گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۸۸: خط ۸۸:
در اين جمله كه مخصوص بيان حال پيروان ابليس است، تنها كيفر ايشان را ذكر كرد و ديگر اسمى از ابليس و كيفر او نبرد. به خلاف آيه: «لَأملَأنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنهُم أجمَعِين»، و آيه: «فَإنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُم جَزاءً مَوفُوراً» چون مقام در اين دو آيه، غير مقام آيه مورد بحث است.
در اين جمله كه مخصوص بيان حال پيروان ابليس است، تنها كيفر ايشان را ذكر كرد و ديگر اسمى از ابليس و كيفر او نبرد. به خلاف آيه: «لَأملَأنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنهُم أجمَعِين»، و آيه: «فَإنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُم جَزاءً مَوفُوراً» چون مقام در اين دو آيه، غير مقام آيه مورد بحث است.


==معناى اين كه جهنم هفت در دارد: «لها سبعة ابواب...»==
==معناى اين كه جهنم هفت در دارد: «لَهَا سَبعَةُ أبوَابٍ...»==
«'''لهََا سبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكلِّ بَابٍ مِّنهُمْ جُزْءٌ مَّقْسومٌ'''»:
«'''لهََا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكلِّ بَابٍ مِنهُمْ جُزْءٌ مَقْسومٌ'''»:


خداى سبحان نه در اين آيه و نه در هيچ جاى كلام خود، بيان ننموده كه مراد از اين «ابواب: درها» چيست. آيا مانند درهاى خانه و چهار ديوارى است كه در آنجا داخل مى شوند و همه واردين را در يك عرصه جمع مى كند؟ و يا طبقات و دركات مختلفى است كه از نظر نوع عذاب و شدت آن، با هم تفاوت دارند.  
خداى سبحان، نه در اين آيه و نه در هيچ جاى كلام خود، بيان ننموده كه مراد از اين «أبواب: درها» چيست. آيا مانند درهاى خانه و چهار ديوارى است كه در آن جا داخل مى شوند و همه واردين را در يك عرصه جمع مى كند؟ و يا طبقات و دركات مختلفى است، كه از نظر نوع عذاب و شدّت آن، با هم تفاوت دارند.  


استعمال كلمه «باب» در هر دو معنا متداول است و چه بسا امورى را كه در نوع مختلف اند، هر نوعش را يك باب مى گويند، مثلا گفته مى شود: «ابواب خير»، «ابواب شر» و «ابواب رحمة» و قرآن فرموده: «فتحنا عليهم ابواب كل شى ء». و چه بسا كه اسباب رسيدن به چيزى و راه هاى رسيدن به آن را نيز ابواب مى گويند، مانند «ابواب رزق» كه مقصود از آن انواع معاملات است.
استعمال كلمۀ «باب»، در هر دو معنا متداول است و چه بسا امورى را كه در نوع مختلف اند، هر نوعش را يك باب مى گويند. مثلا گفته مى شود: «أبوَابُ خَير»، «أبوَاب شَرّ» و «أبوَاب رَحمَة». و قرآن فرموده: «فَتَحنَا عَلَيهِم أبوَابَ كُلَّ شَئٍ». و چه بسا كه اسباب رسيدن به چيزى و راه هاى رسيدن به آن را نيز «أبواب» مى گويند. مانند: «أبوَاب رزق»، كه مقصود از آن، انواع معاملات است.


و بعيد نيست از آيات متفرقه در قرآن كه در باره آتش دوزخ آمده معناى دومى استفاده شود، مانند آيه «و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاؤها فتحت ابوابها - تا آن جا كه مى فرمايد - قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها». - و آيه «ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار» و همچنين آياتى ديگر.
و بعيد نيست از آيات متفرقه در قرآن كه در باره آتش دوزخ آمده، معناى دومى استفاده شود. مانند آيه: «وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إلَى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إذَا جَاؤُهاَ فُتِحَت أبوَابُهَا - تا آن جا كه مى فرمايد - قِيلَ ادخُلُوا أبوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا». - و آيه: «إنَّ المُنَافِقِينَ فِى الدَّركِ الأسفَلِ مِنَ النَّار»، و همچنين آياتى ديگر.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۱ </center>
مؤيد اين احتمال فقره دوم آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: «لكل باب منهم جزء مقسوم: از ايشان براى هر درى قسمتى است تقسيم شده». چون ظاهر آن اين است كه خود جزء تقسيم شده بر درها است، و اين وقتى معناى صحيح مى دهد كه «'''باب '''» به معناى طبقه باشد نه در ورودى.  
مؤيّد اين احتمال، فقره دوم آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: «لِكُلِّ بَابٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُومٌ: از ايشان براى هر درى، قسمتى است تقسيم شده». چون ظاهر آن، اين است كه خود جزء تقسيم شده بر درها است، و اين وقتى معناى صحيح مى دهد كه «باب» به معناى طبقه باشد، نه درِ ورودى.  


