التوبة ٣٠
کپی متن آیه |
---|
وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذٰلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَکُونَ |
ترجمه
التوبة ٢٩ | آیه ٣٠ | التوبة ٣١ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«عُزَیْرٌ»: همان کسی است که اهل کتاب او را عزرا مینامند. «ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ»: این سخنی است که به زبان میگویند و دلیلی بر صحّت آن ندارند. این سخنی است که میگویند و نشاید که چنین بگویند. «یُضَاهِئُونَ»: همچون ایشان میگویند. سخنشان به سخن کافرانی میماند که. در اصل مضافی حذف شده است و ضمیر مضافالیه به جای آن قرار گرفته و مرفوع شده است. تقدیر چنین است: یُضَاهی قَوْلُهُمْ قَوْلَ الَّذِینَ. از ماده (ضَها) یا (ضَهی) است و یاء به همزه تبدیل شده است. آن را (یُضاهُونَ) هم خواندهاند. «قاتَلَهُمُ اللهُ»: خدا با آنان بجنگد! سرنوشت کسی هم که خدا با او بجنگد نابودی و بدبختی است. مراد دعا است، یعنی خداوند ایشان را نفرین و از رحمت خود به دور کند. «أَنَّی»: چگونه. «یُؤْفَکُونَ»: بازداشته میشوند. منصرف گردانده میشوند (نگا: مائده / ).
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
نزول
«شیخ طوسى» ابن عباس گوید: قائلین این گفتار جماعتى بودند که نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و این موضوع را به وى گفتند و آنان سلام بن مشکم و نعمان بن اوفى و شاس بن قیس و مالک بن الضیف بودند و این آیه نازل گردید.[۱]
تفسیر
- آيات ۳۵ - ۲۹، سوره توبه
- مراد از رسول در توصيف اهل كتاب به اينكه (( آنچه را كه خدا و رسول او حرام كرده اند حرام نمى دانند )) پيامبر اسلام (ص ) مى باشد
- واداشتن اهل كتاب به پرداخت جزيه مطابق با عدالت و انصاف است
- مراد از حق بودن دين ، و معناى توصيف اهل كتاب به عدم تدين به دين حق
- معناى (( جزيه )) و مقصود از صغار اهل كتاب در: (( ...و هم صاغرون ))
- معرفى (( عزير )) و بيان اينكه مراد يهود از اينكه گفتند (( عزير پسر خداست )) چه بوده است
- گفتار مسيحيان مبنى بر اينكه عيسى پسر خداست مشابه گفتار كفار در امم گذشته است
- معناى (( احبار )) و (( رهبان )) و اشاره به اينكه برخلاف نصارا، يهود جدا و واقعا معتقد به فرزندى عزير براى خدا نبوده اند
- اطاعت بدون قيد و شرط و بالاستقلال همان عبادت و پرستش است و مختص به خداى سبحان مى باشد
- لطافت تعبير از حال اهل كتاب به : (( يريدون ان يطفؤ وا نور الله بافواههم ))
- اراده الهى بر انتشار دين اسلام در عالم بشريت تعلق گرفته است .
