۱۶٬۸۸۰
ویرایش
(۱۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
<span id='link269'><span> | <span id='link269'><span> | ||
==گفتارى در چند | ==گفتارى در چند فصل، پيرامون اصحاب كهف و سرگذشت ايشان == | ||
<span id='link270'><span> | <span id='link270'><span> | ||
از | '''۱ - داستان اصحاب کهف، در تعدادی از روایات:''' | ||
و اين روايات كه ما در بحث روايتى گذشته مقدارى از | از صحابه و تابعين واز ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، به طور مفصل حكايت شده، مانند روايت قمى و ابن عباس و عكرمه و مجاهد، كه تفسير الدرالمنثور، همه آن ها را آورده، و روايت اسحاق، در كتاب عرائس، كه آن را تفسير برهان نقل كرده، و روايت وهب بن منبه، كه الدرالمنثور و كامل، آن را بدون نسبت نقل كرده اند، و روايت نعمان بن بشير، كه در خصوص اصحاب رقيم وارد شده، و الدر المنثور، آن را آورده. | ||
و اين روايات كه ما در بحث روايتى گذشته مقدارى از آن ها را نقل كرديم و به بعضى ديگرش اشاره اى نموديم، آن قدر از نظر مطلب و متن با هم اختلاف دارند، كه حتى در يك جهت هم اتفاق ندارند. | |||
و اما اختلاف در روايات وارده در بعضى گوشه هاى داستان، مانند رواياتى كه متعرض تاريخ قيام آنان است، و يا متعرض اسم آن پادشاه است كه معاصر با ايشان بوده، يا متعرض نسب و سمت و شغل و اسامى و وجه ناميده شدنشان به اصحاب رقيم و ساير خصوصيات ديگر شده، بسيار شديدتر از روايات اصل داستان است و دست يافتن به يك جهت جامعى كه نفس بدان اطمينان داشته باشد، دشوارتر است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۳ </center> | ||
<span id='link271'><span> | <span id='link271'><span> | ||
و از | و سبب عمده در اين اختلاف، علاوه بر دستبردها و خيانت ها كه اجانب در اين گونه روايات دارند، دو چيز است: | ||
يكى اين كه اين قصه از امورى بوده كه اهل كتاب نسبت به آن تعصب و عنايت داشته اند، و از روايات داستان هم بر مى آيد كه قريش، اين قصه را از اهل كتاب شنيده اند و با آن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امتحان كردند، بلكه از مجسمه ها نيز مى توان عنايت اهل كتاب را فهميد، به طورى كه اهل تاريخ، آن مطالب را از نصارا واز مجسمه هاى موجود در غارهاى مختلف، كه در عالَم هست، غارهاى آسيا و اروپا و آفريقا گرفته شده، وآن مجسمه ها را بر طبق شهرتى كه از اصحاب كهف به پا خاسته، گرفته اند، و پر واضح است كه چنين داستانى كه از قديم الايام زبانزد بشر و مورد علاقه نصارا بوده، هر قوم و مردمى، آن را طورى كه نماياننده افكار و عقايد خود باشد، بيان مى كنند، و در نتيجه روايات آن مختلف مى شود. | |||
و از آن جايى كه مسلمانان اهتمام بسيار زيادى به جمع آورى و نوشتن روايات داشتند، و آنچه كه نزد ديگران هم بود، جمع مى كردند و مخصوصا بعد از آن كه عده اى از علماى اهل كتاب مسلمان شدند، مانند وهب بن منبه و كعب الاحبار، و آنگاه اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و تابعين، يعنى طبقه دوم مسلمانان، همه از اينان اخذ كرده و ضبط نموده اند، و هر خلفى از سلف خود مى گرفته و با آن همان معامله اخبار موقوفه را مى كرده، كه با روايات اسلامى مى نمودند و اين سبب بلوا و تشتت شده است. | |||
دوم اين كه | دوم اين كه: دأب وروش كلام خداى تعالى در آن جا كه قصه ها را بيان مى كند، بر اين است كه به مختاراتى و نكات برجسته و مهمى كه در ايفاى غرض مؤثر است، اكتفاء مى كند، و به جزئيات داستان نمى پردازد. از اول تا به آخر داستان را حكايت نمى كند، و نيز اوضاع واحوالى را كه مقارن با حدوث حادثه بوده، ذكر نمى نمايد. جهتش هم خيلى روشن است. چون قرآن كريم، كتاب تاريخ و داستانسرایى نيست، بلكه كتاب هدايت است. | ||
اين نكته از واضح ترين نكاتى است كه شخص متدبر در | اين نكته از واضح ترين نكاتى است كه شخص متدبر در داستان هاى مذكور، در كلام خدا درك مى نمايد. مانند آياتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم را بيان مى كند، ابتداء محاوره و گفتگوى ايشان را نقل مى كند، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۴ </center> | ||
