الكهف ٨٣

از الکتاب
کپی متن آیه
وَ يَسْأَلُونَکَ‌ عَنْ‌ ذِي‌ الْقَرْنَيْنِ‌ قُلْ‌ سَأَتْلُو عَلَيْکُمْ‌ مِنْهُ‌ ذِکْراً

ترجمه

و از تو درباره «ذو القرنین» می‌پرسند؛ بگو: «بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.»

ترتیل:
ترجمه:
الكهف ٨٢ آیه ٨٣ الكهف ٨٤
سوره : سوره الكهف
نزول : ٧ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٠
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«ذِی الٌقَرْنَیْنِ»: ذوالقرنین را اسکندر مقدونی و کورش کبیر و شاهی از پادشاهان یمن که تبابعه نامیده می‌شدند می‌دانند. علّت تسمیه او به ذوالقرنین شاید این باشد که مشرق و مغرب جهان آن روزی را تسخیر نمود و عربها به آن «قَرْنَیِ الشَّمْسِ»: یعنی دو شاخ خورشید می‌گویند. یا بدین علّت بوده است که کلاهخودی بر سر نهاده است که دو شاخک داشته است. «سَأَتْلُو»: خواهم خواند. بیان خواهم کرد. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «ذِکْراً»: یادی. شمّه‌ای (نگا: کهف / ).


نزول

هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اخبار موسى و دوست وى یوشع و نیز خضر را به مردم از روى آیات قرآن گفت. به وى گفتند: به ما خبر بده از مردى را که مشرق و مغرب زمین را سیر کرده بود و به ما بگو که آن مرد کیست و داستان آن چیست؟ سپس این آیه نازل گردید.[۱]

تفسیر


نکات آیه

۱- مردم زمان پیامبر(ص) از آن حضرت، درباره ذوالقرنین، پرسش هایى را مطرح ساخته بودند. (و یسئلونک عن ذى القرنین) «قرن» به معناى «شاخ» است. گفته اند وجه تسمیه «ذوالقرنین» آن بوده که وى، دو رشته گیسوان بافته، همانند دو شاخ داشته و یا این که بر کلاه او دو شاخ قرار داشته است. البته «قرن» به معناى مدّت زمانى متمادى که مردم در آن زیست مى کنند نیز آمده و لذا برخى نیز وجه تسمیه را دوران طولانى حاکمیت ذوالقرنین دانسته اند.

۲- «ذوالقرنین»، شخصیتى تاریخى و شناخته شده در عصر پیامبر(ص) بوده است. (و یسئلونک عن ذى القرنین)

۳- خداوند، شیوه پاسخ گویى به پرسش هاى مردم را به پیامبر(ص) تعلیم داده است. (و یسئلونک ... قل سأتلوا علیکم)

۴- پرسشش هاى مردم از پیامبر(ص)، زمینه نزول برخى آیات و تبیین مطالبى براى مردم بود. (و یسئلونک عن ذى القرنین)

۵- خداوند به ارائه مطالبى درباره «ذى القرنین» به وسیله آیاتى از قرآن، وعده حتمى داد. (قل سأتلوا علیکم منه ذکرًا) ضمیر در «منه» به «ذى القرنین» برمى گردد و «من» براى تبعیض است ; یعنى، بخشى از اخبار و حالات او. مراد از «ذکراً» به قرینه «سأتلوا» آیات قرآن است.

۶- تشریح داستان ذى القرنین، برپایه تلاوت وحى و نه آگاهى هاى شخصى پیامبر(ص) استوار است. (سأتلوا علیکم منه ذکرًا)

۷- بخشى از علوم و اطلاعات پیامبر(ص) در گروِ نزول وحى بود. (و یسئلونک ... قل سأتلوا)

روایات و احادیث

۸- «عن أبى عبداللّه(ع) قال: ملک الأرض کلّها أربعة: مؤمنان و کافران. فأمّا المؤمنان: فسلیمان بن داوود و ذوالقرنین ; از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: چهار نفر بودند که بر تمام زمین حکومت کردند: دو نفر مؤمن و دو نفر کافر. آن دو نفر مؤمن: سلیمان بن داوود و ذوالقرنین بودند».[۲]

۹- «عن أبى جعفر(ع) قال: إنّ ذاالقرنین لم یکن نبیاً و لکنّه کان عبداً صالحاً أحبّ اللّه فأحبّه اللّه و ناصح للّه فناصحه اللّه. أمر قومه بتقوى اللّه فضربوه على قرنه، فغاب عنهم زماناً، ثمّ رجع إلیهم، فضربوه على قرنه آخر و فیکم من هو على سنّته ; از امام باقر(ع) روایت شده: ذى القرنین، پیامبر نبود و لکن بنده صالحى بود که خدا را دوست داشت، پس خدا نیز او را دوست داشت; براى خدا خالصانه عمل مى کرد، پس خدا هم خیر او را خواست. او قوم خود را به تقواى خدا امر کرد، آن قوم ضربتى بر قرن او (یعنى یک طرف سر او) وارد کردند، پس، مدّت زمانى را از آن ها پنهان شد، سپس به سوى آنان بازگشت، پس ضربتى به قرن دیگرش (یعنى طرف دیگر سرش) وارد کردند و در میان شما نیز کسى وجود دارد که همانگونه خواهد شد».[۳]

۱۰- «عن أبى جعفر(ع) قال: إنّ اللّه لم یبعث أنبیاء ملوکاً فى الأرض إلاّ أربعة بعد نوح: أوّلهم ذوالقرنین ; از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: خدا در زمین، پیامبران را پادشاه قرار نداد، مگر چهار پیامبر را که بعد از نوح بودند: نخستین آنان، ذوالقرنین بود».[۴]

موضوعات مرتبط

  • اسلام: تاریخ صدر اسلام ۱، ۴
  • خدا: تعالیم خدا ۳; وعده هاى خدا ۵
  • ذوالقرنین: پرسش درباره ذوالقرنین ۱; تبیین قصه ذوالقرنین ۵; حاکمیت ذوالقرنین ۸; حکومت ذوالقرنین ۱۰; فضایل ذوالقرنین ۱۰; منشأ قصه ذوالقرنین ۶; نام ذوالقرنین ۸; نبوت ذوالقرنین ۹
  • قرآن: زمینه نزول قرآن ۴
  • محمد(ص): پرسش از محمد(ص) ۱، ۴; تعلیم روش پاسخ به محمد(ص) ۳; معلم محمد(ص) ۳; منشأ علم محمد(ص) ۷; وحى به محمد(ص) ۶، ۷; وعده به محمد(ص) ۵
  • مردم: پرسش مردم مقارن بعثت ۱، ۴; مردم مقارن بعثت و ذوالقرنین ۲
  • وحى: نقش وحى ۷

منابع

  1. تفاسیر على بن ابراهیم و برهان.
  2. خصال، ج ۱، ص ۲۵۵، ح ۱۳۰; نورالثقلین، ج ۳، ص ۲۹۵، ح ۲۰۷.
  3. کمال الدین، ص ۳۹۳، ح ۱; نورالثقلین، ج ۳- ، ص ۲۹۴، ح ۲۰۲.
  4. تفسیر عیاشى، ج ۲، ص ۳۴۰، ح ۷۵; نورالثقلین، ج ۳، ص ۲۹۵، ح ۲۰۶.