۱۶٬۳۳۸
ویرایش
(۹ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
<span id='link364'><span> | <span id='link364'><span> | ||
«''' قَانِتاً | «''' قَانِتاً لِلّهِ حَنِيفاً وَ لَم يَكُ مِنَ المُشرِكِينَ '''»: كلمۀ «قانت»، از «قنوت» است، كه به معناى اطاعت و عبادت و يا دوام در آن دو است. و كلمۀ «حنيف»، از «حنف» است كه به معناى ميل از دو طرف افراط و تفريط، به طرف وسط و اعتدال است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۰ </center> | ||
«'''شاكراً لاَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ'''»: | «'''شاكراً لاَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ'''»: | ||
خط ۹۱: | خط ۹۱: | ||
<span id='link366'><span> | <span id='link366'><span> | ||
==وجوهى كه | ==وجوهى كه مفسران، درباره اختلاف مذكور در آيه گفته اند == | ||
مفسران، در بيان اختلاف مذكور در آيه، اختلاف عميقى دارند: | |||
بعضى | بعضى از ايشان گفته: مراد از آن، اين است كه خداوند مسأله «سبت» را گوشمالى كسانى قرار داد كه با پيغمبرشان بر سر تعظيم جمعه اختلاف نموده، از آن اعراض كردند، و «شنبه» را براى خود روز عبادت گرفتند. خدا هم، همان «شنبه» را براى آنان مايه تشديد كرد. | ||
پس بنابه گفته اين مفسّر، اختلاف مزبور قبل از جعل بوده، نه بعد از آن، و چه بسا كلمۀ «فى» را به معناى «لام» و براى تعليل دانسته و آيه را چنين معنا كرده: «اين است و جز اين نيست، كه سبت قرار داده شد بر كسانى كه به علت آن اختلاف كردند». | |||
بعضى ديگر گفته اند: اختلاف به معناى مخالفت است. چون يهوديان در مسأله «سبت»، مخالفت پيغمبر خود كردند، نه اين كه اختلاف كرده باشند. | |||
عده اى ديگر گفته اند: خداوند مأمورشان كرده بود كه «جمعه» را روز عبادت بگيرند، وليكن معلوم نكرده بود كه «جمعه»، چه روزى است، و تعيين آن را به اجتهاد خود آنان واگذار كرده بود. آنگاه احبار ايشان (پيشوايان يهود) در تعيين آن اختلاف كردند و خدا هم هدايتشان نكرد. در نتيجه «شنبه» را براى خود تعيين نمودند. | |||
شكى نيست در | بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه در ميان خود در باره شأن «سبت» اختلاف كردند. بعضى گفتند: از روز «جمعه»، محترم تر است، و بعضى «جمعه» را افضل از آن دانستند. و همچنين اقوالى ديگر كه ريشه همه آن ها مطالبى است كه در خصوص قصه «سبت يهود» رسيده است. | ||
و خواننده، به خوبى مى داند كه هيچ يك از اين اقوال، با لفظ آيه سازگارى و آن طور كه بايد انطباق ندارد، پس ناگزير بايد وجهى را كه گذشت، بپذيريم. | |||
==معناى «حكمت»، «موعظه» و «مجادله»، در آیه شریفه== | |||
«'''ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّك بِالحِْكْمَةِ وَ الْمَوْعِظةِ الحَْسنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ ...'''»: | |||
شكى نيست در اين كه از آيه استفاده مى شود كه اين سه قيد، يعنى «حكمت» و «موعظه» و «مجادله»، همه مربوط به طرز سخن گفتن است. رسول گرامى مأمور شده كه به يكى از اين سه طريق دعوت كند كه هر يك براى دعوت، طريقى مخصوص است، هر چند كه «جدال» به معناى اخصّش، دعوت به شمار نمى رود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۴ </center> | ||
و اما معنى | و اما معنى «حكمت» - به طورى كه در مفردات آمده، به معناى اصابه حق و رسيدن به آن، به وسيله علم و عقل است. | ||
و اما «موعظه»، به طورى كه از خليل حكايت شده، به اين معنا تفسير شده كه كارهاى نيك طورى يادآورى شود كه قلب شنونده از شنيدن آن بيان، رقت پيدا كند، و در نتيجه تسليم گردد. | |||