و در آن به معنا | و در آن به معنا و علت قيام آنان اشاره مى نمايد و آن را توحيد و ثبات بر كلمه حق معرفى مى كند. سپس اعتزال از مردم و دنبال آن وارد شدن به غار را مى آورد، كه چگونه در آن جا به خواب رفتند، در حالى كه سگشان هم همراهشان بود، و روزگارى بس طولانى در خواب بودند. | ||
آنگاه بيدار شدن و گفتگوى بار دوم آنان را در خصوص اين كه چقدر خوابيده اند، بيان نموده، و در آخر نتيجه اى را كه خدا از اين پيش آورد خواسته است، بيان مى كند. و سپس اين جهت را خاطرنشان مى سازد كه از چه راهى مردم به وضع آنان خبردار شدند، و چه شد كه دوباره بعد از حصول غرض الهى، به خواب رفتند. | |||
و اما ساختن مسجد بر بالاى غار ايشان، جمله اى است كه كلام بدان جا كشيده شده، و گرنه غرض الهى در آن منظور نبوده. | |||
و اما اين كه اسامى آنان چه بوده و پسران چه كسى و از چه فاميلى بوده اند، و چگونه تربيت و نشو و نما يافته بودند، چه مشاغلى براى خود اختيار كرده بودند، در جامعه چه موقعيتى داشتند، در چه روزى قيام نموده و از مردم اعتزال جستند، و اسم آن پادشاهى كه ايشان از ترس او فرار كردند، چه بوده، و نيز اسم آن شهر چه بوده، و مردم آن شهر از چه قومى بوده اند و اسم آن سگ كه همراهى ايشان را اختيار كرد، چه بوده، و اين كه آيا سگ شكارى بوده، يا سگ گله، و چه رنگى، متعرض نشده است. | |||
در حالى كه روايات، با كمال خرده بينى، متعرض آن ها و نيز ساير امورى كه در غرض خداى تعالى، كه همان هدايت است، هيچ مدخليتى ندارد، شده. چرا كه اين گونه خرده ريزها در غرض تاريخ دخالت دارد و به درد دقت هاى تاريخى مى خورد. | |||
مطلب ديگر | مطلب ديگر اين كه: مفسران گذشته، وقتى شروع در بحث از آيات قصص مى كرده اند، در صدد بر مى آمده اند كه وجه اتصال آيات داستان را بيان نموده و براى اين كه داستانى تمام عيار و مطابق سليقه خود از آب در آورند، از دور و بر آيات، نكات متروكى را استفاده نمايند، و همين جهت باعث اختلاف تفسيرها شده، چون نظريه و طرز استفاده آنان از دور و بر آيات، مختلف بوده است. و در نتيجه اين اختلاف، كار به اين جا كه مى بينيم، كشيده شده است. | ||
<span id='link272'><span> | <span id='link272'><span> | ||
==داستان اصحاب كهف از نظر قرآن== | ==۲ - داستان اصحاب كهف از نظر قرآن== | ||
آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى | آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى شود، اين است كه پيامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد كه «با مردم درباره اين داستان مجادله مكن، مگر مجادله اى ظاهرى و يا روشن»، و از احدى از ايشان حقيقت مطلب را مپرس. اصحاب «كهف» و «رقيم»، جوانمردانى بودند كه در جامعه اى مشرك كه جز بت ها را نمى پرستيدند، نشو و نما نمودند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۵ </center> | ||
چيزى نمى گذرد كه دين | چيزى نمى گذرد كه دين توحيد، محرمانه در آن جامعه راه پيدا مى كند، و اين جوانمردان بدان ايمان مى آورند. مردم آن ها را به باد انكار و اعتراض مى گيرند، و در مقام تشديد و تضييق بر ايشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آيند، و بر عبادت بت ها و ترك دين توحيد مجبورشان مى كنند. و هر كه به ملت آنان مى گرويد، از او دست بر مى داشتند و هر كه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار مى ورزيد، او را به بدترين وجهى به قتل مى رساندند. | ||
قهرمانان اين | قهرمانان اين داستان، افرادى بودند كه با بصيرت به خدا ايمان آوردند. خدا هم هدايتشان را زيادتر كرد، و معرفت و حكمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى كه به ايشان داده بود، پيش پايشان را روشن نمود، و ايمان را با دل هاى آنان گره زد. در نتيجه جز از خدا از هيچ چيز ديگرى باك نداشتند. و از آينده حساب شده اى كه هر كس ديگرى را به وحشت مى انداخت، نهراسيدند. لذا آنچه صلاح خود ديدند، بدون هيچ واهمه اى انجام دادند. | ||
آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع | آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع بمانند، جز اين چاره اى نخواهند داشت كه با سيره اهل شهر سلوك نموده، حتى يك كلمه از حق به زبان نياورند. و از اين كه مذهب شرك باطل است، چيزى نگويند، و به شريعت حق نگروند. و تشخيص دادند كه بايد بر دين توحيد بمانند و عليه شرك قيام نموده، از مردم كناره گيرى كنند. زيرا اگر چنين كنند و به غارى پناهنده شوند، بالاخره خدا راه نجاتى پيش پايشان مى گذارد. | ||
با چنين يقينى قيام | با چنين يقينى قيام نموده، در ردّ گفته هاى قوم و اقتراح و تحكمشان گفتند: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ لَن نَدعُوَ مِن دُونِهِ إلَهاً لَقَد قُلنَا إذاً شَطَطاً * هَؤُلَاء قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَولَا يَأتُونَ عَلَيهِم بِسُلطَانٍ بَيّن فَمَن أظلَمُ مِمَّن افتَرَى عَلَى اللّه كَذِباً». آنگاه پيشنهاد پناه بردن به غار را پيش كشيده، گفتند: «وَ إذ اعتَزَلتُمُوهُم وَ مَا يَعبُدُونَ إلَّا اللّه فَاؤوُا إلَى الكَهفِ يَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ وَ يُهَيّئ لَكُم مِن أمرِكُم مِرفَقاً». | ||
آنگاه داخل | آنگاه داخل شده، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى كه سگشان، دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد، اين چنين عرض كردند: «بار الها! تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز». | ||
پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و | پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و سال هايى چند خواب را بر آن ها مسلط كرد، در حالى كه سگشان نيز همراهشان بود. آن ها در غار، سيصد سال و نُه سال زيادتر درنگ كردند، و گردش آفتاب را چنان مشاهده كنى كه هنگام طلوع از سمت راست غار آن ها بر كنار و هنگام غروب نيز از جانب چپ ايشان به دور مى گرديد و آن ها كاملا از حرارت خورشيد در آسايش بودند و آن ها را بيدار پنداشتى و حال آن كه در خواب بودند و ما آن ها را به پهلوى راست و چپ مى گردانيديم و سگ آن ها، دو دست بر در آن غار گسترده داشت، و اگر كسى بر حال ايشان مطلع مى شد، از آن ها مى گريخت واز هيبت و عظمت آنان، بسيار هراسان مى گرديد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۶ </center> | ||
پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد | پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد و نُه سال باشد، دوباره ايشان را سر جاى خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد. لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى كه چشمشان را باز كردند، آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود. مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابيد، حالا از طرف ديگرش مى تابد. البته اين در نظر ابتدایى بود كه هنوز از خستگى خواب اثرى در بدن ها و ديدگان باقى بود. | ||
يكى از ايشان پرسيد: رفقا! چقدر خواب يديد؟ گفتند: يك روز يا بعضى از يك روز. و اين را از همان عوض شدن جاى خورشيد حدس زدند. ترديدشان هم از اين جهت بود كه از عوض شدن تابش خورشيد، نتوانستند يك طرف تعيين كنند. | |||
عده اى ديگر گفتند: «رَبُّكُم أعلَمُ بِمَا لَبِثتُم»، و سپس اضافه كرد: «فَابعَثُوا أحَدَكُم بِوَرَقِكُم هَذِهِ إلَى المَدِينَةِ فَليَنظُر أيُّهَا أزكَى طَعَاماً فَليَأتِكُم بِرِزقٍ مِنهُ»، كه بسيار گرسنه ايد، «وَ ليَتَلَطَّف»: رعايت كنيد شخصى كه مى فرستيد، در رفتن و برگشتن و خريدن طعام، كمال لطف و احتياط را به خرج دهد كه احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد. زيرا «إنَّهُم إن يَظهَرُوا عَلَيكُم يَرجُمُوكُم»: اگر بفهمند كجایيد، سنگسارتان مى كنند، «أو يُعِيدُوكُم فِى مِلَّتِهِم وَ لَن تُفلِحُوا إذاً أبَداً». | |||
