۱۷٬۱۴۰
ویرایش
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
<span id='link74'><span> | <span id='link74'><span> | ||
==ابراهيم «ع»، | ==پیروی از ابراهيم «ع»، ملاك انتساب افراد به اوست == | ||
نكته دومى كه ممكن است از كلام ابراهيم | نكته دومى كه ممكن است از كلام ابراهيم «عليه السلام» استفاده شود، اين است كه در باره پيروانش عرض كرد از: «من است»، و اما نسبت به آن ها كه عصيانش كنند، سكوت كرد. و اين، خود ظهور دارد در اين كه خواسته است همه پيروانش را - كه تا آخر دهر بيايند - پسرخوانده خود كند، و همه آن هايى را كه نافرمانی اش كنند، بيگانه معرفى نمايد، هرچند كه از صلب خودش باشند. | ||
و در صورتى كه آيه شريفه بر اين معنا دلالت داشته باشد، اشكالى از جهت عقل وجود ندارد. زيرا لازم نيست كه ولادت | گو اين كه اين احتمال هم هست كه خواسته است متابعين خود را پسرخواندۀ خود معرفى نمايد و نسبت به عاصيان خود سكوت كرده، چون سكوت دلالت صريحى بر نفى ندارد. | ||
و در صورتى كه آيه شريفه بر اين معنا دلالت داشته باشد، اشكالى از جهت عقل وجود ندارد. زيرا لازم نيست كه ولادت طبيعى، ملاك در نَسَب از حيث نفى و اثبات باشد، و هيچ امتى را هم سراغ نداريم كه در اثبات و نفى نَسَب، تنها به مسأله ولادت طبيعى اكتفاء كنند، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۴ </center> | ||
بلكه تا آن جا كه تاريخ نشان مى دهد، لايزال در اين نسبت تصرف نموده، يك جا توسعه و جايى ديگر تضييق مى دهند. همچنان كه اسلام را هم مى بينيم كه در اين نسبت تصرفاتى كرده، پسر خوانده، زنازاده، فرزند كافر، و مرتد را نفى نموده، و گفته كه اينان فرزند نيستند. | بلكه تا آن جا كه تاريخ نشان مى دهد، لايزال در اين نسبت تصرف نموده، يك جا توسعه و جايى ديگر تضييق مى دهند. همچنان كه اسلام را هم مى بينيم كه در اين نسبت تصرفاتى كرده، پسر خوانده، زنازاده، فرزند كافر، و مرتد را نفى نموده، و گفته كه اينان فرزند نيستند. | ||
و در مقابل، رضيع (بچه اى كه از زنى ديگر شير خورده) و متولد در بستر زناشویى - هرچند كه احتمال خلاف هم داشته باشد - را فرزند خوانده (با اين كه رضيع فرزند طبيعى نيست). و همچنين، در كلام | و در مقابل، رضيع (بچه اى كه از زنى ديگر شير خورده) و متولد در بستر زناشویى - هرچند كه احتمال خلاف هم داشته باشد - را فرزند خوانده (با اين كه رضيع فرزند طبيعى نيست). و همچنين، در كلام مجيدش، پسر نوح را رسما از پسرى نوح نفى كرده و فرموده: «إنَّهُ لَيسَ مِن أهلِكَ إنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صَالِحٍ». | ||
سوم اين كه: هرچند به طور صريح براى عاصيان خود طلب مغفرت و رحمت نكرد، و تنها در جمله | سوم اين كه: هرچند به طور صريح براى عاصيان خود طلب مغفرت و رحمت نكرد، و تنها در جمله «وَ مَن عَصَانِى فَإنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، ايشان را در معرض مغفرت خداى قرار داد، وليكن كلامش بدون اشاره به اين جهت نيست كه رحمت الهى را جهت ايشان هم خواسته است. | ||
