کَهْفِهِم
ریشه کلمه
قاموس قرآن
غار وسيع. و اگر كوچك باشد به آن غار گويند نه كهف. چنانكه در قاموس و مجمع است ولى راغب آن را مطلق غار گفته در عبارت صحاح، قاموس، مصباح و اقرب قيد «المَنْقُور» ذكر شده يعنى غار كنده شده. از اين به نظر مىآيد كه كهف غار طبيعى نيست. اين لفظ شش بار در قرآن مجيد آمده و همه در سوره كهفند. اصحاب كهف داستان اصحاب كهف در قرآن ماجراى چند نفر جوان موحد است كه نور ايمان در قلبشان تابيده و از ميان قوم بت پرست خويش بيرون رفته و در غارى به فكر و استراحت دراز كشيدند و مدت سيصد و نه سال خفته و بعد بيدار شدند در اثر احساس گرسنگى يكى را به شهر فرستادند تا طعامى خريده بياورد، و چون از خواب گران خويش به خبر بودند به فرستاده گفتند: به مردم شناسائى نده، او چون به شهر آمد پول سيصد سال قبل را نشان داد، دكاندار از وى خواست بگويد كه آن پول را از كجا آورده است بالاخره خواب طولانى آنها هم به خودشان هم به مردم روشن گشت، سپس در همان غار مردند و به ياد آنها مسجدى بالاى غارشان بنا نمودند. اين ماجرا در سوره كهف از آيه 9 تا 26 نقل شده است اينك اول به آنچه از آيات روشن مىشود مىپردازيم سپس به كلمات ديگرى اشاره خواهيم كرد: 1- قرآن كار ندارد كه اصحاف كهف چه نام داشتند، در كدام شهر بودند، غارشان در كجاست، پادشاه آن عصر كدام كس بود، اين جريان در كدام تاريخ به وقوع پيوسته است و... زيرا اينها مطمح نظر دين نمىباشد بلكه منظور علت وقوع آن و نتيجه حاصله از آن است. 2- علت اين واقعه قطع نظر از اينكه خدا بدان وسيله آنها را نجات داد اين بود كه خودشان مدت طولانى خواب را بدانند [كهف:12]. سپس آنها را بيدار كرديم تا روشن كنيم كدايم يك از دو دسته مدت توفقشان را شمرده است مراد از «اَلْحِزْبَيْن» خود خواب رفتگان اند كه در مدت خواب خويش منازعه مىكردند، به قرينه آيه [كهف:19]. به نظر مىآيد واللَّه العالم اين جوانان موحد درباره معاد تاريكيهائى در دل داشتهاند كه نتوانستهاند درست بدان جواب پيدا كنند اين سوال در مابين خود و بالاخره روشن شدن اينكه سيصد و نه سال خفته و بعد بيدار گشتهاند عقده دلشان را از بين برده است وگرنه خفتن سيصد سال و بيدار شدن فقط براى «اَحْصى لِما لَبِثُوا» بودن بعيد به نظر مىآيد. علت ديگر آن بود كه اهل آن زمان به معاد اعتقاد پيدا كنند و در آن نزاعى نداشته باشند [كهف:21]. از اين فهميده مىشود كه اهل آن زمان در امر معاد نزاع داشتند و اين براى آن بوده كه به ثبوت معاد كمكى كند. 3- خلاصه ماجرا در اين سه آيه است [كهف:12-10]. معلوم مىشود كه از ترس قوم خويش و از ترس حكومت به غار پناه برده و از خدا مدد خواستهاند، خداوند آنها را به خواب و بى خبرى محضى فرو برده تا راحت شوند و نجات يابند و سپس بيدارشان فرموده است. 4- اينك آيات بعدى را بررسى مىكنيم: [كهف:14-13]. آنها جوانانى بودند كه به خدا ايمان آوردند و خدا به هدايتشان افزود، از جمله «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا...» استفاده كردهاند كه آنها در پیش حكمران برخاسته و بىپروا اظهار عقيده كردهاند و آن در اثر اطمينانى بوده كه خدا در دلشان قرار داده بود. و از اين به نظر مىآيد كه از خواص پادشاه و نزديكان او بودهاند. [كهف:16-15]. معلوم مىشود كه در ميان خود به گفتگو پرداخته و قوم خويش را تخطئه كردهاند و «اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» مىرساند كه حساب خويش را از قوم جدا کرده و قیام خویش را بر عليه آنها اعلام داشتهاند و از «فَأْؤواْ اِلَى الْكَهْفِ» به نظر مىآيد كه مورد تهديد قرار گرفته و قرار گذاشتهاند كه به غارى پناه برند و در آن مخفى گردند و چون كهف معرفه بلام است ظاهر آن است كه پيش از فرار غارى را كه معروفشان بود در نظر گرفتهاند. 