گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۴: خط ۱۴:
اين عده از مفسران، همچنين گفته اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى از معراج برگشت، صبح آن شب به مشركان خبر داد كه ديشب به معراج رفتم. مشركان تكذيب كرده و مسخره اش نمودند. و همچنين وقتى مشركان آياتى را كه در آن اسم «زقّوم» برده شده بود، شنيدند، مسخره كردند. خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تو نموديم، همان معراج و شجره هم، همان «زقّوم» است، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم.
اين عده از مفسران، همچنين گفته اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى از معراج برگشت، صبح آن شب به مشركان خبر داد كه ديشب به معراج رفتم. مشركان تكذيب كرده و مسخره اش نمودند. و همچنين وقتى مشركان آياتى را كه در آن اسم «زقّوم» برده شده بود، شنيدند، مسخره كردند. خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تو نموديم، همان معراج و شجره هم، همان «زقّوم» است، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۳ </center>
پاسخ به مفسرينى كه رؤ يا را معراج وشجره معلونه را (شجره زقوم ) دانسته اند
==پاسخ به مفسرانى كه «رؤيا» را معراج، و شجرۀ ملعونه را «شجره زقّوم» دانسته اند==
 
آن وقت، وقتى به مفسران مذكور اشكال شد كه: آخر بنا به تصريح همه اهل لغت «رؤيا» به معناى صحنه هایى است كه آدمى در خواب مى بيند، و اين، چه ربطى به معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده) دارد؟  
آن وقت، وقتى به مفسران مذكور اشكال شد كه: آخر بنا به تصريح همه اهل لغت «رؤيا» به معناى صحنه هایى است كه آدمى در خواب مى بيند، و اين، چه ربطى به معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده) دارد؟  


خط ۳۶: خط ۳۷:
و اما اين كه گفته اند: «معراج» را رؤيا ناميدن، از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مى پنداشته اگر معراجى بوده، در خواب بوده است، همچنان كه خداى تعالى، سنگ و چوب هاى مشركان را خداى ايشان ناميده، و اين معنايش امضاى خدایى آن ها نيست».  
و اما اين كه گفته اند: «معراج» را رؤيا ناميدن، از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مى پنداشته اگر معراجى بوده، در خواب بوده است، همچنان كه خداى تعالى، سنگ و چوب هاى مشركان را خداى ايشان ناميده، و اين معنايش امضاى خدایى آن ها نيست».  


در جواب مى گویيم: بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم. اگر قرآن كريم چنين كارى كرده بود، قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده، و قضيه خدايان مشركان را هم قبول نداريم. زيرا هيچ جاى قرآن، معبودهاى مشركان را خدا نخوانده، و حتى شركاء هم نناميده، و اگر اسمى از آن ها برده، به تعبير «خدايان ايشان» و يا «شركاء ايشان» آورده، نه آلهه و شركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن، خدايان ايشان را قبول ندارند.  
در جواب مى گویيم:  
 
بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم. اگر قرآن كريم چنين كارى كرده بود، قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده، و قضيه خدايان مشركان را هم قبول نداريم. زيرا هيچ جاى قرآن، معبودهاى مشركان را خدا نخوانده، و حتى شركاء هم نناميده، و اگر اسمى از آن ها برده، به تعبير «خدايان ايشان» و يا «شركاء ايشان» آورده، نه آلهه و شركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن، خدايان ايشان را قبول ندارند.  


نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته اند: از باب تسميه «معراج» به «رؤيا» است، نيز مى توان آورد. چرا كه به طور كلّى مجاز قرينه مى خواهد، و بدون قرينه نمى شود كلامى را بر معناى مجازی اش حمل كرد، و اگر قرينه اى در كار بود، قائلان به معراج روحى، به كلمه «رؤيا» در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند.
نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته اند: از باب تسميه «معراج» به «رؤيا» است، نيز مى توان آورد. چرا كه به طور كلّى مجاز قرينه مى خواهد، و بدون قرينه نمى شود كلامى را بر معناى مجازی اش حمل كرد، و اگر قرينه اى در كار بود، قائلان به معراج روحى، به كلمه «رؤيا» در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند.
خط ۵۰: خط ۵۳:
چنين چيزى در لغت ثابت نشده. آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كرده اند، اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت و كرامت الهى است، و اين كه گفته شد آيه مورد بحث، نظير آيه «شَجَرَةً تَنبُتُ فِى أصلِ الجَحِيم» است و اصل جحيم، چون دورترين نقاط از رحمت است، پس «شجره ملعونه» هم، همان شجره است.  
چنين چيزى در لغت ثابت نشده. آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كرده اند، اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت و كرامت الهى است، و اين كه گفته شد آيه مورد بحث، نظير آيه «شَجَرَةً تَنبُتُ فِى أصلِ الجَحِيم» است و اصل جحيم، چون دورترين نقاط از رحمت است، پس «شجره ملعونه» هم، همان شجره است.  


در پاسخش مى گویيم: اگر مقصود از رحمت، بهشت است، ادعاى شما دليلى ندارد. چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، و اگر مقصود از رحمت، معناى مقابل عذاب است، لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره، به معناى دور بودن از رحمت و كرامت باشد، و مقتضاى اين حرف، اين است كه خود جهنم و عذاب هایى كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند، و حال آن كه هيچ يك از آن ها ملعون نيستند، بلكه لعنت و غضب و دورى، از آن كسانى از جنّ و انس است كه در آن عذاب ها، معذّب مى باشند.
در پاسخش مى گویيم:  
 
اگر مقصود از رحمت، بهشت است، ادعاى شما دليلى ندارد. چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، و اگر مقصود از رحمت، معناى مقابل عذاب است، لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره، به معناى دور بودن از رحمت و كرامت باشد، و مقتضاى اين حرف، اين است كه خود جهنم و عذاب هایى كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند، و حال آن كه هيچ يك از آن ها ملعون نيستند، بلكه لعنت و غضب و دورى، از آن كسانى از جنّ و انس است كه در آن عذاب ها، معذّب مى باشند.


و اما اينكه گفتند ((از اين جهت آن را ملعون خوانده اند كه طلع آن شبيه به كله شيطان ها است ، وچون شيطانها ملعونند آن درخت را نيز ملعون خوانده ((، جوابش اين است كه اين يك مجاز در اسناد نمونه ونو ظهورى است كه كمتركسى به قرينه آن پى مى برد، بنابراين همه ايرادها كه به وجه اول كرديم به اين نيز وارد است.
و اما اين كه گفتند: «از اين جهت آن را ملعون خوانده اند كه طَلع آن، شبيه به كلّۀ شيطان ها است، و چون شيطان ها ملعون اند، آن درخت را نيز ملعون خوانده».  


و اينكه گفتند: ((عرب هر غذاى ناپسند ومضرى را ملعون مى نامند نيز صحيح نيست ، زيرا بايد اول چنين استعمالى را ثابت كنيم آنگاه چنين نسبت غير ثابتى را به جاى اينكه به ميوه درخت بدهيم ، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم ، وبه هر حال اينكه اين معنا يكى از معانى لعن بوده باشد ثابت نيست ، بلكه ظاهرا اگر درختى را به صفت ملعونيت توصيف كنند همان معناى معروف لعن از آن فهميده مى شود، وعموم مردم هم چيزى را كه نمى پسندند وطعام وشرابى كه دوست نمى دارند ملعون مى نامند.
جوابش اين است كه: اين يك مجاز در اسناد نمونه و نوظهورى است كه كمتر كسى به قرينه آن پى مى برد. بنابراين، همه ايرادها كه به وجه اول كرديم، به اين نيز وارد است.