- اشاره به اهميت اقتصاديات در نظام بشرى و وجه اينكه از ميان گناهان احبار و رهبان (( اكل مال به باطل )) ذكر شده است
- مواردى از تعديات مالى كشيشان
- حكم حرمت كنز و احتكار ذهب و فضه مخصوص به اهل كتاب نيست و معناى انفاق در راه خدا انفاق در مصالح و ضروريات دينى و اجتماعى است
- رواياتى در مورد قتال با اهلكتاب و رواياتى در مورد اينكه مجوس اهل كتاب هستند
- چند روايت در مورد معناى اينكه يهود و نصارا احبار و رهبان را ارباب گرفتند
- چند روايت در ذيل جمله : (( ليظهره على الدين كله )) و تفسير آن به ظهور حضرت مهدى(ع )
- رواياتى در ذيل آيه : (( والذين يكنزون تاذهب والفضة ... )) و استناد مستمر ابوذر به اين آيه شريفه در برابر عثمان و معاويه و گنجينه داران
- بررسى موضع ابوذر و بيان اينكه گفتار او نتيجه اجتهادش نبوده بلكه ماءخوذ از رسول الله (ص ) بوده است
- بيان فساد و ضعف دو روايتى كه در صدد مخدوش ساختن ابوذر است
- مفاسدى كه بر اندوختن و احتكار پول مترتب است
- در مواردى كه انفاق ، مستحب يا مباح است چرا بخل ورزيدن جائر نباشد؟
- نقش مبرات و مستحبات مالى در حفظ اساس حيات مجتمع دينى و ايجاد نظام اسلامى
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «30»
و يهوديان مىگفتند: عُزير، پسر خداست و مسيحيان مىگفتند: مسيح، پسر خداست. اين سخنى است (باطل) كه به زبانشان مىآورند وبه گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شدهاند، شباهت دارد (كه مىگفتند: فرشتگان دختران خدا هستند.) خدا آنان را بكُشد، چگونه (از حقّ) رويگردان مىشوند.
نکته ها
«عُزَيْرٌ»، عربى شدهى «عَزراء» است، مثل «عِيسَى» كه عربىِ «يَسوع» و «يحيى» كه معرّبِ «يوحَنّا» است.
عُزير يكى از علماى بزرگ يهود بود كه لقب «مُنجىِ يهود» يافت. زيرا پس از واقعهى قتل عام مردم به دست بختالنصر و خرابى معبدها و سوزاندن تورات و اسارت زنان و فتح بابل توسّط كورش، عُزير نزد كورش آمد و از او خواست كه به يهوديان سروسامانى بخشد.
اين آيه، به گونهاى توضيح و دليل آيهى قبل است كه فرمود: اهل كتاب به خدا و قيامت ايمان ندارند.
محقّقان معتقدند بسيارى از معارف تورات و انجيل، با خرافات بودائيان و برهمائيان و يونانيان آميخته شده است، حتّى بسيارى از داستانهاى انجيل، عيناً در مذهب بودا و برهمايى ديده مىشود.
البتّه يهوديان امروز، عُزير را فرزند خدا نمىدانند، ولى در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، چنين عقيدهاى داشته و در مقابل سؤال پيامبر كه «با اينكه مقام موسى بالاتر است، چرا او را فرزند خدا نمىدانيد؟» جوابى نداشتند. «1»
«1». تفسير نمونه.
جلد 3 - صفحه 407
پیام ها
1- با آنكه فقط گروهى از يهود، عُزير را فرزند خدا مىدانستند، ولى چون ديگران نيز سكوت كردند، نسبتِ انحراف به همه داده است. «قالَتِ الْيَهُودُ»
2- دربارهى شخصيّتهاى دينى والهى نبايد غلّو كرد. عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ ... الْمَسِيحُ ...
3- عقايد يهود و نصارى، آميخته به خرافات است. «ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ»
4- مشركان، بتها را شريك خدا و فرشتگان را دختران خدا مىدانستند، يهود و نصارى، عُزير و عيسى را پسر خدا، از اين جهت كلامشان به كلام كفّار شباهت داشت. «يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا»
5- ريشهى خرافات در مذهب يهود و نصارى، در عقايد كفّار پيشين است.
«يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (30)
بعد از آن اقوال شنيعه يهود و نصارى را بيان فرمايد:
وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ: و اعتقاد نمودند يهود كه عزير پسر خدا است. منشأ اين اعتقاد شنيع آنكه چون عمالقه و بنا به قولى بخت النصر كه بر بابل مسلط شد، بيت المقدس را ويران، كثيرى از بنى اسرائيل را مقتول، و توراتها را سوزانيد، و كسى تورات را نمىدانست، تا بعد از مدتى عزير، تورات را از حفظ قرائت مىنمود. گفتند: مصدّق اين از كجا دانيم؟ پيرهزنى گفت: مرا پدرم وصيت نمود كه نسخهاى از تورات در جبى سر پوشيده مخفى كردهام، رفتند آن را بيرون آوردند، مقابله با قرائت عزير نمودند، يك حرف زياد و نقصان نبود، گفتند: اين تخصيص نيست مگر آنكه عزير پسر خدا باشد. پس اين اعتقاد باطل را قائل شدند، و جواب آنها را حضرت نبوى صلّى اللّه عليه و آله در محاجه با اديان خمسه: يهود، و نصارى، و دهريه، و ثنويه، و مشركين بيان فرمايد حاصل جواب يهود آنكه فرمود چگونه عزير به سبب احياء تورات پسر خدا باشد و حال آنكه موسى بنابراين به نبوت احق و اولى باشد، و اگر اين مقدار از اكرام الهى عزير را موجب شود كه پسر خدا گردد، هر آينه اضعاف اين كرامت براى موسى و منزلتى براى او اجل از نبوت باشد؛ زيرا موسى اصل نسخه اوليه تورات را آورد. و ايضا اگر مراد شما از نبوت، ولادت بر سبيل مشاهده باشد مانند
ج5، ص 63
ولادت امهات به وطى آباء، هر آينه كافر شديد به خدا، و ذات اقدس او را شبيه به مخلوقات و لازم دانستيد در او صفات محدثين را. پس خداى تعالى حادث و خالقى بايد تا او را ايجاد نمايد. گفتند: قائل اين اعتقاد نيستيم زيرا كفر است، بلكه «عزير» ابن او است بر وجه كرامت، اگرچه ولادتى نباشد چنانچه بعضى علماء ما به كسانى كه اكرامش دارند گويند «يا بنى» اى پسر من و اين بر وجه ولادت نيست، زيرا نسبت ولديت به كسى دهد كه اجنبى و نسبى فيما بين نيست. حضرت فرمود: گفتم كه اگر تكريم سبب شود كه «عزير» ابن اللّه گردد هر آينه موسى اولى است به نبوت، و خداى تعالى مفتضح فرمايد هر مبطلى را به اقرارش. بلكه اين اقوال مؤدى شود به امور عظيمه، چه به زعم شما وقتى عظيمى از عظماء شما به اجنبى خطاب ابن نمايد بر وجه كرامت، هر آينه ديگرى نسبت «هذا اخى» و ديگرى «هذا شيخى و ابى» و ديگرى «هذا سيّدى» بر وجه كرامت و هر چه تكريمش زياد شود نسبتش زيادتر گردد، و در اين صورت نزد شما جايز شود اينكه موسى اخا للّه او ابا او شيخا او سيّدا زيرا ازدياد تكريم الهى عزير را مثل ازدياد شخصى است در اكرام، پس قوم مبهوت و متحير شدند در جواب.
تنبيه- اگر گويند چگونه خداى تعالى اين نسبت را به يهود فرمايد و حال آنكه يهود منكرند اين نسبت را؟
جواب- آنكه اولا با فرمايش اصدق القائلين، انكار يهود را تأثيرى نباشد. و دليل بر اين آنكه: چون آيه شريفه نازل شد، يهودان زمان پيغمبر منكر نشدند.