و اما اين كه بعضى كلمه «جزء مقسوم» را به معناى «طائفه معين و مفروز» گرفته اند تفسير موهونى است كه وهنش بر همه روشن است.
و اما اين كه بعضى كلمۀ «جُزء مَقسُوم» را به معناى «طائفۀ معين و مفروز» گرفته اند، تفسير موهونى است كه وهنش، بر همه روشن است.


و بنابراين، معناى «هفت در داشتن جهنم» اين مى شود كه هفت نوع عذاب دارد، و هر نوع آن به مقتضاى واردين براى خود چند قسم دارد. و اين مطلب خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه گناهانى كه مستوجب آتش است هفت قسم ، و طرقى كه آدمى را به هر يك از آن گناهان مى كشاند نيز چند قسم است، و در صورتى كه آيه شريفه چنين دلالتى داشته باشد مؤيد رواياتى خواهد بود كه در باره طبقه بندى عذاب هاى دوزخ آمده، و به زودى از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد - ان شاء الله تعالى.
بنابراين، معناى «هفت در داشتن جهنم» اين مى شود كه: هفت نوع عذاب دارد، و هر نوع آن، به مقتضاى واردين، براى خود چند قسم دارد. و اين مطلب خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه گناهانى كه مستوجب آتش است، هفت قسم، و طرقى كه آدمى را به هر يك از آن گناهان مى كشاند، نيز چند قسم است، و در صورتى كه آيه شريفه چنين دلالتى داشته باشد، مؤيد رواياتى خواهد بود كه در باره طبقه بندى عذاب هاى دوزخ آمده، و به زودى از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد - إن شَاءَ الله تعالى.


«'''إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ادْخُلُوهَا بِسلَامٍ ءَامِنِينَ'''»:
«'''إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ'''»:


يعنى ايشان مستقر در بهشت ها و چشمه سارهايند. (به ايشان گفته مى شود) بدان جا درآييد با سلامى وصف ناپذير، سلامى كه نمى توان كنه وصفش را بيان نمود، درآييد در حالى كه از هر شر و ضررى ايمن هستيد.
يعنى: ايشان مستقر در بهشت ها و چشمه سارهايند. (به ايشان گفته مى شود:) بدان جا درآييد، با سلامى وصف ناپذير. سلامى كه نمى توان كنه وصفش را بيان نمود، درآييد در حالى كه از هر شرّ و ضررى ايمن هستيد.


«متقين» در آيه: «ان متقين فى جنات...» اعم از «مخلصين» در آيه: «الا عبادك منهم المخلصين» است.
==«متقين» در آيه شریفه، اعمّ از «مُخلَصين» هستند==


خداى سبحان بعد از آن كه قضاى رانده شده خود را در باره ابليس و گمراهان پيرو او بيان نمود، اينك در اين آيه قضاى رانده شده اش را در باره متقين بيان مى فرمايد، و از آن جا كه در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تقوى به ورع و پرهيز از محرمات خدا تفسير شده و در كلام خداى تعالى هم، متقين را مكرر به بهشت بشارت داده ، نتيجه مى گيريم كه متقين اعم از مخلصين اند.
خداى سبحان، بعد از آن كه قضاى رانده شده خود را در باره ابليس و گمراهان پيرو او بيان نمود، اينك در اين آيه، قضاى رانده شده اش را در باره متقين بيان مى فرمايد. و از آن جا كه در كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، تقوا به ورع و پرهيز از محرّمات خدا تفسير شده و در كلام خداى تعالى هم، متقين را مكرر به بهشت بشارت داده، نتيجه مى گيريم كه متقين، اعمّ از «مُخلَصين» اند.


