۱۶٬۲۶۹
ویرایش
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۷۱: | خط ۱۷۱: | ||
==توضيح جواب رفيق مؤمن آن مرد توانگر مغرور، به او == | ==توضيح جواب رفيق مؤمن آن مرد توانگر مغرور، به او == | ||
«'''قَالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ | «'''قَالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْت بِالَّذِى خَلَقَك مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً'''»: | ||
اين آيه شريفه و مابعدش تا آخر آيه | اين آيه شريفه و مابعدش تا آخر آيه چهارم، پاسخ رفيق آن شخص را در ردّ گفتار وى حكايت مى كند، كه يك جا گفته بود: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أعَزُّ نَفَراً». و جاى ديگر هنگامى كه وارد باغش شده بود، گفته بود: «مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً». | ||
رفيق | رفيق او، سخن وى را تجزيه و تحليل نموده و از دو جهت مورد اشكال قرار داده است. جهت اول اين كه: بر خداى سبحان استعلاء ورزيده و براى خود و آنچه كه از اموال و نفرات دارد، دعوى استقلال نموده و خود را با داشتن قدرت و قوت از قدرت و نيروى خدا بى نياز دانسته است. | ||
جهت دوم استعلاء و تكبرى كه نسبت به خود او ورزيده و او را به خاطر كم پولى اش خوار شمرده است . بعد از | جهت دوم: استعلاء و تكبرى كه نسبت به خود او ورزيده و او را به خاطر كم پولى اش خوار شمرده است. بعد از ردّ اين دو جهت، با يك جمله، زيرآب هر دو جهت را يكباره زده است، و ماده پندارهاى وى را از ريشه قطع كرده است. | ||
در جمله | در جمله «أكَفَرتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ» تا آن جا كه فرمود: «إلّا بِاللّه»، دعوى اول او را رد كرده، و در جمله «إن تَرَنِ أنَا أقَلُّ» تا كلمه «طَلَبا» دعوى دوم را. | ||
و اگر جمله | و اگر جمله «وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ» را اعاده كرده و دوبار ذكر نموده، براى اشاره به اين جهت است كه آن شخص از شنيدن سخنان غرورآميز آن شخص ديگر تغيير حالتى نداده و سكينت و وقار ايمان خود را از دست ننهاده، همان طور كه در بار اول رعايت ادب و رفق و مداراى با وى را داشته، بعد از شنيدن سخنان ياوه او، باز هم به نرمى و ملاطفت جواب داده است، نه به خشونت، و نه به طرزى كه نفرين به او تلقى شود و ناراحتش كند، بلكه به همين مقدار قناعت كرده كه به طور رمز به او برساند، كه ممكن است روزى اين باغ هاى تو به صورت بيابانى لخت و عور درآمده، چشمه آن نيز خشك گردد. | ||
وجه | ==وجه اين كه مرد فقير در جمله: «أكَفَرتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ»، رفيق توانگر خود را كافر خواند== | ||
و | و اين كه گفت: «أكَفَرتَ بِالَّذِى خَلَقَك» استفهامى است انكارى، كه مضامين كلام او را انكار نموده است. چون كلام او، همان طور كه گفتيم، متضمن شرك به خداى سبحان و دعوى استقلال براى خود و براى اسباب و مسبّبات بود كه از فروع شرك او همان استبعاد او نسبت به قيام قيامت و ترديد در آن بود. | ||
و اما | و اما اين كه زمخشرى در كشاف گفته كه: «آن شخص رفيقش را به خاطر اين كه در مسأله معاد شك ورزيده، كافر دانسته، همان طور كه منكر نبوت و تكذيب كننده يك پيامبر كافر است»، حرف صحيحى نيست. چگونه مى شود اين طور باشد و حال آن كه اگر تكفير به خاطر شك در معاد بود، آن شخص در مقام دفاع از خود نمى گفت: «من براى خدا هيچ شريكى قائل نيستم»، بلكه مى گفت: «من ايمان به معاد دارم»، و اگر بگويى آيات مورد بحث صراحت دارد در اين كه شخص مزبور مشرك بوده است، و مشركان اند كه منكر معادند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۵ </center> | ||
از | در جوابت مى گوييم: فرد مورد نظر مشرك به معناى بت پرست نبوده، چون خودش در خلال گفتارش حرف هايى زده كه با اصول بت پرستى هيچ سازش ندارد. مثلا از خداى تعالى به كلمه «رَبّّى: پروردگارم» تعبير كرده و بت پرستان، خدا را پروردگار انسان و اله و معبود او نمى دانند، بلكه او را پروردگار پروردگاران (ربّ الارباب) و معبود خدايان خويش مى دانند. | ||
از سوى ديگر، همان طور كه قبلا هم اشاره كرديم، وى به طور صراحت اصل معاد را انكار نكرده، بلكه در آن ترديد نموده است، و چون درباره آن فكر نكرده بود و از تفكر درباره معاد اعراض داشته، لذا در وجود آن ترديد نموده است. چون اگر انكار مى داشت، مى گفت: «وَ لَو رُدِدتُ»، و اين طور نگفت، بلكه گفت: «وَ لَئِن رُدِدتُ إلِى رَبِّى». | |||