و اما اينكه مطلب را به ابن عباس نسبت داده اند، به فرض كه وى چنين حرفى زده باشد تازه ثابت نمى شود، چون حجت نيست ، آن هم با معارضه اى كه با حديث آينده عايشه دارد، وهمچنين احاديثى ديگر كه تفسير رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را متضمن است كه ديگر حرفى بالاى حرفش نيست ، وروايات ديگر نمى تواند با آن معارضه كند.
و اين كه گفتند: «عرب هر غذاى ناپسند و مضرّى را ملعون مى نامند، نيز صحيح نيست». زيرا بايد اول چنين استعمالى را ثابت كنيم، آنگاه چنين نسبت غيرثابتى را به جاى اين كه به ميوه درخت بدهيم، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم. و به هر حال، اين كه اين معنا يكى از معانى لعن بوده باشد، ثابت نيست، بلكه ظاهرا اگر درختى را به صفت ملعونيت توصيف كنند، همان معناى معروف لعن از آن فهميده مى شود، و عموم مردم هم چيزى را كه نمى پسندند و طعام وشرابى كه دوست نمى دارند، ملعون مى نامند.


در كشاف در ذيل آيه ((واذ قلنا لك انّ ربّك احاط بالنّاس (( گفته است معنايش اين است كه به ياد آور روزى را كه به تووحى نموديم كه پروردگار تواحاطه به مردم قريش دارد، وتورا به واقعه بدر وپيروزى در آن واقعه وشكستن دشمن نويد داديم وآن نؤ يد را در جمله ((سيهزم الجمع و يولّون الدّبر» و جمله «قل للّذين كفروا ستغلبون و تحشرون» و جملاتى ديگر محقق ساخته وآنگاه بر حسب عادتى كه در خبر دادن دارد فرموده است خداوند به مردم احاطه دارد.
و اما اين كه مطلب را به ابن عباس نسبت داده اند، به فرض كه وى چنين حرفى زده باشد، تازه ثابت نمى شود، چون حجت نيست. آن هم با معارضه اى كه با حديث آينده عايشه دارد. و همچنين احاديثى ديگر كه تفسير رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم) را متضمن است، كه ديگر حرفى بالاى حرفش نيست، و روايات ديگر نمى تواند با آن معارضه كند.
 
در كشّاف، در ذيل آيه: «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس» گفته است: معنايش اين است كه به ياد آور روزى را كه به تو وحى نموديم كه پروردگار تو، به مردم قريش احاطه دارد، و تو را به واقعه «بدر» و پيروزى در آن واقعه و شكستن دشمن نويد داديم، و آن نويد را در جملۀ «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» و جملۀ «قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغلَبُونَ وَ تُحشَرُون»، و جملاتى ديگر محقق ساخته، و آنگاه بر حسب عادتى كه در خبر دادن دارد، فرموده است: «خداوند به مردم احاطه دارد».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۶ </center>
ودر بحبوحه اى كه دودشمن به جان هم افتاده بودند و رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) با ابى بكر در عريش قرار داشت ودعا مى كرد كه : اللّهمّ انّى اسئلك عهدك و وعدك - خدايا از همان عهد و وعده اى كه دادى درخواست مى كنم ((، آنگاه از عريش بيرون آمد در حالى كه زرهى به تن داشت ، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و مى فرمود: ((سيهزم الجمع و يولّون الدّبر(( به زودى جمعشان پراكنده گشته وپا به فرار مى گذارند.
و در بحبوحه اى كه دو دشمن به جان هم افتاده بودند و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، با ابوبكر در عريش قرار داشت و دعا مى كرد كه: اللَّهُمَّ إنِّى أسئَلُكَ عَهدَكَ وَ وَعدَكَ: خدايا! از همان عهد و وعده اى كه دادى، درخواست مى كنم». آنگاه از عريش بيرون آمد، در حالى كه زرهى به تن داشت، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و مى فرمود: «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» به زودى جمعشان پراكنده گشته و پا به فرار مى گذارند».