5- [كهف:18-17]. يعنى: مىبينى كه آفتاب در وقت طلوع از غارشان به طرف راست ميل مىكند و به هنگام غروب از آنها به طرف چب مايل مىشود (آفتاب به آنها نمىتابيد ولى نورش به بدن آنها مىرسيد) و آنها در غار در فراخناى بودند و اين از آيات خدا بود (كه اگر آفتاب بر بدنشان مىتابيد و يا در فراخناى نبودند در آن وضع باقى نمىماندند). آنها را بيدار پنداشتى ولى در خواب بودند، بدنشان را به راست و چپ بر مىگردانديم و سگشان بازوهاى خويش را بر آستانه (غار) گشوده بود اگر بر آنها مشرف مىشدى فرار مىكردى و سراپايت پر از ترس مىشد. از اين دو آيه روشن مىشود: اولاً: كهف رو به جنوب بوده و اگر رو به شرق يا رو به غرب بود آفتاب وقت طلوع و غروب مستقيم به درون آن مىتافت و اگر رو به شمال بود اصلاً آفتاب نمىديد. ثانياً: ظاهراً چشمهايشان بازمانده بودكه شخص از ديدن آنها تصور مىكرد بيدارند و يا پلك مىزنند و دست و پايشان را طورى حركت مىدادهاند كه بيننده خيال مىكرد بيدارند ولى آنها در خواب بودند. ثالثا: بطور طبيعى به راست و چپ مىگرديدند و بدن جهت از پوسيدن مصون مىگشتند و اگر يكطرف بدنشان پيوسته در زمين بود حتما مىپوسيد. رابعاً: سگشان بازوهاى خود را در آستانه غار گشوده بود، به نظر مىآمد كه سگشان نيز در آن حالت به خواب رفته بود و در طول آن مدت در آستانه غار بود. طبرسى از حسن مفسرنقل كردهكه سگ 309 سال بدون طعام و شراب بى آنكه بپاخيزد يا بخوابد در آستانه غار ماند. نگارنده گويد سه قسمت اول را مىشود از آيه استفاده كرد ولى اينكه سگ در اين مدت نخوابيد بدون دليل است . مكرر نقل كردهاند كه پادشاه بت پرست در تعقيب آنها بيرون شد و ديد در غار ختفهاند و گفت درب غار را مسدود كنند تا غار قبرشان گردد ولى از آيه به نظر مىآيد كه اين مطلب بى اساس است و گرنه وجهى بر بودن سگ در آستانه نبود وظاهر آن است كه سگ همانطور در آستانه بوده و خداوندنگذاشته در طول آن مدت كسى به آنجا راه يابد و از جمله «لَوِاطَّلَعْتَ» به نظر مىآيد: در محلى از غار بودند كه احتياج به بالا شدن و مشرف شدن داشته، به هر حال وضع خفتشان و شايد بلند شدن موها و ناخنهايشان موحش بود كه بيننده را پر از رعب مىكرد و شايد آن يكى از علل دور بودن مردم از آنها بوده است. خامساً: اعتنا به سگشان جاى دقت است كه چهاربار در ضمن آيات نقل شده آيا از اين جهت است كه چون سگ هم با آنها در آنمدت بوده و مانند آنها خوابش از خوارق عادت بود؟! به احتمال نزديك به يقين وجه اول معتبر است و سگ يكى از ماندگان و خواب رفتگان در آن مدت بوده است. آيه زير مطلب را هرچه بيشتر روشن مىكند [كهف:21]. اين آيه تقريباً صريح است كه سگ نيز در آن مدت مانند آنها به خواب رفته و مانده بود واگر چندروزى دم غار بوده و از بين رفته بود ديگر لزومى نداشت كه مصرانه در رديف آنها قرار گيرد. 6- [كهف:20-19]. از اين دو آيه به دست مىآيد: اولاً: علت بيدار كردن آنها يكى اين بود كه بدانند مدت خوابشان چقدر بوده؟ در بند«2»راجع به آن صحبت شد. ثانياً: به نظر مىآيد مقدارى پس از طلوع آفتاب به غار رسيده و وقت عصر بيدار شدهاند لذا فكر كردهاند اگر يكشب گذشته باشد پس يكروز خفتهاند و اگر يك شب نگذشته پس مقدارى از روز را كه فاصله قبل از ظهر و عصر باشد در خواب بودهاند. ثالثاً: طول مدت خواب را ابتدا اصلا ندانستهاند زيرا زمان در خواب محسوس نيست و فكر كردهاند كه شهر همان، پادشاه همان، و مردم همانند لذا بفرستاده كه براى طعام مىرفت گفتهاند: خودش را ناشناس كند و مكان و جريان آنها را به كسى روشن نكند كه در آنصورت يا سنگسارشان مىكنند و يا به بت پرستى مىكشانند. غافل از اينكه: آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. 