۱۶٬۲۶۹
ویرایش
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
<span id='link261'><span> | <span id='link261'><span> | ||
==موارد | ==موارد اختلاف روايات، پیرامون داستان اصحاب كهف == | ||
در بيان داستان اصحاب كهف از طريق شيعه | در بيان داستان اصحاب كهف از طريق شيعه و سنّى، روايات بسيارى وجود دارد، وليكن خيلى با هم اختلاف دارند، به طورى كه در ميان همه آن ها، حتى دو روايت ديده نمى شود كه از هر جهت مثل هم باشند. مثلا يك اختلافى كه در آن ها هست، اين است كه: در بعضى از آن ها مانند روايت بالا آمده كه پرسش هاى قريش از آن جناب چهار تا بوده: يكى اصحاب كهف. دوم داستان موسى و عالِم. و سوم قصه ذوالقرنين. چهارم قيام قيامت. | ||
و در بعضى ديگر آمده كه پرسش از سه چيز بوده : اصحاب كهف و ذوالقرنين و روح . در اين روايات آمده كه علامت صدق دعوى رسول خدا | و در بعضى ديگر آمده كه پرسش از سه چيز بوده: اصحاب كهف و ذوالقرنين و روح. در اين روايات آمده كه علامت صدق دعوى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اين است كه از اصحاب كهف و ذوالقرنين جواب بگويد، و از آخرى، يعنى روح جواب ندهد، وآن جناب از آن دو جواب داد و در پاسخ از روح، آيه آمد: «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى...» و از آن جواب نداد. | ||
و شما خواننده محترم در بيان آيه مذكور متوجه شديد كه آيه در مقام جواب ندادن نبود و نخواسته از جواب دادن طفره | و شما خواننده محترم در بيان آيه مذكور متوجه شديد كه آيه در مقام جواب ندادن نبود و نخواسته از جواب دادن طفره برود، بلكه حقيقت و واقع روح را بيان مى كند. پس نبايد گفت كه آن جناب از سؤال درباره روح جواب نداد. | ||
و از جمله اختلافاتى كه در بيشتر روايات | و از جمله اختلافاتى كه در بيشتر روايات هست، اين است كه «اصحاب كهف» و «اصحاب رقيم»، يك جماعت بوده اند. و در بعضى ديگر آمده كه اصحاب رقيم طايفه ديگرى بوده اند كه خداى تعالى، نامشان را با اصحاب كهف آورده. ولى از توضيح داستان اصحاب رقيم اعراض نموده، آنگاه روايت مزبور، قصه «اصحاب رقيم» را چنين آورده كه: | ||
سه نفر بودند از خانه بيرون شدند تا براى خانواده هاى خود رزقى تهيه كنند، در بيابان به رگبار باران برخوردند، ناچار به غارى پناهنده شدند، | سه نفر بودند از خانه بيرون شدند تا براى خانواده هاى خود رزقى تهيه كنند، در بيابان به رگبار باران برخوردند، ناچار به غارى پناهنده شدند، و اتفاقا در اثر ريزش باران، سنگ بسيار بزرگى از كوه حركت كرده، درست جلو غار آمد و آن را بست و اين چند نفر را در غار حبس كرد. | ||
يكى از ايشان گفت : بياييد هر كس كار نيكى | يكى از ايشان گفت: بياييد هر كس كار نيكى دارد، خداى را به آن سوگند دهد تا اين بلارا از ما دفع كند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۱ </center> | ||
يكى كار نيكى كه داشت بيان كرد و خداى رابه آن قسم | يكى كار نيكى كه داشت بيان كرد و خداى رابه آن قسم داد، سنگ قدرى كنار رفت، به طورى كه روشنايى داخل غار شد. دومى كار نيك خود را گفت و خداى را به آن سوگند داد، سنگ كنار رفت، به قدرى كه يكديگر را مى ديدند. سومى كه اين كار را كرد، سنگ به كلى كنار رفت و بيرون آمدند. | ||
اين روايت را الدرّ المنثور، از نعمان بن بشير نقل كرده كه او، بدون سند، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده است. | |||
ليكن آنچه از قرآن كريم مأنوس و معهود است، اين است كه هيچ وقت اشاره به داستانى نمى كند، مگر آن كه آن را توضيح مى دهد و معهود نيست كه اسم داستانى را ببرد و اصلا درباره آن سخنى نگويد، و يا اسم دو داستان را ببرد و آن وقت يكى را بيان نموده، دومى را به كلى فراموش كند. | |||