ثانيا- جماعتى مخصوص معتقد شدند مثل: سلام بن يشكر، و نعمان بن اوفى، و شاس بن قيس، و مالك بن ضيف، و امثال آنها و اطلاق اسم طائفه بر جماعتى در عرف عرب شايع است. و يمكن: اين مذهب در يهود فاش و بعد از بين رفته و حق تعالى حكايت از ايشان فرمايد:
وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ: و معتقد شدند نصارى كه عيسى مسيح پسر خدا است. منشأ ظهور اين عقيده خبيث آنكه پس از رفع عيسى به آسمان نصارى هشتاد و يك سال بر طريقه عيسى ثابت و عمل به شريعت او مىنمودند،
ج5، ص 64
تا ميان آنها و يهود نزاع واقع، مردى شجاع «بولس» نام كه بسيارى از نصارى را كشته بود به يهود گفت: مىترسم نصارى بر حق و ما بر باطل، آنها به بهشت و ما به جهنم رويم، لكن من حيلهاى نمايم تا آنها به جهنم روند. پس بيامد حضور نصارى، اسب خود را پى كرده، و جامه بدريد، و خاك به سر ريخت، گفت:
اى قوم، من بولسم كه بسيارى از شما را كشته، حال پشيمان و توبه كردم. از آسمان ندا آمد كه توبه تو قبول نشود تا نصارى شوى. شما آگاه باشيد من نصرانى شدم. رفت در كليسا مدت يك سال انجيل را ياد گرفته، روزى بيرون آمده گفت: ندا رسيد كه توبه تو مقبول شد. نصارى باور كردند. به بيت المقدس آمد. شخصى را «نسطور» نام بر آنها خليفه و به او تعليم كرد كه خدا و عيسى و مريم سه شخص بودند، يك خدا شدند، مبناى تثليث و اتحاد. بعد به روم رفت لاهوت و ناسوت تلقين كه عيسى انسان و جسم نبود بلكه پسر خدا بود و شخصى يعقوب نام بر آنها خليفه. و مردى ديگر «ملكا» نام را مقالهاى آموخت كه عيسى لم يزل و لا يزال خدا بود و ايشان را وصيت نمود كه بعد از من مردم را دعوت كنيد و بدانيد كه من عيسى را خواب ديدم گفت: من از تو راضى شدم و من خود را فداى عيسى نمايم. فرداى آن روز در مذبح آمده حضور نصارى خود را كشت، و آن سه نفر بعد از او مردم را دعوت نمودند هر يك به مقاله خود؛ اختلاف شديد در ميان نصارى واقع شد.
جواب فرقه دوم مقوله آيه شريفه را ايضا حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله در محاجه سابق الذكر بيان فرموده مجملا آنكه: حضرت توجه به نصارى نموده فرمود: شما كه قائل شديد ذات قديم جل و عز، مسيح را ابن خود قرار داده، مراد شما از دو قسم خارج نيست: يا ذات قديم حق تعالى محدث گرديد به سبب وجود حادثى كه عيسى باشد. يا عيسى كه حادث است قديم گرديد به جهت وجود قديم كه ذات الهى باشد. يا مراد شما از اتخاذ ابنيت اختصاص به كرامتى است كه غير عيسى منسوب به آن نيست. بنابر اول لازم آيد انقلاب قديم به حدوث و بالعكس انقلاب حادث به قديم؛ و هر دو محال است. و بنابر ثانى كه اتخاذ بر وجه كرامت باشد، هر آينه اقرار نموديد به حدوث عيسى و حدوث
ج5، ص 65
معنائى كه به سبب آن اتخاذ نبوت شده، زيرا وقتى عيسى محدث و اتخاذ خداى تعالى عيسى را به نبوت لازمه دارد، حدوث معنائى كه به لحاظ آن معنى، اكرم خلق نزد حضرت حق شود، در اين صورت عيسى و آن معناى ثانى دو محدث خواهند بود و اين خلاف مقولات شما است.
نصارى گفتند: چون خداى تعالى ظاهر فرمود از عيسى اشياء عجيبه، لذا او را تكريم نمود به نبوت.
حضرت فرمود: بتحقيق شنيدند جواب را در مقاله يهود و اعاده فرمود همان را.
پس ساكت شدند، الّا شخصى از آنها گفت: مگر شما نمىگوئيد ابراهيم خليل اللّه است، پس چرا ما را منع مىكنيد از قول عيسى ابن اللّه.