7- [كهف:21]. يعنى: اهل شهر را بر جريان آنها واقف كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق و آخرت حتمى است اين ماجرى آنوقت بود كه آنها در كار معاد با هم منازعه مىكردند، مىگفتند: بنايى بر آنها بسازيد ولى آنهاكه اكثريت داشته و غالب بر امر بودند گفتند: بر آنها مسجدى بنا خواهيم كرد. به روشنى فهميده مىشود كه: چون يكى از آنها با پول موجود براى طعام خريدن آمده قضيه كشف شده ومردم دانستهاند كه اينها چند قرن پيش خفته و بيدار شدهاند لذا به باب كهف جمع شده و خواستهاند آنها را ديدار كنند ولى آنها پس از دانستن اينكه صدها سال در خواب بودهاند و فعلا علائم عوض شده نه آن مردم ماندهاند و نه آن پادشاه و نه آن شرك بلكه فعلا اكثريت در دين آنها هستند، آنگاه چندساعت بيش زنده نمانده وهمگى مردهاند. اهل شهر پس از مرگ آنها اختلاف كرده عدهاى كه چيزى دستگيرشان نشده گفتهاند: بنايى بر قبر آنها بسازيد پروردگارشان به حال آنها داناتر است ولى اكثريت كه از آن بهره برده و آن را حلى بر تنازع معاد دانسته واز جانب خدا مىدانستند گفتند: بياد جريان آنها مسجدى بنا نهيم كه در آنجا خدا ياد شود. 8- [كهف:22]. آيه در باره اختلاف در عدد آنها است كه بعضى خواهند گفت: سه نفر بودند چهارمى سگشان بود، بعضى خواهند گفت پنج نفر بودند ششمى سگشان بود اين هر دو قول رجم بغيب و بدون دليل است و خواهند گفت:هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود بگو خدايم بعدد آنها داناتر است و نمىداند آنرا مگر اندكى از مردم. مىشود گفت كه آنها هفت نفر بودهاند زيرا پس از نقل سه نفر بودن و پنج نفر بودن فرموده«رَجْماً بِالغْيَبْ» و با اين جمله آن دو را رد كرده بعد هفت بودن را ذكر كرده است. و نيز در دو جمله «ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» و «خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ» و او نيامده ولى در «سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ» و او ذكر شده يعنى عطف هشتمى بر هفت حتمى است. در كشاف گويد: اگر بگويى: اين چه «واو»ى است كه بر جمله سوم داخل شده و بر اولى و دومى داخل نشده؟ گويم: آن همان واوى است كه داخل مىشود به جمله ايكه صفت نكره است چنانكه داخل مىشود به حاليكه از معرفه حال است در مثل «جاءَ نى رَجُلٌ وَ مَعَهُ آخَرٌ» و «مَرَرْتُ بِزِيْدِ وَ فى يَدِهِ سَيْفٌ» و ازهمان است آيه «وَ ما اَهْلَكْنا مِنْ قَرْيةٍ اِلا وَ لَها كِتابٌ مَعْلوُمٌ». فائده اين واو تأكيد لصوق صفت بموصوف و دال بر آن است كه اين اتصاف امرى ثابت است. و اين واو اعلام مىكند كه صاحبان قول اخير آن را از روى علم و اطمينان نفس گفتهاند و مرجوم به ظن نيستند... ابن عباس رضى الله عنه گفته: چون واو گفته شد عدد تمام شد و شمردنيكه قابل اعتنا باشد نماند و ثابت گرديد كه آنها هفت نفر بودند و هشتمى سگشان بود حتمى و ثابت (تمام شد). 9- [كهف:26-25]. صراحت آيه مىرساند كه مدت خوابشان 309 سال بوده است و راجع به قمرى و شمسى بودن حساب آن و روايتى كه ازعلى «عليه السلام» نقل شده در «تسمع» مشروحا سخن گفتهايم. زمان واقعه تقريبا يقينى است كه زمان واقعه اصحاب كهف در فاصله بعد از ميلاد مسيح و قبل از بعثت حضرت رسول «صلى الله عليه و آله» بود پادشاهيكه از ترس او به غار پناه بردند دقيانوس ياذوقيوسيا دسيوس نام داشته كه از 249 تا 251 ميلادى سلطنت داشته و با آنكه پادشاهى با تدبير بوده با نصارى بدرفتارى مىكرده است. كهف در كجا بوده؟ قول مشهور اين است كه غار اصحاب كهف در نزديكى شهر افسوس واقع است. افسوس چنانكه در قاموس كتاب مقدس گفته: از شهرهاى معروف آسياى صغير بود قريب به دهنه رود كايستر تقريبا در 40 ميلى جنوب شرقى ازمير. در الميزان گفته: شهرى است خرابه و قديمى واقع در مملكت تركيه در 73 كيلومترى شهر ازمير و غار در مسافت يك كيلومترى آن در كوهى بنام «ينايرداغ» در نزديكى قريه «اياصولوك» واقع است. به قول بعضى در دو فرسخى افسوس واقع شده و غار معروف هنوز به صورت زيارتگاه است و داراى احترام مىباشد. ولى الميزان كهف افسوس را قبول ندارد و گويد: آن چنانكه گفتهاند غار وسيعى است و صدها قبر دارد ودرِ آن به طرف شمال شرقى است و در آن اثرى از مسجد يا صومعه و يا كليسا نيست و آن در نزد نصارى از همه معروفتر است و در عدهاى از روايات مسلمين نيز آمده است. علت عدم قبول الميزان چند چيز است از جمله اينكه باب اين كهف رو به شمال شرقى است و در آن آفتاب نمىتابد حال آنكه آيه «وَتَرَى الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ» چنانكه گذشت دلالت دارد كه درِ غار به طرف جنوب بوده است ازجمله اينكه در آنجا اثرى از مسجد و صومعه و كليسا وجود ندارد حال آنكه قرآن فرموده «لَنَتَّخِذَنّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً». توفيق الحكيم يكى از نويسندگان مشهور عرب نمايشنامهاى نوشته بنام «اهل الكهف» اين كتاب بوسيله آقاى ابوالفضل طباطبايى با يك مقدمه تاريخى به فارسى ترجمه شده و در مقدمه آن گويد: شهر افه زو يا افه زوس كه در نزد عربها معروف به افسوس است در فلسطين واقع بود در نزديكى كوه آنشيلوس كه غار معروف اصحاب كهف در آن است. بنابراين غار اصحاب كهف در فلسطين مىباشد. در الميزان آمده: در فاصله هشت كيلومترى عمان پايتخت اردن دهى است بنام رجيب و در نزديكى آن غارى است كه در كوه كنده شده رو به جنوب، اطراف آن از شرق و غرب باز است و شعاع آفتاب بر آن مىافتد در داخل غار سكويى است سه متر در دو مترو نيم و در غار چند تا قبر هست بصورت قبور بيزانسى گويا هشت يا هفت اند و بر ديوارهاى آن نقوش و خطوطى است به خط يونانى قديم و ثمودى كه خوانده نمىشود و نيز نقش سگى هست كه با رنگ سرخ رنگآميزى شده و بالاى غار آثار صومعه بيزانسى هست كه كاوشها و آثار كشف شده دلالت دارند بر اينكه آن صومعه در زمان پادشاهى جوستينوس اول بنا شد كه از 418 تا 427 ميلادى پادشاهى كرده و آثار ديگر دلالت دارد كه صومعه بعد از اسلام به مسجد مبدل شده است. اين كهف پيوسته متروك بود تا اداره آثار باستانى اردن در كاوش و تحقيق آن همت گماشت، و اماراتى بدست آمد كه كهف مذكور در قرآن همين است... شهر عمان بنا شده در جاى شهرى بنام «فيلادلفيلا» كه يكى از شهرهاى مشهور قبل از اسلام بود، آن شهر و حوالى آن از اول قرن دوم ميلادى تا فتح فلسطين بدست مسلمين، تحت استيلاء روم بود. حق اين است كه مشخصات غار اصحاب كهف بر غار رجيب انطباقش از ديگرى بيشتر است. منابع غير اسلامى اين قضيه قطع نظر از قرآن مجيد در منابع اسلامى و غيراسلامى نقل شده است طالب تفصيل به الميزان و مقدمه نمايشنامه توفيق الحكيم كه اشاره شد و به ساير موارد رجوع كند. رهنما در ترجمه قرآن آن را تحت عنوان هفت خفته از ادواردمونته و از دائره المعارف بريتانيكا ذيل كلمه «هفت خفته» نقل كرده است در مقدمه نمايشنامه فوق گفته: قديميترين اثرى از اين داستان يك متن سريانى استكه به نثر و نظم نوشته شده... كه قديميترين آن اكنون در موزه بريتانيا موجود و به اواخر قرن ششم اسلامى مربوط مىباشد. آخرين سخن درباره تقريب اين واقعه مطالب خوبى از قبيل مقايسه به خواب شش ماهه خزندگان و امكان انجماد زندگان و بيدار كردن آنها پس از سالها وغيره گفته شده كه نقل آنها ازحوصله اين كتاب خارج است يك كلمه عرض مىكنيم كه اين واقعه محال عقلى نبوده و از قدرت خداى متعال بدور نيست.