گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:




در كافى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از آيه : ((يسلونك عن الروح قل الروح من امر ربّى (( سؤ ال نمودم ، فرمود: روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل وميكائيل كه همواره همراه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) بود، وهمان روح همراه امامان نيز هست ، واز عالم ملكوت است .
در كافى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از آيه : ((يسلونك عن الروح قل الروح من امر ربّى (( سؤ ال نمودم ، فرمود: روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل وميكائيل كه همواره همراه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) بود، وهمان روح همراه امامان نيز هست ، واز عالم ملكوت است.
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست واين روايت با مدلول آيات به شرح وتوضيحى كه داديم موافقت دارد.
 
ودر تفسير عياشى از زراره وحمران از ابى جعفر وابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه از آن دوبزرگوار معناى آيه : ((يسلونك عن الروح (( را پرسيدند در جواب فرمودند خداى تبارك وتعالى احد و صمد است وصمد عبارت است از هر چيز بدون جوف ، پس روح خلقى است از خلائق اوكه داراى چشم ونيرووتاءييد است ، وخداوند آن را در دلهاى پيغمبران ومؤ منين قرار مى دهد.
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست واين روايت با مدلول آيات به شرح وتوضيحى كه داديم موافقت دارد.
مؤ لف : اگر در صدر اين روايت متعرض معناى صمد شدند براى اين بوده كه خواسته اند از توهمى كه ممكن است از تعبير ((ونفخت فيه من روحى - از روح خود در اودميدم (( به ذهن در آيد جلوگيرى كرده باشند، چون آدمى از تعبير نامبرده در اين توهم مى شود كه خداوند نيز مانند ما داراى جوفى وبدنى وروحى دميده در بدن است .
 
و در تفسير عياشى از زراره وحمران از ابى جعفر وابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه از آن دوبزرگوار معناى آيه : ((يسلونك عن الروح (( را پرسيدند در جواب فرمودند خداى تبارك وتعالى احد و صمد است وصمد عبارت است از هر چيز بدون جوف ، پس روح خلقى است از خلائق اوكه داراى چشم و نيرو و تاءييد است، وخداوند آن را در دلهاى پيغمبران ومؤ منين قرار مى دهد.
 
مؤلف : اگر در صدر اين روايت متعرض معناى صمد شدند براى اين بوده كه خواسته اند از توهمى كه ممكن است از تعبير ((و نفخت فيه من روحى - از روح خود در اودميدم (( به ذهن در آيد جلوگيرى كرده باشند، چون آدمى از تعبير نامبرده در اين توهم مى شود كه خداوند نيز مانند ما داراى جوفى وبدنى وروحى دميده در بدن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۶ </center>
ودر همان كتاب از ابى بصير از يكى از آن دوبزرگوار روايت كرده كه در پاسخ ابى بصير از آيه : ((ويسلونك عن الروح قل الروح من امر ربّى (( فرموده : همان است كه در همه جنبندگان هست ، ابا بصير مى گويد پرسيدم : آن چيست ؟ فرمود از عالم ملكوت واز قدرت است .
و در همان كتاب از ابى بصير از يكى از آن دوبزرگوار روايت كرده كه در پاسخ ابى بصير از آيه: (و يسلونك عن الروح قل الروح من امر ربّى (( فرموده : همان است كه در همه جنبندگان هست، ابابصير مى گويد پرسيدم : آن چيست ؟ فرمود از عالم ملكوت واز قدرت است.
مؤ لف : اين روايات مؤ يد آن بيانى است كه ما براى آيه نموده گفتيم : آن روحى كه از حقيقتش پرسش شده حقيقتى وسيع وداراى مراتبى مختلف است ونيز از ظاهر روايت آخرى بر مى آيد كه روح حيوانى نيز مجرد واز ملكوت است .
 