حضرت فرمود اين دو هيچ مشابهت به هم ندارد، زيرا قول ما ابراهيم خليل اللّه مشتق از خلت به معنى فقر و فاقه چون ابراهيم عليه السّلام فقير و منقطع الى اللّه و معرض از ما سواى خدا بود لذا خليل اللّه ناميده شد. بعد حضرت شروع فرمود به بيان چگونگى انقطاع ابراهيم عليه السّلام و قضيه انداختن او را در آتش.
ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ: اين سخنى است كه ايشان مىگويند به دهنهايشان، كنايه از اينكه قولى است بىاصل و حجت و برهان و دليلى. و نيامده است ايشان را رسول و كتابى، پس مدعائى است بىاساس و معتقدى است معدوم البرهان، چنين عقيدهاى نزد عقلا مطرود، و صاحبش مخذول خواهد بود. يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ: مشابهت دارند قول يهود و نصارى قول كسانى كه كافر شدند پيش از اين، يعنى مشركين كه قائل شدند الملائكة بنات اللّه، يا شباهت دارند نصارى در قولشان الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ قول يهود را كه عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ زيرا يهود اقدمند بر نصارى، يا قول نصارى شباهت دارد قول قدماى آنها را، يعنى اين كفر قديمى و غير مستحدث است.
قاتَلَهُمُ اللَّهُ: خدا بكشد ايشان را در اين نسبت ناهنجار به ذات ذو الجلال.
نزد ابن عباس: خدا لعنت كند آنها را. نزد بعضى ايشان در اين گفتار چون مقاتل و مخاصمند حضرت حق را، خداى نيز مخاصم آنها باد. أَنَّى يُؤْفَكُونَ: چگونه
ج5، ص 66
دروغ مىبندند و برمىگردند از حق به افك آن چنانى كه كذب است و به چه داعى مايل شدند بدين قول قبيح. اين كلام بر سبيل مبالغه و تعجيب است، يعنى جاى تعجب است كه با چندين هزار ادله قاهره و حجج ظاهره، چگونه از حق برمىگردند و منقلب شوند.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (30)
جلد 2 صفحه 573
ترجمه
و گفتند يهود عزير پسر خدا است و گفتند نصارى مسيح پسر خدا است اين گفتار آنها است بدهانهاشان مشابه سازند با گفتار آنانكه كافر شدند از پيش بكشد آنها را خدا چگونه بدروغ وادار ميشوند.
تفسير
بعضى از يهود قائل شدند كه عزير پسر خدا است و او يكى از انبياء بنى اسرائيل بود كه در ذيل آيه او كالّذى مرّ على قرية در سوره بقره شمّه از احوالش ذكر شد و اين معمول است وقتى جماعتى از فرقه قائل بامرى شدند آن امر را نسبت بآن فرقه ميدهند مثلا مىگويند اهل سنت دست بسته نماز مىخوانند با آنكه همه نمىخوانند و در احتجاج از پيغمبر (ص) روايت نموده است كه آنحضرت از آنها مطالبه دليل فرمود گفتند او احيا نمود براى بنى اسرائيل تورية را بعد از آنكه از دست آنها رفته بود و اين كرامت براى او باين جهت روى داد كه پسر خدا بود پس حضرت فرمود چگونه او پسر خدا شد و موسى نشد با آنكه او تورية را آورد و معجزات بسيارى از او ظاهر گرديد اگر عزير براى اين كرامت پسر خدا باشد موسى احق و اولى است و بعضى از نصارى قائل شدند بآنكه مسيح پسر خدا است و نيز در احتجاج از پيغمبر (ص) روايت نموده كه آنحضرت از آنها مطالبه حجّت فرمود و آنها گفتند چون خداوند بدست حضرت عيسى معجزاتى ظاهر فرمود معلوم است او را