين باره آورده، البته توراتى كه فعلا در دست هست، كه إن شاء اللّه، اين تطبيق در ذيل آيات بعدى، آن جا كه پيرامون داستان لوط بحث مى كنيم، از نظر خواننده خواهد گذشت.
* چهارم:
بحثى پيرامون اين داستان، از اين جهت كه جدال ابراهيم با ملائكه و تعبيرى به مثل «يُجَادِلُنَا فِى قَومِ لُوط» و پاسخى از ملائكه به وى، به مثل: «يَا إبرَاهِيمُ أعرِض عَن هَذَا» چه معنا دارد، آن هم از ابراهيمى كه در سابق گفتی، سياق آيات و مخصوصا جملۀ «إنّ إبرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أوّاهٌ مُنِيبٌ»، جز به خير از آن جناب ياد نكرده، و چنين بزرگوارى، چطور با ملائكه جدال مى كند؟
پاسخ اين سؤال، اين است كه: جدال آن جناب، جز به انگيزه نجات بندگان خدا نبوده، به اين اميد وساطت كرده كه شايد بعدها به راه خدا بيايند و به سوى اين راه هدايت شوند.
آيات ۷۷ - ۸۳ سوره هود
وَ لَمَّا جَاءَت رُسُلُنَا لُوطاً سِئ بهِمْ وَ ضاقَ بهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ(۷۷)
وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِن قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتى هُنَّ أَطهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فى ضَيْفِى أَ لَيْس مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ(۷۸)
قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فى بَنَاتِك مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّك لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ(۷۹)
قَالَ لَوْ أَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ ءَاوِى إِلى رُكْنٍ شدِيدٍ(۸۰)
قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّك لَن يَصِلُوا إِلَيْك فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطعٍ مِنَ الَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِت مِنكُمْ أَحَدٌ إِلّا امْرَأَتَك إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْس الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ(۸۱)
فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ مَنضُودٍ(۸۲)
مُّسوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ وَ مَا هِىَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ(۸۳)
و همين كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنان (كه به صورت جوانانى زيبا روى مجسم شده بودند)، سخت ناراحت شد. (چون مردمش به آسانى از آن گونه افراد زيباروى نمى گذشتند) و خود را در برابر قوم بيچاره يافت و زير لب گفت: امروز، روز بلایى شديد است. (۷۷)
در همين لحظه، مردم آلوده اش با حرص و شوقى وصف ناپذير، به طرف ميهمانان لوط شتافتند، چون قبل از اين ماجرا، اعمال زشتى (در همجنس بازى) داشتند. لوط گفت: اى مردم! اين دختران من، در سنين ازدواج اند، مى توانيد با آنان ازدواج كنيد، براى شما پاكيزه ترند، از خدا بترسيد و آبروى مرا در مورد ميهمانانم نريزيد، آخر مگر در ميان شما يك مرد رشد يافته نيست. (۷۸)
گفتند: اى لوط! تو خوب مى دانى (كه سنّت قومى ما به ما اجازه نمى دهد) كه متعرض دخترانت شويم، و تو خوب مى دانى كه منظور ما در اين هجوم چيست.(۷۹)
لوط گفت: اى كاش در بين شما نيرو و طرفدارانى مى داشتم و يا براى خودم قوم و عشيره اى بود و از پشتيبانى آن ها برخوردار مى شدم. (۸۰)
فرشتگان گفتند: اى لوط - غم مخور - ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، شرّ اين مردم به تو نخواهد رسيد. پس با خاطرى آسوده از اين بابت، دست بچه هايت را بگير و از شهر بيرون ببر. البته مواظب باش احدى از مردم، متوجه بيرون رفتنت نشود، و از خاندانت، تنها همسرت را به جاى گذار، كه او نيز، مانند مردم اين شهر به عذاب خدا گرفتار خواهد شد و موعد عذابشان، صبح است و مگر صبح نزديك نيست؟(۸۱)
پس همين كه امر ما آمد، سرزمين شان را زير و رو نموده، بلندی هايش را پست، و پستی هايش را بلند كرديم و بارانى از كلوخ بر آن سرزمين باريديم، كلوخ هايى چون دانه هاى تسبيح رديف شده. (۸۲)
كلوخ هايى كه در علم پروردگارت نشاندار بودند و اين عذاب، از هيچ قومى ستمگر به دور نيست. (۸۳)
اين آيات، داستان عذاب قوم لوط را بيان مى كند و مى توان گفت كه به يك حساب، تتمۀ آيات قبلى است كه داستان نازل شدن ملائكه و وارد شدن آنان بر ابراهيم و بشارت دادن به ولادت اسحاق را ذكر مى كرد. چون بيان آن مطالب، در واقع زمينه چينى بود براى بيان عذاب قوم لوط.