ودر الدر المنثور است كه ابن جرير وابن اسحاق وابن منذر وابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت روزى عتبه وشيبه دوپسر ربيعه وابوسفيان پسر حرب ومردى از قبيله بنى عبد الدار وابا البخترى برادر بنى اسد واسود بن مطلب وربيعه بن اسود ووليد بن مغيره وابو جهل بن هشام وعبداللّه بن ابى اميه واميه بن خلف وعاص بن وائل و نبيه ومنبه سهمى دوپسر حجاج بعد از غروب آفتاب پشت خانه كعبه اجتماع نموده به اصطلاح شورائى تشكيل دادند ودر باره رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم )به بحث پرداخته سرانجام چنين راءى دادند كه شخصى را نزد آن جناب بفرستند واورا دعوت نموده با وى گفتگوومخاصمه كنند، وعذرى برايش باقى نگذارند.
مؤلف : اين روايات مؤيد آن بيانى است كه ما براى آيه نموده گفتيم : آن روحى كه از حقيقتش پرسش شده حقيقتى وسيع و داراى مراتبى مختلف است ونيز از ظاهر روايت آخرى بر مى آيد كه روح حيوانى نيز مجرد و از ملكوت است.
وهمين كار را كردند، شخصى را نزد آن جناب فرستادند كه اشراف قوم توبراى گفتگوى با تويكجا جمع شده منتظر شمايند، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به گمان اينكه دشمنان در رفتار خصمانه خود تجديد نظر كرده اند ومى خواهند به اسلام بگروند به شتاب نزد ايشان آمد، چون به ارشاد آنان بسيار حريص وعلاقمند بود واز دشمنى وگمراهى ايشان بسيار ناراحت ونگران بود.
 
حضار جلسه گفتند: اى محمد ما تورا خواستيم تا عذرى وبهانه اى براى توباقى نگذاريم ، وما به خدا قسم هيچ مرد عربى را سراغ نداريم كه با قوم خود رفتارى چون رفتار توكرده باشد، آرى توپدران قوم خود را بد گوئى كردى ، ودين ايشان را نكوهيده وآراى آنها را سفيهانه خواندى وخدايان را بد گفتى ، پيوند اجتماع را گسستى ، وخلاصه هيچ كار زشتى نماند مگر آنكه با ما كردى ،
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن اسحاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت روزى عتبه و شيبه دو پسر ربيعه و ابوسفيان پسر حرب و مردى از قبيله بنى عبدالدار و ابا البخترى برادر بنى اسد و اسود بن مطلب و ربيعه بن اسود و وليد بن مغيره و ابوجهل بن هشام و عبداللّه بن ابى اميه و اميه بن خلف و عاص بن وائل و نبيه و منبه سهمى دو پسر حجاج بعد از غروب آفتاب پشت خانه كعبه اجتماع نموده به اصطلاح شورائى تشكيل دادند ودر باره رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) به بحث پرداخته سرانجام چنين راءى دادند كه شخصى را نزد آن جناب بفرستند واورا دعوت نموده با وى گفتگو و مخاصمه كنند، و عذرى برايش باقى نگذارند.
 
و همين كار را كردند، شخصى را نزد آن جناب فرستادند كه اشراف قوم توبراى گفتگوى با تويكجا جمع شده منتظر شمايند، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به گمان اينكه دشمنان در رفتار خصمانه خود تجديد نظر كرده اند ومى خواهند به اسلام بگروند به شتاب نزد ايشان آمد، چون به ارشاد آنان بسيار حريص وعلاقمند بود و از دشمنى وگمراهى ايشان بسيار ناراحت و نگران بود.
 