آرى، درست است كه سيره و طريقه | آرى، درست است كه سيره و طريقه او، آدمى را براى رحمت الهى و محفوظ ماندن از پرستش بت ها آماده مى سازد، ليكن چنان هم نيست كه هر كس طريقه او را پيش گيرد، معصوم و هر كس آن را ترك گويد، به كلّى از رحمتش مأيوس شود. چون اين مقدار از گناه مانع شمول رحمت حق نمى شود، هرچند كه مقتضى آن هم نيست. | ||
اين را هم مى دانيم كه مقصود از نافرمانى در جمله: | اين را هم مى دانيم كه مقصود از نافرمانى در جمله: «وَ مَن عَصَانِى»، تنها شرك به خداى تعالى نيست تا با آيه «إنَّ اللهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ» - كه درخواست آمرزش از شرك را بى فايده مى داند - منافات داشته باشد. | ||
<span id='link75'><span> | <span id='link75'><span> | ||
اين حاصل آن نكاتى است كه دقت و تدبر در دو آيه كريمه آن را افاده مى كند، و با در نظر داشتن آن، ديگر جايى براى اشكال و جوابى كه مفسران در اين دو آيه | اين حاصل آن نكاتى است كه دقت و تدبر در دو آيه كريمه آن را افاده مى كند، و با در نظر داشتن آن، ديگر جايى براى اشكال و جوابى كه مفسران در اين دو آيه آورده، باقى نمى ماند، و بلكه اشكالى دور از ذوق سليم مى گردد. | ||
آرى، | آرى، مفسران، دو اشكال در اين دو آيه كرده و جواب هايى از آن ها داده اند، كه با در نظر گرفتن چند نكته اى كه گفتيم، نه اشكال ها وارد است، و نه جواب ها جواب. | ||
اشكال اول اين كه: ظاهر جمله: | اشكال اول اين كه: | ||
ظاهر جمله: «وَ اجنُبنِى وَ بَنِىَّ أن نَعبُدَ الأصنَام»، اين است كه ابراهيم «عليه السلام» مصونيت از پرستش بت ها را، هم براى خود مسألت كرده و هم براى همه فرزندان خود. و اين، خود دعایى است غير مستجاب، زيرا قريش هم جزء فرزندان وى بودند و آنان اهل شرك و بت پرست بودند، و چطور ممكن است پيغمبرى بزرگوار چون ابراهيم خليل «عليه السلام»، دعايى بكند كه مى داند غير مستجاب است؟ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۵ </center> | ||
و يا چگونه ممكن است خداى سبحان، چنين دعايى را با این كه لغو و بى معنا است، از او حكايت بكند، و اصلا آن را رد نفرمايد. با اين كه روش قرآن كريم، همواره چنين است كه سخن بيهوده و پيشنهادهاى لغو را رد مى كند؟ | |||
از اين هم كه بگذريم، مگر انبياء معصوم از هر گناه نيستند، و با داشتن چنين مقامى، ديگر چه معنا دارد كه مصونيت از كفر و پرستش بت ها را از خدا درخواست نمايد؟ | |||
آنگاه از آن جواب داده اند كه: مقصود از فرزندانى كه مى گوييم دعاى وى در حق آنان مستجاب نشد، فرزندان با واسطه آن جناب است، نه فرزندان خود او. چون دعاى آن جناب در حق فرزندان خودش، يعنى اسحاق و اسماعيل و غير آن دو مستجاب شد. | آنگاه از آن جواب داده اند كه: مقصود از فرزندانى كه مى گوييم دعاى وى در حق آنان مستجاب نشد، فرزندان با واسطه آن جناب است، نه فرزندان خود او. چون دعاى آن جناب در حق فرزندان خودش، يعنى اسحاق و اسماعيل و غير آن دو مستجاب شد. | ||
خط ۱۷۲: | خط ۱۷۹: | ||
بعضى ديگر، در بت پرستى فرزندان آن جناب توقف كرده اند: | بعضى ديگر، در بت پرستى فرزندان آن جناب توقف كرده اند: | ||