و اين كه بعضى گفته اند كه: «هيچ شبه اى نيست در اينكه سياق دلالت دارد بر اين كه متقين در اين آيه همان مخلصين آيه قبل هستند، و اين حمل مطلق بر فرد كامل آن مى شود» صحيح نيست، زيرا وقتى صحيح است كه مقصود از «عباد» در جمله «ان عبادى ليس لك عليهم سلطان» مخلصين باشند،
و اين كه بعضى گفته اند كه: «هيچ شبه اى نيست در اين كه سياق دلالت دارد بر اين كه متقين در اين آيه، همان مُخلَصين آيه قبل هستند، و اين حمل مطلق بر فرد كامل آن مى شود»، صحيح نيست. زيرا وقتى صحيح است كه مقصود از «عباد» در جملۀ «إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ»، مُخلَصين باشند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۲ </center>
تا به ضميمه وحدت سياق بگوييم مقصود از متقين هم همان مخلصين اند، وليكن همين حرف، اول كلام است و ما در سابق اثبات كرديم كه مراد از عباد عموم افراد انسان است و تنها غاويان (گمراهان) استثناء شده، و بقيه در تحت عموم هستند.  
تا به ضميمه وحدت سياق، بگوييم: مقصود از «متقين» هم، همان مُخلَصين اند، وليكن همين حرف، اول كلام است و ما در سابق اثبات كرديم كه مراد از «عِباد»، عموم افراد انسان است و تنها غاويان (گمراهان) استثناء شده، و بقيه در تحت عموم هستند.  


خداى تعالى وضع غاويان را روشن نمود، و فرمود كه قضاى او آتش را بر ايشان حتمى نموده، اينك در اين آيه وضع ساير افراد عام را كه اعم از مخلصين اند، بيان مى فرمايد. باقى مى ماند وضع افراد مستضعف كه منوط به خواست خداست و گناهكاران و اهل كبائرى كه بدون توبه مى ميرند كه ايشان هم محتاج شفاعت اند، در نتيجه از افراد عموم مذكور باقى نمى ماند مگر آنان كه بهشت برايشان حتمى است اعم از مخلصين و غير ايشان كه آيه مورد بحث متعرض وضع ايشان است.
خداى تعالى، وضع غاويان را روشن نمود، و فرمود كه قضاى او، آتش را بر ايشان حتمى نموده، اينك در اين آيه، وضع ساير افراد عام را - كه اعمّ از مُخلَصين اند - بيان مى فرمايد. باقى مى ماند وضع افراد مستضعف كه منوط به خواست خداست و گناهكاران و اهل كبائرى كه بدون توبه مى ميرند، كه ايشان هم محتاج شفاعت اند. در نتيجه، از افراد عموم مذكور باقى نمى ماند، مگر آنان كه بهشت برايشان حتمى است، اعم از مُخلَصين و غير ايشان، كه آيه مورد بحث، متعرض وضع ايشان است.


و اما مساله حمل مطلق بر فرد اكمل آن ، خطا و اشتباه است بلكه همواره مطلق را بايد حمل بر افراد متعارف آن نمود كه تفصيل اين بحث به عهده كتب اصول است بدان جا مراجعه شود.
و اما مسأله حمل مطلق بر فرد اكمل آن، خطا و اشتباه است، بلكه همواره مطلق را بايد حمل بر افراد متعارف آن نمود، كه تفصيل اين بحث، به عهده كتب اصول است، بدان جا مراجعه شود.


نقد سخن «فخر رازى» كه گفته است مراد از «متقين»، كسانى اند كه از شرك بپرهيزند
نقد سخن «فخر رازى» كه گفته: مراد از «متقين»، كسانى اند كه از شرك بپرهيزند


امام رازى در تفسير جمله مورد بحث گفته: منظور از متقين در آيه شريفه كسانی اند كه از شرك بپرهيزند، و اين معنا را از معظم صحابه و تابعين نقل كرده و گفته كه در اين معنا رواياتى آمده است.
امام رازى، در تفسير جمله مورد بحث، گفته: منظور از «متقين» در آيه شريفه، كسانی اند كه از شرك بپرهيزند، و اين معنا را از معظم صحابه و تابعين نقل كرده و گفته كه در اين معنا، رواياتى آمده است.


