۱۶٬۸۸۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۷ </center> | ||
و چه بسا به خود آشور | و چه بسا به خود آشور و پايتختش «نينوا» هم مى رسيدند، و آن را محاصره نموده، دست به قتل و غارت و برده گيرى مى زدند. بناچار پادشاه آن ديار، براى جلوگيرى از آن ها سدّى ساخت كه گويا مراد از آن سدّ «باب الابواب» باشد، كه تعمير و يا ترميم آن را به كسرى انوشيروان، يكى از ملوك فارس نسبت مى دهند. اين گفته آن مورخان است، وليكن همه گفتگو در اين است كه آيا با قرآن مطابق است، يا خير؟ | ||
ج - صاحب روح المعانى نوشته: | ج - صاحب روح المعانى نوشته: | ||
و وجه تسميه اش به ذوالقرنين | بعضی ها گفته اند: او، يعنى ذوالقرنين، اسمش فريدون بن اثفيان بن جمشيد، پنجمين پادشاه پيشدادى ايران زمين بوده، و پادشاهى عادل و مطيع خدا بوده. و در كتاب «صور الاقاليم» ابى زيد بلخى آمده كه او مؤيد به وحى بوده. | ||
و در عموم تواريخ آمده كه او، همه زمين را به تصرف در آورده، ميان فرزندانش تقسيم كرد. قسمتى را به ايرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت كرد. قسمت ديگر زمين، يعنى روم و ديار مصر و مغرب را به پسر ديگرش سلم داد، و چين و ترك و شرق را به پسر سومش تور بخشيد، و براى هر يك قانونى وضع كرد كه با آن حكم براند، و اين قوانين سه گانه را به زبان عربى سياست ناميدند. چون اصلش «سى ايسا»، يعنى سه قانون بوده. | |||
و وجه تسميه اش به ذوالقرنين «صاحب دو قرن»، اين بوده كه او، دو طرف دنيا را مالك شد، و يا در طول ايام سلطنت خود مالك آن گرديد. چون سلطنت او، به طورى كه در روضة الصفا آمده، پانصد سال طول كشيد. و يا از اين جهت بوده كه شجاعت و قهر او، همه ملوك دنيا را تحت الشعاع قرار داد. | |||
اشكال اين گفتار اين است كه تاريخ بدان اعتراف ندارد. | اشكال اين گفتار اين است كه تاريخ بدان اعتراف ندارد. | ||
<span id='link348'><span> | <span id='link348'><span> | ||
و بعضى از قدماى | ==ردّ نظر بعضى كه ذوالقرنين را، همان اسكندر مقدونى دانسته اند == | ||
د - بعضى ديگر گفته اند: ذوالقرنين، همان اسكندر مقدونى است كه در زبان ها مشهور است، و سدّ اسكندر هم نظير يك مثلى شده، كه هميشه بر سر زبان ها هست. و بر اين معنا رواياتى هم آمده. مانند روايتى كه در قرب الاسناد، از موسى بن جعفر «عليه السلام» نقل شده، و روايت عقبة بن عامر، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و روايت وهب بن منبه، كه هر دو در الدر المنثور نقل شده. | |||
و بعضى از قدماى مفسران از صحابه و تابعين، مانند معاذ بن جبل - به نقل مجمع البيان - و قتاده - به نقل الدر المنثور نيز، همين قول را اختيار كرده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۸ </center> | ||
و بوعلى سينا | و بوعلى سينا هم، وقتى اسكندر مقدونى را وصف مى كند، او را به نام اسكندر ذوالقرنين مى نامد. فخر رازى هم در تفسير كبير خود، بر اين نظريه اصرار و پافشارى دارد. | ||
و خلاصه آنچه گفته اين است كه: قرآن دلالت مى كند بر | و خلاصه آنچه گفته اين است كه: قرآن دلالت مى كند بر اين كه سلطنت اين مرد تا اقصى نقاط مغرب، و اقصاى مشرق و جهت شمال گسترش يافته، و اين در حقيقت، همان معموره آن روز زمين است، و مثل چنين پادشاهى بايد نامش جاودانه در زمين بماند، و پادشاهى كه چنين سهمى از شهرت دارا باشد، همان اسكندر است و بس. | ||
چون او بعد از مرگ پدرش همه ملوك روم | چون او بعد از مرگ پدرش همه ملوك روم و مغرب را برچيده و بر همه آن سرزمين ها مسلط شد، و تا آن جا پيشروى كرد كه درياى سبز و سپس مصر را هم بگرفت. آنگاه در مصر به بناى شهر اسكندريه پرداخت. پس وارد شام شد، و از آن جا به قصد سركوبى بنى اسرائيل به طرف بيت المقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آن جا قربانى كرد. پس متوجه جانب ارمينيه و باب الابواب گرديد، عراقی ها و قطبی ها و بربر خاضعش شدند، و بر ايران مستولى گرديد، و قصد هند و چين نموده، با امت هاى خيلى دور جنگ كرد. سپس به سوى خراسان باز گشت و شهرهاى بسيارى ساخت. سپس به عراق باز گشته، در شهر «زور»، و يا «روميه» مدائن از دنيا برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. | ||