پسر خود قرار داده از جهت كرامت حضرت فرمود جوابيرا كه من بيهود دادم شنيديد و همان بيان را اعاده فرمود و آنها ساكت شدند در هر حال واضح است كه پسر شخص كسى است كه مخلوق از نطفه او باشد و نطفه داشتن جسميّت لازم دارد و خداوند منزّه است از جسم و لوازم آن و اين دو مقاله از اين دو فرقه بكلّى باطل و بدون حجّت و دليل است فقط قولى است كه بىفكر انشاء و ابراز نمودند آنرا بافواه خودشان و تقليد مىكنند در اين گفتار از پيشينيان مشرك خودشان كه عبادت ملائكه را مىنمودند و مىگفتند آنها دختران خدا هستند پس شبيه مىكنند قول خودشان را بقول كسانيكه كافر شدند قبل از آنها چون مضاهات بمعنى مشابهت است مىگويند ضاهيته وقتى كارى كنند مانند كار او و بعضى يضاهون بدون همزه قرائت نمودهاند و در احتجاج از امير المؤمنين (ع) نقل نموده كه مراد از قاتلهم اللّه لعنهم اللّه است بر لعنت قتال اطلاق شده است حقير عرض مىكنم چون كشتن خدا هلاك كردن است و هلاكت بنده محروميّت از رحمت حق است و محروميّت ملعونيّت است و جمله
جلد 2 صفحه 574
دعائيّه براى افاده صلاحيّت آنها براى اين دعا ذكر شده است و در خاتمه انشاء تعجب شده است از كيفيت انقلاب قلب آنها از حق بباطل و انصراف زبانشان از صدق بكذب و از پيغمبر (ص) در مجالس و عياشى نقل نموده كه شديد شد غضب خدا بر يهود وقتى گفتند عزير پسر خداست و بر نصارى وقتى گفتند مسيح پسر خدا است و شديد شد غضب خدا بر كسيكه خون مرا ريخت و آزار نمود مرا بآزار عترتم ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ قالَتِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصاري المَسِيحُ ابنُ اللّهِ ذلِكَ قَولُهُم بِأَفواهِهِم يُضاهِؤُنَ قَولَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤفَكُونَ (30)
و گفتند يهود عزير پسر خدا است و گفتند نصاري مسيح پسر خدا است و اينکه گفتار اينها است که تشبّه پيدا كردند بگفتار كساني که كافر شدند پيش از آنها خداوند بكشد اينها را که چگونه افتراء ميبندند.
وَ قالَتِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ شرح حال عزير گذشت در سوره بقره أَو كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَريَةٍ آيه 261 که با برادرش با هم بدنيا آمدند و پس از پنجاه سال مرد و صد سال مرده بود سپس زنده شد و پنجاه سال ديگر با برادر زنده بود و با هم از دنيا رفتند که او فقط صد سال عمر كرد و برادرش دويست سال و اينکه قول يهود مورد تعجب نيست زيرا در تورات آنها آدم را پسر خدا ميگويند بلكه تمام يهود و نصاري را پسر او ميدانند گفتند نَحنُ أَبناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ مائده آيه 21 و اگر يهود انكار اينکه قول را كردند که ما در حق عزير همچه دعوايي نداريم، جواب آنها اينست که اگر بعض آنها در دورههاي قبل قائل باشند كافيست بر صدق اينکه دعوي.
وَ قالَتِ النَّصاري المَسِيحُ ابنُ اللّهِ که قائل بسه خدا شدند اب و إبن و روح القدس ذلِكَ قَولُهُم بِأَفواهِهِم اينکه گفتار از دهان آنها صادر شده که يكي از امور موجب كفر آنها است و لو اسباب كفر آنها بسيار است.