حضار جلسه گفتند: اى محمد ما تورا خواستيم تا عذرى وبهانه اى براى توباقى نگذاريم ، وما به خدا قسم هيچ مرد عربى را سراغ نداريم كه با قوم خود رفتارى چون رفتار تو كرده باشد، آرى تو پدران قوم خود را بد گوئى كردى ، ودين ايشان را نكوهيده وآراى آنها را سفيهانه خواندى و خدايان را بد گفتى ، پيوند اجتماع را گسستى ، و خلاصه هيچ كار زشتى نماند مگر آنكه با ما كردى،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۷ </center>
حال ما آخرين حرف خود را به تومى گوئيم تا عذرى برايت باقى نماند، وآن اين است كه اگر منظورت از اين كارها پول است بگوتا از اموال خود آنقدر برايت جمع كنيم كه تواز همه ما توانگرتر باشى ، واگر منظورت رياست وآقائى است بگوتا تورا به آقائى ورياست خود برگزينيم ، واگر منظورت سلطنت است بگوتا تورا سلطان خود كنيم ، واگر همزاد جنى خود را مى بينى واواست كه بر عقل وفكر توچيره گشته به اين روزت افكنده بگوتا چون ريگ پول خرج كنيم وبا دست اطباء معالجه ات نمائيم وخلاصه در باره تواز هيچ فداكارى مضايقه نداريم .
حال ما آخرين حرف خود را به تومى گوئيم تا عذرى برايت باقى نماند، وآن اين است كه اگر منظورت از اين كارها پول است بگوتا از اموال خود آنقدر برايت جمع كنيم كه تو از همه ما توانگرتر باشى ، واگر منظورت رياست وآقائى است بگوتا تورا به آقائى ورياست خود برگزينيم ، و اگر منظورت سلطنت است بگوتا تورا سلطان خود كنيم، و اگر همزاد جنى خود را مى بينى و او است كه بر عقل وفكر توچيره گشته به اين روزت افكنده بگوتا چون ريگ پول خرج كنيم وبا دست اطباء معالجه ات نمائيم و خلاصه در باره تو از هيچ فداكارى مضايقه نداريم.
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: هيچ يك از اينها كه گفتيد در من نيست ، من آنچه را كه آورده ام وشما را بدان دعوت مى كنم به طمع مال شما وخراج گرفتن از شما وسلطنت بر شما نيست ، بلكه خداى تعالى مرا به سوى شمامبعوث نموده وكتابى بر من نازل كرده ، و مرا دستور داده تا شما را بشارت داده انذار كنم ، ومن هم رسالت پروردگار خود را به شما ابلاغ نمودم وخير خواهيتان كردم ، اگر از من پذيرفتيد ودين مرا قبول كرديد بهره خود را در دنيا وآخرت گرفته ايد، و اگر آنرا رد كرده واز پذيرفتنش سر باز زديد صبر مى كنم ودشوارى امر خداى را تحمل مى نمايم تا خدا ميان من وشما حكم كند.
 
گفتند: اى محمد، حال كه سخنان ما را نمى پذيرى ومى خواهى كه ما دعوت تورا بپذيريم پس به پيشنهاد ديگر ما توجه كن ، وآن اين است كه تومى دانى كه در دنيا مردمى فقيرتر از ما وسرزمينى بى در آمدتر از سرزمين ما وزندگانى اى دشوارتر از زندگى ما نيست ، بيا واز پروردگارى كه مى گويى مبعوثت نموده درخواست كن گشايشى به زندگى ما بدهد، واين كوهها راكه چون ديوار ما را محاصره نموده از اطراف ما دور ساخته سرزمين ما را وسعت دهد، وچون سرزمين شام و عراق از چشمه سارها ورودخانه ها مشروب سازد، پدران گذشته ما را دوباره زنده كند، ودر آنان قصى بن كلاب را هم كه مردى بزرگوار و راستگوبود مبعوث نمايد تا از اودر باره دعوت توگواهى خواسته حق و يا باطل بودن آن رابپرسيم ، اگر اين كار را بكنى ، وايشان تورا تصديق كنند ما نيز تصديق مى كنيم ، وآن وقت به مقام ومنزلت در نزد خدا پى مى بريم ، ومى فهميم كه اوتورا فرستاده .
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرمود: هيچ يك از اينها كه گفتيد در من نيست ، من آنچه را كه آورده ام وشما را بدان دعوت مى كنم به طمع مال شما وخراج گرفتن از شما وسلطنت بر شما نيست ، بلكه خداى تعالى مرا به سوى شمامبعوث نموده و كتابى بر من نازل كرده ، و مرا دستور داده تا شما را بشارت داده انذار كنم، و من هم رسالت پروردگار خود را به شما ابلاغ نمودم وخير خواهيتان كردم ، اگر از من پذيرفتيد و دين مرا قبول كرديد بهره خود را در دنيا وآخرت گرفته ايد، و اگر آنرا رد كرده واز پذيرفتنش سر باز زديد صبر مى كنم و دشوارى امر خداى را تحمل مى نمايم تا خدا ميان من وشما حكم كند.
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: من به چنين چيزهائى مبعوث نشده ام ، تنها به آن دينى كه مى دانيد مبعوث گشته ام ، ومن آن را به شما ابلاغ نمودم ، اگر پذيرفتيد همان بهره شما در دنيا وآخرت است ، واگر رد نموديد در برابر امر خدا صبر مى كنم تا ميان من وشما حكم كند.
 