آنگاه اضافه كرده است كه: حق صحيح هم همين است، به دليل اين كه متقى كسى است كه يك بار از خود تقوى نشان دهد همچنان كه كسى را كه يك نوبت زده باشد مى گويند ضارب، چون شرط صادق بودن وصف اين نيست كه همه انواع تقوى را انجام داده باشد، بلكه همين كه ماهيت تقوى را انجام داده باشد، وصف متقى بر او صادق خواهد بود، و لذا گفته اند لفظ امر دلالت بر وجوب بيش از يك بار مامور به ندارد.  
آنگاه اضافه كرده است كه: حق صحيح هم همين است. به دليل اين كه «متقى»، كسى است كه يك بار از خود تقوا نشان دهد، همچنان كه كسى را كه يك نوبت زده باشد، مى گويند: «ضارب». چون شرط صادق بودن وصف اين نيست كه همه انواع تقوا را انجام داده باشد، بلكه همين كه ماهيت «تقوا» را انجام داده باشد، وصف متقى بر او صادق خواهد بود، و لذا گفته اند: لفظ امر، بر وجوب بيش از يك بار «مأمورٌ بِه» دلالت ندارد.  


بنابراين ظاهر آيه اقتضاء دارد كه جنات عيون نصيب هر كسى كه حتى از يك گناه پرهيز كرده باشد بشود، چيزى كه هست امت اسلام همه متفقند بر اين كه در خصوص گناه كفر استمرار وصف، شرط بهشتى بودن است.
بنابراين، ظاهر آيه اقتضاء دارد كه «جنّات عيون»، نصيب هر كسى كه حتى از يك گناه پرهيز كرده باشد، بشود. چيزى كه هست، امت اسلام همه متفق اند بر اين كه در خصوص گناه كفر، استمرار وصف، شرط بهشتى بودن است.


و نيز از آن جايى كه اين آيه دنبال كلام ابليس: «الا عبادك منهم المخلصين» و دنبال: «ان عبادى ليس لك عليهم سلطان» واقع شده ، لذا در بهره مندى از جنات عيون ايمان معتبر است ، پس قيد ايمان به خاطر اين دو دليل است. و از آن گذشته دليلى بر قيد ديگر نداريم ، و عام را به عموميتش باقى مى گذاريم، چون تخصيص عام خلاف ظاهر است و هر چه كمتر باشد به مقتضاى اصل و ظاهر موافق تر است.
و نيز از آن جايى كه اين آيه، دنبال كلام ابليس: «إلّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِين»، و دنبال: «إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ» واقع شده، لذا در بهره مندى از «جنّات عيون»، ايمان معتبر است. پس قيد «ايمان»، به خاطر اين دو دليل است. و از آن گذشته، دليلى بر قيد ديگر نداريم، و عام را به عموميتش باقى مى گذاريم. چون تخصيص عام، خلاف ظاهر است و هرچه كمتر باشد، به مقتضاى اصل و ظاهر موافق تر است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۳ </center>
پس با اين بيان ثابت مى شود كه حكم جنات عيون براى تمامى گويندگان «لا اله الا الله محمد رسول الله» ثابت است، هر چند كه اهل معصيت باشند، و اين خود بيانى روشن است.
پس با اين بيان، ثابت مى شود كه: حكم «جنّات عُيُون»، براى تمامى گويندگان «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله» ثابت است، هر چند كه اهل معصيت باشند، و اين خود بيانى روشن است.


و مقتضاى كلامش اين است كه آيه شريفه شامل مرتكبين تمامى كبائر موبقه كه كتاب عزيز (قرآن) تصريح به استحقاق آتش بر مرتكب آن دارد بشود بشرطى كه از شرك پرهيز كند.  
و مقتضاى كلامش، اين است كه: آيه شريفه، شامل مرتكبان تمامى كبائر موبقه، كه كتاب عزيز (قرآن)، به استحقاق آتش بر مرتكب آن تصریح دارد، بشود، به شرطى كه از شرك پرهيز كند.  