و اما «جدال»، به طورى كه در مفردات آمده، عبارت از سخن گفتن از طريق نزاع و غلبه جویى است. | |||
دقت در اين معانى، به دست مى دهد كه مراد از «حكمت» (و خدا داناتر است)، حجتى است كه حق را نتيجه دهد، آن هم طورى نتيجه دهد كه هيچ شك و وهن و ابهامى در آن نماند. | |||
و «موعظه»، عبارت از بيانى است كه نفس شنونده را نرم، و قلبش را به رقّت در آورد و آن، بيانى خواهد بود كه آنچه مايه صلاح حال شنونده است، از مطالب عبرت آور، كه آثار پسنديده و ثناى جميل ديگر آن را در پى دارد، دارا باشد. | |||
و | و «جدال»، عبارت است از: دليلى كه صرفا براى منصرف نمودن خصم از آنچه كه بر سرِ آن نزاع مى كند، به كار برود، بدون اين كه خاصيت روشنگرى حق را داشته باشد، بلكه عبارت است از اين كه آنچه را كه خصم خودش به تنهايى و يا او و همه مردم قبول دارند، بگيريم و با همان، ادعايش را رد كنيم. | ||
بنابراين، اين سه طريقى كه خداى تعالى براى دعوت بيان كرده، با همان سه طريق منطقى، يعنى «برهان» و «خطابه» و «جدل»، منطبق مى شود. | |||
چيزى كه | ==مراد از موعظۀ حسنه و جدال احسن، در آيه شریفه== | ||
چيزى كه هست، خداى تعالى، «موعظه» را به قيد «حسنه» مقيد ساخته و «جدال» را هم به قيد «الَّتِى هِىَ أحسَن» مقيد نموده است و اين، خود دلالت دارد بر اين كه بعضى از موعظه ها «حسنه» نيستند، و بعضى از جدال ها، «حَسَن» (نيكو) و بعضى ديگر أحسن (نيكوتر) و بعضى ديگر اصلا حُسن ندارند، و گرنه خداوند «موعظه» را مقيد به «حُسن» و «جدال» را مقيد به «أحسن» نمى كرد. | |||
و بعيد نيست تعليلى كه در ذيل آيه كرده و فرموده : | و بعيد نيست تعليلى كه در ذيل آيه كرده و فرموده: «إنَّ رَبَّكَ هُوَ أعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أعلَمُ بِالمُهتَدِين»، وجه تقييد مذكور را روشن كند، و معنا چنين شود: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۵ </center> | ||
خداى سبحان داناتر است به حال كسانى كه از دين حق گمراه | خداى سبحان داناتر است به حال كسانى كه از دين حق گمراه گشتند، همچنان كه او داناتر است به حال راه يافتگان. پس او مى داند تنها چيزى كه در اين راه مفيد است، همانا «حكمت» و «موعظه» و «جدال» است، اما نه هر موعظه و جدال، بلكه مراد «موعظۀ حسنه» و «جدال أحسن» است. | ||
اعتبار صحيح هم، اين معنا را تأييد مى كند. براى اين كه راه خداى تعالى، اعتقاد حق و عمل حق است، و پُُر واضح است كه دعوت به حق، به وسيله موعظه، مثلا از كسى كه خودش به حق عمل نمى كند و به آنچه موعظه مى كند، متعظ نمى شود، هرچند به زبان، دعوت به حق است، ولى عملا دعوت به خلاف حق است. | |||
همچنين دعوت به حق، به وسيله مجادله با مسلّمات كاذب خصم، هرچند اظهار حق است، وليكن چنين مجادله اى، احياء باطل نيز هست. و يا مى توانى بالاتر از اين بگويى و آن، اين است كه: چنين مجادله اى، احياء حق است، با كشتن حقى ديگر. مگر اين كه منظور از چنين مجادله اى، صرف مناقضه باشد، نه احياء حق. | |||
از | از اين جا روشن مى شود كه» حُسن موعظه، از جهت حُسن اثر آن، در احياء حق مورد نظر است، و حُسن اثر، وقتى است كه واعظ خودش به آنچه وعظ مى كند، متعظ باشد. و از آن گذشته، در وعظ خود آن قدر حُسن خُلق نشان دهد كه كلامش در قلب شنونده مورد قبول بيفتد. قلب با مشاهده آن خُلق و خوى، رقّت يابد و پوست بدنش جمع شود و گوشش آن را گرفته و چشم در برابرش خاضع شود. | ||
