گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جزبدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۱۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۶: خط ۶:
<span id='link120'><span>
<span id='link120'><span>
==نمونه هاى ديگرى از آيات قرآنى كه درباره امور غيبى است ==
==نمونه هاى ديگرى از آيات قرآنى كه درباره امور غيبى است ==
و از اين باب است آيات ديگريكه درباره امور غيبى است ، نظير آيه : «'''و حرام على قريه اهلكناها، انهم لا يرجعون ، حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج ، و هم من كل حدب ينسلون ، و اقترب الوعد الحق ، فاذا هى شاخصه ابصار الذين كفروا، يا ويلنا قد كنا فى غفله من هذا، بل كنا ظالمين '''»، ممكن نيست مردم آن شهريكه ما نابودشان كرديم ، و مقدر نموديم كه ديگر باز نگردند، اينكه باز گردند، مگر وقتى كه راه ياجوج و ماجوج باز شود، در حاليكه از هر پشته اى سرازير شوند، و وعده حق نزديك شود، كه در آن هنگام ديده آنانكه كافر شدند از شدت تحير باز ميماند، و ميگويند: واى بر ما كه از اين آت يه خود در غفلت بوديم ، بلكه حقيقت مطلب آنست كه ستمگر بوديم )، و آيه «'''وعد اللّه الذين آمنوا منكم ، و عملوا الصالحات ، ليستخلفنهم فى الارض '''»، خدا كسانى از شما را كه ايمان آوردند، و عمل صالح كردند، وعده داد: كه بزودى ايشانرا جانش ين در زمين كند)، و آيه «'''قل : هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم '''»، بگو خدا قادر است بر اينكه عذابى از بالاى سر بر شما مسلط كند).
و از اين باب است آيات ديگری كه درباره امور غيبى است، نظير آيه: «'''و حرام على قرية أهلكناها، أنّهم لا يرجعون، حتّى إذا فتحت يأجوج و مأجوج و هم من كلّ حدب ينسلون، و اقترب الوعد الحقّ، فإذا هى شاخصة أبصار الّذين كفروا، يا ويلنا قد كنّا فى غفلة من هذا، بل كنّا ظالمين'''»:
 
(ممكن نيست مردم آن شهری كه ما نابودشان كرديم، و مقدّر نموديم كه ديگر باز نگردند، اين كه باز گردند، مگر وقتى كه راه يأجوج و مأجوج باز شود، در حالی كه از هر پشته اى سرازير شوند، و وعده حق نزديك شود، كه در آن هنگام ديده آنان كه كافر شدند، از شدّت تحيّر باز می ماند و می گويند: واى بر ما كه از اين آتيه خود در غفلت بوديم، بلكه حقيقت مطلب آن است كه ستمگر بوديم).
 
و آيه: «'''وعد اللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ، ليستخلفنّهم فى الأرض '''»: (خدا كسانى از شما را كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند، وعده داد: كه به زودى ايشان را جانشين در زمين كند).
 
و آيه: «'''قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا من فوقكم '''»: (بگو خدا قادر است بر اين كه عذابى از بالاى سر بر شما مسلط كند).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۳ </center>
<span id='link121'><span>
<span id='link121'><span>
==اخبار از حقايق علمى كه در زمان نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن وجود نداشته است ==
==اخبار از حقايق علمى كه در زمان نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن وجود نداشته است ==
باز از اين باب است آيه : «'''و ارسلنا الرياح لواقح '''»، ما بادها را فرستاديم تا گياهان نر و ماده را تلقيح كنند)،، و آيه «'''و انبتنا فيها من كل شى ء موزون '''» و رويانديم در زمين از هر گياهى موزون كه هر يك وزن مخصوص دارد) و آيه : «'''و الجبال اوتادا'''»، آيا ما كوهها را استخوان بندى زمين نكرديم )، كه اينگونه آيات از حقايقى خبر داده كه در روزهاى نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن حقايق علمى وجود نداشته ، و بعد از چهارده قرن ، و بعد از بحث هاى علمى طولانى بشر موفق بكشف آنها شده است .
باز از اين باب است آيه: «'''و أرسلنا الرياح لواقح '''»: (ما بادها را فرستاديم تا گياهان نر و ماده را تلقيح كنند).
باز از اين باب است (البته اين مطلب از مختصات اين تفسير است كه همانطور كه در مقدمه كتاب گفتيم ، معناى يك آيه را از آيات ديگر قرآن استفاده نموده ، براى فهم يك آيه ساير آيات را استنطاق مى كند، و از بعضى براى بعضى ديگر شاهد مى گيرد) آيه شريفه : «'''يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه ، فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم و يحبونه '''»، اى كسانيكه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از دين خود بر گردد، ضررى بدين خدا نمى زند، چون بزودى خداوند مردمانى خواهد آورد، كه دوستشان دارد، و ايشان او را دوست ميدارند)، و آيه شريفه «'''و لكل امه رسول ، فاذا جاء رسولهم ، قضى بينهم بالقسط'''»، براى هر امتى رسولى است ، همينكه رسولشان آمد، در ميان آن امت بعدالت حكم ميشود)، تا آخر چند آيه و آيه شريفه «'''فاقم وجهك للدين حنيفا، فطره اللّه التى فطر الناس عليها'''»،روى دل بسوى دين حنيف كن ، كه فطره خدائى است ، آن فطرتى كه خدا بشر را بدان فطرت آفريده )، و آياتى ديگر كه از حوادث عظيم آينده اسلام و يا آينده دنيا خبر ميدهد، كه همه آن حوادث بعد از نزول آن آيات واقع شده ، و بزودى انشاءاللّه مقدارى از آنها را در بحث از سوره اسراء ايراد مى كنيم .
 
و آيه: «'''و أنبتنا فيها من كلّ شئ موزون'''»: (و رويانديم در زمين از هر گياهى موزون، كه هر يك وزن مخصوص دارد).
 
و آيه: «'''و الجبال أوتادا'''»: (آيا ما كوه ها را استخوان بندى زمين نكرديم)، كه اين گونه آيات از حقايقى خبر داده كه در روزهاى نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن حقايق علمى وجود نداشته و پس از چهارده قرن، و بعد از بحث هاى علمى طولانى، بشر به كشف آنها موفق شده است.
 
باز از اين باب است (البتّه اين مطلب از مختصات اين تفسير است كه همان طور كه در مقدمه كتاب گفتيم، معناى يك آيه را از آيات ديگر قرآن استفاده نموده، براى فهم يك آيه ساير آيات را استنطاق مى كند و از بعضى براى بعضى ديگر شاهد مى گيرد) آيه شريفه: «'''يا أيّها الّذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه، فسوف يأتى اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه'''»: (اى كسانی كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از دين خود بر گردد، ضررى به دين خدا نمى زند، چون به زودى خداوند مردمانى خواهد آورد، كه دوستشان دارد، و ايشان او را دوست می دارند).
 
و آيه شريفه: «'''و لكلّ أُمة رسول، فإذا جاء رسولهم، قضى بينهم بالقسط'''»: (براى هر امّتى رسولى است، همين كه رسولشان آمد، در ميان آن امّت به عدالت حكم می شود)، تا آخر چند آيه.
 
و آيه شريفه: «'''فأقم وجهك للدّين حنيفا، فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها'''»: (روى دل به سوى دين حنيف كن، كه فطرت خدایى است. آن فطرتى كه خدا بشر را بدان فطرت آفريده)؛ و آياتى ديگر كه از حوادث عظيم آينده اسلام و يا آينده دنيا خبر می دهد، كه همه آن حوادث بعد از نزول آن آيات واقع شده، و به زودى إن شاء اللّه مقدارى از آن ها را در بحث از سوره اسراء ايراد مى كنيم.
<span id='link122'><span>
<span id='link122'><span>
==تحدى قرآن باينكه اختلافى در آن نيست ==
 
قرآن كريم باين معنا تحدى كرده ، كه در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد، و فرموده : «'''افلا يتدبرون القرآن ؟ و لو كان من عند غير اللّه ، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا'''»، چرا در قرآن تدبر نمى كنند؟ كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلافهاى زيادى در آن مى يافتند)، و اين تحدى درست و بجا است ، براى اينكه اين معنا بديهى است ، كه حيات دنيا، حيات مادى و قانون حاكم در آن قانون تحول و تكامل است ، هيچ موجودى از موجودات ، و هيچ جزئى از اجزاء اين عالم نيست ، مگر آنكه وجودش تدريجى است ، كه از نقطه ضعف شروع ميشود، و بسوى قوه و شدت مى رود، از نقص شروع شده ، بسوى كمال مى رود، تا هم در ذاتش ، و هم در توابع ذاتش ، و لوا حق آن ، يعنى افعالش ، و آثارش ‍ تكامل نموده ، بنقطه نهايت كمال خود برسد.
==تحدّى قرآن به اين كه اختلافى در آن نيست ==
قرآن كريم، به اين معنا تحدّى كرده كه: در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد، و فرموده: «'''أفلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا'''»: (چرا در قرآن تدبّر نمى كنند كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلاف هاى زيادى در آن مى يافتند)؟
 