گفتند: اى محمد، حال كه سخنان ما را نمى پذيرى ومى خواهى كه ما دعوت تو را بپذيريم پس به پيشنهاد ديگر ما توجه كن، و آن اين است كه تومى دانى كه در دنيا مردمى فقيرتر از ما و سرزمينى بى در آمدتر از سرزمين ما و زندگانى اى دشوارتر از زندگى ما نيست ، بيا و از پروردگارى كه مى گويى مبعوثت نموده درخواست كن گشايشى به زندگى ما بدهد، واين كوهها راكه چون ديوار ما را محاصره نموده از اطراف ما دور ساخته سرزمين ما را وسعت دهد، و چون سرزمين شام و عراق از چشمه سارها و رودخانه ها مشروب سازد، پدران گذشته ما را دوباره زنده كند، و در آنان قصى بن كلاب را هم كه مردى بزرگوار و راستگوبود مبعوث نمايد تا از او در باره دعوت توگواهى خواسته حق و يا باطل بودن آن را بپرسيم ، اگر اين كار را بكنى ، و ايشان تو را تصديق كنند ما نيز تصديق مى كنيم، وآن وقت به مقام و منزلت در نزد خدا پى مى بريم ، ومى فهميم كه او تو را فرستاده.
 
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: من به چنين چيزهائى مبعوث نشده ام ، تنها به آن دينى كه مى دانيد مبعوث گشته ام ، ومن آن را به شما ابلاغ نمودم ، اگر پذيرفتيد همان بهره شما در دنيا وآخرت است، و اگر رد نموديد در برابر امر خدا صبر مى كنم تا ميان من وشما حكم كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۸ </center>
گفتند: حال كه اين را هم قبول نمى كنى اقلا منفعت خودت را در نظر بگير واز پروردگارت درخواست كن فرشته اى به سوى ما بفرستد وتورا تصديق كند وشر ما را از توكوتاه كند، وتواز اوبخواهى كه برايت باغى و گنجهائى وكاخهائى از طلاونقره فراهم نمايد، وتورا از آنچه كه مى بينيم در طلبش هستى بى نياز كند، چون توالان مانند ما محتاج به بازار رفتن وتحصيل معاشى ، اگر راستى پيغمبرى وبا خداى تعالى ارتباط دارى اينكار كه مى گوئيم بكن تا ما به مقام ومنزلت توپى ببريم .
گفتند: حال كه اين را هم قبول نمى كنى اقلا منفعت خودت را در نظر بگير واز پروردگارت درخواست كن فرشته اى به سوى ما بفرستد وتورا تصديق كند وشر ما را از توكوتاه كند، وتواز اوبخواهى كه برايت باغى و گنج هائى و كاخ هائى از طلا و نقره فراهم نمايد، و تو را از آنچه كه مى بينيم در طلبش هستى بى نياز كند، چون تو الان مانند ما محتاج به بازار رفتن وتحصيل معاشى ، اگر راستى پيغمبرى وبا خداى تعالى ارتباط دارى اينكار كه مى گوئيم بكن تا ما به مقام ومنزلت توپى ببريم.
 
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: من اينكار را نمى كنم ، و هرگز از پروردگار خود چنين چيزهائى درخواست نمى نمايم ، وبه چنين چيزهايى هم مبعوث نشده ام ، بلكه خداوند مرا به عنوان بشير و نذير مبعوث كرده اگر قبولم كرديد همان پذيرفتنتان حظتان در دنيا و آخرت خواهد بود، واگر مرا رد نموديد من در برابر امر خدا صبر مى كنم تا خدا ميان من وشما داورى كند.
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: من اينكار را نمى كنم ، و هرگز از پروردگار خود چنين چيزهائى درخواست نمى نمايم ، وبه چنين چيزهايى هم مبعوث نشده ام ، بلكه خداوند مرا به عنوان بشير و نذير مبعوث كرده اگر قبولم كرديد همان پذيرفتنتان حظتان در دنيا و آخرت خواهد بود، واگر مرا رد نموديد من در برابر امر خدا صبر مى كنم تا خدا ميان من وشما داورى كند.
گفتند: پس آسمان را به زمين بينداز توكه مى گوئى پروردگارت اگر بخواهد مى تواند اينكار را بكند، وما به هيچ وجه به توايمان نمى آوريم مگر اينكه آسمان را به زمين بيندازى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: اين با خدا است اگر بخواهد بكند، وشما را در زير آن خرد سازد.
 