و اگر از راه | و اگر از راه «جدال» دعوت مى كند، بايد كه از هر سخنى كه خصم را بر ردّ دعوتش تهييج مى كند و او را به عناد و لجبازى واداشته، بر غضبش اندازد، بپرهيزد و مقدمات كاذب را، هرچند كه خصم راستش بپندارد، به كار نبندد. مگر همان طور كه گفتيم، جنبۀ مناقضه داشته باشد. | ||
و نيز بايد از بى عفّتى در كلام و از سوء تعبير اجتناب كند و به خصم خود و مقدسات او توهين ننمايد و فحش و ناسزا نگويد، و از هر نادانى ديگرى بپرهيزد. چون اگر غير اين كند، درست است كه حق را احياء كرده، اما همان طور كه فهميديد، با احياء باطل و كشتن حقى ديگر، احياء كرده است. و «جدال»، بیشتر از موعظه، احتياج به حُسن دارد، و به همين جهت، خداوند، «موعظه» را مقيد كرده به «حُسن»، ولى «جدال» را مقيد نمود به «أحسن» (بهتر). | |||
<span id='link369'><span> | <span id='link369'><span> | ||
== | |||
اين را هم بگوييم كه ترتيب در | ==دلیل ترتيب در ذكر «حكمت» و «موعظه» و «جدال»، در آيه شریفه== | ||
اين را هم بگوييم كه: ترتيب در «حكمت» و «موعظه» و «جدال»، ترتيب به حسب افراد است. يعنى از آن جايى كه تمامى مصاديق و افراد حكمت خوب است، لذا اول آن را آورد، چون «موعظه»، دو قسم بود: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۶ </center> | ||
يكى خوب | يكى خوب و يكى بد. و آن كه بدان اجازه داده شده، «موعظه خوب» است، لذا دوم آن را آورد. و چون «جدال»، سه قسم بود: يكى بد، يكى خوب، يكى خوبتر، و از اين سه قسم، تنها قسم سوم مجاز بود، لذا آن را سوم ذكر كرد. | ||
و آيه شريفه، از اين جهت كه كجا «حكمت»، كجا «موعظه»، و كجا «جدال أحسن» را بايد به كار برد، ساكت است و اين، بدان جهت است كه تشخيص موارد اين سه، به عهدۀ خود دعوت كننده است. هر كدام حُسن اثر بيشترى داشت، آن را بايد به كار بندد. | |||
و ممكن است كه در | و ممكن است كه در موردى، هر سه طريق به كار گرفته شود، و در مورد ديگرى، دو طريق و در مورد ديگرى، يك طريق، تا ببينى حال و وضع مورد، چه اقتضايى داشته باشد. | ||
اين را گفتيم تا معلوم شود | اين را گفتيم تا معلوم شود اين كه بعضى پنداشته اند كه ظاهر آيه، امر به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است به اين كه در همه موارد، هر سه طريق را به کار گيرد، صحيح نيست. زيرا آيه دلالت ندارد بر اين كه نسبت به همه موارد و همه مدعوين، بايد هر سه طريق را به كار بست. بله در تمامى و مجموع همه مدعوين، البته هر سه طريق به كار مى رود. | ||
و نيز تا فساد گفتار بعضى ديگر روشن شود كه گفته اند: ترتيب در سه طريق مذكور در | و نيز تا فساد گفتار بعضى ديگر روشن شود كه گفته اند: ترتيب در سه طريق مذكور در آيه، ترتيب به حسب فهم مردم و استعداد پذيرفتن حق است. بعضى از خواص كه داراى دل هايى نورانى و قوى و با استعدادند و حقايق عقلى را زود مى پذيرند و زود و به شدت در برابر مبادى عالى مجذوب گشته، با علم و يقين الفت و انس زيادى دارند، دعوتشان بايد از راه «حكمت»، يعنى برهان صورت گيرد. | ||
و بعضى عوام هستند كه | و بعضى عوام هستند كه دل هاى تاريك و استعدادى ضعيف داشته و الفتشان بيشتر با محسوسات است، و دلبستگى شان، بيشتر با رسوم و عادات است. چنين كسانى سر و كارى با برهان نداشته، و آن را نمى پذيرند، ولى معاند با حق هم نيستند. اين گونه اشخاص را بايد با «موعظۀ حسنه»، به راه آورد. | ||