اين جريان آغاز صحنه اى است كه بايد به فهميدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زيرا آن مردمى كه اين اصحاب كهف از ميان آنان گريخته، به غار پناهنده شدند، به كلى منقرض گشته اند و ديگر اثرى از آنان نيست . خودشان و ملك و ملتشان نابود شده، و الآن مردم ديگرى در اين شهر زندگى مى كنند، كه دين توحيد دارند و سلطنت و قدرت توحيد بر قدرت ساير اديان برترى دارد. | |||
اهل توحيد و غير اهل توحيد با هم اختلافى به راه انداختند كه چگونه آن را توجيه كنند. اهل توحيد كه معتقد به معاد بودند، ايمانشان به معاد محكم تر شد، و مشركان كه منكر معاد بودند، با ديدن اين صحنه، مشكل معاد برايشان حل شد، غرض خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب كهف هم، همين بود. | |||
آرى، وقتى فرستاده اصحاب كهف از ميان رفقايش بيرون آمد و داخل شهر شد تا به خيال خود از همشهرى هاى خود كه ديروز از ميان آنان بيرون شده بود، غذایى بخرد، شهر ديگرى ديد كه به كلى وضعش با شهر خودش متفاوت بود، و در همه عمرش چنين وضعى نديده بود، علاوه مردمى را هم كه ديد غير همشهرى هايش بودند. اوضاع و احوال نيز غير آن اوضاعى بود كه ديروز ديده بود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۷ </center> | ||
هر لحظه به حيرتش افزوده مى شود، تا | هر لحظه به حيرتش افزوده مى شود، تا آن كه جلو دكانى رفت تا طعامى بخرد. پول خود را به او داد كه اين را به من طعام بده - و اين پول در اين شهر، پول رايج سيصد سال قبل بود - گفتگو و مشاجره بين دكاندار و خريدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضيه، روشن تر از پرده بيرون مى افتاد، و مى فهميدند كه اين جوان از مردم سيصد سال قبل بوده و يكى از همان گمشده هاى آن عصر است، كه مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرك زندگى مى كردند، و به خاطر حفظ ايمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گيرى كردند، و در غارى رفته، آن جا به خواب فرو رفتند، و گويا در اين روزها، خدا بيدارشان كرده و الآن منتظر آن شخص اند كه برايشان طعام ببرد. | ||
قضيه در شهر منتشر | قضيه در شهر منتشر شد، جمعيت انبوهى جمع شده، به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده، در آن جا بقيه نفرات را به چشم خود ديدند، و فهميدند كه اين شخص راست مى گفته، و اين قضيه معجزه اى بوده كه از ناحيه خدا صورت گرفته است. | ||
اصحاب كهف پس از بيدار | اصحاب كهف پس از بيدار شدنشان، زياد زندگى نكردند، بلكه پس از كشف معجزه از دنيا رفتند و اين جا بود كه اختلاف بين مردم در گرفت، موحدان با مشركان شهر به جدال برخاستند. مشركان گفتند: بايد بالاى غار ايشان بنيانى بسازيم و به اين مسأله كه چقدر خواب بوده اند، كارى نداشته باشيم. و موحدان گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازيم. | ||
<span id='link273'><span> | <span id='link273'><span> | ||
اول | ==۳ - داستان از نظر غير مسلمانان== | ||
بيشتر روايات و سندهاى تاريخى بر آنند كه: | |||
قصه اصحاب كهف در دوران فترت مابين عيسى و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اتفاق افتاده است. به دليل اين كه اگر قبل از عهد مسيح بود، قطعا در انجيل مى آمد و اگر قبل از دوران موسى «عليه السلام» بود، در تورات مى آمد، و حال آن كه مى بينيم يهود آن را معتبر نمى دانند. هرچند در تعدادى از روايات دارد كه قريش آن را از يهود تلقى كرده و گرفته اند. | |||
وليكن مى دانيم يهود آن را از نصارا گرفته. چون نصارا، به آن اهتمام زيادى داشته. آنچه كه از نصارا حكايت شده، قريب المضمون با روايتى است كه ثعلبى در عرائس، از ابن عباس نقل كرده. چيزى كه هست روايات نصارا در امورى با روايات مسلمين اختلاف دارد: | |||
اول اين كه: مصادر سريانى داستان مى گويد: عدد اصحاب كهف، هشت نفر بوده اند، و حال آن كه روايات مسلمين و مصادر يونانى و غربى، داستان آنان را هفت نفر دانسته اند. | |||
