۱۶٬۸۸۰
ویرایش
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۳۲: | خط ۱۳۲: | ||
<span id='link139'><span> | <span id='link139'><span> | ||
== | ==انسان، همیشه به وسیله فطرتش، به سوی خدا هدایت می شود == | ||
و معناى | و معناى اين كه فرمود: «فَلَمَّا نَجّيكُم إلَى الَبرِّ أعرَضتُم»، اين است كه وقتى شما را از غرق شدن نجات داده، گرفتارى و بيچارگی شان را برطرف نمود، و شما را بار ديگر به خشكى رسانيد، دوباره از او و از دعاى او اعراض كرديد. | ||
و اين، خود دلالت دارد بر اين كه ياد خداى تعالى، هيچ وقت از دل آدمى بيرون نمى رود، و در هيچ حالى مغفول نيست. و اگر دعا مى كند، ذات و فطرت او، وادارش مى كند كه در ضرّاء و سرّاء، در شدّت و در رخاء او را بخواند. زيرا اگر بعضى از او اعراض مى كنند، لابد او هست، و گرنه اگر چنين چيزى در ذات و فطرت آدمى وجود نداشت، ديگر اعراض معنا نداشت. | |||
پس معناى اين كه آيه مورد بحث مى فرمايد: «انسان، خداى را در بيچارگی هايش مى خواند، ولى در خوشحالى ها از او اعراض مى كند»، در معناى اين است كه انسان هميشه به وسيله فطرتش به سوى خدا هدايت مى شود. | |||
و | «'''وَ كَانَ الإنسَانُ كَفُوراً'''» - يعنى: كفران نعمت، عادت انسان است، و از اين جهت است كه داراى طبيعت انسانى است كه همه سر و كارش با اسباب مادى و طبيعى است، و در اثر عادت و خوكردن با اسباب مادى و طبيعى، مسبّب الاسباب را فراموش مى كند، با اين كه در هر آنى، در نعمت هاى او غوطه ور است. | ||
و اگر در واقع چنين سببى كه مافوق همه اسباب | و اگر كلام را با اين چنين ذيلى ختم نمود، براى اين بود كه بفهماند اعراض آدمى از ياد خدا در غير حال بيچارگى امرى غريزى فطرى نيست. چون اگر فراموشى خدا فطرى بود، خود دليل بر نفى ربوبيت او مى شد، بلكه امرى عادى است و عادت زشتى است از انسان كه او را به كفران نعمت وا مى دارد. | ||
و در آيه، دليلى هم بر توحيد ربوبيت خداى تعالى هست، و حاصلش اين است كه: اگر آدمى در حادثه اى كارش به جایى برسد كه از هر سببى از اسباب ظاهرى جهان منقطع و مأيوس شود، اصل سبب منقطع نمى شود، و اميد نجاتش به كلّى نااميد نمى گردد، بلكه هنوز اميد نجات داشته و به سببى كه تواناى بر امورى باشد كه هيچ سببى قادر بر آن نيست، اميدوار است. | |||
و اگر در واقع چنين سببى كه مافوق همه اسباب عالَم و مسبّب همه آن ها، يعنى خداى سبحان وجود نمى داشت، چرا بايستى در دل آدمى و در فطرت او چنين ارتباط و تعلقى يافت شود؟ پس وجود چنين تعلقى، خود حجتى است بر مسأله اثبات صانع كه اگر اشتغال به زخارف زندگى دنيا و دلبستگى و انس با اسباب مادى و ظاهرى نبود، هرگز از ياد او غافل نمى شديم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۳ </center> | ||
<span id='link140'><span> | <span id='link140'><span> | ||
==آيا در خشكى، تضمينى از گرفتارى ها داريد، كه از خدا اعراض مى كنيد؟ == | |||
«'''أَفَأَمِنتُمْ أَن يخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لَا تَجِدُوا لَكُمْ وَكيلاً'''»: | |||
«خسوف قمر»، به معناى پنهان شدن قرص ماه و پوشيده شدنش به ظلمت و سايه است. و اگر گفته شود: «خَسَفَ اللّهُ بِهِ الأرضَ»، معنايش اين است كه خداوند او را در زمين پوشانيد، و كلمۀ «حاصب»، به طورى كه در مجمع البيان آمده، به معناى بادى است كه از شدّت، سنگ ريزه ها را از جاى بكَنَد. و بعضى گفته اند: «حاصب»، به معناى باد كشنده اى است كه در بيابان برخيزد. به خلاف «قاصف»، كه به معناى باد كشنده در دريا (يعنى طوفان) است. | |||