داستان نزول فرشتگان، برای عذاب قوم حضرت لوط «ع»
«وَ لَمَّا جَاءَت رُسُلُنَا لُوطاً سِئَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ»:
وقتى گفته مى شود: «سَائَهُ الأمرُ مُسَاءَةً»، معنايش اين است كه فلان پيشامد، حال بدى را بر فلانى انداخت. و وقتى با صيغه مجهول تعبير شود و گفته شود: «سِئَ بِالأمر»، معنايش اين است كه فلانى، خودش به خاطر آن امر ناراحت شد. نه اين كه آن امر، وى را ناراحت كرده باشد. (همچنان كه در آيات مورد بحث، حضرت لوط از آمدن ملائكه به صورت جوانانى زيباروى ناراحت شد، نه اين كه ملائكه، او را ناراحت كرده باشند).
و كلمۀ «ذَرع»، به معناى مقايسه طول اشياء است، و اين كلمه، از كلمه «ذِرَاع» گرفته شده، كه به معناى دست آدمى، از نوك انگشتان تا آرنج است، كه در قديم آن را مقياس طول مى گرفتند، و فعلا اين كلمه بر خود آن آلتى كه به وسيله آن، طول ها اندازه گيرى مى شود، نيز اطلاق مى گردد. (مثلا بزّاز، هم مى گويد: فلان پارچه چند ذرع است، و هم مى گويد: ذرع ما گم شده است).
و تعبیر: «ضَاقَ بِالأمرِ ذَرعاً»، تعبيرى است كنايه اى و معنايش اين است كه: راه چاره آن امر، به رويش بسته شد. و يا راهى براى خلاصى از فلان امر نيافت. و وجه اين كنايه، اين است كه چنين كسى مانند خياطى مى ماند كه به هر مترى و ذرعى كه پارچه را متر مى كند، لباسى به فلان قامت در نمى آيد.
و كلمۀ «عَصِيب»، بر وزن «فعيل»، به معناى مفعول از ماده «عصب» است، كه به معناى شدت است و «يَومٌ عَصِيبٌ»، آن روزى است كه به وسيله هجوم بلا، آن قدر شديد شده باشد كه عقده هايش بازشدنى نيست، و شدايدش آن چنان سر در يكديگر كرده اند، كه مانند كلاف سر در گُم، از يكديگر جدا و متمايز نمى شوند.
و معناى آيه شريفه، اين است كه:
وقتى فرستادگان ما - كه همان فرشتگان نازل بر ابراهيم «عليه السلام» بودند - بر لوط «عليه السلام» وارد شدند، آمدنشان لوط را سخت پريشان و بدحال كرد و فكرش از اين كه چگونه آنان را از شّر قوم نجات دهد، ناتوان شد. چون فرشتگان نامبرده، به صورت جوانانى امرد و زيبامنظر مجسّم شده بودند و قوم لوط، حرص شديدى داشتند بر اين كه با اين گونه جوانان، عمل فحشاء مرتكب شوند، و انتظار اين نمى رفت كه متعرض اين ميهمانان نشوند، و آنان را به حال خود بگذارند. و به همين، جهت لوط عنان اختيار را از دست داد و بى اختيار گفت: «هَذَا يَومٌ عَصِيبٌ». يعنى: امروز، روز بسيار سختى خواهد بود، روزى كه شرور آن، يكى دو تا نيست و شرورش، سر در يكديگر دارند.
«وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِن قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ»:
راغب می گويد: وقتى گفته مى شود: «هَرَعَ» و يا «أهرَعَ»، معنايش اين است كه: فلان كس را با زور و تهديد، به جلو سوق مى داد. و از كتاب «العين» نقل شده كه گفته است: كلمۀ «إهرَاع»، به معناى سوق دادن به شدت است.