و توبيخى كه در آيه به وى شده، اين است كه: وى دچار مبادى شرك شده بود. يعنى در نتيجه نسيان پروردگار، به استقلال خود و استقلال اسباب ظاهرى معتقد شده بود، كه همين خود مستلزم عزل خداى تعالى از ربوبيت و زمام ملك و تدبير را به دست غير او دانستن است، و اين خود ريشه و اصلى است كه هر فساد ديگرى از آن سر مى زند. حال چه اين كه چنين شخصى به زبان موحد باشد و يا منكر آن، و معتقد به الوهيت آلهه هم باشد. | |||
زمخشرى در ذيل جمله «قَالَ مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً» گفته - و چه خوب هم گفته: بيشتر اغنياء و توانگران از مسلمين را مى بينى كه اگر به زبان اقرار به شرك نمى كنند، بارى زبان حالشان گوياى اين حقيقت است كه در دل ايمانى به خداى يگانه ندارند. | |||
پس آنچه كه | اين مرد با ايمان، ادعاى رفيقش را با جمله «أكَفَرتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطفَةٍ ثُمّ سَوّيكَ رَجُلاً» از اين راه باطل كرده، كه وى را به اصل او كه همان خاك است، متوجه نمايد، و اين كه پس از خاك بودن به صورت نطفه، و پس از آن به صورت انسانى تمام عيار و داراى صفات و آثارى گشته است. و همه اين اطوار به موهبت خداى تعالى بوده، چون اصل او، يعنى خاك، هيچ يك از اين اطوار را نداشته و غير اصلش، هيچ چيز ديگرى از اسباب ظاهرى مادى نيز چنين آثارى ندارد. زيرا اسباب ظاهرى هم مانند خود انسان نه مالك خويشتن است، و نه مالك آثار خويشتن. هرچه دارد، به موهبت خداى سبحان است. | ||
پس آنچه كه آدمى، يعنى يك انسان تمام عيار و تامّ الخلقه از علم و قدرت و حيات و تدبير دارد، و با تدبير خود اسباب هستى و طبيعى عالم را در راه رسيدن به مقاصدش تسخير مى كند، همه و همه، تنها مملوك خداى سبحان است، و خدا آن ها را به انسان داده و از ملك خودش بيرون نياورده، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۶ </center> | ||
و | و هرچه را كه به انسان داده و آدمى را متلبس بدان نموده، با مشيت خود نموده، كه اگر نمى خواست انسان خودش مالك هيچ چيز نبود. پس انسان نمى تواند مستقل از خداى سبحان باشد، نه در ذاتش، و نه در آثار ذاتش، و نه در چيزى از اسباب هستى كه در اختيار دارد. | ||
مرد مؤمن در پاسخ رفيقش مى گويد: | مرد مؤمن در پاسخ رفيقش مى گويد: تو مشتى خاك و سپس قطره اى نطفه بودى كه بويى از انسانيت و مردانگى و آثار مردانگى را مالك نبودى و خداى سبحان، هرچه را كه دارى، به تو داد، و به مشيتش تمليك كرد، و هم اكنون نيز مالك حقيقى آنچه دارى هموست، و با اين حال چگونه به او كفر مى ورزى و ربوبيت او را مى پوشانى؟ تو كجا و استقلال كجا؟ | ||
«'''لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ | «'''لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبّى وَ لا أُشرِكُ بِرَبّى أَحَداً'''»: | ||
در قرائت مشهور كلمه | در قرائت مشهور كلمه «لكنّ» با تشديد و بدون الف وصل قرائت شده كه در هنگام وقف بى حركت خوانده مى شود، و به طورى كه گفته اند: اصل آن «لكن أنا» بوده كه همزه «أنا» بعد از نقل فتحه اش به نون حذف شده، و دو نون در يكديگر ادغام گرديده كه در حالت وصل با نون مشدده و با صداى بالا و بدون الف قرائت مى شود، و در حالت وقف با الف. مانند كلمه «أنا» كه ضمير تكلم است و در حالت وصلى به صورت «أن»، يعنى الف و نون بدون همزه، و در حالت وقفى با همزه قرائت مى شود. | ||
در آيه مورد | در آيه مورد بحث، لفظ «ربّى» مكرر شده كه در نوبت دوم از باب به كار بردن ظاهر در جاى ضمير آمده، و گرنه حق سياق اين بود كه به صورت ضمير و به عبارت: «لا أُشرِكُ بِهِ أحَداً» آمده باشد، و از اين جهت اسم ظاهر آمده كه به علت حكم اشاره كرده باشد. چون تعليق حكم بر وصف عليت را مى رساند. گوئى كه گفته است: «لا أُشرِكُ بِهِ أحَداً لِأنَّهُ رَبّى: من احدى را شريك او قرار نمى دهم، چون او پروردگار من است»، و جائز نيست كسى را شريك او بدانم، و اين بيان حال هر مرد مؤمنى است كه در قبال كفار و ادعاهايى كه ايشان بر خود مى كنند، بايد خاطرنشان سازد. | ||
«'''وَ لَوْلا إِذْ | «'''وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَك قُلْتَ مَا شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ'''»: | ||
اين | اين جمله، تتمه كلام مرد مؤمن در خطاب به رفيق كافرش مى باشد كه او را توبيخ و ملامت مى كند كه در هنگام ورود به باغش دچار غرور گشته و گفت: گمان نمى كنم ابدا اين باغ نابود شود، و به وى مى گويد: چرا در آن هنگام نگفتى «مَا شَاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّه»، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۷ </center> | ||
و چرا با گفتن اين دو | و چرا با گفتن اين دو كلمه، همه امور را به خدا نسبت ندادى، و حول و قوه را منحصر به او نكردى، با اين كه برايت گفتم كه همه نعمت ها به مشيت او وابسته است، و هيچ حول و قوه اى جز به عنايت او نيست. | ||
ویرایش