يُضاهِؤُنَ قَولَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبلُ ظاهرا مراد كساني باشند که قائل شدند که ملائكه دختران خدا هستند و در آيات بسياري باين موضوع اشاره دارد
جلد 8 - صفحه 208
فَاستَفتِهِم أَ لِرَبِّكَ البَناتُ وَ لَهُمُ البَنُونَ أَم خَلَقنَا المَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُم شاهِدُونَ و الصافات آيه 149 أَم لَهُ البَناتُ وَ لَكُمُ البَنُونَ طور آيه 39 وَ يَجعَلُونَ لِلّهِ البَناتِ نحل آيه 59 أَصطَفَي البَناتِ عَلَي البَنِينَ و الصافات آيه 153 و غير اينها از آيات قاتَلَهُمُ اللّهُ خدا بكشد آنها را كنايه از شدت عذاب است نظر به اينكه در دنيا آخرين عذاب قتل است و در آخرت اشدّ عذاب بآنها متوجه ميشود.
أَنّي يُؤفَكُونَ افك دروغ بستن است آنها بخدا آنهم همچه دروغي اينست که مورد تعجب است بكلمه انّي يعني چگونه دروغي ميبندند بخداي متعال
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 30)- بت پرستی اهل کتاب: در آیات گذشته پس از بحث پیرامون مشرکان و لغو پیمانهای آنها و لزوم برچیده شدن آیین بت پرستی اشاره به وضع «اهل کتاب» شده بود.
در اینجا وجه شباهت اهل کتاب- مخصوصا یهود و نصاری- را با مشرکان و بت پرستان بیان میکند تا روشن شود که اگر در مورد اهل کتاب نیز تا حدودی سختگیری به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحید و گرایش آنها به نوعی از «شرک در عقیده» و «شرک در عبادت» است.
نخست میگوید: «یهود گفتند: عزیر پسر خداست»! (وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ). «و مسیحیان نیز گفتند: مسیح پسر خداست»! (وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ). «این سخنی است که آنها با زبان میگویند» و حقیقتی در آن نهفته نیست (ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ). «این گفتگوی آنها شبیه گفتار مشرکان پیشین است» که از آنان تقلید کردهاند (یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).
«خداوند آنها را بکشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ میگویند و به انحراف کشانده میشوند» (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ).
عزیر کیست؟ «عزیر» در لغت عرب همان «عزرا» در لغت یهود است که در تاریخ یهود موقعیت خاصی دارد تا آنجا که بعضی اساس ملیت و درخشش تاریخ این جمعیت را به او نسبت میدهند و در واقع او خدمت بزرگی به این آیین کرد، زیرا هنگامی که به وسیله «بخت نصّر» پادشاه «بابل» وضع یهود بکلی درهم ریخته شد، شهرهای آنها به دست سربازان افتاد و معبدشان ویران و کتاب آنها تورات سوزانده شد.
سپس هنگامی که «کوروش» پادشاه ایران «بابل» را فتح کرد، «عزرا» که یکی از بزرگان یهود در آن روز بود نزد وی آمد و برای آنها شفاعت کرد.
در این هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفتههای پیشینیان یهود باقی مانده بود «تورات» را از نو نوشت.
ج2، ص196
به همین دلیل یهود او را یکی از نجات دهندگان و زنده کنندگان آیین خویش میدانند و به همین جهت برای او فوق العاده احترام قائلند.
این موضوع سبب شد که گروهی از یهود لقب «ابن اللّه» (فرزند خدا) را برای او انتخاب کنند.
نکات آیه
۱ - یهودیان، «عزیر» را فرزند خدا خواندند. (و قالت الیهود عزیر ابن اللّه)
۲ - نصارا، «مسیح» (ع) را فرزند خدا خواندند. (و قالت النصرى المسیح ابن اللّه)
۳ - فرزند خدا خواندن «عزیر» و «مسیح»، سخنان نسنجیده و باطلى بود که یهود و نصارا به زبان آوردند. (و قالت ... ذلک قولهم بأفوههم)
۴ - پندار فرزند خدا بودن «عزیر» و «مسیح»، پندارى است سابقه دار در تاریخ یهود و نصارا. (یضهئون قول الذین کفروا من قبل)
۵ - تأثیرپذیرى فرهنگ دینى یهود و نصارا از عقاید کافران پیشین * (یضهئون قول الذین کفروا من قبل) برداشت فوق بر این اساس است که مراد از «الذین کفروا من قبل» جوامع کفرپیشه پیش از پیدایش دین یهود و نصارا باشد.