استفهامى كه در آيه | استفهامى كه در آيه آمده، استفهام توبيخ است. خداى سبحان، ايشان را بر اين معنا كه تا در خشكى هستند، از دعوتش اعراض مى كنند، توبيخ و سرزنش مى فرمايد. چون بشر در خشكى هم، هيچ مأمن و پناهگاهى كه او را از حوادث كشنده حفظ كند، ندارد. همچنان كه هيچ مأمنى از غرق و هلاكت در دريا ندارد. زيرا نمى داند چه حوادثى در دريا و يا بيابان در انتظار اوست، و به همين جهت در هر آنى احتمال مى دهد كه خداوند زمين زيرپاى او را فرو ببرد و يا تند بادى بفرستد، و او را هلاك كند، و كسى را هم كه شدّت و بلا را از ايشان دور كرده و سلامتى و امنيت قبلى را برگرداند، ندارند. | ||
«'''أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى | «'''أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيح فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً'''»: | ||
كلمۀ «قَصف»، به معناى شكستن و خرد كردن شديد است، و «قاصف»، به معناى بادى است كه كشتى ها و ساختمان ها را در هم مى شكند. | |||
بعضى ديگر گفته اند: به معناى بادهاى كشنده دريا | بعضى ديگر گفته اند: به معناى بادهاى كشنده دريا است، و كلمۀ «تَبِيع»، به معناى تابع است، و ضمير «فِيهِ» به «بَحر: دريا»، و ضمير «بِهِ»، به «غَرق»، يا به ارسال و يا به اعتبار ماوقع به هر دو بر مى گردد، و براى هر يك از اين احتمالات قائلى هم هست، و آيه شريفه، تتمۀ توبيخ قبل است. | ||
و معنايش اين است كه آيا شما ايمن از اين هستيد كه | و معنايش اين است كه: آيا شما ايمن از اين هستيد كه هيچ وقت دچار غرق دريا نگرديد؟ و يا ايمن ايد از اين كه بار ديگر گذارتان به دريا نيفتد؟ تا خداوند از بادهاى شكننده و كشنده بفرستد و شما را و كشتى شما را خرد نموده وغرقتان سازد؟ نه، چنين تأمينى نداريد، كسى را هم نداريد كه بعد از غرق شدن از شما دفاع نموده و به خدا اعتراض كند كه چرا چنين كردى. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۴ </center> | ||
و در جملۀ «ثُمّ لَا تَجِدُوا لَكُم عَلَينَا بِهِ تَبِيعاً»، التفات از «غيبت» به «تكلم با غير» به كار رفته، قبلا خداى تعالى غايب فرض شده بود، و ضمير غايب (بفرستد)، (حفظ كند)، (برگرداند)، به او بر مى گشت، ولى ناگهان در اين جمله به صورت متكلم با غير (عَلَينَا: بر ما) در آمده، و گويا نكته اين التفات، اين باشد كه مى خواهد اين آيه را با آيات بعدى كه سياق متكلم مع الغير را دارد، در يك سياق در آورد. | |||
==معناى آيه: «و لقد كرمنا بنى آدم...»== | |||
«'''وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِنَ الطيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلى كثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً'''»: | |||
اين آيه، در سياق منت نهادن است. البته منتى آميخته با عتاب، گویى خداى تعالى، پس از آن كه فراوانى نعمت و تواتر فضل و كرم خود را نسبت به انسان ذكر نمود و او را براى به دست آوردن آن نعمت ها و رزق ها و براى اين كه زندگی اش در خشكى به خوبى اداره شود، سوار بر كشتيش كرد. و او، پروردگار خود را فراموش نموده و از وى رو گردانيد، و از او چيزى نخواست، و بعد از نجات از دريا، باز هم روش نخست خود را از سر گرفت، با اين كه همواره در ميان نعمت هاى او غوطه ور بوده. | |||
اينك، در اين آيه، خلاصه اى از كرامت ها و فضل خود را مى شمارد، باشد كه انسان بفهمد پروردگارش نسبت به وى عنايت بیشترى دارد، و مع الاسف، انسان اين عنايت را نيز مانند همه نعمت هاى الهى كفران مى كند. | |||