و همچنين شامل كسانى كه غير از دو شهادت مذكور تمامى واجبات الهى را كه تاركش را وعده آتش داده ترك كرده اند بگردد. و حال آن كه هر كس كه با كلام خداى تعالى انسى داشته و در آن تدبر نمايد شك نمى كند در اين كه قرآن كريم چنين كسانى را متقى نمى داند، و جزء متقيان نمى شمارد، مخصوصا عنوان متقين از عناوينى است كه در قرآن كريم زياد به چشم مى خورد كه آنان را صريحا به بهشت بشارت مى دهد و شايد قريب بيست جا آنان را به اجتناب از محرمات وصف كند، و در احاديث هم متقين به چنين كسانى تفسير شده است.  
و همچنين، شامل كسانى كه غير از دو شهادت مذكور، تمامى واجبات الهى را كه تاركش را وعده آتش داده، ترك كرده اند، بگردد. و حال آن كه هر كس كه با كلام خداى تعالى انسى داشته و در آن تدبر نمايد، شك نمى كند در اين كه قرآن كريم، چنين كسانى را «متّقى» نمى داند، و جزء «متّقيان» نمى شمارد.  


علاوه بر اين كه صرف صحت اطلاق وصف ربطى به تسميه به آن وصف ندارد (و مجرد اين كه كلمه متقى به شخصى كه يك بار از محرمات اجتناب كرده اطلاق شود غير اين است كه اسم چنين شخصى را متقى بگذاريم). كسى به وصف مؤمن، محسن، قانت، مخلص و صابر و مخصوصا اوصافى كه در آن بقاء و استمرار خوابيده ناميده نمى شود، مگر آن كه وصف مذكور در او استقرار و دوام داشته باشد.  
مخصوصا عنوان «متّقين»، از عناوينى است كه در قرآن كريم، زياد به چشم مى خورد، كه آنان را صريحا به بهشت بشارت مى دهد، و شايد قريب بيست جا، آنان را به اجتناب از محرمات وصف كند، و در احاديث هم، «متّقين»، به چنين كسانى تفسير شده است.  


و اگر سخن فخر رازى در متقين درست باشد بايد در طاغين و فاسقين و مفسدين و مجرمين و غاوين و ضالين كه در قرآن كريم وعده آتش به آنان داده شده صادق باشد و حال آن كه صادق بودنش تناقض عجيبى است كه به كلى نظام كلام الهى را مختل مى سازد.
علاوه بر اين كه صرف صحت اطلاق وصف، ربطى به تسميه به آن وصف ندارد، (و مجرد اين كه كلمه «متقى» به شخصى كه يك بار از محرمات اجتناب كرده، اطلاق شود، غير اين است كه اسم چنين شخصى را متقى بگذاريم). كسى به وصف مؤمن، محسن، قانت، مخلص و صابر و مخصوصا اوصافى كه در آن بقاء و استمرار خوابيده، ناميده نمى شود، مگر آن كه وصف مذكور، در او استقرار و دوام داشته باشد.  


و اگر بگويى در اوصافى كه شمردى قرينه و شاهدى هست كه آن اوصاف را به مرتكب در يك بار و دو بار صادق نمى داند، از قبيل آيات شفاعت و توبه و امثال آن.  
و اگر سخن فخر رازى در «متقين» درست باشد، بايد در «طاغين» و «فاسقين» و «مفسدين» و «مجرمين» و «غاوين» و «ضالّين» - كه در قرآن كريم، وعدۀ آتش به آنان داده شده - صادق باشد و حال آن كه صادق بودنش، تناقض عجيبى است كه به كلّى نظام كلام الهى را مختل مى سازد.


در جواب مى گوييم: در وصف متقين هم قرينه داريم كه مراد از آن، كسانى هستند كه هميشه تقوى داشته باشند نه آنانى كه هم گناهان را مرتكب شده، هم واجبات را ترك مى كنند و در همه عمر از يك گناه پرهيز مى نمايند، و آن قرينه عبارت است از آياتى كه وعده آتش به مرتكب گناهان مى دهد، مانند آيات زنا و قتل نفس بدون حق، و ربا و خوردن مال يتيم و نظائر آن.
و اگر بگويى: در اوصافى كه شمردى، قرينه و شاهدى هست كه آن اوصاف را به مرتكب در يك بار و دو بار صادق نمى داند، از قبيل آيات شفاعت و توبه و امثال آن.
 