و اين تحدّى، درست و بجاست، براى اين كه اين معنا بديهى است كه حيات دنيا، حيات مادّى و قانون حاكم در آن، قانون تحوّل و تكامل است. هيچ موجودى از موجودات، و هيچ جزئى از اجزاء اين عالَم نيست، مگر آن كه وجودش تدريجى است، كه از نقطه ضعف شروع می شود و به سوى قوّت و شدّت مى رود. از نقص شروع شده، به سوى كمال مى رود، تا هم در ذاتش، و هم در توابع ذاتش و لواحق آن، يعنى افعالش و آثارش ‍ تكامل نموده، به نقطه نهايت كمال خود برسد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۴ </center>
يكى از اجزاء اين عالم انسان است ، كه لايزال در تحول و تكامل است ، هم در وجودش ، و هم در افعالش ، و هم در آثارش ، به پيش مى رود، يكى از آثار انسانيت ، آن آثاريست كه با فكر و ادراك او صورت مى گيرد، پس احدى از ما انسانها نيست ، مگر آنكه خودش را چنين در مى يابد، كه امروزش از ديروزش كامل تر است ، و نيز لايزال در لحظه دوم ، به لغزش هاى خود در لحظه اول بر ميخورد، لغزشهائى در افعالش ، در اقوالش ، اين معنا چيزى نيست كه انسانى با شعور آنرا انكار كند، و در نفس خود آنرا نيابد.
يكى از اجزاء اين عالم انسان است، كه پیوسته در تحوّل و تكامل است. هم در وجودش و هم در افعالش و هم در آثارش، به پيش مى رود. يكى از آثار انسانيّت، آن آثاری است كه با فكر و ادراك او صورت مى گيرد. پس احدى از ما انسان ها نيست، مگر آن كه خودش را چنين در مى يابد كه امروزش، از ديروزش كامل تر است، و نيز لايزال در لحظه دوّم، به لغزش هاى خود در لحظه اوّل بر می خورد. لغزش هایى در افعالش، در اقوالش. اين معنا چيزى نيست كه انسانى با شعور آن را انكار كند، و در نفس خود آن را نيابد.
و اين كتاب آسمانى كه رسولخدا (ص ) آنرا آورده ، بتدريج نازل شده ، و پاره پاره و در مدت بيست و سه سال بمردم قرائت ميشد، در حاليكه در اين مدت حالات مختلفى ، و شرائط متفاوتى پديد آمد، پاره اى از آن در مكه ، و پاره اى در مدينه ، پاره اى در شب ، و پاره اى در روز، پاره اى در سفر، و پاره اى در حضر، قسمتى در حال سلم ، و قسمتى در حال جنگ ، طائفه اى در روز عسرت و شكست ، و طائفه اى در حال غلبه و پيشرفت ، عده اى از آياتش در حال امنيت و آرامش ، و عده اى ديگر در حال ترس و وحشت نازل شده .
 
آنهم نه اينكه براى يك منظور نازل شده باشد، بلكه هم براى القاء معارف الهيه ، و هم تعليم اخلاق فاضله ، و هم تقنين قوانين ، و احكام دينى ، آنهم در همه حوائج زندگى نازل شده است ، و با اين حال در چنين كتابى كوچكترين اختلاف در نظم متشابهش ديده نميشود، همچنانكه خودش در اين باره فرموده : «'''كتابا متشابها مثانى '''»، كتابى كه با تكرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ است .
و اين كتاب آسمانى كه رسول خدا(ص) آن را آورده، بتدريج نازل شده، و پاره پاره و در مدت بيست و سه سال به مردم قرائت می شد، در حالی كه در اين مدّت، حالات مختلفى و شرائط متفاوتى پديد آمد. پاره اى از آن در مكّه، و پاره اى در مدينه. پاره اى در شب و پاره اى در روز. پاره اى در سفر و پاره اى در حضر. قسمتى در حال سلم و قسمتى در حال جنگ. طائفه اى در روز عسرت و شكست، و طائفه اى در حال غلبه و پيشرفت. عدّه اى از آياتش در حال امنيّت و آرامش، و عدّه اى ديگر در حال ترس و وحشت نازل شده.
اين از نظر اسلوب و نظم كلام ، اما از نظر معارف و اصولى كه در معارف بيان كرده ، نيز اختلافى در آن وجود ندارد، طورى نيست كه يكى از معارفش با يكى ديگر آن متناقض و منافى باشد، آيه آن آيه ديگرش را تفسير مى كند، و بعضى از آن بعض ديگر را بيان مى كند، و جمله اى از آن مصدق جمله اى ديگر است ، همچنانكه امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: (بعضى از قرآن ناطق به مفاد بعض ديگر و پاره اى از آن شاهد پاره اى ديگر است )، و اگر از ناحيه غير خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف ميشد، و هم جمله اش از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت مى گشت ، و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغاير ميشد.
 
آن هم نه اين كه براى يك منظور نازل شده باشد، بلكه هم براى القاء معارف الهيه، و هم تعليم اخلاق فاضله، و هم تقنين قوانين و احكام دينى، آن هم در همه حوائج زندگى نازل شده است. با اين حال، در چنين كتابى كوچكترين اختلاف در نظم متشابهش ديده نمی شود، همچنان كه خودش در اين باره فرموده: «'''كتابا متشابها مثانى'''»: كتابى كه با تكرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ است.
 
اين از نظر اسلوب و نظم كلام، اما از نظر معارف و اصولى كه در معارف بيان كرده، نيز اختلافى در آن وجود ندارد. طورى نيست كه يكى از معارفش با يكى ديگر آن متناقض و منافى باشد. آيه آن، آيه ديگرش را تفسير مى كند، و بعضى از آن بعض ديگر را بيان مى كند، و جمله اى از آن مصدق جمله اى ديگر است. همچنان كه اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:  
 
«بعضى از قرآن ناطق به مفاد بعض ديگر و پاره اى از آن شاهد پاره اى ديگر است»، و اگر از ناحيه غير خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف می شد، و هم جمله اش از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت مى گشت، و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغاير می شد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۵ </center>
<span id='link123'><span>
<span id='link123'><span>
==اشكال بر ادعاى عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن ==
==اشكال بر ادعاى عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن ==
در اينجا ممكن است شما خواننده عزيز بگوئى : اينها همه كه گفتيد، صرف ادعا بود، و متكى بدليلى قانع كننده نبود، علاوه بر اينكه بر خلاف دعوى شما اشكالهاى زيادى بر قرآن كرده اند، و چه بسيار كتابهائى در متناقضات قرآن تاءليف شده و در آن كتابها متناقضاتى درباره الفاظ قرآن ارائه داده اند، كه برگشت همه آنها باين است كه قرآن از جهت بلاغت قاصر است ، و نيز تناقضاتى معنوى نشان داده اند، كه برگشت آنها باين است كه قرآن در آراء و نظريات و تعليماتش ‍ بخطاء رفته ، و از طرف مسلمانان پاسخ ‌هائى باين اشكالات داده اند، كه در حقيقت برگشتش به تاءويلاتى است كه اگر بخواهيم سخن قرآنرا بان معانى معنا كنيم ، سخنى خواهد شد بيرون از اسلوب كلام ، و فاقد استقامت ، سخنى كه فطرت سالم آنرا نمى پسندد.
در اين جا ممكن است شما خواننده عزيز بگویى: اين ها همه كه گفتيد، صرف ادعا بود، و متكى به دليلى قانع كننده نبود. علاوه بر اين كه بر خلاف دعوى شما، اشكال هاى زيادى بر قرآن كرده اند، و چه بسيار كتاب هایى در متناقضات قرآن تأليف شده و در آن كتاب ها، متناقضاتى درباره الفاظ قرآن ارائه داده اند، كه برگشت همه آن ها به اين است كه:
در پاسخ ميگوئيم : اشكالها و تناقضاتى كه بدان اشاره گرديد، در كتب تفسير و غير آن با جوابهايش آمده ، و يكى از آن كتابها همين كتابست ، و بهمين جهت بايد بپذيريد، كه اشكال شما به ادعاى بدون دليل شبيه تر است ، تا بيان ما.
 
چون در هيچيك از اين كتابها كه گفتيم اشكالى بدون جواب نخواهى يافت ، چيزيكه هست معاندين ، اشكالها را در يك كتاب جمع آورى نموده ، و در آوردن جوابهايش كوتاهى كرده اند، و يا درست نقل نكرده اند، براى اينكه معاند و دشمن بوده اند، و در مثل معروف ميگويند: اگر بنا باشد چشم محبت متهم باشد، چشم كينه و دشمنى متهم تر است .
قرآن از جهت بلاغت قاصر است، و نيز تناقضاتى معنوى نشان داده اند كه برگشت آن ها به اين است كه قرآن در آراء و نظريات و تعليماتش ‍ به خطا رفته، و از طرف مسلمانان پاسخ ‌هایى به اين اشكالات داده اند، كه در حقيقت برگشتش به تأويلاتى است كه اگر بخواهيم سخن قرآن را به آن معانى معنا كنيم، سخنى خواهد شد بيرون از اسلوب كلام، و فاقد استقامت. سخنى كه فطرت سالم آن را نمى پسندد.
 