و در | و از جمله اختلافات اين است كه در پاره اى روايات دارد: پادشاه مزبور كه اصحاب كهف از شر او فرار كردند، اسمش دقيانوس (ديوكليس ۲۸۵ م - ۵.۳ م) پادشاه روم بوده. ودر بعضى ديگر آمده كه او، ادعاى الوهيت مى كرده. و در بعضى آمده كه وى دقيوس (دسيوس ۲۴۹ م - ۲۵۱ م)، پادشاه روم بوده، و بين اين دو پادشاه، ده سال فاصله است، وآن پادشاه اهل توحيد را مى كشته و مردم را به پرستش بت ها دعوت مى كرده. | ||
و | و در بعضى از روايات آمده كه مردى مجوسى بوده كه مردم را به دين مجوس مى خوانده، در حالى كه تاريخ نشان نمى دهد كه مجوسيت در بلاد روم شيوع يافته باشد. و در بعضى روايات آمده كه اصحاب كهف قبل از مسيح «عليه السلام» بوده اند. | ||
و در بعضى | |||
اختلاف ديگرى كه در روايات | و از جمله اختلافات اين است كه در بعضى از روايات دارد: «رقيم»، اسم شهرى بوده كه اصحاب كهف از آن جا بيرون شدند. و در بعضى ديگر آمده: اسم بيابانى است. و در بعضى ديگر آمده اسم كوهى است كه غار مزبور در آن قرار گرفته. و در بعضى ديگر آمده كه اسم سگ ايشان است. و در بعضى آمده كه اسم لوحى است از سنگ. | ||
و در بعضى ديگر گفته شده: از قلع و در بعضى ديگر از مس و در بعضى ديگر آمده كه از طلا بوده و اسامى اصحاب كهف در آن حك شده و همچنين اسم پدرانشان و داستانشان، و اين نوشته را دم در كهف نصب كرده اند. | |||
بعضى ديگر از روايات مى گويد: در داخل كهف بوده و در بعضى ديگر آمده كه بر سر در شهر آويزان بوده، ودر بعضى ديگر آمده كه در خزانه بعضى از ملوك يافت شده، ودر بعضى آن را دو لوح دانسته است. | |||
اختلاف ديگرى كه در روايات آمده، درباره وضع جوانان است. در بعضى از روايات آمده كه ايشان شاهزاده بوده اند. در بعضى ديگر آمده كه از اولاد اشراف بوده اند. و در بعضى ديگر آمده كه از فرزندان علماء بوده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۲ </center> | ||
و در بعضى ديگر آمده كه خودشان شش نفر بوده | و در بعضى ديگر آمده كه خودشان شش نفر بوده و هفتمى ايشان، چوپانى بوده كه گوسفند مى چرانده، كه سگش هم با او آمده. و در حديث وهب بن منبه، كه هم الدر المنثور آن را آورده و هم ابن اثير در كامل نقل كرده مى گويد كه: | ||
اصحاب | اصحاب كهف، حمامى بوده اند كه در بعضى از حمام هاى شهر كار مى كرده اند. وقتى شنيدند كه سلطان مردم را به بت پرستى وادار مى كند، از شهر بيرون شدند. | ||
و در بعضى ديگر از روايات آمده كه ايشان از وزراء پادشاه آن عصر بوده اند كه همواره در امور و مهمات، مورد شور او قرار مى گرفته اند. | |||
يكى ديگر از اختلافات اين است كه: در بعضى از روايات آمده كه اصحاب كهف قبل از بيرون آمدن از شهر مخالفت خود را علنى كرده بودند، و شاه هم فهميده بود. | |||
و در بعضى ديگر دارد كه شاه ملتفت نشد تا بعد از آن كه از شهر بيرون رفتند. و در بعضى ديگر آمده: كه اين عده با هم توطئه كردند براى بيرون آمدن. و در بعضى ديگر آمده كه: نفر هفتمى آنان چوپانى بوده كه به ايشان پيوسته است، ودر بعضى ديگر آمده كه تنها سگ آن چوپان، ايشان را همراهى كرد. | |||
يكى ديگر اختلافى است كه در مدت خوابشان شده . در بيشتر روايات آمده همان سيصد | باز از موارد اختلاف، يكى اين است كه: بعد از آن كه فرار كردند و پادشاه فهميد، در جستجوى ايشان برآمد، ولى اثرى از ايشان نيافت. و در بعضى روايات ديگر آمده كه: پس از جستجو، ايشان را در غار پيدا كرد كه خوابيده بودند، دستور داد در غار را تيغه كنند تا در آن جا از گرسنگى و تشنگى بميرند، و زنده به گور شوند، تا كيفر نافرمانى خود را دريابند. | ||
اين بود تا روزگارى كه خدا مى خواست بيدارشان كند. چوپانى را فرستاد تا آن بنيان را خراب كرده، تا زاغه اى براى گوسفندان خود درست كند، در اين موقع خداى تعالى ايشان را بيدار كرد، و سرگذشتشان از اين جا شروع مى شود. | |||
مورد اختلاف ديگر اين است كه: در بعضى از روايات آمده كه دوباره به خوابشان كرد و تا روز قيامت بيدار نمى شوند، و در هر سال، دو نوبت از اين پهلو به آن پهلويشان مى كند. | |||