از همین جا معلوم مى شود كه مراد از آيه، بيان حال جنس بشر است، صرف نظر از كرامت هاى خاص و فضائل روحى و معنوى كه به عده اى اختصاص داده. بنابراين، اين آيه مشركان و كفار و فاسقان را زير نظر دارد، چه اگر نمى داشت و مقصود از آن، انسان هاى خوب و مطيع بود، معناى امتنان و عتاب درست در نمى آمد. | |||
پس اين كه فرمود: «وََ لَقَد كَرَّمنَا بَنِى آدَم»، مقصود از تكريم، اختصاص دادن به عنايت و شرافت دادن به خصوصيتى است كه در ديگران نباشد، و با همين خصوصيت است كه معناى «تكريم»، با «تفضيل» فرق پيدا مى كند. | |||
چون «تكريم»، معنایى است نفسى و در تكريم كارى به غير نيست، بلكه تنها شخص مورد تكريم، مورد نظر است كه داراى شرافتى و كرامتى بشود. به خلاف «تفضيل»، كه منظور از آن، اين است كه شخص مورد تفضيل از ديگران برترى يابد، در حالى كه او با ديگران در اصل آن عطيه شركت دارد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۵ </center> | ||
<span id='link142'><span> | <span id='link142'><span> | ||
حال كه معناى | حال كه معناى «تكريم» و فرق آن با «تفضيل» روشن شد، اينك مى گویيم: | ||
انسان در ميان ساير موجودات عالَم خصوصيتى دارد كه در ديگران نيست، و آن داشتن نعمت عقل است، و معناى تفضيل انسان بر ساير موجودات، اين است كه در غيرعقل از ساير خصوصيات و صفات هم انسان بر ديگران برترى داشته و هر كمالى كه در ساير موجودات هست، حدّ اعلاى آن در انسان وجود دارد. | |||
و | و اين معنا در مقايسه انسان و تفنّن هایى كه در خوراك و لباس و مسكن و ازدواج خود دارد، با ساير موجودات كاملا روشن مى شود. و همچنين فنونى را كه مى بينيم انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار مى برد، در هيچ موجود ديگرى نمى بينيم، انسان براى رسيدن به اين هدف هايش ساير موجودات را استخدام مى كند، ولى ساير حيوانات و نباتات و غير آن دو چنين نيستند، بلكه مى بينيم كه داراى آثار و تصرفاتى ساده و بسيط و مخصوص به خود هستند. از آن روزى كه خلق شده اند، تاكنون از موقف و موضع خود قدمى فراتر نگذاشته اند، و تحول محسوسى به خود نگرفته اند، و حال آن كه انسان در تمامى ابعاد زندگى خود، قدم هاى بزرگى به سوى كمال برداشته و همچنان بر مى دارد. | ||
و | و خلاصه اين كه: بنى آدم، در ميان ساير موجودات عالَم، از يك ويژگى و خصيصه اى برخوردار گرديده و به خاطر همان خصيصه است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته و آن عقلى است كه به وسيله آن، حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضرّ تميز مى دهد. | ||
چون بعضى از | و اما اين كه مفسّران گفته اند و يا روايتى هم بر طبقش رسيده كه مقصود از آن خصيصه، مسأله «نطق و گويایى» است، و يا «بر دو پا راه رفتن»، و يا «انگشت داشتن» است، كه با آن ها به دلخواه خود كار كند. و يا عبارت از «خوردن با دست» و يا «قدرت بر نوشتن» و يا «خوش تركيبى» و «حُسن صورت»، و يا «تسلط بر ساير مخلوقات و تسخير آن ها» است. و يا آن كه «خداوند پدر ايشان - آدم - را به دست خود خلق كرده»، و يا «همچون خاتم انبيا محمّد صلوات اللّه عليه، پيغمبرى را براى آنان برانگيخته» و يا آن كه «به خاطر همه اين هایى» است كه گفته شد، هيچ يك صحيح نيست، بلكه روايات اين ها را به عنوان مَثَل ذكر كرده، نه اين كه مراد از آن خصيصه، اين ها باشد. | ||