بعضى ديگر معاند و | بعضى ديگر معاند و لجبازند. باطل را سرمايه خود كرده و مى خواهند با آن، حق را سركوب نمايند و از راه مكابره و لجبازى، با دهن هايشان، نور خدا را خاموش نمايند. مردمى هستند كه آراى باطل در دل هايشان رسوخ نموده، تقليد از مذهب هاى خرافى نياكان و اسلاف بر آنان چيره گشته، ديگر نه برهان، آنان را به سوى حق هدايت مى كند و نه موعظه سوقشان مى دهد. اين دسته اند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مأمور شده از راه «مجادله»، آنان را دعوت كند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۷ </center> | ||
وجه فساد اين | وجه فساد اين تفسير، اين است كه: هرچند وجهى دقيق است، وليكن اين نتيجه را نمى دهد كه هر طريق، مختص به كسانى باشد كه مناسب آن طريق اند. زيرا گاه مى شود كه موعظه و مجادله در خواص هم اثر مى گذارد، همچنان كه گاهى در معاندين هم مؤثر می افتد، و گاه مى شود كه مجادله به نحو احسن، در باره عوام كه الفتشان همه با رسوم و عادات است نيز، مؤثر مى شود. پس نه در لفظ آيه دليلى بر اين اختصاص داريم، و نه در خارج و واقع امر. | ||
و نيز اين را گفتيم تا فساد گفتار بعضى ديگر روشن شود كه گفته اند: مجادله به نحو | و نيز اين را گفتيم تا فساد گفتار بعضى ديگر روشن شود كه گفته اند: مجادله به نحو احسن، اصلا دعوت نيست، بلكه غرض از آن، چيز ديگرى است مغاير با دعوت و آن، صرف اقناع دشمن و ساكت نمودن او است، تا ديگر نپندارد كه سرمايه اى علمى دارد، و نتواند با حق بجنگد. | ||
صاحب اين حرف، سپس گفته: و لذا مى بينيم كه مسأله «جدال» در آيه شريفه، عطف به آن دو نشده و نفرموده: «أُدعُ إلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَة وَ الجِدَالِ الأحسن»، بلكه سياق را به هم زده و جدال را در سياقى ديگر آورده و فرموده: «وَ جَادِلهُم بِالَّتِى هِىَ أحسَن». | |||
وجه فساد اين حرف، اين است كه: | |||
در | گوينده آن، از حقيقت قياس جدلى غفلت ورزيده. زيرا قانع و ساكت نمودن خصم، هرچند نتيجه قياس جدلى است، ليكن اين نتيجه دائمى نيست. چه بسا اتفاق مى افتد اين قياس جدلى، از مقدماتى كه مقبول و يا مسلّم خصم است، مركب مى شود و منظور از آن، ساكت نمودن او نيست. مانند قياس هاى جدلى در امور عملى و علوم غير يقينى، از قبيل فقه و اصول و اخلاق و فنون ادبيات، و مراد، الزام و اسكات هم نيست. | ||
علاوه بر اين، اسكات و الزام هم، در جاى خود، به قدر خود دعوت است، همان طور كه موعظه دعوت است، تنها صورت آن دو تفاوت مى كند. بله اين را قبول داريم كه اگر قرآن كريم، «مجادله» به نحو «احسن» را عطف بر آن دو نكرد، و به خاطر آن سياق را عوض نمود كه در «مجادله»، معنايى از منازعه و غلبه بر خصم خوابيده است. | |||
«'''وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئن صبرْتمْ لَهُوَ خَيرٌ لِلصَابرِينَ'''»: | |||
در مفردات گفته است: «عقوبت» و «عقاب» و «معاقبه»، تنها در مورد عذاب به كار مى رود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۸ </center> | ||
و اصل در معناى | و اصل در معناى «عقوبت»، همان «عقب» است كه به معناى پاشنه پاى آدمى و دنباله هر چيزى است، و «عاقبت امر»، آن نتايجى است كه در آخر هر چيزى و دنبالش مى آيد. و كلمه «تعقيب»، به معناى آوردن چيزى در دنبال چيز ديگرى است، و «معاقبت غير»، اين است كه دنبال عملى كه او كرد و تو را ناراحت ساخت، عملى كنى كه او را ناراحت بسازد، كه اين معنا با معناى مجازات و مكافات منطبق است. | ||
پس | پس اين كه فرمود: «وَ إن عَاقَبتُم فَعَاقِبُوا بِمِثلِ مَا عُوقِبتُم»، به طورى كه از سياق بر مى آيد، خطابش به مسلمين است و لازمه اش، اين است كه: مراد از «معاقبت»، مجازات مشركان و كفار باشد. و مراد از جملۀ «عُوقِبتُم بِهِ»، عقابى باشد كه كفار به مسلمانان كرده اند كه چرا به خدا ايمان آورده ايد، و چرا خدايان ما را رها كرده ايد؟ | ||