«وَ مِن قَبلُ كَانُوا يَعمَلُونَ السَّيِّئَات » - يعنى (قوم لوط) قبل از آن زمان كه ملائكه بيايند، همواره مرتكب معاصى مى شدند و گناهان و كارهاى زشتى مى كردند. پس در ارتكاب فحشاء جسور شده بودند، و در انجام فحشاء، هيچ باكى نداشته، بلكه معتاد به آن بودند و اگر گناهى پيش مى آمد، به هيچ وجه از آن منصرف نمى شدند. نه حياء مانعشان مى شد و نه زشتى عمل. نه موعظه، آن ها را از آن عمل منزجر مى كرد و نه مذمت. براى اين كه عادت، هر كار زشتى را آسان و هر عمل منكر و بلكه بى شرمانه اى را زيبا مى سازد.
و اين جمله، در بين جملۀ «وَ جَاءَهُ قَومُهُ يُهرَعُونَ إلَيه»، و بين جملۀ «قَالَ يَا قَومِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِى...»، معترضه است و در معنا دادن به مضمون هر دو طرفش مفيد است. اما اين كه جمله قبل خود را معنا مى دهد، براى اين است كه وقتى شنونده بشنود كه قوم لوط به طرف ميهمانان لوط هجوم آوردند، به طورى كه يكديگر را هُل مى دادند، خوب نمى فهمد كه اين هجوم، براى چه بوده، ولى وقتى دنبال آن بشنود كه قوم لوط، معتاد به عمل هاى شنيع و گناهان شرم آور بودند، مى فهمد كه انگيزه آنان بر اين هجوم، همان عادت زشتى بوده كه فاسقان قوم، به گناه و فحشاء داشته و خواسته اند آن عمل زشت را با ميهمانان لوط انجام دهند.
و اما نافع بودنش در مضمون جمله بعدش، براى اين است كه وقتى شنونده بشنود كه لوط از درِ بيچارگى و ناعلاجى، به قوم خود مى گويد كه اين دختران من، در اختيار شمايند و اين ها براى شما بهترند، اگر آن جمله معترضه نبود، تعجب مى كرد كه چرا لوط «عليه السلام»، نخست به موعظه آنان نپرداخت و ابتداءً، چنين پيشنهادى را كرد؟
ولى حالا كه اين جملۀ معترضه را شنيده، سابقۀ اين قوم را دارد و مى فهمد كه آن قوم، به علت اين كه مَلَكۀ فسق و فحشاء در دل هايشان رسوخ كرده بوده، ديگر گوش شنوايى برايشان باقى نمانده بود و هيچ زاجرى منزجرشان نمى كرده، و هيچ موعظه و نصيحتى به خرجشان نمى رفته، و به همين جهت، جناب لوط در اولين كلامى كه به آنان گفته، دختران خود را بر آنان عرضه كرده و سپس گفته است: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لَا تُخزُونِ فِى ضَيفِى: از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا نكنيد».
«قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتى هُنَّ أَطهَرُ لَكُمْ ...»:
وقتى لوط «عليه السلام» ديد كه قوم، همگى بر سوء قصد عليه ميهمانان يك دست شده اند و صرف موعظه و يا خشونت در گفتار، آنان را از آنچه مى خواهند منصرف نمى كند، تصميم گرفت آن ها را از اين راه فحشاء باز بدارد و منظورشان را از راه حلال تأمين كند، از طريقى كه گناهى بر آن مترتب نمى شود و آن، مسأله ازدواج است. لذا دختران خود را به آنان عرضه كرد و ازدواج با آنان را برايشان ترجيح داد و گفت: «ازدواج با اين دختران، پاكيزه تر است، و يا اين دختران پاكيزه ترند».
و مراد از آوردن صيغۀ «أطهر»، (أفعل، كه مخصوص برترى دادن چيزى بر چيز ديگر است، مانند اكبر، يعنى كبيرتر، و اصغر، يعنى صغيرتر)، كه به معناى پاكيزه تر است، اين نبوده كه عمل شرم آور لواط هم پاكيزه است، ولى ازدواج با زنان پاكيزه تر است، بلكه منظور اين است كه ازدواج با دختران من، عملى است پاك و هيچ شائبه زشتى و پليدى در آن نيست.
و خلاصه مراد اين است كه: ازدواج، طهارت خالص است، و استعمال صيغۀ «أفعل» در غير مورد تفضيل، شايع است. در قرآن نيز استعمال شده، آن جا كه فرمود: «مَا عِندَ اللّهِ خَيرٌ مِنَ اللّهو»، با اين كه در «لهو»، هيچ خيرى نيست. و نيز فرموده: «وَ الصُّلحُ خَيرٌ»، كه در همه اين موارد، صيغۀ «أفعل» مى فهماند اگر اين كار را بكنى، كارى كرده اى كه يقينا اشكالى در آن نيست، و اگر آن كارهاى ديگر را بكنى، چنين يقينى برايت حاصل نمى شود. يا يقين به نامشروع بودن آن پيدا مى كنى و يا حداقل در مشروع بودن و پاكيزه بودن آن، ترديد خواهى داشت.