يكى ديگر اختلافى است كه: در مدت خوابشان شده. در بيشتر روايات آمده همان سيصد و نه سال كه قرآن كريم فرموده است. و در بعضى ديگر آمده كه سيصد و نه سال حكايت قول اهل كتاب است، و جمله «قُل الله أعلَمُ بِمَا لَبِثُوا» رد آن است. و در بعضى ديگر آمده كه: سيصد سال بوده و نُه سال را اهل كتاب اضافه كرده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۳ </center> | ||
و از اين قبيل اختلافات كه در روايات | و از اين قبيل اختلافات كه در روايات آمده، بسيار است و بيشتر آنچه كه از طرق عامه روايت شده، در كتاب الدرّ المنثور و بيشتر آنچه از طرق شيعه نقل شده در كتاب بحار و تفسير برهان و نور الثقلين جمع آورى شده، اگر كسى بخواهد به همه آن ها دست يابد، بايد به اين كتاب ها مراجعه كند. | ||
تنها مطلبى كه مى توان گفت اين روايات در آن اتفاق دارند، اين است كه اصحاب كهف مردمى موحد بودند، و از ترس پادشاهى جبار كه مردم را مجبور به شرك مى كرده، گريخته اند و به غارى پناه برده، در آن جا به خواب رفته اند - تا آخر آنچه كه قرآن از داستان ايشان آورده. | |||
<span id='link262'><span> | <span id='link262'><span> | ||
مؤلف: در معناى اين | و در تفسير عياشى، از سليمان بن جعفر همدانى روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» به من فرمود: اى سليمان! مقصود از «فَتى» كيست؟ عرض كردم: فدايت شوم، نزد ما جوان را «فتى» گويند، | ||
فرمود: مگر نمى دانى كه اصحاب كهف، همگيشان كامل مردانى بودند و مع ذلك خداى تعالى، ايشان را «فتى» ناميده. اى سليمان! «فتى» كسى است كه به خدا ايمان بياورد و پرهيزكارى كند. | |||
مؤلف: در معناى اين روايت، مرحوم كلينى، در كافى، از قمى روايت مرفوعه اى از امام صادق «عليه السلام» آورده، ليكن از ابن عباس روايت شده كه او گفته اصحاب كهف جوانانى بودند. | |||
و در الدر المنثور است كه ابن ابى | و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از ابى جعفر روايت كرده كه گفت: اصحاب كهف همه «صراف» بودند. | ||
مؤلف: قمى نيز، به سند خود، از سدير صيرفى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: اصحاب كهف شغلشان صرافى بوده. وليكن در تفسير عياشى، از درست، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در حضورشان از اصحاب كهف گفتگو شد. فرمود: صراف پول نبودند، بلكه صراف كلام و افرادى سخن سنج بودند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۴ </center> | ||
<span id='link263'><span> | <span id='link263'><span> | ||
==چند روايت، در باره تقیه کردن اصحاب كهف == | |||
و در تفسير عياشى، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: اصحاب كهف، ايمان به خدا را پنهان و كفر را اظهار داشتند و به همين جهت خداوند اجرشان را دو برابر داد. | |||
مؤلف: در كافى نيز، در معناى اين حديث، روايتى از هشام بن سالم، از آن جناب نقل شده. و نيز در معناى آن، عياشى، از كاهلى، از آن جناب، و از درست، در دو خبر از آن جناب آورده، كه در يكى از آن ها آمده كه: اصحاب كهف، در ظاهر زنار مى بستند و در اعياد مردم شركت مى كردند. | |||
و نبايد به اين روايات اشكال كرد كه از ظاهر آيه | و نبايد به اين روايات اشكال كرد كه از ظاهر آيه «إذ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض لَن نَدعُوَ مِن دُونِهِ إلها» بر مى آيد كه اصحاب كهف، تقيه نمى كرده اند. و اين كه مفسران در تفسير حكايت كلام ايشان كه گفته اند «أو يُعِيدُوكُم...»، احتمال تقيه داده اند، صحيح نيست. براى اين كه اگر به ياد خواننده باشد، گفتيم كه بيرون شدن آنان از شهر، هجرت از شهر شرك بوده كه در آن از اظهار كلمه حق و تدين به دين توحيد ممنوع بوده اند. | ||
و | چيزى كه هست، تواطى آنان كه شش نفر از معروف ها و اهل شرف بوده اند، و اعراضشان از اهل و مال و وطن، جز مخالفت با دين وثنيت عنوان ديگرى نداشته. پس اصحاب كهف در خطر عظيمى بوده اند، به طورى كه اگر بر آنان دست مى يافتند، يا سنگسار مى شدند و يا آن كه مجبور به قبول دين قوم خود مى گشتند. | ||
