۱۷٬۰۴۳
ویرایش
خط ۱۹۲: | خط ۱۹۲: | ||
حسن بصرى گفته: «برهان»، اين بود كه ديد همسر عزيز، نخست چادرى بر روى چيزى افكند. پرسيد: چه مى كنى؟ گفت: روى بتم را مى پوشم كه مرا به چنين حالتى نبيند. يوسف گفت: تو از يك سنگ و جماد بى چشم و گوش حيا مى كنى و من از خدايى كه مرا مى بيند و از پنهان و آشكارم خبر دارد، حيا نكنم؟! | حسن بصرى گفته: «برهان»، اين بود كه ديد همسر عزيز، نخست چادرى بر روى چيزى افكند. پرسيد: چه مى كنى؟ گفت: روى بتم را مى پوشم كه مرا به چنين حالتى نبيند. يوسف گفت: تو از يك سنگ و جماد بى چشم و گوش حيا مى كنى و من از خدايى كه مرا مى بيند و از پنهان و آشكارم خبر دارد، حيا نكنم؟! | ||
ارباب اللسان گفته: از ضمير و سرّ | ارباب اللسان گفته: از ضمير و سرّ خود، صدایى شنيد كه: اى يوسف! اسم تو در ديوان انبياء نوشته شده، و تو مى خواهى كار سفيهان را بكنى. | ||
بعضى ديگر گفته اند: كف دستى ديد كه از ديوار خارج شد و بر آن نوشته بود: «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنَا إنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً: نزديك زنا نرويد، كه فاحشه و راه بدى است». | بعضى ديگر گفته اند: كف دستى ديد كه از ديوار خارج شد و بر آن نوشته بود: «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنَا إنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً: نزديك زنا نرويد، كه فاحشه و راه بدى است». | ||
خط ۲۱۶: | خط ۲۱۶: | ||
بعضى گفته اند: صدايى شنيد كه مى گويد: اى يوسف! به سمت راستت نگاه كن. وقتى نگاه كرد، اژدهايى عظيم ديد - كه بزرگتر از آن قابل تصوّر نبود، و مى گفت: زناكاران، فردا در شكم من اند. لاجرم، يوسف فرار كرد. اين بود گفتار غزالى. | بعضى گفته اند: صدايى شنيد كه مى گويد: اى يوسف! به سمت راستت نگاه كن. وقتى نگاه كرد، اژدهايى عظيم ديد - كه بزرگتر از آن قابل تصوّر نبود، و مى گفت: زناكاران، فردا در شكم من اند. لاجرم، يوسف فرار كرد. اين بود گفتار غزالى. | ||
از جمله | از جمله حرف هاى ديگرى هم كه زده اند، اين است كه: يعقوب، در برابرش مجسم شده و ضربه اى به سينه اش زد كه در يك لحظه شهوتش، از سرِ انگشتانش بريخت. | ||
اين روايت را الدّرالمنثور، از مجاهد و عكرمه و ابن جبير آورده، و به غير اين، روايات ديگرى هم آورده است. | |||
ویرایش