در پاسخ می گویيم: اشكال ها و تناقضاتى كه بدان اشاره گرديد، در كتب تفسير و غير آن با جواب هايش آمده و يكى از آن كتاب ها، همين كتاب است. و به همين جهت بايد بپذيريد، كه اشكال شما به ادّعاى بدون دليل شبيه تر است تا بيان ما.
چون در هيچ يك از اين كتاب ها كه گفتيم، اشكالى بدون جواب نخواهى يافت. چيزی كه هست، معاندين، اشكال ها را در يك كتاب جمع آورى نموده، و در آوردن جواب هايش كوتاهى كرده اند، و يا درست نقل نكرده اند. براى اين كه معاند و دشمن بوده اند، و در مَثَل معروف می گويند: اگر بنا باشد چشم محبّت متهم باشد، چشم كينه و دشمنى متهم تر است.
<span id='link124'><span>
<span id='link124'><span>
==رفع شبهه درباره نسخ كه در قرآن صورت گرفته ==
==رفع شبهه درباره نسخ كه در قرآن صورت گرفته ==
خواهى گفت بسيار خوب ، خود شما درباره نسخى كه در قرآن صورت گرفته ، چه ميگوئى ؟ با اينكه خود قرآن كريم در آيه «'''ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخيرمنها'''»، هيچ آيه اى را نسخ كنيم يا آنرا از يادها ببريم آيه اى بهتر از آن مى آوريم )، و همچنين در آيه : «'''و اذا بدلنا آيه مكان آيه ، و اللّه اعلم بما ينزل '''»، و چون آيتى را در جاى آيتى ديگر عوض مى كنيم ، بارى خدا داناتر است بآنچه نازل مى كند)، اعتراف كرده : باينكه در آن نسخ و تبديل واقع شده ، و بفرضيكه ما آنرا تناقض گوئى ندانيم ، حداقل اختلاف در نظريه هست .
خواهى گفت بسيار خوب! خود شما درباره نسخى كه در قرآن صورت گرفته، چه می گویى؟ با اين كه خود قرآن كريم در آيه: «'''ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها'''»: (هيچ آيه اى را نسخ نمی كنيم، مگر آن که آيه اى بهتر از آن مى آوريم)، و همچنين در آيه: «'''و إذا بدّلنا آية مكان آية، و اللّه أعلم بما ينزّل'''»: (و چون آيتى را در جاى آيتى ديگر عوض مى كنيم، بارى خدا داناتر است به آنچه نازل مى كند)، اعتراف كرده به اين كه: در آن نسخ و تبديل واقع شده، و به فرضی كه ما آن را تناقض گویى ندانيم، حداقل اختلاف در نظريه هست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۶ </center>
در پاسخ ميگوئيم مسئله نسخ نه از سنخ تناقض گوئى است ، و نه از قبيل اختلاف در نظريه و حكم ، بلكه نسخ ناشى از اختلاف در مصداق است ، باين معنا كه يك مصداق ، روزى با حكمى انطباق دارد، چون مصلحت آن حكم در آن مصداق وجود دارد، و روزى ديگر با آن حكم انطباق دارد، براى اينكه مصلحت قبليش به مصلحت ديگر مبدل شده ، كه قهرا حكمى ديگر را ايجاب مى كند، مثلا در آغاز دعوت اسلام ، كه اكثر خانواده ها مبتلا بزنا بودند، مصلحت در اين بود كه براى جلوگيرى از زناى زنان ، ايشانرا در خانه ها زندانى كنند، ولى بعد از گسترش اسلام ، و قدرت يافتن حكومتش آن مصلحت جاى خود را باين داد: كه در زناى غير محصنه تازيانه بزنند، و در محصنه سنگسار كنند.
در پاسخ می گویيم: مسئله نسخ، نه از سنخ تناقض گویى است، و نه از قبيل اختلاف در نظريه و حكم؛ بلكه نسخ ناشى از اختلاف در مصداق است. به اين معنا كه يك مصداق، روزى با حكمى انطباق دارد، چون مصلحت آن حكم در آن مصداق وجود دارد، و روزى ديگر با آن حكم انطباق ندارد، براى اين كه مصلحت قبلی اش، به مصلحت ديگر مبدّل شده، كه قهرا حكمى ديگر را ايجاب مى كند.
و نيز در آغاز دعوت اسلام ، و ضعف حكومتش ، مصلحت در اين بود كه اگر يهوديان در صدد برآمدند مسلمانان را از دين برگردانند، مسلمانان بروى خود نياورده ، و جرم ايشانرا نديده بگيرند، ولى بعد از آنكه اسلام نيرو پيدا كرد، اين مصلحت جاى خود را بمصلحتى ديگر داد، و آن جنگيدن و كشتن ، و يا جزيه گرفتن از آنان بود.
 
و اتفاقا در هر دو مسئله آيه قرآن طورى نازل شده كه هر خواننده مى فهمد حكم در آيه بزودى منسوخ ميشود، و مصلحت آن حكم دائمى نيست ، بلكه موقت است ، درباره مسئله اولى مى فرمايد: «'''و اللاتى ياتين الفاحشه من نساءكم ، فاستشهدوا عليهن اربعه منكم ، فان شهدوا، فامسكوهن فى البيوت ، حتى يتوفيهن الموت ، او يجعل اللّه لهن سبيلا'''» و آن زنان از شما كه مرتكب زنا ميشوند، از چهار نفر گواهى بخواهيد، اگر شهادت دادند، ايشانرا در خانه ها زندانى كنيد، تا مرگ ايشانرا ببرد، و يا خداوند راهى براى آنان معين كند)، كه جمله اخير بخوبى مى فهماند: كه حكم زندانى كردن موقت است ، پس اين حكم تازيانه و سنگسار، از باب تناقض گوئى نيست .
مثلا در آغاز دعوت اسلام - كه اكثر خانواده ها مبتلا به زنا بودند - مصلحت در اين بود كه براى جلوگيرى از زناى زنان، ايشان را در خانه ها زندانى كنند؛ ولى بعد از گسترش اسلام و قدرت يافتن حكومتش، آن مصلحت جاى خود را به اين داد كه: در زناى غيرمحصنه تازيانه بزنند و در محصنه، سنگسار كنند.
و در خصوص مسئله دوم مى فرمايد: «'''ود كثير من اهل الكتاب ، لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ، من بعد ما تبين لهم الحق ، فاعفوا و اصفحوا، حتى ياتى اللّه بامره '''»، بسيارى از اهل كتاب دوست دارند بلكه بتوانند شما را از دين بسوى كفر برگردانند، و حسادت درونيشان ايشانرا وادار ميكند كه با وجود روشن شدن حق اين چنين بر خلاف حق عمل كنند، پس شما صرفنظر كنيد، و به بخشيد، تا خداوند دستورش را بفرستد)، كه جمله اخير دليل قاطعى است بر اينكه مصلحت عفو و بخشش موقتى است ، نه دائمى .
 
و نيز در آغاز دعوت اسلام و ضعف حكومتش، مصلحت در اين بود كه اگر يهوديان در صدد برآمدند مسلمانان را از دين برگردانند، مسلمانان به روى خود نياورده، و جرم ايشان را نديده بگيرند. ولى بعد از آن كه اسلام نيرو پيدا كرد، اين مصلحت جاى خود را به مصلحتى ديگر داد و آن، جنگيدن و كشتن، و يا جزيه گرفتن از آنان بود.
 
و اتفاقا در هر دو مسئله، آيه قرآن طورى نازل شده كه هر خواننده مى فهمد حكم در آيه به زودى منسوخ می شود و مصلحت آن، حكم دائمى نيست، بلكه موقت است. درباره مسئله اوّلى مى فرمايد: «'''و اللّاتى يأتين الفاحشة من نساءكم، فاستشهدوا عليهنّ أربعة منكم، فإن شهدوا، فأمسكوهنّ فى البيوت، حتّى يتوفّيهنّ الموت، أو يجعل اللّه لهنّ سبيلا'''»: (و آن زنان از شما كه مرتكب زنا می شوند، از چهار نفر گواهى بخواهيد. اگر شهادت دادند، ايشان را در خانه ها زندانى كنيد، تا مرگ ايشان را ببرد، و يا خداوند راهى براى آنان معيّن كند)، كه جمله اخير به خوبى مى فهماند كه: حكم زندانى كردن موقّت است. پس اين حكم تازيانه و سنگسار، از باب تناقض گویى نيست.
 
و در خصوص مسئله دوّم مى فرمايد: «'''ودّ كثير من أهل الكتاب، لو يردّونكم من بعد إيمانكم كفّارا حسدا من عند أنفسهم، من بعد ما تبيّن لهم الحقّ، فاعفوا و اصفحوا، حتّى يأتى اللّه بأمره'''»: (بسيارى از اهل كتاب دوست دارند بلكه بتوانند شما را از دين به سوى كفر برگردانند، و حسادت درونی شان، ايشان را وادار می كند كه با وجود روشن شدن حق، اين چنين بر خلاف حق عمل كنند. پس شما صرفنظر كنيد، و ببخشيد، تا خداوند دستورش را بفرستد)، كه جمله اخير دليل قاطعى است بر اين كه مصلحت عفو و بخشش موقتى است، نه دائمى.
<span id='link125'><span>
<span id='link125'><span>
==تحدى قرآن به بلاغت ==
 
==تحدّى قرآن به بلاغت ==
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۷ </center>
يكى ديگر از جهات اعجاز كه قرآن كريم بشر را با آن تحدى كرده ، يعنى فرموده : اگر در آسمانى بودن اين كتاب شك داريد، نظير آنرا بياوريد، مسئله بلاغت قرآن است ، و در اين باره فرموده : «'''ام يقولون افتريه ، قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ، فان لم يستجيبوا لكم ، فاعلموا انما انزل بعلم اللّه ، و ان لا اله الا هو، فهل انتم مسلمون '''»؟ و يا ميگويند: اين قرآن را وى بخدا افتراء بسته ، بگو اگر چنين چيزى ممكن است ، شما هم ده سوره مثل آنرا بخدا افتراء ببنديد، و حتى غير خدا هر كسى را هم كه ميتوانيد بكمك بطلبيد، اگر راست ميگوئيد، و اما اگر نتوانستيد اين پيشنهاد را عملى كنيد، پس بايد بدانيد كه اين كتاب بعلم خدا نازل شده ، و اينكه معبودى جز او نيست ، پس آيا باز هم تسليم نميشويد؟!، و نيز فرموده : «'''ام يقولون : افتريه ، قل فاتوا بسوره مثله ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ، ان كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و لما ياتهم تاءويله '''»، و يا ميگويند: قرآنرا بدروغ بخدا نسبت داده ، بگو: اگر راست ميگوئيد، يك سوره مثل آن بياوريد، و هر كسى را هم كه ميتوانيد بكمك دعوت كنيد، لكن اينها بهانه است ، حقيقت مطلب اين استكه چيزيرا كه احاطه علمى بدان ندارند، و هنوز بتاءويلش دست نيافته اند، تكذيب مى كنند).
يكى ديگر از جهات اعجاز كه قرآن كريم بشر را با آن تحدّى كرده، يعنى فرموده: «اگر در آسمانى بودن اين كتاب شك داريد، نظير آن را بياوريد»؛ مسئله بلاغت قرآن است ، و در اين باره فرموده: «'''آم يقولون افتريه، قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه إن كنتم صادقين، فإن لم يستجيبوا لكم، فاعلموا أنّما أنزل بعلم اللّه، و أن لا إله إلّا هو، فهل أنتم مسلمون'''»؟  
اين دو آيه مكى هستند، و در آنها بنظم و بلاغت قرآن تحدى شده ، چون تنها بهره اى كه عرب آنروز از علم و فرهنگ داشت ، و حقا هم متخصص در آن بود، همين مسئله سخندانى ، و بلاغت بود، چه ، تاريخ ، هيچ ترديدى نكرده ، در اينكه عرب خالص آنروز، (يعنى قبل از آنكه زبانش در اثر اختلاط با اقوام ديگر اصالت خود را از دست بدهد)، در بلاغت بحدى رسيده بود، كه تاريخ چنان بلاغتى را از هيچ قوم و ملتى ، قبل از ايشان و بعد از ايشان ، و حتى از اقواميكه بر آنان آقائى و حكومت مى كردند، سراغ نداده ، و در اين فن بحدى پيش رفته بودند، كه پاى احدى از اقوام بدان جا نرسيده بود، و هيچ قوم و ملتى كمال بيان و جزالت نظم ، و وفاء لفظ، و رعايت مقام ، و سهولت منطق ايشانرا نداشت .
 
از سوى ديگر قرآن كريم ، عرب متعصب و غيرتى را بشديدترين و تكان دهنده ترين بيان تحدى كرده ، با اينكه همه ميدانيم عرب آنقدر غيرتى و متعصب است ، كه بهيچ وجه حاضر نيست براى كسى و در برابر كار كسى خضوع كند، و احدى در اين مطلب ترديد ندارد.
و يا می گويند: اين قرآن را وى به خدا افترا بسته، بگو اگر چنين چيزى ممكن است، شما هم ده سوره مثل آن را به خدا افترا ببنديد و حتى غير خدا، هر كسى را هم كه می توانيد به كمك بطلبيد، اگر راست می گویيد. و اما اگر نتوانستيد اين پيشنهاد را عملى كنيد، پس بايد بدانيد كه اين كتاب به علم خدا نازل شده، و اين كه معبودى جز او نيست. پس آيا باز هم تسليم نمی شويد؟!،  
 
و نيز فرموده: «'''أم يقولون : افتريه ، قل فأتوا بسورة مثله، وادعوا من استطعتم من دون اللّه، إن كنتم صادقين، بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه، و لمّا يأتهم تأويله'''»: و يا می گويند: قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده، بگو: اگر راست می گویيد، يك سوره مثل آن بياوريد، و هر كسى را هم كه می توانيد به كمك دعوت كنيد، لكن اين ها بهانه است، حقيقت مطلب اين است كه چيزی را كه احاطه علمى بدان ندارند، و هنوز بتأويلش دست نيافته اند، تكذيب مى كنند.
 
اين دو آيه مكّى هستند، و در آن ها به نظم و بلاغت قرآن تحدّى شده. چون تنها بهره اى كه عرب آن روز از علم و فرهنگ داشت، و حقّا هم متخصص در آن بود، همين مسئله سخندانى و بلاغت بود. چه، تاريخ هيچ ترديدى نكرده در اين كه عرب خالص آن روز، (يعنى قبل از آن كه زبانش در اثر اختلاط با اقوام ديگر، اصالت خود را از دست بدهد)، در بلاغت به حدّى رسيده بود، كه تاريخ چنان بلاغتى را از هيچ قوم و ملتى، قبل از ايشان و بعد از ايشان، و حتى از اقوامی كه بر آنان آقایى و حكومت مى كردند، سراغ نداده، و در اين فن به حدّى پيش رفته بودند، كه پاى احدى از اقوام بدان جا نرسيده بود، و هيچ قوم و ملتى كمال بيان و جزالت نظم، و وفاء لفظ، و رعايت مقام، و سهولت منطق ايشان را نداشت.
 
از سوى ديگر قرآن كريم، عرب متعصّب و غيرتى را به شديدترين و تكان دهنده ترين بيان تحدّى كرده، با اين كه همه می دانيم عرب، آن قدر غيرتى و متعصّب است، كه به هيچ وجه حاضر نيست براى كسى و در برابر كار كسى خضوع كند، و احدى در اين مطلب ترديد ندارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۸ </center>
و نيز از سوئى ديگر، اين تحدى قرآن يكبار، و دو بار نبوده ، كه عرب آنرا فراموش كند، بلكه در مدتى طولانى انجام شد، و در اين مدت عرب آنچنانى ، براى تسكين حميت و غيرت خود نتوانست هيچ كارى صورت دهد، و اين دعوت قرآنرا جز با شانه خالى كردن ، و اظهار عجز بيشتر پاسخى ندادند، و جز گريختن ، و خود پنهان كردن ، عكس العملى نشان ندادند، همچنانكه خود قرآن در اين باره مى فرمايد: «'''الا انهم يثنون صدورهم ، ليستخفوا منه ، الا حين يستغشون ثيابهم ، يعلم ما يسرون و ما يعلنون '''»، متوجه باشيد، كه ايشان شانه خالى مى كنند، تا آرام آرام خود را بيرون كشيده ، پنهان كنند، بايد بدانند كه در همان حاليكه لباس خود بر سر مى افكنند، كه كسى ايشانرا نشناسد، خدا ميداند كه چه اظهار مى كنند، و چه پنهان ميدارند).
و نيز از سویى ديگر، اين تحدّى قرآن، يك بار و دو بار نبوده كه عرب آن را فراموش كند، بلكه در مدتى طولانى انجام شد، و در اين مدت عرب آن چنانى، براى تسكين حميّت و غيرت خود نتوانست هيچ كارى صورت دهد، و اين دعوت قرآن را جز با شانه خالى كردن و اظهار عجز بيشتر پاسخى ندادند، و جز گريختن و خود پنهان كردن، عكس العملى نشان ندادند. همچنان كه خود قرآن در اين باره مى فرمايد:  
 
«'''ألا إنّهم يثنون صدورهم، ليستخفوا منه، ألا حين يستغشون ثيابهم، يعلم ما يسرّون و ما يعلنون'''»: متوجه باشيد، كه ايشان شانه خالى مى كنند، تا آرام آرام خود را بيرون كشيده، پنهان كنند. بايد بدانند كه در همان حالی كه لباس خود بر سر مى افكنند، كه كسى ايشان را نشناسد، خدا می داند كه چه اظهار مى كنند، و چه پنهان می دارند).
<span id='link126'><span>
<span id='link126'><span>
==نمونه هائى از معارضاتى كه با قرآن شده ==
 
از طول مدت اين تحدى ، در عصر نزولش كه بگذريم ، در مدت چهارده قرن هم كه از عمر نزول قرآن گذشته ، كسى نتوانسته كتابى نظير آن بياورد، و حد اقل كسى اين معنا را در خور قدرت خود نديده ، و اگر هم كسى در اين صدد بر آمده ، خود را رسوا و مفتضح ساخته .
==نمونه هایى از معارضاتى كه با قرآن شده ==
تاريخ ، بعضى از اين معارضات و مناقشات را ضبط كرده ، مثلا يكى از كسانيكه با قرآن معارضه كرده اند، مسيلمه كذاب بوده ، كه در مقام معارضه با سوره فيل بر آمده ، و تاريخ سخنانش را ضبط كرده ، كه گفته است : «'''الفيل ، ما الفيل ، و ما ادريك ما الفيل ، له ذنب و بيل ، و خرطوم طويل '''»، فيل چيست فيل ، و چه ميدانى كه چيست فيل ، دمى دارد سخت و وبيل ، و خرطومى طويل ).
از طول مدت اين تحدّى در عصر نزولش كه بگذريم، در مدت چهارده قرن هم كه از عمر نزول قرآن گذشته، كسى نتوانسته كتابى نظير آن بياورد، و حدّاقل كسى اين معنا را در خور قدرت خود نديده، و اگر هم كسى در اين صدد بر آمده، خود را رسوا و مفتضح ساخته.
و در كلاميكه خطاب به سجاح (زنى كه دعوى پيغمبرى مى كرد) گفته : «'''فنولجه فيكن ايلاجا، و نخرجه منكن اخراجا'''»، آنرا در شما زنان فرو مى كنيم ، چه فرو كردنى ، و سپس بيرون مى آوريم ، چه بيرون كردنى )، حال شما خواننده عزيز خودت در اين هذيانها دقت كن ، و عبرت بگيرد.
 
بعضى از نصارى كه خواسته است با سوره فاتحه (سرشار از معارف ) معارضه كند، چنين گفته : ((الحمد للرحمان ، رب الاكوان ، الملك الديان لك العباده ، و بك المستعان ، اهدنا صراط الايمان ، سپاس براى رحمان ، پروردگار كون ها، و پادشاه دين ساز، عبادت تو را باد، و استعانت بتو، ما را بسوى صراط ايمان هدايت فرما) و از اين قبيل رطب و يابس هاى ديگر.
تاريخ، بعضى از اين معارضات و مناقشات را ضبط كرده. مثلا يكى از كسانی كه با قرآن معارضه كرده اند، مسيلمه كذاب بوده، كه در مقام معارضه با سوره فيل بر آمده، و تاريخ سخنانش را ضبط كرده، كه گفته است: «'''الفيل، ما الفيل، و ما ادريك ما الفيل، له ذنب وبيل، و خرطوم طويل'''»: (فيل چيست فيل، و چه می دانى كه چيست فيل، دمى دارد سخت و وبيل، و خرطومى طويل).
 
و در كلامی كه خطاب به سجاح (زنى كه دعوى پيغمبرى مى كرد) گفته: «'''فَنُولِجُهُ فيكُنَّ إيلاجا، و نُخرِجُهُ مِنكُنَّ إخرَاجا'''»: آن را در شما زنان فرو مى كنيم، چه فرو كردنى، و سپس بيرون مى آوريم، چه بيرون كردنى). حال شما خواننده عزيز خودت در اين هذيان ها دقت كن، و عبرت بگير.
 
بعضى از نصارا - كه خواسته است با سوره فاتحه (سرشار از معارف) معارضه كند - چنين گفته: «الحمد للرّحمان، ربّ الأكوان، الملك الدّيان لك العبادة و بك المستعان، إهدنا صراط الإيمان»: سپاس براى رحمان، پروردگار كون ها، و پادشاه دين ساز، عبادت تو را باد، و استعانت به تو، ما را به سوى صراط ايمان هدايت فرما؛ و از اين قبيل رطب و يابس هاى ديگر.
<span id='link127'><span>
<span id='link127'><span>
==دو شبهه پيرامون اعجاز بلاغت قرآن ==
==دو شبهه پيرامون اعجاز بلاغت قرآن ==
حال ممكن است بگوئى : اصلا معناى معجزه بودن كلام را نفهميدم ، براى اينكه كلام ساخته قريحه خود انسان است ، چطور ممكن است از قريحه انسان چيزى ترشح كند، كه خود انسان از درك آن عاجز بماند؟ و براى خود او معجزه باشد؟ با اينكه فاعل ، اقواى از فعل خويش ، و منشاء اثر، محيط باثر خويش است ، و بعبارتى ديگر، اين انسان بود كه كلمات را براى معانى وضع كرد، و قرار گذاشت كه فلان كلمه بمعناى فلان چيز باشد، تا باين وسيله انسان اجتماعى بتواند مقاصد خود را بديگران تفهيم نموده ، و مقاصد ديگرانرا بفهمد.
حال ممكن است بگویى: اصلا معناى معجزه بودن كلام را نفهميدم، براى اين كه كلام ساخته قريحه خود انسان است، چطور ممكن است از قريحه انسان چيزى ترشح كند، كه خود انسان از درك آن عاجز بماند و براى خود او معجزه باشد؟ با اين كه فاعل، اقواى از فعل خويش، و منشأ اثر، محيط به اثر خويش است. و به عبارتى ديگر: اين انسان بود كه كلمات را براى معانى وضع كرد، و قرار گذاشت كه فلان كلمه به معناى فلان چيز باشد، تا باين وسيله انسان اجتماعى بتواند مقاصد خود را به ديگران تفهيم نموده، و مقاصد ديگران را بفهمد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۹ </center>
پس خاصه كشف از معنا در لفظ، خاصه ايست قراردادى ، و اعتبارى ، كه انسان اين خاصه را بان داده ، و محال است در الفاظ نوعى از كشف پيدا شود، كه قريحه خود انسان بدان احاطه نيابد، و بفرضى كه چنين كشفى در الفاظ پيدا شود، يعنى لفظى كه خود بشر قرار داده ، در برابر معنائى معين ، معناى ديگرى را كشف كند، كه فهم و قريحه بشر از درك آن عاجز باشد، اين گونه كشف را ديگر كشف لفظى نميگويند، و نبايد آنرا دلالت لفظ ناميد.
پس خاصه كشف از معنا در لفظ، خاصه ای است قراردادى و اعتبارى، كه انسان اين خاصه را به آن داده، و محال است در الفاظ نوعى از كشف پيدا شود، كه قريحه خود انسان بدان احاطه نيابد. و به فرضى كه چنين كشفى در الفاظ پيدا شود، يعنى لفظى كه خود بشر قرار داده، در برابر معنایى معيّن، معناى ديگرى را كشف كند كه فهم و قريحه بشر از درك آن عاجز باشد، اين گونه كشف را ديگر كشف لفظى نمی گويند، و نبايد آن را دلالت لفظ ناميد.
علاوه بر اينكه اگر فرض كنيم كه در تركيب يك كلام ، اعمال قدرتى شود، كه بشر نتواند آنطور كلام را تركيب كند، معنايش اين استكه هر معنا از معانى كه بخواهد در قالب لفظ در آيد، بچند قالب ميتواند در آيد، كه بعضى از قالب ها ناقص ، و بعضى كامل ، و بعضى كاملتر است ، و همچنين بعضى خالى از بلاغت ، و بعضى بليغ و بعضى بليغ ‌تر، آنوقت در ميان اين چند قالب ، يكى كه از هر حيث از ساير قالبها عالى تر است ، بطوريكه بشر نميتواند مقصود خود را در چنان قالبى در آورد، آنرا معجزه بدانيم .
 
و لازمه چنين چيزى اين است كه هر معنا و مقصودى كه فرض شود، چند قالب غير معجزآسا دارد، و يك قالب معجزآسا، با اينكه قرآن كريم در بسيارى از موارد يك معنا را بچند قالب در آورده ، و مخصوصا اين تفنن در عبارت در داستانها بخوبى بچشم ميخورد، و چيزى نيست كه بشود انكار كرد، و اگر بنا بدعوى شما، ظاهر آيات قرآن معجزه باشد، بايد يك مفاد، و يك معنا، و يا بگو يك مقصود، چند قالب معجزآسا داشته باشد.
علاوه بر اين كه اگر فرض كنيم كه در تركيب يك كلام، اعمال قدرتى شود كه بشر نتواند آن طور كلام را تركيب كند، معنايش اين است كه هر معنا از معانى كه بخواهد در قالب لفظ در آيد، به چند قالب می تواند در آيد، كه بعضى از قالب ها ناقص و بعضى كامل، و بعضى كاملتر است. و همچنين بعضى خالى از بلاغت، و بعضى بليغ و بعضى بليغ ‌تر. آن وقت در ميان اين چند قالب، يكى كه از هر حيث از ساير قالب ها عالى تر است، به طوری كه بشر نمی تواند مقصود خود را در چنان قالبى در آورد، آن را معجزه بدانيم.
 
و لازمۀ چنين چيزى اين است كه: هر معنا و مقصودى كه فرض شود، چند قالب غير معجزآسا دارد و يك قالب معجزآسا، با اين كه قرآن كريم در بسيارى از موارد يك معنا را به چند قالب در آورده، و مخصوصا اين تفنّن در عبارت، در داستان ها به خوبى به چشم می خورد، و چيزى نيست كه بشود انكار كرد. و اگر بنا به دعوى شما، ظاهر آيات قرآن معجزه باشد، بايد يك مفاد و يك معنا، و يا بگو يك مقصود، چند قالب معجزآسا داشته باشد.
 
اعتقاد به «'''صرف '''» درباره معجزه بودن قرآن
اعتقاد به «'''صرف '''» درباره معجزه بودن قرآن
در جواب ميگوئيم : قبل از آنكه جواب از شبهه را بدهيم مقدمتا توجه بفرمائيد كه ، اين دو شبهه و نظائر آن ، همان چيزيست كه جمعى از اهل دانش را وادار كرده ، كه در باب اعجاز قرآن در بلاغتش ، معتقد بصرف شوند، يعنى بگويند: درست است كه بحكم آيات تحدى ، آوردن مثل قرآن يا چند سوره اى از آن ، و يا يك سوره از آن ، براى بشر محال است ، بشهادت اينكه دشمنان دين ، در اين چند قرن ، نتوانستند دست بچنين اقدامى بزنند، و لكن اين از آن جهت نيست كه طرز تركيب بندى كلمات فى نفسه امرى محال باشد و خارج از قدرت بشر بوده باشد، چون مى بينيم كه تركيب بندى جملات آن ، نظير تركيب و نظم و جمله بندى هائى است كه براى بشر ممكن است .
 
بلكه از اين جهت بوده ، كه خداى سبحان نگذاشته دشمنان دينش دست بچنين اقدامى بزنند، باين معنا كه با اراده الهيه خود، كه حاكم بر همه عالم ، و از آن جمله بر دلهاى بشر است ، تصميم بر چنين امرى را از دلهاى بشر گرفته ، و بمنظور حفظ معجزه ، و نشانه نبوت ، و نگهدارى پاس حرمت رسالت ، هر وقت بشر ميخواسته در مقام معارضه با قرآن برآيد، او تصميم وى را شل مى كرده ، و در آخر منصرفش ميساخته .
در جواب می گویيم: قبل از آن كه جواب از شبهه را بدهيم، مقدمتا توجه بفرمایيد كه اين دو شبهه و نظایر آن، همان چيزی است كه جمعى از اهل دانش را وادار كرده كه در باب اعجاز قرآن در بلاغتش، معتقد به صرف شوند. يعنى بگويند: درست است كه به حكم آيات تحدّى، آوردن مثل قرآن يا چند سوره اى از آن، و يا يك سوره از آن، براى بشر محال است، به شهادت اين كه دشمنان دين در اين چند قرن، نتوانستند به چنين اقدامى دست بزنند؛ ولكن اين از آن جهت نيست كه طرز تركيب بندى كلمات فى نفسه امرى محال و خارج از قدرت بشر بوده باشد.
 
چون مى بينيم كه تركيب بندى جملات آن، نظير تركيب و نظم و جمله بندى هایى است كه براى بشر ممكن است؛ بلكه از اين جهت بوده كه خداى سبحان، نگذاشته دشمنان دينش دست به چنين اقدامى بزنند. به اين معنا كه با اراده الهيّه خود، كه حاكم بر همه عالم و از آن جمله بر دل هاى بشر است، تصميم بر چنين امرى را از دل هاى بشر گرفته، و به منظور حفظ معجزه و نشانه نبوّت، و نگهدارى پاس حرمت رسالت، هر وقت بشر می خواسته در مقام معارضه با قرآن برآيد، او تصميم وى را شل مى كرده، و در آخر منصرفش می ساخته است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۰ </center>
<span id='link129'><span>
<span id='link129'><span>
==نادرستى اعتقاد به صرف ==
==نادرستى اعتقاد به صرف ==
ولى اين حرف فاسد و نادرست است ، و با آيات تحدى هيچ قابل انطباق نيست ، چون ظاهر آيات تحدى ، مانند آيه «'''قل فاتوا بعشرسور مثله مفتريات ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ، ان كنتم صادقين ، فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم اللّه '''»، اين است كه خود بشر نمى تواند چنين قالبى بسازد، نه اينكه خدا نمى گذارد، زيرا جمله آخرى آيه كه مى فرمايد: «'''فاعلموا انما انزل بعلم اللّه '''»، ظاهر در اين است كه استدلال به تحدى استدلال بر اين است كه قرآن از ناحيه خدا نازل شد، نه اينكه رسولخدا (ص ) آنرااز خود تراشيده باشد، و نيز بر اين است كه قرآن بعلم خدا نازل شده ، نه بانزال شيطانها، همچنانكه در آن آيه ديگر مى فرمايد: «'''ام يقولون تقوله ، بل لا يومنون ، فلياتوا بحديث مثله '''»، ان كانوا صادقين ، و يا ميگويند قرآن را خود او بهم بافته ، بلكه چنين نيست ، ايشان ايمان ندارند، نه اينكه قرآن از ناحيه خدا نيامده باشد، اگر جز اين است ، و راست ميگويند، خود آنان نيز، يك داستان مثل آن بياورند)، و نيز مى فرمايد: «'''و ما تنزلت به الشياطين ، و ما ينبغى لهم ، و ما يستطيعون ، انهم عن السمع لمعزولون '''»، بوسيله شيطانها نازل نشده ، چون نه شيطان ها سزاوار چنين كارى هستند، و نه مى توانند بكنند، چون آنها از شنيدن اسرار آسمان ها رانده شده اند).
ولى اين حرف فاسد و نادرست است، و با آيات تحدّى هيچ قابل انطباق نيست. چون ظاهر آيات تحدّى، مانند آيه: «'''قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه، إن كنتم صادقين، فإن لم يستجيبوا لكم فاعلموا أنّما أنزل بعلم اللّه'''» اين است كه خود بشر نمى تواند چنين قالبى بسازد. نه اين كه خدا نمى گذارد. زيرا جملۀ آخرى آيه كه مى فرمايد: «'''فاعلموا أنّما أنزل بعلم اللّه'''»، ظاهر در اين است كه استدلال به تحدّى، استدلال بر اين است كه قرآن از ناحيه خدا نازل شد، نه اين كه رسول خدا(ص) آن رااز خود تراشيده باشد.
و صرفى كه آقايان مى گويند تنها دلالت دارد بر اينكه رسالت خاتم الانبياء صلوات اللّه عليه صادق است ، بخاطر معجزه صرف ، و اينكه خدا كه زمام دل ها دست او است ، تاكنون نگذاشته كه دلها بر آوردن كتابى چون قرآن تصميم بگيرند، و اما بر اين معنا دلالت ندارد، كه قرآن كلام خداست ، و از ناحيه او نازل شده .
 
و نيز بر اين است كه قرآن به علم خدا نازل شده، نه به انزال شيطان ها. همچنان كه در آن آيه ديگر مى فرمايد: «'''أم يقولون تقوّله، بل لا يؤمنون، فليأتوا بحديث مثله'''»، إن كانوا صادقين: (و يا می گويند قرآن را خود او به هم بافته، بلكه چنين نيست، ايشان ايمان ندارند؛ نه اين كه قرآن از ناحيه خدا نيامده باشد. اگر جز اين است، و راست می گويند، خود آنان نيز، يك داستان مثل آن بياورند).
 
و نيز مى فرمايد: «'''و ما تنزّلت به الشياطين و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون، إنّهم عن السمع لمعزولون'''»: (به وسيله شيطان ها نازل نشده، چون نه شيطان ها سزاوار چنين كارى هستند و نه مى توانند بكنند، چون آن ها از شنيدن اسرار آسمان ها رانده شده اند).
 
و صرفى كه آقايان مى گويند، تنها دلالت دارد بر اين كه رسالت خاتم الانبياء «صلوات اللّه عليه» صادق است، به خاطر معجزه صرف، و اين كه خدا كه زمام دل ها دست اوست، تاكنون نگذاشته كه دل ها بر آوردن كتابى چون قرآن تصميم بگيرند؛ و امّا بر اين معنا دلالت ندارد، كه قرآن كلام خداست، و از ناحيه او نازل شده.
<span id='link130'><span>
<span id='link130'><span>
==آياتى از قرآن كريم كه ظهور در خلاف اعتماد بر صرف دارد ==
==آياتى از قرآن كريم كه ظهور در خلاف اعتماد بر صرف دارد ==
نظير آيات بالا آيه : «'''قل فاتوا بسوره مثله ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و لما ياتهم تاءويله '''»، است ، كه ترجمه اش گذشت ، و ديديم كه ظاهر در اين معنا بود كه آنچه باعث شده آوردن مثل قرآن را بر بشر: فرد فرد بشر، و دسته جمعى آنان ، محال نموده ، و قدرتش را بر اين كار نارسا بسازد، اين بوده كه قرآن مشتمل بر تاءويلى است ، كه چون بشر احاطه بان نداشته ، آنرا تكذيب كرده ، و از آوردن نظيرش نيز عاجز مانده ، چون تا كسى چيزى را درك نكند، نمى تواند مثل آنرا بياورد، چون جز خدا كسى علمى بان ندارد، لا جرم احدى نمى تواند بمعارضه خدا برخيزد، نه اينكه خداى سبحان دلهاى بشر را از آوردن مثل قرآن منصرف كرده باشد، بطوريكه اگر منصرف نكرده بود، مى توانستند بياورند.
نظير آيات بالا آيه: «'''قل فأتوا بسورة مثله، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه إن كنتم صادقين، بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه، و لمّا يأتهم تأويله'''» است، كه ترجمه اش گذشت. و ديديم كه ظاهر در اين معنا بود كه آنچه باعث شده آوردن مثل قرآن را بر بشر، فرد فرد بشر و دسته جمعى آنان، محال نموده، و قدرتش را بر اين كار نارسا بسازد، اين بوده كه قرآن مشتمل بر تأويلى است كه چون بشر به آن احاطه نداشته، آن را تكذيب كرده، و از آوردن نظيرش نيز عاجز مانده. چون تا كسى چيزى را درك نكند، نمى تواند مثل آن را بياورد، چون جز خدا كسى علمى بان ندارد، لاجرم احدى نمى تواند به معارضه خدا برخيزد. نه اين كه خداى سبحان، دل هاى بشر را از آوردن مثل قرآن منصرف كرده باشد، به طوری كه اگر منصرف نكرده بود، مى توانستند بياورند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۱ </center>
و نيز آيه : «'''افلا يتدبرون القرآن ، و لو كان من عند غير اللّه ، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا'''»، كه به نبودن اختلاف در قرآن تحدى كرده است ، چه ظاهرش اين است كه تنها چيزى كه بشر را عاجز از آوردن مثل قرآن كرده ، اين است كه خود قرآن ، يعنى الفاظ، و معانيش ، اين خصوصيت رادارد: كه اختلافى در آن نيست ، نه اينكه خداى تعالى دلها را از اينكه در مقام پيدا كردن اختلافهاى آن برآيند منصرف نموده باشد، بطوريكه اگر اين صرف نبود، اختلاف در آن پيدا ميكردند، پس اينكه جمعى از مفسرين ، اعجاز قرآن را از راه صرف ، و تصرف در دلها معجزه دانسته اند، حرف صحيحى نزده اند، و نبايد بدان اعتناء كرد.
و نيز آيه: «'''أفلا يتدبّرون القرآن، و لو كان من عند غير اللّه، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا'''»، كه به نبودن اختلاف در قرآن تحدّى كرده است. چه، ظاهرش اين است كه تنها چيزى كه بشر را از آوردن مثل قرآن عاجز كرده، اين است كه خود قرآن، يعنى الفاظ و معانيش، اين خصوصيت رادارد كه: اختلافى در آن نيست، نه اين كه خداى تعالى، دل ها را از اين كه در مقام پيدا كردن اختلاف هاى آن برآيند، منصرف نموده باشد، به طوری كه اگر اين صرف نبود، اختلاف در آن پيدا می كردند.
 
پس اين كه جمعى از مفسّرين، اعجاز قرآن را از راه «صرف و تصرّف در دل ها» معجزه دانسته اند، حرف صحيحى نزده اند و نبايد بدان اعتنا كرد.
<span id='link131'><span>
<span id='link131'><span>
==پاسخ به دو شبهه ياد شده و توضيح اينكه چگونه بلاغت قرآن معجزه است ==
 
بعد از آنكه اين مقدمه روشن شد، اينك در پاسخ از اصل شبهه هاى دوگانه مى گوئيم : اينكه گفتيد: معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است ، چون مستلزم آنست كه ، انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود، جواب ميگوئيم : كه آنچه از كلام مستند بقريحه آدمى است ، اين مقدار است كه طورى كلام را تركيب كنيم ، كه از معناى درونى ما كشف كند، و اما تركيب آن ، و چيدن و نظم كلماتش ، بطوريكه علاوه بر كشف از معنا، جمال معنا را هم حكايت كند، و معنا را بعين همان هيئتى كه در ذهن دارد، بذهن شنونده منتقل بسازد، و يا نسازد، و عين آن معنا كه در ذهن گوينده است ، بشنونده نشان بدهد، و يا ندهد، و نيز خود گوينده ، معنا را طورى در ذهن خود تنظيم كرده ، و صورت علميه اش را رديف كرده باشد، كه در تمامى روابطش ، و مقدماتش ، و مقارناتش ، و لوا حق آن ، مطابق واقع باشد، و يا نباشد، يا در بيشتر آنها مطابق باشد، يا در بعضى از آنها مطابق ، و در بعضى مخالف باشد، و يا در هيچيك از آنها رعايت واقع نشده باشد، امورى است كه ربطى بوضع الفاظ ندارد بلكه مربوط بمقدار مهارت گوينده در فن بيان ، و هنر بلاغت است ، و اين مهارت هم مولود قريحه ايست كه بعضى براى اينكار دارند، و يكنوع لطافت ذهنى است ، كه بصاحب ذهن اجازه مى دهد كلمات و ادوات لفظى را به بهترين وضع رديف كند، و نيروى ذهنى او را بان جريانيكه مى خواهد در قالب لفظ در آورد، احاطه مى دهد بطوريكه الفاظ تمامى اطراف و جوانب آن ، و لوازم و متعلقات آن جريان را حكايت كند.
==پاسخ به دو شبهه ياد شده و توضيح اين كه چگونه بلاغت قرآن معجزه است ==
پس در باب فصاحت و بلاغت ، سه جهت هست ، كه ممكن است هر سه در كلامى جمع بشود، و ممكن است در خارج ، از يكديگر جدا شوند.
بعد از آن كه اين مقدمه روشن شد، اينك در پاسخ از اصل شبهه هاى دوگانه مى گویيم: اين كه گفتيد: «معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است، چون مستلزم آن است كه انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود»، جواب می گویيم كه:  
۱ ممكن است يك انسان آنقدر بواژه هاى زبانى تسلط داشته باشد، كه حتى يك لغت از آن زبان برايش ناشناخته و نامفهوم نباشد، و لكن همين شخص كه خود يك لغت نامه متحرك است ، نتواند با آن زبان و لغت حرف بزند.  
 
آنچه از كلام مستند به قريحه آدمى است، اين مقدار است كه طورى كلام را تركيب كنيم كه از معناى درونى ما كشف كند. و امّا تركيب آن و چيدن و نظم كلماتش، به طوری كه علاوه بر كشف از معنا، جمال معنا را هم حكايت كند، و معنا را به عين همان هيأتى كه در ذهن دارد، به ذهن شنونده منتقل بسازد و يا نسازد، و عين آن معنا كه در ذهن گوينده است، به شنونده نشان بدهد و يا ندهد، و نيز خود گوينده، معنا را طورى در ذهن خود تنظيم كرده، و صورت علميه اش را رديف كرده باشد كه در تمامى روابطش و مقدماتش و مقارناتش، و لواحق آن، مطابق واقع باشد و يا نباشد، يا در بيشتر آن ها مطابق باشد، يا در بعضى از آن ها مطابق و در بعضى مخالف باشد، و يا در هيچ يك از آن ها رعايت واقع نشده باشد؛ امورى است كه ربطى به وضع الفاظ ندارد، بلكه مربوط به مقدار مهارت گوينده در فنّ بيان و هنر بلاغت است، و اين مهارت هم مولود قريحه ای است كه بعضى براى اين كار دارند، و يك نوع لطافت ذهنى است، كه به صاحب ذهن اجازه مى دهد كلمات و ادوات لفظى را به بهترين وضع رديف كند، و نيروى ذهنى او را به آن جريانی كه مى خواهد در قالب لفظ در آورد، احاطه مى دهد، به طوری كه الفاظ تمامى اطراف و جوانب آن، و لوازم و متعلّقات آن جريان را حكايت كند.
 
پس در باب فصاحت و بلاغت، سه جهت هست كه ممكن است هر سه در كلامى جمع بشود، و ممكن است در خارج، از يكديگر جدا شوند:
 
۱ - ممكن است يك انسان آن قدر به واژه هاى زبانى تسلّط داشته باشد، كه حتّى يك لغت از آن زبان برايش ناشناخته و نامفهوم نباشد، ولكن همين شخص كه خود يك لغتنامه متحرّك است، نتواند با آن زبان و لغت حرف بزند.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۲ </center>
۲ و چه بسا مى شود كه انسانى ، نه تنها عالم بلغت هاى زبانى است ، بلكه مهارت سخنورى بان زبان را هم دارد، يعنى مى تواند خوب حرف بزند، اما حرف خوبى ندارد كه بزند، در نتيجه از سخن گفتن عاجز ميماند، نمى تواند سخنى بگويد، كه حافظ جهات معنا، و حاكى از جمال صورت آن معنا، آنطور كه هست ، باشد.
۲ - و چه بسا مى شود كه انسانى، نه تنها عالم به لغت هاى زبانى است، بلكه مهارت سخنورى به آن زبان را هم دارد. يعنى مى تواند خوب حرف بزند، اما حرف خوبى ندارد كه بزند. در نتيجه، از سخن گفتن عاجز می ماند. نمى تواند سخنى بگويد، كه حافظ جهات معنا، و حاكى از جمال صورت آن معنا، آن طور كه هست، باشد.
۳ و چه بسا كسى باشد كه هم آگاهى بواژه هاى يك زبان داشته باشد، و هم در يك سلسله از معارف و معلومات تبحر و تخصص داشته باشد، و لطف قريحه و رقت فطرى نيز داشته ، اما نتواند آنچه از معلومات دقيق كه در ذهن دارد، با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بريزد، در نتيجه از حكايت كردن آنچه در دل دارد، باز بماند، خودش از مشاهده جمال و منظره زيباى آن معنا لذت مى برد، اما نمى تواند معنا را بعين آن زيبائى و لطافت بذهن شنونده منتقل سازد.
 
و از اين امور سه گانه ، تنها اولى مربوط بوضع الفاظ است ، كه انسان با قريحه اجتماعى خود آنها را براى معانى كه در نظر گرفته وضع مى كند، و اما دومى و سومى ، ربطى بوضع الفاظ ندارد، بلكه مربوط بنوعى لطافت در قوه مدركه آدمى است .
۳ - و چه بسا كسى باشد كه هم آگاهى به واژه هاى يك زبان داشته باشد، و هم در يك سلسله از معارف و معلومات تبحّر و تخصص داشته باشد، و لطف قريحه و رقّت فطرى نيز داشته، اما نتواند آنچه از معلومات دقيق كه در ذهن دارد، با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بريزد. در نتيجه از حكايت كردن آنچه در دل دارد، باز بماند. خودش از مشاهده جمال و منظره زيباى آن معنا لذّت مى برد، امّا نمى تواند معنا را به عين آن زيبایى و لطافت به ذهن شنونده منتقل سازد.
 
و از اين امور سه گانه، تنها اوّلى مربوط به وضع الفاظ است، كه انسان با قريحه اجتماعى خود، آن ها را براى معانى كه در نظر گرفته وضع مى كند، و امّا دوّمى و سوّمى، ربطى به وضع الفاظ ندارد، بلكه مربوط به نوعى لطافت در قوّۀ مُدركه آدمى است.
<span id='link132'><span>
<span id='link132'><span>
==در محدوديت قوه مدركه انسان ==
 
و اين هم خيلى واضح است ، كه قوه مدركه آدمى محدود و مقدر است ، و نمى تواند بتمامى تفاصيل و جزئيات حوادث خارجى ، و امور واقعى ، با تمامى روابط، و علل ، و اسبابش ، احاطه پيدا كند، و بهمين جهت ما در هيچ لحظه اى بهيچ وجه ايمن از خطا نيستيم ، علاوه بر اينكه استكمال ما تدريجى است ، و هستى ما بتدريج رو بكمال مى رود، و اين خود باعث شده كه معلومات ما نيز اختلاف تدريجى داشته باشد، و از نقطه نقص بسوى كمال برود.
==در محدوديت قوّۀ مُدركه انسان ==
هيچ خطيب ساحر بيان ، و هيچ شاعر سخندان ، سراغ نداريم ، كه سخن و شعرش در اوائل امرش ، و اواخر كارش ‍ يكسان باشد.
و اين هم خيلى واضح است كه: قوّۀ مُدركه آدمى محدود و مقدر است، و نمى تواند به تمامى تفاصيل و جزیيات حوادث خارجى و امور واقعى، با تمامى روابط و علل و اسبابش، احاطه پيدا كند. و به همين جهت، ما در هيچ لحظه اى به هيچ وجه از خطا ایمن نيستيم. افزون بر اين كه استكمال ما تدريجى است و هستى ما، به تدريج رو به كمال مى رود، و اين خود باعث شده كه معلومات ما نيز اختلاف تدريجى داشته باشد، و از نقطۀ نقص به سوى كمال برود.
و بر اين اساس ، هر كلام انسانى كه فرض شود، و گوينده اش هر كس باشد، بارى ايمن از خطاء نيست ، چون گفتيم اولا انسان بتمامى اجزاء و شرائط واقع ، اطلاع و احاطه ندارد، و ثانيا كلام اوائل امرش ، با اواخر كارش ، و حتى اوائل سخنانش ، در يك مجلس ، با اواخر آن يكسان نيست ، هر چند كه ما نتوانيم تفاوت آنرا لمس نموده ، و روى موارد اختلاف انگشت بگذاريم ، اما اينقدر ميدانيم كه قانون تحول و تكامل عمومى است .
 
هيچ خطيب ساحر بيان و هيچ شاعر سخندان، سراغ نداريم كه سخن و شعرش در اوائل امرش و اواخر كارش، ‍ يكسان باشد.
و بر اين اساس، هر كلام انسانى كه فرض شود و گوينده اش هر كس باشد، بارى ايمن از خطا نيست. چون گفتيم: اولا، انسان به تمامى اجزا و شرائط واقع، اطلاع و احاطه ندارد. و ثانيا كلام، اوائل امرش با اواخر كارش، و حتّى اوائل سخنانش، در يك مجلس با اواخر آن يكسان نيست. هرچند كه ما نتوانيم تفاوت آن را لمس نموده، و روى موارد اختلاف انگشت بگذاريم. امّا اين قدر می دانيم كه قانون تحوّل و تكامل عمومى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۳ </center>
و بنابراين اگر در عالم ، بكلامى بربخوريم ، كه كلامى جدى و جدا سازنده حق از باطل باشد، نه هذيان و شوخى ، و يا هنرنمائى ، در عين حال اختلافى در آن نباشد، بايد يقين كنيم ، كه اين كلام آدمى نيست ، اين همان معنائى است كه قرآن كريم آنرا افاده مى كند، و مى فرمايد: «'''افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غيراللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا'''»، آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلاف بسيار در آن مى يافتند)، و نيز مى فرمايد: «'''و السماء ذات الرجع ، و الارض ذات الصدع ، انه لقول فصل ، و ما هو بالهزل '''»، سوگند بآسمان ، كه دائما در برگشت بنقطه ايست كه از آن نقطه حركت كرد، و قسم بزمين كه در هر بهاران براى برون كردن گياهان شكافته ميشود، كه اين قرآن جدا سازنده ميانه حق و باطل است ، و نه سخنى باطل و مسخره ).
بنابراين اگر در عالَم، به كلامى بر بخوريم كه كلامى جدّى و جدا سازنده حق از باطل باشد، نه هذيان و شوخى و يا هنرنمایى، در عين حال اختلافى در آن نباشد، بايد يقين كنيم كه اين كلام آدمى نيست. اين همان معنایى است كه قرآن كريم آن را افاده مى كند و مى فرمايد:  
 
«'''أفلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غيراللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا'''»: آيا در قرآن تدبّر نمى كنند كه اگر از ناحيۀ غير خدا بود، اختلاف بسيار در آن مى يافتند؟
 
و نيز مى فرمايد: «'''و السّماء ذات الرجع، و الأرض ذات الصّدع، إنّه لقول فصل و ما هو بالهزل'''»: سوگند به آسمان كه دائما در برگشت به نقطه ای است كه از آن نقطه حركت كرد، و قسم به زمين كه در هر بهاران، براى برون كردن گياهان شكافته می شود، كه اين قرآن جدا سازندۀ ميانه حقّ و باطل است، و نه سخنى باطل و مسخره.
<span id='link133'><span>
<span id='link133'><span>
==معارف قرآنى متكى بر حقايقى ثابت و لايتغير است و اختلاف و دگرگونى در آن راه ندارد ==
 
و در مورد قسم اين آيه ، نظر و دقت كن ، كه به چه چيز سوگند خورده ، بآسمان و زمينى كه همواره در تحول و دگرگونى هستند، و براى چه سوگند خورده ؟ براى قرآنيكه دگرگونگى ندارد، و متكى بر حقيقت ثابته ايستكه همان تاءويل آنست (تاءويلى كه بزودى خواهيم گفت مراد قرآن از اين كلمه هر جا كه آورده چيست ).
==معارف قرآنى بر حقايقى ثابت و لايتغير متّکی است و اختلاف و دگرگونى در آن راه ندارد ==
و نيز درباره اختلاف نداشتن قرآن و متكى بودنش بر حقيقتى ثابت فرموده : «'''بل هو قرآن مجيد، فى لوح محفوظ'''»، بلكه اين قرآنى است مجيد، در لوحى محفوظ) و نيز فرموده : «'''و الكتاب المبين ،انا جعلناه قرآنا عربيا، لعلكم تعقلون ، و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم '''»، سوگند بكتاب مبين ، بدرستيكه ما آنرا خواندنى و بزبان عرب در آورديم ، باشد كه شما آنرا بفهميد، و بدرستى كه آن در ام الكتاب بود، كه نزد ما بلند مرتبه و فرزانه است )، و نيز فرموده : «'''فلا اقسم بمواقع النجوم ، و انه لقسم لو تعلمون عظيم ، انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ، لا يمسه الا المطهرون '''»، بمدارهاى ستارگان سوگند، (و چه سوگندى كه ) اگر علم ميداشتيد مى فهميديد كه سوگندى است عظيم ، كه اين كتاب خواندنى هائى است بزرگوار، و محترم ، و اين خواندنى و ديدنى در كتابى ناديدنى قرار دارد، كه جز پاكان ، احدى با آن ارتباط ندارد).
و در مورد سوگند اين آيه، نظر و دقّت كن كه به چه چيز سوگند خورده. به آسمان و زمينى كه همواره در تحوّل و دگرگونى هستند، و براى چه سوگند خورده؟ براى قرآنی كه دگرگونگى ندارد، و بر حقيقت ثابته ای متّکی است كه همان تأويل آن است. (تأويلى كه به زودى خواهيم گفت مراد قرآن از اين كلمه - هرجا كه آورد - چيست).
آياتيكه ملاحظه فرموديد، و آياتى ديگر نظائر آنها، همه حكايت از اين دارند: كه قرآن كريم در معانى و معارفش ، همه متكى بر حقائقى ثابت ، و لايتغير است ، نه خودش در معرض دگرگونگى است ، و نه آن حقائق .
 
حال كه اين مقدمه را شنيدى ، پاسخ از اشكال برايت معلوم شد، و فهميدى كه صرف اينكه واژه ها و زبانها ساخته و قريحه آدمى است ، باعث نميشود كه كلام معجزآسا محال باشد، و سخنى يافت شود كه خود انسان سازنده لغت نتواند مثل آنرا بياورد، و معلوم شد كه اشكال نامبرده مثل اين ميماند، كه كسى بگويد: محال است آهنگريكه خودش ‍ شمشير ميسازد، در برابر
و نيز درباره اختلاف نداشتن قرآن و متّكى بودنش بر حقيقتى ثابت فرموده: «'''بل هو قرآن مجيد، فى لوح محفوظ'''»: (بلكه اين قرآنى است مجيد، در لوحى محفوظ). و نيز فرموده: «'''و الكتاب المبين،إنّا جعلناه قرآنا عربيّا، لعلّكم تعقلون، و إنّه فى أمّ الكتاب لدينا لعلىّ حكيم'''»: (سوگند به كتاب مبين. به درستی كه ما آن را خواندنى و به زبان عرب در آورديم، باشد كه شما آن را بفهميد، و به درستى كه آن در أمّ الكتاب بود، كه نزد ما بلندمرتبه و فرزانه است).
 
و نيز فرموده : «'''فلا أقسم بمواقع النّجوم، و إنّه لقسم لو تعلمون عظيم، إنّه لقرآن كريم، فى كتاب مكنون، لا يمسّه إلّا المطهّرون'''»: (به مدارهاى ستارگان سوگند، (و چه سوگندى كه) اگر علم می داشتيد، مى فهميديد كه سوگندى است عظيم، كه اين كتاب خواندنى هایى است بزرگوار و محترم، و اين خواندنى و ديدنى در كتابى ناديدنى قرار دارد، كه جز پاكان، احدى با آن ارتباط ندارد).
 
آياتی كه ملاحظه فرموديد، و آياتى ديگر نظائر آن ها، همه حكايت از اين دارند كه: قرآن كريم در معانى و معارفش، همه متّكى بر حقایقى ثابت و لايتغيّر است. نه خودش در معرض دگرگونگى است، و نه آن حقائق.
 
حال كه اين مقدمه را شنيدى، پاسخ از اشكال برايت معلوم شد، و فهميدى كه صرف اين كه واژه ها و زبان ها ساخته و قريحه آدمى است، باعث نمی شود كه كلام معجزآسا محال باشد، و سخنى يافت شود كه خود انسان سازنده لغت نتواند مثل آن را بياورد. و معلوم شد كه اشكال نامبرده مثل اين می ماند كه كسى بگويد: محال است آهنگری كه خودش ‍ شمشير می سازد، در برابر


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۸ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۰}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۸ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۰}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۱۶٬۸۸۰

ویرایش