در جواب مى گوييم: در وصف «متقين» هم قرينه داريم كه مراد از آن، كسانى هستند كه هميشه تقوا داشته باشند، نه آنانى كه هم گناهان را مرتكب شده، هم واجبات را ترك مى كنند و در همه عمر، از يك گناه پرهيز مى نمايند، و آن قرينه، عبارت است از: آياتى كه وعده آتش به مرتكب گناهان مى دهد. مانند آيات زنا و قتل نفس بدون حق، و ربا و خوردن مال يتيم و نظائر آن.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۴ </center>
علاوه، شواهدى كه وى به عنوان تقريب دليل خود آورده، و از آن جمله گفته كه «واقع شدن آيه دنبال كلام ابليس...» وجوه و شواهد واهيى است كه هيچ دلالت و شهادتى بر مدعاى او ندارد. و همچنين اين كه گفته «پس قيد ايمان به خاطر اين دو دليل است، و از آن گذشته دليلى بر قيد ديگر نداريم و تخصيص عام خلاف ظاهر و خلاف اصل است...» نيز صحيح نيست.  
علاوه، شواهدى كه وى به عنوان تقريب دليل خود آورده، و از آن جمله، گفته كه: «واقع شدن آيه دنبال كلام ابليس...»، وجوه و شواهد واهيى است كه هيچ دلالت و شهادتى بر مدعاى او ندارد.  


زيرا خلاف اصل در جايى گفتگويش به ميان مى آيد كه دليل لفظى در كار نباشد و خواننده عزيز به ادله لفظى كه همه آن ها صالح براى تقييد آيه اند واقف گرديد. و همچنين خلاف ظاهر، چون ظهور مطلق در اطلاق - كه گويا مقصود وى از ظهور همان است - وقتى حجت است كه دليل مقيدى ، اطلاق را تقييد نكند و گرنه بايد از ظهور اطلاق دست برداشته آن را حمل بر مقيد نمود.
و همچنين، اين كه گفته: «پس قيد ايمان به خاطر اين دو دليل است، و از آن گذشته، دليلى بر قيد ديگر نداريم و تخصيص عام، خلاف ظاهر و خلاف اصل است...» نيز، صحيح نيست.  


پس حق مطلب آنست كه گفتيم آيه شريفه شامل كسانى است كه ملكه تقوى و ورع و پرهيز از محرمات الهى در دل هايشان جايگزين شده باشد. تنها چنين كسانی اند كه سعادت و بهشت بر ايشان حتمى است.
زيرا خلاف اصل در جايى گفتگويش به ميان مى آيد كه دليل لفظى در كار نباشد، و خواننده عزيز، به ادله لفظى كه همه آن ها صالح براى تقييد آيه اند، واقف گرديد. و همچنين خلاف ظاهر، چون ظهور مطلق در اطلاق - كه گويا مقصود وى از ظهور همان است - وقتى حجت است كه دليل مقيدى، اطلاق را تقييد نكند، و گرنه بايد از ظهور اطلاق دست برداشته، آن را حمل بر مقيد نمود.


بله اين معنا نيز هست كه از كتاب خدا و سنت استفاده مى شود كه اهل توحيد يعنى آن ها كه در موقف قيامت با شهادت «لا اله الا الله» محشور مى شوند مخلد در آتش نيستند، و بالاخره به بهشت وارد مى شوند، ولى اين غير از دلالت لفظ متقين است.
پس حق مطلب آن است كه گفتيم: آيه شريفه، شامل كسانى است كه ملكه تقوا و ورع و پرهيز از محرمات الهى، در دل هايشان جايگزين شده باشد. تنها چنين كسانی اند كه سعادت و بهشت برايشان حتمى است.
 