مراد از سخن لوط «ع» که به قوم خود گفت: «هَؤُلَاءِ بَنَاتِى هُنَّ أطهَرُ لَكُم»
و اگر جملۀ «هَؤُلَاءِ بَنَاتِى» را مقيد كرد به قيد «هُنَّ أطهَرُ لَكُم»، براى اين بود كه بفهماند منظور لوط «عليه السلام» از عرضه كردن دختران خود، اين بوده كه مردم با آن ها ازدواج كنند، نه اين كه از راه زنا، شهوات خود را تسكين دهند. و حاشا بر مقام يك پيغمبر خدا كه چنين پيشنهادى بكند. براى اين كه در زنا، هيچ طهارتى وجود ندارد.
همچنان كه قرآن كريم فرموده: «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنَى إنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً». و نيز فرموده: «وَ لَا تَقرَبُوا الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنهَا وَ مَا بَطَن».
و ما در تفسير آيه زنا، در سوره «انعام» گفتيم كه حكم اين آيه، از احكامى است كه خداى تعالى، در تمامى شرايع آسمانى كه بر انبيايش نازل كرده، آن را تشريع نموده است. در نتيجه حرمت زنا در زمان جناب لوط نيز، تشريع شده بوده. پس جملۀ «هُنَّ أطهَرُ لَكُم»، بهترين شاهد است بر اين كه منظور آن جناب، ازدواج بوده، نه زنا.
از اين جا، فساد گفتار آن مفسّرى كه منظور لوط را، زناى با دختران خود دانسته، روشن مى گردد. او گفته است:
لوط بدون آوردن كلمۀ «نكاح» و يا قيدى كه بفهماند منظورش نكاح است، گفت: «اين دختران من، در اختيار شما»، و من نمى فهمم اين چه پيشنهادى است كه لوط كرده. اگر خواسته است از يك عمل فحشاء جلوگيرى كند، كه فحشاء را با فحشایى ديگر جلوگيرى نمى كنند. و اگر به راستى خواسته است فحشاء با ميهمانان را با فحشاء با دختران خود جلو بگيرد، ديگر چه معنا دارد كه به مردم بگويد: «فَاتَّقُوا اللّهَ: از خدا بترسيد». و اگر مى خواسته رسوايى را فقط از خودش دفع كند، بايد به همان جمله بعدى كه گفت: «مرا در جلو ميهمانانم رسوا نكنيد»، اكتفاء مى كرد.
و چه بسا كه گفته باشند: مراد از اين كه گفت: «اين دختران من در اختيار شمايند»، اشاره باشد به همه زنان قوم. چون يك پيغمبر، پدر همه امت خويش است و زنان آن امت، دختران اويند. همچنان كه مردان آن امت، پسران وى هستند، و لوط «عليه السلام»، منظورش اين بوده كه به مردم بفهماند دفع شهوت به وسيله جنس زن و به طريق نكاح كه خود طريقه اى است فطرى، براى شما بهتر و پاكتر است از اين كه به وسيله مردان و از طريق فحشاء صورت بگيرد.
ليكن اين توجيه، جنبه دست و پا زدن را دارد و از ناحيه الفاظ آيه، هيچ دليلى بر طبق آن وجود ندارد. و اما اين كه دختران لوط مسلمان و مردم مورد خطاب آن جناب كافر بوده باشند و ازدواج مرد كافر با زن مسلمان جايز نباشد، مطلبى است كه معلوم نيست در شريعت آن روز، كه شريعت ابراهيم «عليه السلام» بوده، تشريع شده باشد و در نتيجه، لوط «عليه السلام»، موظف به پيروى آن حكم باشد.
زيرا اين احتمال هست كه در شريعت ابراهيم «عليه السلام»، ازدواج مرد كافر با زن مسلمان جايز بوده باشد، همچنان كه در صدر اسلام نيز جايز بود، و حتى شخص رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، دختر خود را به عقد «ابوالعاص بن ربيع» در آورد، با اين كه قبل از هجرت كافر بود و جواز آن، بعد از هجرت نسخ شد و مسلمانان مأمور شدند دختران خود را به كفار ندهند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |