۱۶٬۸۸۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۴: | خط ۴: | ||
در | در كافى، به سند خود، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام»، از آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى» سؤال نمودم. فرمود: «روح»، مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، كه همواره همراه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بود، و همان «روح»، همراه امامان نيز هست، و از عالم ملكوت است. | ||
مؤلف: در اين | مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست و اين روايت، با مدلول آيات، به شرح و توضيحى كه داديم، موافقت دارد. | ||
و در تفسير | و در تفسير عياشى، از زراره و حمران، از ابى جعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» روايت كرده كه از آن دو بزرگوار، معناى آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوح» را پرسيدند. در جواب فرمودند: خداى تبارك و تعالى، «أحد» و «صمد» است و «صمد»، عبارت است از: هر چيز بدون جوف. پس «روح»، خلقى است از خلائق او، كه داراى چشم و نيرو و تأييد است، و خداوند آن را در دل هاى پيغمبران و مؤمنان قرار مى دهد. | ||
مؤلف : اگر در صدر اين | مؤلف: اگر در صدر اين روايت، متعرض معناى «صمد» شدند، براى اين بوده كه خواسته اند از توهمى كه ممكن است از تعبير «وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِى: از روح خود در او دميدم» به ذهن در آيد، جلوگيرى كرده باشند. چون آدمى از تعبير نامبرده، در اين توهم مى شود كه خداوند نيز، مانند ما، داراى جوفى و بدنى و روحى دميده در بدن است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۶ </center> | ||
و در همان | و در همان كتاب، از ابوبصير، از يكى از آن دو بزرگوار روايت كرده كه در پاسخ ابوبصير از آيه: «وَ يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى» فرموده: همان است كه در همه جنبندگان هست. ابوبصير مى گويد پرسيدم: آن چيست؟ فرمود: از عالَم ملكوت و از قدرت است. | ||
مؤلف : اين | مؤلف: اين روايات، مؤيد آن بيانى است كه ما براى آيه نموده، گفتيم: آن روحى كه از حقيقتش پرسش شده، حقيقتى وسيع و داراى مراتبى مختلف است. و نيز از ظاهر روايت آخرى بر مى آيد كه روح حيوانى نيز، مجرد و از ملكوت است. | ||
و در | و در الدرّ المنثور است كه ابن جرير و ابن اسحاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: | ||
و | روزى عتبه و شيبه، دو پسر ربيعه و ابوسفيان، پسر حرب و مردى از قبيله بنى عبدالدار و ابوالبخترى، برادر بنى اسد و اسود بن مطلب و ربيعه بن اسود و وليد بن مغيره و ابوجهل بن هشام و عبداللّه بن ابى اميه و امية بن خلف و عاص بن وائل و نبيه و منبه سهمى، دو پسر حجاج، بعد از غروب آفتاب، پشت خانه كعبه اجتماع نموده، به اصطلاح شورایى تشكيل دادند و در باره رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به بحث پرداخته، سرانجام چنين رأى دادند كه شخصى را نزد آن جناب بفرستند و او را دعوت نموده، با وى گفتگو و مخاصمه كنند، و عذرى برايش باقى نگذارند. | ||
حضار جلسه گفتند: اى | و همين كار را كردند. شخصى را نزد آن جناب فرستادند كه اشراف قوم تو، براى گفتگوى با تو، يك جا جمع شده، منتظر شمايند. | ||
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به گمان اين كه دشمنان در رفتار خصمانه خود تجديد نظر كرده اند و مى خواهند به اسلام بگروند، به شتاب نزد ايشان آمد. چون به ارشاد آنان بسيار حريص و علاقمند بود و از دشمنى و گمراهى ايشان، بسيار ناراحت و نگران بود. | |||
حضار جلسه گفتند: اى محمّد! ما تو را خواستيم تا عذرى و بهانه اى براى تو باقى نگذاريم، و ما به خدا قسم، هيچ مرد عربى را سراغ نداريم كه با قوم خود، رفتارى چون رفتار تو كرده باشد. آرى، تو پدران قوم خود را بدگویى كردى، و دين ايشان را نكوهيده و آراى آن ها را سفيهانه خواندى و خدايان را بد گفتى، پيوند اجتماع را گسستى، و خلاصه هيچ كار زشتى نماند، مگر آن كه با ما كردى. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۷ </center> | ||
حال ما آخرين حرف خود را به | حال ما آخرين حرف خود را به تو مى گویيم، تا عذرى برايت باقى نماند و آن، اين است كه: | ||
اگر منظورت از اين كارها، پول است، بگو تا از اموال خود آن قدر برايت جمع كنيم، كه تو از همه ما توانگرتر باشى. | |||
و اگر منظورت رياست و آقایى است، بگو تا تو را به آقایى و رياست خود برگزينيم. | |||
و اگر منظورت سلطنت است، بگو تا تو را سلطان خود كنيم. و اگر همزاد جنّى خود را مى بينى و او است كه بر عقل و فكر تو چيره گشته، به اين روزت افكنده، بگو تا چون ريگ پول خرج كنيم و با دست اطباء معالجه ات نمایيم و خلاصه در باره تو از هيچ فداكارى مضايقه نداريم. | |||
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: | |||
هيچ يك از اين ها كه گفتيد، در من نيست. من آنچه را كه آورده ام و شما را بدان دعوت مى كنم، به طمع مال شما و خراج گرفتن از شما و سلطنت بر شما نيست، بلكه خداى تعالى، مرا به سوى شما مبعوث نموده و كتابى بر من نازل كرده، و به من دستور داده تا شما را بشارت داده، انذار كنم. و من هم، رسالت پروردگار خود را به شما ابلاغ نمودم و خيرخواهی تان كردم. اگر از من پذيرفتيد و دين مرا قبول كرديد، بهره خود را در دنيا و آخرت گرفته ايد، و اگر آن را رد كرده و از پذيرفتنش سر باز زديد، صبر مى كنم و دشوارى امر خداى را تحمل مى نمايم، تا خدا ميان من و شما حكم كند. | |||
گفتند: اى | گفتند: اى محمّد! حال كه سخنان ما را نمى پذيرى و مى خواهى كه ما دعوت تو را بپذيريم، پس به پيشنهاد ديگر ما توجه كن و آن، اين است كه: | ||
رسول خدا | تو مى دانى كه در دنيا مردمى فقيرتر از ما و سرزمينى بى درآمدتر از سرزمين ما و زندگانى اى دشوارتر از زندگى ما نيست. بيا و از پروردگارى كه مى گويى مبعوثت نموده، درخواست كن گشايشى به زندگى ما بدهد، و اين كوه ها را كه چون ديوار ما را محاصره نموده، از اطراف ما دور ساخته، سرزمين ما را وسعت دهد، و چون سرزمين شام و عراق، از چشمه سارها و رودخانه ها مشروب سازد. پدران گذشته ما را دوباره زنده كند، و در آنان، قصىّ بن كلاب را هم كه مردى بزرگوار و راستگو بود، مبعوث نمايد تا از او در باره دعوت تو گواهى خواسته، حق و يا باطل بودن آن را بپرسيم. اگر اين كار را بكنى، و ايشان تو را تصديق كنند، ما نيز تصديق مى كنيم، و آن وقت، به مقام و منزلت در نزد خدا پى مى بريم و مى فهميم كه او تو را فرستاده. | ||
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من به چنين چيزهایى مبعوث نشده ام. تنها به آن دينى كه مى دانيد، مبعوث گشته ام و من، آن را به شما ابلاغ نمودم. اگر پذيرفتيد، همان بهره شما در دنيا و آخرت است، و اگر رد نموديد در برابر امر خدا صبر مى كنم تا ميان من و شما حكم كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۸ </center> | ||
گفتند: حال كه اين را هم قبول نمى | گفتند: حال كه اين را هم قبول نمى كنى، اقلا منفعت خودت را در نظر بگير و از پروردگارت درخواست كن فرشته اى به سوى ما بفرستد و تو را تصديق كند و شرّ ما را از تو كوتاه كند، و تو از او بخواهى كه برايت باغى و گنج هایى و كاخ هایى از طلا و نقره فراهم نمايد، و تو را از آنچه كه مى بينيم در طلبش هستى، بى نياز كند. چون تو الآن مانند ما، محتاج به بازار رفتن و تحصيل معاشى. اگر راستى پيغمبرى و با خداى تعالى ارتباط دارى، اين كار كه مى گویيم بكن، تا ما به مقام و منزلت تو پى ببريم. | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من اين كار را نمى كنم، و هرگز از پروردگار خود چنين چيزهایى درخواست نمى نمايم، و به چنين چيزهايى هم مبعوث نشده ام، بلكه خداوند مرا به عنوان «بشير» و «نذير» مبعوث كرده، اگر قبولم كرديد، همان پذيرفتن تان، حظّ تان در دنيا و آخرت خواهد بود، و اگر مرا رد نموديد، من در برابر امر خدا صبر مى كنم، تا خدا ميان من و شما داورى كند. | ||
گفتند: پس آسمان را به زمين | گفتند: پس آسمان را به زمين بينداز، تو كه مى گویى پروردگارت اگر بخواهد، مى تواند اين كار را بكند، و ما به هيچ وجه به تو ايمان نمى آوريم، مگر اين كه آسمان را به زمين بيندازى. | ||
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اين با خدا است، اگر بخواهد بكند، و شما را در زير آن خرد سازد. | |||
وقتى اين حرف را | گفتند: اى محمّد! خداى تو مى داند كه ما تصميم گرفته ايم همچنان با تو بنشينيم، و هرچه خواستيم، سؤال كنيم، تا آن كه نزد تو(ملكى) را بفرستد و تو را از توطئه و تصميم ما خبر دهد و آنچه را هم كه مى خواهد با ما انجام دهد، به تو اعلام بدارد، و اگر به آنچه كه آورده اى، ايمان نمى آوريم، براى اين است كه به ما گفته اند كه اين حرف ها را مردى به نام رحمان، از اهل يمامه، به تو درس مى دهد و ما هم به خدا سوگند، هرگز زير بار رحمان يمامه اى نخواهيم رفت، و ما ديگر عذر و بهانه اى براى تو باقى نگذاشته ايم. | ||
اى محمّد! متوجه باش كه به خدا سوگند دست بردار از تو نيستيم، تا تو را به خاطر آنچه به ما كردى، نابود كنيم، و يا تو ما را نابود سازى. سخنگوى ايشان گفت: هرگز به تو ايمان نمى آوريم، تا آن كه خدا و ملائكه را يك جا برايمان نياورى. | |||
وقتى اين حرف را زدند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برخاست و عبداللّه بن ابى اميّه هم، با او برخاست و گفت: اى محمّد! قومت پيشنهادهایى كرده اند، نپذيرفتى، از تو براى خود چيزهایى خواسته اند تا بدان وسيله، منزلت و مقام تو را نزد خدا بدانند، انجام ندادى. در آخر، از تو خواستند تا آن عذابى كه با آن تهديدشان مى كنى، بياورى، آن را هم نياوردى. اينك به تو بگويم كه: به خدا سوگند، هرگز به تو ايمان نمى آورم. چه، اگر نردبانى به آسمان بگذارى و از آن بالا روى، و من با چشم خود ببينم كه بر فراز آسمان شدى، آنگاه نسخه اى باز با خود بياورى و چهار فرشته هم با تو بيايند و شهادت دهند كه آنچه مى گویى حق است، به خدا سوگند اگر اين را هم بكنى، گمان مى كنم كه تصديقت نكنم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۹ </center> | ||
اين را گفت و | اين را گفت و رفت. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اندوهگين به خانه خود باز گشت، و از اين كه مردم بر خلاف آنچه انتظار داشت، با وى مواجه شدند و براى هميشه از پيروی اش مأيوسش كردند، تأسف مى خورد، و در اين جا بود كه آيه: «لَن نُؤمِنَ لَكَ»، تا جملۀ «بَشَراً رَسُولاً»، در باره كلام عبداللّه بن ابى اميه نازل شد... | ||
مؤلف: آنچه در اين روايت در حكايت گفتگوى قريش با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمده، با ظاهر آيات مورد بحث نمى سازد. همچنان كه جواب هایى كه در اين روايت است، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده، با جواب هایى كه از آن جناب در اين آيات آمده، تطبيق نمى كند و بيان اين ناسازگارى از آنچه كه در بيان آيات گذشت، به دست مى آيد. | |||
علاوه بر اين كه در روايات متعددى از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت آمده كه: سخنگوى قريش كه پيشنهادات نامبرده و سؤال ها را مى كرده، عبداللّه بن ابى اميه مخزومى، برادر امّ سلمه، همسر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بوده است. | |||
و در الدرّ المنثور، در تفسير جملۀ «وَ نَحشُرُهُم يَومَ القِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِم» آمده كه احمد و بخارى و مسلم و نسائى و ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم و ابونعيم، در كتاب معرفت، و ابن مردويه و بيهقى، در كتاب اسماء و صفات، از انس روايت كرده اند كه گفت: | |||
شخصى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چطور مردم بر روى خود محشور مى شوند؟ فرمود: آن كس كه مردم را بر دو پا به راه انداخت، نيز مى تواند بر رويشان به راه اندازد. | |||
مؤلف : در اين | مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۰۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۰۰ </center> | ||
<span id='link197'><span> | <span id='link197'><span> |
ویرایش