و شايد خداى تعالى در عالم رويا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد، چون وقتى به چاه بدر رسيد اشاره به زمين كرد وفرمود: مثل اينكه قتلگاه دشمن را مى بينم ، آنگاه فرمود: اينجا قتلگاه فلانى واينجا از آن فلانى است ، همين گفته ها به عنوان وحيى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) شده به گوش قريش رسيد وفهميدند كه در خواب قتلگاه چه كسانى به وى نمودار شده در مقابل مسخره اش كردند وقاه قاه خنديدند، ودر استهزاء آن جناب شتابزدگى هم داشتند.
و شايد خداى تعالى در عالم رؤيا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد. چون وقتى به چاه «بدر» رسيد، به زمين اشاره كرد و فرمود: مثل اين كه قتلگاه دشمن را مى بينم. آنگاه فرمود: اين جا، قتلگاه فلانى و اين جا، از آنِ فلانى است. همين گفته ها، به عنوان وحيى كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، به گوش قريش رسيد و فهميدند كه در خواب، قتلگاه چه كسانى به وى نمودار شده، در مقابل مسخره اش كردند و قاه قاه خنديدند، و در استهزاء آن جناب شتابزدگى هم داشتند.


و وقتى شنيدند كه مى خواند: ((ان شجرة الزّقوم طعام الاثيم (( آن را نيز به باد مسخره گرفته وگفتند: محمد از يك طرف مى گويد جهنم سنگ را هم مى سوزاند از طرفى ديگر مى گويد از ميان آن درخت سبز مى شود! زمخشرى در معناى آيه چنين ادامه مى دهد كه اين آيات به منظور تخويف وترساندن بندگان نازل شده و مشركين در روز بدر به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد مبتلاشدند، اين بود تفسيرى كه زمخشرى براى آيه كرده ، آنگاه وقتى به مساءله رؤ يا مى رسد گفته هاى قبلى خود را فراموش نموده وآن را با مساءله معراج تطبيق مى كند.
و وقتى شنيدند كه مى خواند: «إنَّ شَجَرةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الأثِيم»، آن را نيز به باد مسخره گرفته و گفتند: محمّد از يك طرف مى گويد جهنّم سنگ را هم مى سوزاند از طرفى ديگر مى گويد از ميان آن، درخت سبز مى شود!  


از اينجا معلوم مى شود كه وى تفسير رويا را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده ، آنگاه از آن صرفنظر كرده وخودش به روياى واقعه بدر قبل از وقوع آن تفسير نموده.
زمخشرى، در معناى آيه چنين ادامه مى دهد كه: اين آيات به منظور تخويف و ترساندن بندگان نازل شده و مشركان در روز «بدر»، به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد، مبتلا شدند.  


زمخشرى هر چند به اين وسيله از تفسير رويا به معراج فرار كرده ، و ليكن در محذور ديگرى افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست ،
اين بود تفسيرى كه زمخشرى براى آيه كرده. آنگاه وقتى به مسأله «رؤيا» مى رسد، گفته هاى قبلى خود را فراموش نموده و آن را با مسأله معراج تطبيق مى كند.
 
از اين جا معلوم مى شود كه وى، تفسير «رؤيا» را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده. آنگاه از آن صرف نظر كرده و خودش به رؤياى واقعه «بدر» قبل از وقوع آن تفسير نموده.
 
زمخشرى، هرچند به اين وسيله از تفسير «رؤيا» به «معراج» فرار كرده، وليكن در محذور ديگرى افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست، اگر شديدتر از آن نباشد، و آن، اين است كه:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۷ </center>
اگر شديدتر از آن نباشد وآن اين است كه رؤ يا را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) چنين خوابى ديده باشد، وهيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود؟ چطور چنين جراتى به خود داده كه قرآن را به توهمى تفسير كند كه هيچ شاهد ودليلى بر آن نباشد، نه در خود آيات و نه در خارج؟


بعضى ديگر گفته اند: مراد از ((رؤ يا(( خوابى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) ديد كه در آينده وارد مكه ومسجد الحرام خواهد شد، وهمان رويائى است كه خداى سبحان در آيه ((لقد صدق اللّه رسوله الرويا...(( به آن اشاره مى كند.
«رؤيا» را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» چنين خوابى ديده باشد، و هيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود؟ چطور چنين جرأتى به خود داده كه قرآن را به توهّمى تفسير كند، كه هيچ شاهد و دليلى بر آن نباشد. نه در خود آيات و نه در خارج؟
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «رؤيا»، خوابى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ديد، كه در آينده وارد مكه و مسجدالحرام خواهد شد، و همان رؤيایى است كه خداى سبحان، در آيه «لَقَد صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُؤيَا...»، به آن اشاره مى كند.