و به فرضى هم كه تسليم شويم كه جمله | و با اين زمينه كاملا روشن مى شود كه قيام ايشان در اول امر و گفتن: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض لَن نَدعُوَا مِن دُونِهِ إلها» اعلام علنى مخالفت با مردم و تجاهر بر مذمت بت پرستى و توهين به طريقه مردم نبوده، زيرا اوضاع عمومى محيط، چنين اجازه اى به آنان نمى داد، بلكه اين حرف را در بين خود گفته اند. | ||
و به فرضى هم كه تسليم شويم كه جمله «إذ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض» دلالت دارد بر اين كه ايشان تظاهر به ايمان و مخالفت با بت پرستى مى كرده اند و تقيه را كنار گذاشته بودند، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۹۵ </center> | ||
تازه مى گوييم اين در آخرين روزهايى بوده كه در ميان مردم بوده اند، و قبل از | تازه مى گوييم: اين در آخرين روزهايى بوده كه در ميان مردم بوده اند، و قبل از اين كه چنين تصميمى بگيرند، در ميان مردم با تقيه زندگى مى كرده اند. پس معلوم شد كه سياق هيچ يك از دو آيه، با تقيه كردن اصحاب كهف در روزگارى كه در شهر و در ميان مردم بودند، منافاتی ندارد. | ||
و در تفسير عياشى | و در تفسير عياشى نيز، از ابى بكر حضرمى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اصحاب كهف نه يكديگر را مى شناختند و نه با هم عهد و ميعادى داشتند، بلكه در صحرا يكديگر را ديده، با هم عهد و پيمان بستند، و از يكديگر، يعنى دو به دو، عهد گرفتند، آنگاه قرار گذاشتند كه يك باره مخالفت خود را علنى ساخته، به اتفاق در پى سرنوشت خود بروند. | ||
مؤلف: در معناى اين | مؤلف: در معناى اين روايت، خبرى است از ابن عباس كه ذيلا نقل مى شود: | ||
<span id='link264'><span> | <span id='link264'><span> | ||
ابن عباس به او گفت: تو نمى توانى اين كار را بكنى خداوند اين اشخاص را از نظر كسانى كه بهتر از | ==روايت مشهورى از ابن عباس، در باره داستان اصحاب کهف == | ||
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: ما با معاويه در جنگ «مضيق» كه در اطراف روم بود، شركت كرديم و به غار معروف كهف كه اصحاب كهف در آن جا بودند و داستانشان را خدا در قرآن آورده، برخورديم. | |||
معاويه گفت: چه مى شد درِ اين غار را مى گشوديم و اصحاب كهف را مى ديديم. | |||
ابن عباس به او گفت: تو نمى توانى اين كار را بكنى. خداوند اين اشخاص را از نظر كسانى كه بهتر از تو بودند، مخفى داشت و فرمود: «لَو اطَّلَعتَ عَلَيهِم لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرَاراً وَ لَمُلِئتَ مِنهُم رُعباً: اگر آنان را ببينى، پا به فرار مى گذارى و پر از ترس مى شوى». | |||
معاويه گفت: من از اين كار دست بر نمى دارم، تا قصه آنان را به چشم خود ببينيم. عده اى را فرستاد تا داخل غار شده، جستجو كنند و خبر بياورند. آن عده وقتى داخل غار شدند، خداوند باد تندى بر آنان مسلط نمود تا به طرف بيرون پرتابشان كرد. | |||
قضيه به ابن عباس رسيد، پس او شروع كرد به نقل داستان اصحاب كهف و گفت كه اصحاب كهف در مملكتى زندگى مى كردند كه پادشاهى جبار داشت و مردمش را به تدريج به پرستش بت ها كشانيد، و اين چند نفر در آن شهر بودند. وقتى اين را ديدند، بيرون آمده، خداوند همه شان را يكجا جمع كرد، بدون اين كه قبلا يكديگر را بشناسند. | |||
وقتى به هم برخوردند، از يكديگر پرسيدند قصد كجا داريد. در جواب نيت خود را پنهان مى داشتند، چون هر يك، ديگرى را نمى شناخت، تا آن كه از يكديگر عهد و ميثاق محكم گرفتند كه نيت خود را بگويند. بعدا معلوم شد كه همه يك هدف دارند و منظورشان پرستش پروردگار و فرار از شرك است، همه با هم گفتند: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض... مِرفَقاً». | |||
ویرایش