۶ - پندار فرزند داشتن خدا، داراى پیشینه اى قبل از پیدایش دین یهود و نصارا (یضهئون قول الذین کفروا من قبل)
۷ - اندیشه «فرزند داشتن خدا» اندیشه ایست کفرآمیز و معتقدان به آن، کافرند. (یضهئون قول الذین کفروا من قبل)
۸ - یهود و نصارا به دلیل فرزند خدا خواندن «عزیر» و «مسیح» کافرند. (یضهئون قول الذین کفروا من قبل)
۹ - نفرین خداوند به یهود و نصارا، به خاطر سخنان کفرآمیزشان (قتلهم اللّه أنى یؤفکون)
۱۰ - توبیخ یهود و نصارا از جانب خداوند، به خاطر ادعاى دروغین فرزند بودن عزیر و مسیح براى خدا (و قالت الیهود عزیر ابن اللّه ... أنى یؤفکون)
۱۱ - پندار فرزند داشتن خدا، انحراف از مسیر حق بوده و معتقدان به آن، گرفتار لعن و نفرین خدا خواهند بود. (و لا یدینون دین الحق ... و قالت الیهود عزیر ابن اللّه ... قتلهم اللّه أنى یؤفکون)
۱۲ - یهود و نصارا، به دلیل اعتقاد شرک آمیزشان (فرزند خدا خواندن عزیر و مسیح) مستحق کیفر مرگ (و قالت الیهود عزیر ابن اللّه ... قتلهم اللّه أنى یؤفکون)
موضوعات مرتبط
- افترا: افترا به خدا ۱۰
- انحراف: موارد انحراف ۱۱
- خدا: انتساب فرزند به خدا ۱، ۲، ۳، ۴، ۷، ۸، ۱۰، ۱۱، ۱۲ ; تاریخ انتساب فرزند به خدا ۶ ; سرزنشهاى خدا ۱۰ ; نفرینهاى خدا ۹
- شرک: تاریخ شرک ۶
- عقیده: عقیده باطل ۱، ۲، ۳، ۴ ; کیفر عقیده باطل ۱۲
- کافران: ۷، ۸
- کفر: موجبات کفر ۷، ۸
- کیفر: کیفر با مرگ ۱۲ ; مستحقان کیفر ۱۲
- لعن: مشمولان لعن ۱۱
- مسیحیان: افتراهاى مسیحیان ۱۰ ; سرزنش مسیحیان ۱۰ ; عقیده مسیحیان ۲، ۳، ۴ ; کفر مسیحیان ۸ ; کیفر شرک مسیحیان ۱۲ ; مسیحیان و عیسى (ع) ۲، ۳، ۴ ; منشأ عقیده مسیحیان ۵ ; نفرین بر مسیحیان ۹
- منحرفان: ۱۱ نفرین شدگان: ۱۱
- یهود: افتراهاى یهود ۱۰ ; سرزنش یهود ۱۰ ; عقیده یهود ۱، ۳، ۴ ; کفر یهود ۸ ; کیفر شرک یهود ۱۲ ; منشأ عقیده یهود ۵ ; نفرین بر یهود ۹ ; یهود و عزیر (ع) ۱، ۳، ۴
منابع
- ↑ ابن ابىحاتم در تفسیر خود از ابن عباس روایت کرده و با زیادکردن یکى دیگر از آنان بنام محمد بن دحیة گوید: به رسول خدا گفتند چگونه از تو پیروى نمائیم در حالتى که قبله ما را ترک نمودى و نمیدانى که عزیز پسر خدا است سپس این آیه نازل گردید.