خوب، وقتى در قرآن ثابت شده كه ذوالقرنين بيشتر آبادی هاى زمين را مالك شد، و در تاريخ هم به ثبوت رسيد كه كسى كه چنين نشانه اى داشته باشد، اسكندر بوده، ديگر جاى شك باقى نمى ماند كه ذوالقرنين، همان اسكندر مقدونى است. | |||
اشكالى كه در اين قول | اشكالى كه در اين قول است، اين است كه: | ||
و ثانيا اوصافى كه قرآن براى ذوالقرنين | «اولا: اين كه گفت پادشاهى كه بيشتر آبادی هاى زمين را مالك شده باشد، تنها اسكندر مقدونى است»، قبول نداريم. زيرا چنين ادعایى در تاريخ مسلم نيست. زيرا تاريخ، سلاطين ديگرى را سراغ مى دهد كه ملكش اگر بيشتر از ملك مقدونى نبوده كمتر هم نبوده است. | ||
و ثانيا اوصافى كه قرآن براى ذوالقرنين برشمرده، تاريخ براى اسكندر مسلم نمى داند، و بلكه آن ها را انكار مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۹ </center> | ||
مثلا قرآن كريم چنين مى فرمايد كه | مثلا قرآن كريم چنين مى فرمايد كه: «ذوالقرنين مردى مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دين توحيد داشته، در حالى كه اسكندر مردى وثنى و از صابئى ها بوده، همچنان كه قربانى كردنش براى مشترى، خود شاهد آن است. | ||
و نيز قرآن كريم فرموده: «ذوالقرنين، يكى از بندگان صالح خدا بوده و به عدل و رفق مدارا مى كرده»، و تاريخ براى اسكندر خلاف اين را نوشته است. | |||
و | و ثالثا: در هيچ يك از تواريخ آنان نيامده كه اسكندر مقدونى، سدّى به نام سدّ يأجوج و مأجوج به آن اوصافى كه قرآن ذكر فرموده، ساخته باشد. | ||
و | و در كتاب «البداية و النهايه» در باره ذوالقرنين گفته: | ||
اسحاق بن بشر، از سعيد بن بشير، از قتاده نقل كرده كه اسكندر، همان ذوالقرنين است، و پدرش اولين قيصر روم بوده، و از دودمان سام بن نوح بوده است. و اما ذوالقرنين دوم، اسكندر پسر فيلبس بوده است. (آنگاه نَسَب او را به عيص بن اسحاق بن ابراهيم مى رساند و مى گويد:) او، مقدونى يونانى مصرى بوده، و آن كسى بوده كه شهر اسكندريه را ساخته، و تاريخ بنايش تاريخ رايج روم گشته، و از اسكندر ذوالقرنين به مدت بس طولانى متأخّر بوده. | |||
و دومى نزديك سيصد سال قبل از مسيح | و دومى نزديك سيصد سال قبل از مسيح بوده، و ارسطاطاليس حكيم وزيرش بوده، وهمان كسى بوده كه دارا پسر دارا را كشته، و ملوك فارس را ذليل، و سرزمينشان را لگدكوب نموده است. | ||
در دنباله كلامش مى گويد: اين مطالب را بدان جهت خاطرنشان كرديم كه بيشتر مردم گمان كرده | در دنباله كلامش مى گويد: اين مطالب را بدان جهت خاطرنشان كرديم كه بيشتر مردم گمان كرده اند، كه اين دو اسم يك مسمّى داشته، و ذوالقرنين و مقدونى يكى بوده، و همان كه قرآن اسم مى برد، همان كسى بوده كه ارسطاطاليس وزارتش را داشته است، و از همين راه به خطاهاى بسيارى دچار شده اند. | ||
آرى اسكندر | آرى اسكندر اول، مردى مؤمن و صالح و پادشاهى عادل بوده و وزيرش، حضرت خضر بوده است، كه به طورى كه قبلا بيان كرديم، خود يكى از انبياء بوده. و اما دومى، مردى مشرك و وزيرش مردى فيلسوف بوده، و ميان دو عصر آن ها، نزديك دوهزار سال فاصله بوده است. پس اين كجا و آن كجا؟ نه به هم شبيه اند، و نه با هم برابر، مگر كسى بسيار كودن باشد كه ميان اين دو اشتباه كند. | ||
در اين كلام به كلامى كه سابقا از فخر رازى نقل | در اين كلام به كلامى كه سابقا از فخر رازى نقل كرديم، كنايه مى زند، وليكن خواننده عزيز اگر در آن كلام دقت نمايد، سپس به كتاب او آن جا كه سرگذشت ذوالقرنين را بيان مى كند، مراجعه نمايد، خواهد ديد كه اين آقا هم خطایى كه مرتكب شده، كمتر از خطاى فخر رازى نيست. براى اين كه در تاريخ اثرى از پادشاهى ديده نمى شود كه دوهزار سال قبل از مسيح بوده، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۰ </center> | ||
و سيصد سال در زمين | و سيصد سال در زمين و در اقصى نقاط مغرب تا اقصاى مشرق و جهت شمال سلطنت كرده باشد، و سدّى ساخته باشد و مردى مؤمن صالح و بلكه پيغمبر بوده و وزيرش خضر بوده باشد و در طلب آب حيات به ظلمات رفته باشد. حال چه اين كه اسمش اسكندر باشد و يا غير آن. | ||
<span id='link349'><span> | <span id='link349'><span> | ||
==نظر جمعى از مورخين كه ذوالقرنين را مردى عرب از ملوك يمن دانسته اند == | ==نظر جمعى از مورخين كه ذوالقرنين را مردى عرب از ملوك يمن دانسته اند == |
ویرایش