يكى گفته: فرزندان مشرك او بت را نمى پرستيدند، بلكه آن ها را شفعاى درگاه خدا مى پنداشتند. بعضى ديگر گفته اند: آن ها «اوثان» را مى پرستيدند، نه «اصنام» را و اين دو با هم فرق دارند. | يكى گفته: فرزندان مشرك او بت را نمى پرستيدند، بلكه آن ها را شفعاى درگاه خدا مى پنداشتند. بعضى ديگر گفته اند: آن ها «اوثان» را مى پرستيدند، نه «اصنام» را و اين دو با هم فرق دارند. «صنم»، تمثال هاى مجسّم است، و «وثن»، تمثال هاى غير مجسم. | ||
بعضى ديگر گفته اند: ايشان بت نمى پرستيدند، بلكه به خاطر اين كه دسترسى به خانه كعبه نداشتند، سنگى را نصب مى كردند و مى گفتند: خانه خدا هم از سنگ است، آن وقت دور آن طواف مى كرده اند، و آن سنگ را خانه دوار و قابل انتقال مى ناميدند. | بعضى ديگر گفته اند: ايشان بت نمى پرستيدند، بلكه به خاطر اين كه دسترسى به خانه كعبه نداشتند، سنگى را نصب مى كردند و مى گفتند: خانه خدا هم از سنگ است، آن وقت دور آن طواف مى كرده اند، و آن سنگ را خانه دوار و قابل انتقال مى ناميدند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۶ </center> | ||
<span id='link76'><span> | <span id='link76'><span> | ||
ولى خواننده محترم به خوبى نسبت به سقوط و بى اعتبارى اين پاسخ ها واقف | ولى خواننده محترم به خوبى نسبت به سقوط و بى اعتبارى اين پاسخ ها واقف است. | ||
بقيه وجوهى هم كه نقل كرديم، اشكالش اين است كه: ملاك گمراهى در عبادت اصنام، مسأله شركت در عبادت است، و اين عمل در همه فرض هايى كه نقل شد، موجود است. يعنى هم پرستش صنم شرك است، و هم پرستش وثن و هم طواف به دور سنگ. بعضى ديگر از اين اشكال كه چطور ابراهيم با داشتن مقام عصمت، درخواست دورى از شرك كرده، چنين جواب داده اند كه: مقصود ثبات در عصمت و دوام در آن است. | اما پاسخ اول و دوم: براى اين كه خلاف ظاهر لفظ آيه است. چون كلمه «بَنِى»، همه فرزندان را شامل است. و اما وجه سوم آن نيز باطل است، زيرا اشكال در اين نبود كه چرا دعاى يك پيغمبر و يا بعضى از آن مستجاب نشده، چون ممكن است دعايى بر خلاف حكمت باشد، بلكه اشكال در اين بود كه حكايت و نقل گفتارهاى لغو و رد نكردن آن، دور از شأن قرآن كريم است. | ||
بقيه وجوهى هم كه نقل كرديم، اشكالش اين است كه: | |||
ملاك گمراهى در عبادت اصنام، مسأله شركت در عبادت است، و اين عمل در همه فرض هايى كه نقل شد، موجود است. يعنى هم پرستش صنم شرك است، و هم پرستش وثن و هم طواف به دور سنگ. | |||
بعضى ديگر از اين اشكال كه چطور ابراهيم با داشتن مقام عصمت، درخواست دورى از شرك كرده، چنين جواب داده اند كه: مقصود ثبات در عصمت و دوام در آن است. | |||
بعضى ديگر گفته اند: اين سؤال را از باب هضم نفس (و به اصطلاح فارسى شكسته نفسى) گفته است و خواسته است احتياج خود به فضل او را اظهار بدارد. بعضى ديگر گفته اند: منظور اين بوده كه از شرك خفى محفوظ باشد، نه شرك جلى، كه با مصونيت انبياء منافات دارد. | بعضى ديگر گفته اند: اين سؤال را از باب هضم نفس (و به اصطلاح فارسى شكسته نفسى) گفته است و خواسته است احتياج خود به فضل او را اظهار بدارد. بعضى ديگر گفته اند: منظور اين بوده كه از شرك خفى محفوظ باشد، نه شرك جلى، كه با مصونيت انبياء منافات دارد. | ||