اشكال اين حرف اين است كه روياى در آيه مورد بحث رويائى است كه قبل از هجرت واقع شده ورويائى كه ايشان مى گويند بعد از هجرت و قبل از صلح حديبيه اتفاق افتاده ، وما ان شاء الله به زودى در باره آن رويا بحث خواهيم نمود.
اشكال اين حرف اين است كه: رؤياى در آيه مورد بحث، رؤيایى است كه قبل از هجرت واقع شده، و رؤيایى كه ايشان مى گويند، بعد از هجرت و قبل از صلح «حديبيّه» اتفاق افتاده، و ما إن شاء الله، به زودى در باره آن «رؤيا» بحث خواهيم نمود.


بعضى ديگر به ابى مسلم مفسر نسبت داده اند كه گفته مراد از ((شجره ملعونه (( در قرآن يهود است .
بعضى ديگر به ابومسلم مفسّر نسبت داده اند كه گفته: مراد از «شجره ملعونه» در قرآن، «يهود» است.
ودر اينكه آيا مى توان آيه را به اين وجه تفسير نمود يا نه بحثش گذشت.
و در اين كه آيا مى توان آيه را به اين وجه تفسير نمود، يا نه، بحثش گذشت.


«'''وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس قَالَ ءَأَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْت طِيناً'''»:
«'''وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيس قَالَ ءَأَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً'''»:


در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته : كلمه ((طينا(( به خاطر اينكه حال است منصوب شده ، و معنايش اين است كه تواى خدا آدمرا در حالى كه از گل بود خلق فرمودى ((، ونيز ممكن است كه در تقدير ((من طين (( بوده بعد از افتادن كلمه ((من (( به فعل ((خلقت (( وصل شده ومنصوب گرديده است ، همچنانكه در آيه ((ان تسترضعوا اولادكم (( همينطور شده ، يعنى در تقدير ((لاولادكم (( بوده بعد از افتادن ((لام (( منصوب شده است . بعضى هم گفته اند كه منصوب شدنش از اين باب است كه كلمه مورد بحث ، تميز است نه حال.
در مجمع البيان، از زجاج نقل مى كند كه گفته: كلمه ((طينا(( به خاطر اينكه حال است منصوب شده ، و معنايش اين است كه تواى خدا آدمرا در حالى كه از گل بود خلق فرمودى ((، ونيز ممكن است كه در تقدير ((من طين (( بوده بعد از افتادن كلمه ((من (( به فعل ((خلقت (( وصل شده ومنصوب گرديده است ، همچنانكه در آيه ((ان تسترضعوا اولادكم (( همينطور شده ، يعنى در تقدير ((لاولادكم (( بوده بعد از افتادن ((لام (( منصوب شده است . بعضى هم گفته اند كه منصوب شدنش از اين باب است كه كلمه مورد بحث ، تميز است نه حال.


ودر كشاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد نه مفعول ((خلقت (( همچنانكه زجاج وبعضى گفته اند: در هر حال حاليه بودن خلاف ظاهر است ، زيرا كلمه ((طينا(( جامد است ، وحال بايد مشتق باشد.
ودر كشاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد نه مفعول ((خلقت (( همچنانكه زجاج وبعضى گفته اند: در هر حال حاليه بودن خلاف ظاهر است ، زيرا كلمه ((طينا(( جامد است ، وحال بايد مشتق باشد.
۱۶٬۸۸۰

ویرایش