و معناى | و معناى آيه، اين مى شود كه: اگر خواستيد كفار را به خاطر اين كه شما را عقاب كرده اند، عقاب كنيد، رعايت انصاف را بكنيد، و آن گونه كه آن ها شما را عقاب كرده اند، عقابشان كنيد، نه بيشتر. | ||
و معناى | و معناى جملۀ «وَ لَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصَّابِرِين»، اين است كه اگر بر تلخى عقاب كفار بسازيد و در مقام تلافى بر نيایيد، براى شما بهتر است. چون اين صبر شما، در حقيقت، ايثار رضاى خدا و اجر و ثواب او بر رضاى خودتان و تشفى قلب خودتان است. در نتيجه، عمل شما خالص براى وجه كريم خدا خواهد بود. علاوه بر اين، «گذشت»، كار جوانمردان است، و آثار جميلى در پى دارد. | ||
<span id='link370'><span> | <span id='link370'><span> | ||
در اين | ==فضيلت صبر بر آزار مشركان == | ||
«'''وَ اصبِرْ وَ مَا صَبرُك إِلّا بِاللَّهِ ...'''»: | |||
در اين جمله، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را امر به صبر داده، بشارتش مى دهد كه اين نيرو و توانايى كه بر صبر دارد و مى تواند اين همه تلخى ها را در راه خدا بچشد، از خداى تعالى است. | |||
آرى، هر امرى وقتى قابل امتثال است كه مأمور، قدرت بر امتثال آن را داشته باشد. خداى تعالى، بعد از امر به صبرش، خاطرنشان مى سازد كه قدرت بر اين صبر دارى، چون حول و قوّۀ تو، همه از پروردگار توست. پس در اين كه فرمود: «وَ مَا صَبرُكَ إلّا بِاللّهِ»، اشاره به همين است كه غم مخور، خدا تو را بر چنين صبرى نيرو داده است. | |||
«''' | «''' وَ لَا تَحزَن عَلَيهِم '''» - يعنى: به حال كفار غم مخور كه چرا كافر شدند. تفسير اين معنا، سابقا در همين سوره و در غير اين سوره گذشت. | ||
«''' | «''' وَ لَا تَكُ فِى ضَيقٍ مِمَّا يَمكُرُونَ '''» - ظاهرا مقصود از اين كه فرمود «در تنگى مباش»، اين است كه از مكر ايشان حوصله ات به سر نرود. آن هم نه اين كه بخواهد بفرمايد، در آينده تنگ حوصلگى مكن، بلكه حال و آينده و يا تنها حال منظور است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۳۹ </center> | ||
«'''إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ الَّذِينَ هُم | «'''إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ الَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ'''»: | ||
از اين تعبير استفاده مى شود كه | از اين تعبير استفاده مى شود كه «تقوا» و «احسان»، هر يك سبب مستقلى براى موهبت نصرت الهى و ابطال مكر دشمنان دين و دفع كيد آنان هستند. پس مى توان گفت كه اين آيه، جملۀ «وَ لَا تَكُ فِى ضَيقٍ مِمَّا يَمكُرُون» را تعليل مى كند و وعده نصرت مى دهد. | ||
و اين سه | و اين سه آيه، از نظر مضمون، شباهتشان به آيات مدنى بيشتر از شباهت به آيات مكى است، و رواياتى هم از طريق شيعه و هم از طريق سنّى وارد شده كه اين آيات در هنگام مراجعت از «أُحُد» نازل شد و به زودى در بحث روايتى، إن شاء الله خواهد آمد. هرچند كه ممكن است اتصال آن ها را به ماقبلش توجيه نمود، چنان كه بعضى از مفسران توجيه كرده اند. | ||
چيزى كه در | چيزى كه در اين جا تذكرش لازم است، اين است كه: آيه شريفه اى كه قبل از اين سه آيه بود، نسبت به غرض سوره از اين سه آيه جامع تر بود، و آيات اين سوره، با چشم پوشى از آيه «وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا...» و آيه «مَن كَفَرَ بَعدَ إيمَانِهِ» تا آخر چند آيه، و آيه «وَ إن عَاقَبتُم» تا آخر سوره، سياق واحد و متصلى دارند. | ||
==بحث روايتى== | ==بحث روايتى== | ||
در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً...»، از امام «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: | |||
«اين آيه در باره قومى نازل شد كه نهرى داشتند به نام نهر «ثرثار»، و بلاد ايشان به خاطر داشتن آن، بلادى سبز و خرم و پر درآمد بود، به طورى كه با خمير، استنجا و خود را تطهير مى كردند، و مى گفتند: خمير نرمتر است و بدن ما را اذيت نمى كند. همين كفران به نعمت خدا و استخفاف به آن، باعث شد كه خدا نهر «ثرثار» را خشكانيد، خشكسالى كارشان را به جايى رسانيد كه همان خمير خشكيده ها را جمع آورى نموده خوردند و بلكه بر سر تقسيم آن دعوا راه انداختند. | |||
مؤلف: اين روايت را كافى نيز، به سند خود، از عمرو بن شمر، از ابى عبدالله «عليه السلام»، به طور مفصل آورده، و عياشى هم، آن را از حفص و زيد شحام، از آن جناب نقل كرده است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۴۰ </center> | |||
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از انس بن مالك روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: هيچ بنده اى نيست كه امتى به نفع او شهادت دهد، مگر آن كه خدا آن شهادت را قبول مى كند، و امت از يك نفر به بالا است. چون خداى تعالى فرموده: «إنّ إبرَاهِيمَ كَانَ أُمّةً قَانِتاً لِلّهِ حَنِيفاً وَ لَم يَكُ مِنَ المُشرِكينَ». | |||
مؤلف: در تفسير آيات شهادت مطالبى گذشت كه با اين حديث ارتباط دارد. | |||
و در تفسير عياشى، از سماعة بن مهران روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: روزگارى بود كه در تمام روى زمين جز يك نفر خدا را پرستش نمى كرد، و اگر غير او فرد ديگرى بود، خداوند در آيه «إنَّ إبرَاهِيمَ كَانَ أُمّةً قَانِتاً لِلّهِ حَنِيفاً وَ لَم يَكُ مِنَ المُشرِكِين» او را هم اضافه مى كرد. پس از مدتى خدا او را با پديد آوردن اسماعيل و اسحاق مأنوس نموده، سه نفر شدند. | |||
مؤلف: اين روايت را، كافى هم، به سند خود، از سماعة، از عبد صالح نقل كرده است. | |||
و در الدرّ المنثور است که شافعی و بخاری و مسلم، از ابوهریره روایت آورده اند که رسول خدا «صلی الله علیه و آله» فرمود: | |||
ماییم آخرون سابقون در روز قیامت، جز این که سابقون اوّلون قبل از ما دارای کتاب شدند، و ما بعد از ایشان صاحب کتاب شدیم. آنگاه همین روز جمعه بود که بر ایشان واجب شد تا آن را روز تعطیل و عبادت قرار دهند، ولی در بارۀ آن اختلاف کردند، و خداوند هدایت به سوی آن را به ما موهبت فرمود، مردم هم تابع ما هستند، یهود فردا و نصارا، پس فردا. | |||
مؤلف: مثل این روایت از احمد و مسلم، از ابوهریره و حذیفه، از رسول خدا «صلی الله علیه و آله» نقل شده، ولی در تفسیر آیه وارد نشده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۴۰ </center> | ||
و نیز در آن کتاب است که ابن مردویه، از ابی لیلی اشعری روایت کرده که گفت: رسول خدا «صلی الله علیه و آله» فرمود: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۴۱ </center> | |||
به اطاعت پیشوایان تمسک جویید و مخالفت نورزید، زیرا اطاعت آنان، اطاعت خدا است، و معصیتشان، معصیت خدا است. چون خدا مرا مبعوث کرده تا با حکمت و موعظۀ حسنه به سویش دعوت کنم. پس هر که با من در این دعوت مخالفت کند، از هالکین خواهد بود، و ذمّۀ خدا و رسول از او بری است و هر کسی در کاری ولیّ امر شما شد، به غیر آنچه من دعوت می کنم، عمل نماید، لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد. | |||
ویرایش