همه اين وجوه باطل است: اما اولى براى اين كه عصمت همان طور كه حدوثا در انبياء لازم است، بقاى آن نيز لازم است، و همان طور كه درخواست حدوث آن از انبياء صحيح نيست - چون تحصيل حاصل است - همچنين درخواست بقاى آن نيز صحيح نيست. | همه اين وجوه باطل است: | ||
اما اولى: براى اين كه عصمت همان طور كه حدوثا در انبياء لازم است، بقاى آن نيز لازم است، و همان طور كه درخواست حدوث آن از انبياء صحيح نيست - چون تحصيل حاصل است - همچنين درخواست بقاى آن نيز صحيح نيست. | |||
منشأ اشتباهى كه اين آقايان كرده اند، اين است كه پنداشته اند فيضى كه از ناحيه خداى مفيض به انبياى مستفيض مى رسد، از ملك خدا بيرون مى رود، و انبياء مالك مستقل آن مى شوند و چون مالك مى شوند، ديگر درخواست آن هم از كسى كه سابقا مالك بود، ولى فعلا مالك نيست، معنا ندارد. | منشأ اشتباهى كه اين آقايان كرده اند، اين است كه پنداشته اند فيضى كه از ناحيه خداى مفيض به انبياى مستفيض مى رسد، از ملك خدا بيرون مى رود، و انبياء مالك مستقل آن مى شوند و چون مالك مى شوند، ديگر درخواست آن هم از كسى كه سابقا مالك بود، ولى فعلا مالك نيست، معنا ندارد. | ||
خط ۱۹۵: | خط ۲۱۰: | ||
و اما اين كه بعضى از ايشان در پاسخ از اشكال گفته اند: ابراهيم شكسته نفسى كرده، در جوابشان مى گوييم: شكسته نفسى در غير ضروريات عيبى ندارد، و اما در مسائل ضرورى درست نيست، و مثل اين می ماند كه كسى از باب شكسته نفسى بگويد: من انسان نيستم، و مقصودش هم اين نباشد كه من انسان كامل نيستم، بلكه اين باشد كه من اصلا از افراد اين نوع و اين ماهيت نيستم، و اين دروغ است. و به نظر آقايان كه عصمت را براى انبياء از امور ضرورى مى دانند، درخواستش همين حكم را دارد. | و اما اين كه بعضى از ايشان در پاسخ از اشكال گفته اند: ابراهيم شكسته نفسى كرده، در جوابشان مى گوييم: شكسته نفسى در غير ضروريات عيبى ندارد، و اما در مسائل ضرورى درست نيست، و مثل اين می ماند كه كسى از باب شكسته نفسى بگويد: من انسان نيستم، و مقصودش هم اين نباشد كه من انسان كامل نيستم، بلكه اين باشد كه من اصلا از افراد اين نوع و اين ماهيت نيستم، و اين دروغ است. و به نظر آقايان كه عصمت را براى انبياء از امور ضرورى مى دانند، درخواستش همين حكم را دارد. | ||
و اما پاسخ سوم و اين كه: منظور از درخواست مزبور مصونيت از شرك خفى | و اما پاسخ سوم و اين كه: منظور از درخواست مزبور مصونيت از شرك خفى بوده. | ||
در جوابش مى گوييم: شرك خفى به معناى ركون و توجه به غير خداست كه خود داراى مراتبى است، و شديدترين مراتب آن، شرك جلى كه ضلالت است، نه بقيه مراتب آن. و ما مى بينيم ابراهيم «عليه السلام» درخواست خود را چنين تعليل نموده كه: «إنَّهُنَّ أضلَلنَ... : اين بت ها، بسيارى از مردم را گمراه كرده اند...». | |||
از اين جا مى فهميم كه | از اين جا مى فهميم كه درخواستش، مصونيت از شرك جلى و همان شركى بوده كه بسيارى از مردم به خاطر آن گمراه شده اند، نه شرك خفى و صرف ركون و توجه به غير خدا. مگر اين كه كسى ادعا كند كه مقصود از اصنام، تنها بت ها نيست، بلكه هر چيزی است كه جز خدا مورد توجه انسان قرار گيرد و مقصود از عبادت هم، پرستش نيست، بلكه صرف توجه و التفات است، كه اين هم ادعايى است بى دليل. | ||
ویرایش