دوم | دوم اين كه: داستان اصحاب كهف در روايات ايشان از سگ ايشان، هيچ اسمى نبرده است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۸ </center> | ||
سوم | سوم اين كه: مدت مكث اصحاب كهف را در غار، دويست سال و يا كمتر دانسته و حال آن كه معظم علماى اسلام، آن را سيصد و نُه سال، يعنى همان رقمى كه از ظاهر قرآن بر مى آيد، دانسته اند. | ||
و علت اين اختلاف و تحديد مدت مكث آنان به دويست سال، اين است كه گفته اند: آن پادشاه جبار كه اين عده را به بت پرستى مجبور مى كرده و اينان از شر او فرار كرده اند، اسمش «دقيوس» بوده، كه در حدود سال هاى ۲۴۹ - ۲۵۱ م، زندگى مى كرده، و اين را هم مى دانيم كه اصحاب كهف، به طورى كه گفته اند، در سال ۴۲۵ و يا سال ۴۳۷ و يا ۴۳۹ از خواب بيدار شده اند. | |||
پس براى مدت لبث در كهف، بيش از دويست سال يا كمتر باقى نمى ماند، و اولين كسى كه از مورخان ايشان، اين مطالب را ذكر كرده، به طورى كه گفته است، «جيمز ساروغى سريانى» بوده، كه متولد ۴۵۱ م و متوفاى ۵۲۱ م بوده و ديگران همه تاريخ خود را از او گرفته اند، و به زودى تتمه اى براى اين كلام از نظر خواننده خواهد گذشت. | |||
<span id='link274'><span> | <span id='link274'><span> | ||
==غار اصحاب كهف كجا است؟== | ==۴ - غار اصحاب كهف كجا است؟== | ||
در نواحى مختلف | در نواحى مختلف زمين، به تعدادى از غارها برخورد شده كه در ديوارهاى آن، تمثال هايى چهار نفرى و پنج نفرى و هفت نفرى كه تمثال سگى هم با ايشان است، كشيده اند. و در بعضى از آن غارها، تمثال قربانيى هم جلو آن تمثال ها هست كه مى خواهند قربانی اش كنند. | ||
انسان مطلع وقتى اين تصويرها را آن هم در غارى مشاهده مى كند، فورا به ياد اصحاب كهف مى افتد، و چنين به نظر مى رسد كه اين نقشه ها و تمثال ها، اشاره به قصه آنان دارد و آن را كشيده اند تا رهبانان و آن ها كه خود را جهت عبادت متجرد كرده اند و در اين غار براى عبادت منزل مى كنند، با ديدن آن به ياد اصحاب كهف بيفتند. پس صرف يادگارى است كه در اين غارها كشيده شده، نه اين كه علامت باشد. براى اين كه اين جا، غار اصحاب كهف است. | |||
غار «اصحاب كهف» كه در آن جا پناهنده شدند و اصحاب در آن جا از نظرها غايب گشتند، مورد اختلاف شديد است كه چند جا را ادعا كرده اند: | |||
'''۱- غار «افسوس» در تركيه:''' | |||
غار | غار اول: كهف إفسوس. | ||
إفسوس - به كسر «همزه» و نيز كسر «فاء»، و بنا به ضبط كتاب «مراصد الاطلاع»، كه مرتكب اشتباه شده، به ضمه «همزه» و سكون «فاء» - شهر مخروبه اى است در تركيه، كه در هفتاد و سه كيلومترى شهر بزرگ «ازمير» قرار دارد، و اين غار در يك كيلومترى - و يا كمتر - شهر إفسوس، نزديك قريه اى به نام «اياصولوك» و در دامنه كوهى به نام «ينايرداغ» قرار گرفته است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۹ </center> | ||
و اين غار، غار وسيعى است كه در آن به طورى كه مى | و اين غار، غار وسيعى است كه در آن به طورى كه مى گويند، صدها قبر كه با آجر ساخته شده، هست. خود اين غار هم در سينه كوه و رو به جهت شمال شرقى است، وهيچ اثرى از مسجد و يا صومعه و يا كليسا و خلاصه هيچ معبد ديگرى بر بالاى آن ديده نمى شود. اين غار در نزد مسيحيان نصارا، از هر جاى ديگرى معروف تر است، و نامش در بسيارى از روايات مسلمين نيز آمده. | ||
و اين | و اين غار، على رغم شهرت مهمى كه دارد، به هيچ وجه با آن مشخصاتى كه در قرآن كريم، راجع به آن غار آمده، تطبيق نمى كند. | ||
اولا براى | اولا: براى اين كه خداى تعالى درباره اين كه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق و مغرب قرار گرفته، مى فرمايد: آفتاب وقتى طلوع مى كند، از طرف راست غار به درون آن مى تابد و وقتى غروب مى كند، از طرف چپ غار، و لازمه اين حرف، اين است كه درب غار به طرف جنوب باشد، و غار افسوس به طرف شمال شرقى است (كه اصلا آفتاب گير نيست، مگر مختصرى). | ||
ویرایش