چون بعضى از آن ها كه شمرده شد، بعد از داشتن عقل، پيدا مى شود. يعنى ابتدا بايد عقل وجود پيدا كند، و سپس «خط» و «نطق» و «تسلط بر ساير مخلوقات»، و بعضى ديگرش از مصاديق تفضيل است، نه تكريم. چون در ساير مخلوقات هم مقدار كمترش وجود دارد. و بعضى ديگر از آن ها، اصلا از مدلول آيه خارج است. مانند «آفريده شدن پدر آدميان به دست خدا»، و يا قرار گرفتن خاتم انبياء «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در ميان آنان. چرا كه اين ها، همه جزو تكريم هاى معنوى و آخرتى است، و آيه شريفه پيرامون خصيصه هاى مادى و دنيوى سخن مى گويد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۶ </center> | ||
از | از اين جا آن اشكال كه متوجه گفتار بعضى مى شود، روشن مى گردد. چون گفته اند: مقصود از «تكريم»، همه اين هایى است كه گفته شد، و اشتباهى كه صاحب روح المعانى كرده، اين است كه: بعد از ذكر اقوال گذشته، گفته است كه همۀ این ها، از باب مثال و ذكر مصداق است، و اگر كسى مانند ابن عطيه بگويد: تكريم به فعل است و بس، ادعاى غلطى كرده، و سخن بيهوده اى گفته، و راهى بر خلاف صريح عقل و صحيح نقل، پيموده است. | ||
و حال | |||
و حال آن كه خواننده محترم توجه فرمودند كه بر عكس، سخن ابن عطيه صحيح، و دعوى روح المعانى باطل است. | |||
و اين كه فرمود: «وَ حَمَلنَاهُم فِى البَرّ وَ البَحر»، معنايش اين است كه: ما ايشان را در دريا سوار بر كشتى و در خشكى سوار بر چارپايان و غير از آن كرديم، تا به سوى مقاصد خود رهسپار شوند، و در پى جستجوى فضل پروردگار خود و رزق او برآيند، و اين، خود يكى از مظاهر تكريم بشر است. (چون بشر به وسيله عقل، از اين موهبت ها برخوردار مى شود). | |||
و | و مقصود از «طيّبات» در جملۀ «وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَيِّبَات»، اقسام ميوه ها و حاصل هایى است كه مورد استفاده و خوشايند بشر بوده و هر چيزى ديگر است كه از آن متنعم گشته و لذت مى برد و عنوان رزق بر آن صادق باشد. و اين نيز، يكى از مظاهر «تكريم» است كه انسان را به ميهمانى مَثَل مى زند كه به ضيافتى دعوت شود، آنگاه براى حضور در آن ضيافت، برايش مركب بفرستند، و در آن ضيافت، انواع غذاها و ميوه ها در اختيارش بگذارند، كه هم ميهمانى تكريم است، وهم مركب فرستادن و هم غذاهاى لذيذ برايش آوردن، همه مصداق تكريم است. | ||
و | با اين بيان روشن مى گردد كه: عطف جملۀ «وَ حَمَلنَاهُم...» و جملۀ «وَ رَزَقنَاهُم...» بر «تكريم»، از قبيل عطف مصداقى است كه از عنوانى كلّى انتزاع شده و بر آن متفرع شود. | ||
==فرق بين «تكريم» و «تفضيل» انسان، و نظر بعضى مفسّران در اين باره== | |||
«'''وَ فَضَّلنَاهُم عَلَى كَثِيرٍ مِمَّن خَلَقنَا تَفضِيلاً'''» - بعيد نيست كه مراد از «مَن خَلَقنَا: كسانى كه خلق كرديم»، انواع حيوانات داراى شعور و همچنين جنّ باشد، كه قرآن آن را اثبات كرده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱۷ </center> | ||
و | |||
آرى، قرآن كريم، انواع حيوانات را هم امت هایى زمينى خوانده، مانند انسان كه يك امت زمينى است، و آن ها را به منزله صاحبان عقل شمرده و فرمود: «وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِى الأرضِ وَ لَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجِنَاحَيهِ إلّا أُمَمٌ أمثَالُكُم مَا فَرَّطنَا فِى الكِتَابِ مِن شَئٍ ثُمّ إلَى رَبِّهِم يُحشَرُون»، و اين احتمال با معناى آيه مناسب تر است. | |||
چون مى دانيم كه غرض از آيه مورد بحث، بيان آن جهاتى است كه خداوند با آن جهات، آدمى را تكريم كرده، و بر بسيارى از موجودات اين عالَم برترى داده، و اين موجودات - تا آن جا كه ما سراغ داريم - حيوان و جنّ هستند. و اما ملائكه، از آن جایى كه موجودات مادى و در تحت نظام حاكم بر عالَم ماده قرار ندارند، نمى توانيم آن ها را نيز مشمول آيه بگيريم. | |||
ویرایش