بله، اين معنا نيز هست كه از كتاب خدا و سنت استفاده مى شود كه اهل توحيد، يعنى آن ها كه در موقف قيامت با شهادت «لَا إلَهَ إلّا الله» محشور مى شوند، مخلد در آتش نيستند، و بالاخره به بهشت وارد مى شوند، ولى اين، غير از دلالت لفظ «متقين» است.
<span id='link170'><span>
<span id='link170'><span>


«'''وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍ إِخْوَاناً عَلى سرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ... بِمُخْرَجِينَ'''»:
«'''وَ نَزَعْنَا مَا فى صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ * ... بِمُخْرَجِينَ'''»:


كلمه «غل» به معناى كينه است و بعضى گفته اند به معناى كينه و حسد است كه آدمى را وادار مى كند به ديگران آزار برساند. و كلمه «سرر» جمع «سرير» است كه به معناى تخت (مبل) است. و كلمه «نصب» به معناى تعب و خستگى است كه از خارج به آدمى روى دهد.
كلمه «غِلّ»، به معناى كينه است و بعضى گفته اند: به معناى كينه و حسد است كه آدمى را وادار مى كند به ديگران آزار برساند. و كلمۀ «سُرُر»، جمع «سرير» است كه به معناى تخت (مبل) است. و كلمۀ «نَصَب»، به معناى تعب و خستگى است كه از خارج، به آدمى روى دهد.


خداى تعالى در اين دو آيه حال متقين را در وارد شدنشان به بهشت بيان مى فرمايد. و اگر از ميان نعمت هاى بهشت با آن همه زيادى تنها اين چند چيز را شمرد به خاطر عنايتى بود كه به اقتضاى مقام داشت، چون مقام، مقام بيان اين جهت است كه اهل بهشت به گرفتارى و بدبختى گمراهان مبتلا نيستند، چون آنان سعادت و سيادتشان و كرامت و حرمتشان را از دست نداده اند، و چون زمينه كلام اين بود، مناسب بود امنيت اهل بهشت را نام ببرد، لذا فرمود: اهل بهشت از ناحيه نفسشان و درونشان در امنيت اند.
خداى تعالى، در اين دو آيه، حال «متقين» را در وارد شدنشان به بهشت بيان مى فرمايد. و اگر از ميان نعمت هاى بهشت، با آن همه زيادى، تنها اين چند چيز را شمرد، به خاطر عنايتى بود كه به اقتضاى مقام داشت. چون مقام، مقام بيان اين جهت است كه اهل بهشت به گرفتارى و بدبختى گمراهان مبتلا نيستند. چون آنان سعادت و سيادتشان و كرامت و حرمتشان را از دست نداده اند، و چون زمينه كلام اين بود، مناسب بود امنيت اهل بهشت را نام ببرد. لذا فرمود: اهل بهشت، از ناحيه نفسشان و درونشان در امنيت اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۵۵ </center>
چون خداوند كينه و حسد را از دل هايشان كنده، ديگر احدى از آنان قصد سويى نسبت به ديگرى ندارد، بلكه همه برادرانى هستند در برابر هم كه بر تخت ها تكيه زده اند، و به زودى در بحث روايتى معنايى براى روبروى هم بودنشان خواهد آمد - ان شاء الله تعالى.  
چون خداوند كينه و حسد را از دل هايشان كنده، ديگر احدى از آنان قصد سويى نسبت به ديگرى ندارد، بلكه همه برادرانى هستند در برابر هم، كه بر تخت ها تكيه زده اند.
 
و به زودى، در بحث روايتى، معنايى براى روبروى هم بودنشان خواهد آمد - إن شَاءَ الله تعالى.  


و همچنين از ناحيه اسباب و عوامل بيرونى نيز در امنيت اند، ديگر دچار نصب (خستگى) نمى گردند. و نيز از ناحيه پروردگارشان هم ايمن هستند، و از بهشت هرگز اخراج نمى شوند، پس اهل بهشت از هر جهت در سعادت و كرامت اند، و از هيچ جهتى دچار شقاوت و خوارى نمى شوند، نه از ناحيه درونشان و نه از بيرونشان و نه از خدايشان.
و همچنين، از ناحيه اسباب و عوامل بيرونى نيز، در امنيت اند. ديگر دچار نَصَب (خستگى) نمى گردند. و نيز از ناحيه پروردگارشان هم ايمن هستند، و از بهشت هرگز اخراج نمى شوند. پس اهل بهشت، از هر جهت در سعادت و كرامت اند، و از هيچ جهتى دچار شقاوت و خوارى نمى شوند. نه از ناحيه درونشان و نه از بيرونشان و نه از خدايشان.
قضاهاى رانده شده
<span id='link171'><span>
<span id='link171'><span>


۱۶٬۲۹۳

ویرایش