گفتند: اى محمد خداى تومى داند كه ما تصميم گرفته ايم همچنان با تو بنشينيم ، وهر چه خواستيم سؤ ال كنيم تا آنكه نزد تو(ملكى ) را بفرستد وتورا از توطئه وتصميم ما خبر دهد وآنچه را هم كه مى خواهد با ما انجام دهد بتواعلام بدارد، واگر به آنچه كه آورده اى ايمان نمى آوريم ، براى اين است كه به ما گفته اند كه اين حرفها را مردى به نام رحمان از اهل يمامه به تودرس مى دهد وما هم به خدا سوگند هرگز زير بار رحمان يمامه اى نخواهيم رفت ، وما ديگر عذر وبهانه اى براى توباقى نگذاشته ايم ، اى محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) متوجه باش كه به خدا سوگند دست بردار از تونيستيم ، تا تورا به خاطر آنچه به ما كردى نابود كنيم ، ويا توما را نابود سازى ، سخنگوى ايشان گفت : هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا وملائكة را يكجا برايمان نياورى .
گفتند: پس آسمان را به زمين بينداز توكه مى گوئى پروردگارت اگر بخواهد مى تواند اينكار را بكند، وما به هيچ وجه به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه آسمان را به زمين بيندازى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرمود: اين با خدا است اگر بخواهد بكند، وشما را در زير آن خرد سازد.
وقتى اين حرف را زدند رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) برخاست وعبداللّه بن ابى اميه هم با اوبرخاست وگفت : اى محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) قومت پيشنهادهائى كرده اند نپذيرفتى از توبراى خود چيزهائى خواسته اند تا بدان وسيله منزلت ومقام ترا نزد خدا بدانند انجام ندادى ، در آخر از توخواستند تا آن عذابى كه با آن تهديدشان مى كنى بياورى آن را هم نياوردى اينك به توبگويم كه به خدا سوگند هرگز به توايمان نمى آورم چه ، اگر نردبانى به آسمان بگذارى واز آن بالاروى ، ومن با چشم خود ببينم كه بر فراز آسمان شدى آنگاه نسخه اى باز با خود بياورى وچهار فرشته هم با توبيايند وشهادت دهند كه آنچه مى گوئى حق است ، به خدا سوگند اگر اين را هم بكنى گمان مى كنم كه تصديقت نكنم .
 
گفتند: اى محمد خداى تومى داند كه ما تصميم گرفته ايم همچنان با تو بنشينيم، و هرچه خواستيم سؤ ال كنيم تا آنكه نزد تو(ملكى) را بفرستد و تو را از توطئه وتصميم ما خبر دهد و آنچه را هم كه مى خواهد با ما انجام دهد به تو اعلام بدارد، واگر به آنچه كه آورده اى ايمان نمى آوريم، براى اين است كه به ما گفته اند كه اين حرفها را مردى به نام رحمان از اهل يمامه به تو درس مى دهد وما هم به خدا سوگند هرگز زير بار رحمان يمامه اى نخواهيم رفت ، وما ديگر عذر وبهانه اى براى توباقى نگذاشته ايم ، اى محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم) متوجه باش كه به خدا سوگند دست بردار از تونيستيم ، تا تورا به خاطر آنچه به ما كردى نابود كنيم، و يا تو ما را نابود سازى ، سخنگوى ايشان گفت : هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا و ملائكه را يكجا برايمان نياورى.
 
وقتى اين حرف را زدند رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) برخاست وعبداللّه بن ابى اميه هم با او برخاست وگفت : اى محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) قومت پيشنهادهائى كرده اند نپذيرفتى از تو براى خود چيزهائى خواسته اند تا بدان وسيله منزلت ومقام ترا نزد خدا بدانند انجام ندادى ، در آخر از تو خواستند تا آن عذابى كه با آن تهديدشان مى كنى بياورى آن را هم نياوردى اينك به تو بگويم كه به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نمى آورم چه ، اگر نردبانى به آسمان بگذارى واز آن بالا روى، و من با چشم خود ببينم كه بر فراز آسمان شدى آنگاه نسخه اى باز با خود بياورى وچهار فرشته هم با تو بيايند وشهادت دهند كه آنچه مى گوئى حق است ، به خدا سوگند اگر اين را هم بكنى گمان مى كنم كه تصديقت نكنم .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹۹ </center>
اين را گفت ورفت ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اندوهگين به خانه خود بازگشت ، واز اينكه مردم بر خلاف آنچه انتظار داشت با وى مواجه شدند وبراى هميشه از پيرويش ماءيوسش كردند تاءسف مى خورد ودر اينجا بود كه آيه (لن نومن لك ) تا جمله (بشرا رسولا) در باره كلام عبد اللّه بن ابى اميه نازل شد....
اين را گفت و رفت، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) اندوهگين به خانه خود باز گشت، و از اين كه مردم بر خلاف آنچه انتظار داشت با وى مواجه شدند و براى هميشه از پيرويش ماءيوسش كردند تاءسف مى خورد و در اين جا بود كه آيه (لن نومن لك) تا جمله (بشرا رسولا) در باره كلام عبد اللّه بن ابى اميه نازل شد...
مؤ لف : آنچه در اين روايت در حكايت گفتگوى قريش با رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) آمده با ظاهر آيات مورد بحث نمى سازد، همچنانكه جوابهائى كه در اين روايت است از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) نقل كرده با جوابهائى كه از آن جناب در اين آيات آمده تطبيق نمى كند وبيان اين ناسازگارى از آنچه كه در بيان آيات گذشت دست مى آيد.
 
علاوه بر اينكه در روايات متعددى از طرق شيعه وهم از طرق اهل سنت آمده كه سخنگوى قريش كه پيشنهادات نامبرده وسؤ الها را مى كرده عبد اللّه بن ابى اميه مخزومى برادر ام سلمه همسر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) بوده است .
مؤلف : آنچه در اين روايت در حكايت گفتگوى قريش با رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) آمده با ظاهر آيات مورد بحث نمى سازد، همچنانكه جوابهائى كه در اين روايت است از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) نقل كرده با جوابهائى كه از آن جناب در اين آيات آمده تطبيق نمى كند وبيان اين ناسازگارى از آنچه كه در بيان آيات گذشت دست مى آيد.
ودر الدر المنثور در تفسير جمله ((ونحشرهم يوم القيمة على وجوههم آمده كه احمد وبخارى ومسلم ونسائى وابن جرير وابن ابى حاتم وحاكم وابونعيم در كتاب معرفت وابن مردويه وبيهقى در كتاب اسماء وصفات از انس روايت كرده اند كه گفت : شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) پرسيد: چطور مردم بر روى خود محشور مى شوند؟ فرمود آن كس كه مردم را بر دوپا به راه انداخت نيز مى تواند بر رويشان براه اندازد.
 
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست .
علاوه بر اينكه در روايات متعددى از طرق شيعه وهم از طرق اهل سنت آمده كه سخنگوى قريش كه پيشنهادات نامبرده و سؤالها را مى كرده عبداللّه بن ابى اميه مخزومى برادر ام سلمه همسر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) بوده است.
 
و در الدر المنثور در تفسير جمله ((و نحشرهم يوم القيمة على وجوههم آمده كه احمد وبخارى ومسلم ونسائى و ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم و ابونعيم در كتاب معرفت وابن مردويه و بيهقى در كتاب اسماء وصفات از انس روايت كرده اند كه گفت : شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) پرسيد: چطور مردم بر روى خود محشور مى شوند؟ فرمود آن كس كه مردم را بر دوپا به راه انداخت نيز مى تواند بر رويشان براه اندازد.
 
مؤلف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۰۰ </center>
<span id='link197'><span>
<span id='link197'><span>
خط ۱۳۱: خط ۱۴۹:
«'''وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً'''»:
«'''وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً'''»:


اين آيه عطف است بر ما قبلش ومعناى مجموع آن دوچنين مى شود، ما قرآن را به حق نازل نموديم وآن را آيه آيه كرديم . در مجمع البيان گفته : ((معناى ((فرقناه (( ((فصلناه (( است ، يعنى آن را آيه آيه وسوره سوره نازل كرديم ، جمله : ((على مكث (( نيز بر همين معنا دلالت مى كند، زيرا ((مكث (( - به ضمه ميم وهمچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا((
اين آيه عطف است بر ما قبلش ومعناى مجموع آن دوچنين مى شود، ما قرآن را به حق نازل نموديم وآن را آيه آيه كرديم . در مجمع البيان گفته : ((معناى ((فرقناه (( ((فصلناه (( است ، يعنى آن را آيه آيه و سوره سوره نازل كرديم ، جمله : ((على مكث (( نيز بر همين معنا دلالت مى كند، زيرا ((مكث (( - به ضمه ميم وهمچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا((
پس لفظ آيه با صرفنظر از سياق آن تمامى معارف قرآنى را شامل مى شود، واين معارف در نزد خدا در قالب الفاظ وعبارات بوده كه جز به تدريج در فهم بشر نمى گنجد، لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است نازل گردد تا مردم به آسانى بتوانند تعقلش كرده حفظش نمايند، و بر اين حساب آيه شريفه همان معنايى را مى رساند كه آيه ((انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (( در مقام بيان آن است .
 
ونزول آيات قرآنى به تدريج وبند بند وسوره سوره وآيه آيه ، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى واعتقادى واحكام فرعى وعملى آن است ، وبه مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده ، وآن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد، وطبع بشر از گرفتن معارف واحكام آن زده نشود، معارفش را يكى پس از ديگرى درك نمايد تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اينكه يكباره نازل شد، يهود از تلقى آن سر باز زد، وتا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد حاضر به قبول آن نشدند.
پس لفظ آيه با صرفنظر از سياق آن تمامى معارف قرآنى را شامل مى شود، واين معارف در نزد خدا در قالب الفاظ وعبارات بوده كه جز به تدريج در فهم بشر نمى گنجد، لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است نازل گردد تا مردم به آسانى بتوانند تعقلش كرده حفظش نمايند، و بر اين حساب آيه شريفه همان معنايى را مى رساند كه آيه ((انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (( در مقام بيان آن است.
 
و نزول آيات قرآنى به تدريج وبند بند وسوره سوره وآيه آيه ، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى واعتقادى واحكام فرعى وعملى آن است ، وبه مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، و آن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد، وطبع بشر از گرفتن معارف واحكام آن زده نشود، معارفش را يكى پس از ديگرى درك نمايد تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اينكه يكباره نازل شد، يهود از تلقى آن سر باز زد، وتا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد حاضر به قبول آن نشدند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶ </center>
اين آن معنائى است كه از نظر لفظ آيه با قطع نظر از سياق استفاده مى شود، وليكن از نظر سياق آيات قبلى كه در آن سخنى چون : ((حتى تنزل علينا كتابا نقروه (( وجود داشت كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود استفاده مى شود كه منظور از تفريق قرآن اين است كه آن را بر حسب تدريجى بودن تحقق اسباب نزول سوره سوره وآيه آيه نازل كرديم وپيشنهاد نزول دفعى در قرآن كريم مكرر حكايت شده است مانند آيه : ((وقال الّذين كفروا لولانزل عليه القرآن جملة واحدة (( ونيز آيه : ((يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء((
اين آن معنائى است كه از نظر لفظ آيه با قطع نظر از سياق استفاده مى شود، وليكن از نظر سياق آيات قبلى كه در آن سخنى چون : ((حتى تنزل علينا كتابا نقروه (( وجود داشت كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود استفاده مى شود كه منظور از تفريق قرآن اين است كه آن را بر حسب تدريجى بودن تحقق اسباب نزول سوره سوره و آيه آيه نازل كرديم و پيشنهاد نزول دفعى در قرآن كريم مكرر حكايت شده است مانند آيه: ((و قال الّذين كفروا لولانزل عليه القرآن جملة واحدة (( و نيز آيه: ((يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء((
مؤ يد اين احتمال ذيل آيه است كه مى فرمايد: ((ونزلناه تنزيلا(( براى اينكه تنزيل به معناى نازل كردن به تدريج است ، واين با اعتبار دوم سازگارتر است تا اعتبار اول .
 
وبا اين حال اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن وتفريق آن به حسب نزول ، يعنى نازل كردن بعضى از آن را بعد از بعضى ديگر مستلزم اعتبار اول نيز هست ، زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن تفريق معارف واحكامش باشد نه تفريق آيات وسوره اش . اگر هم منظور از تفريق معناى دوم باشد، معارف واحكام نيز تفريق خواهد شد، چون همه از يك حقيقت سرچشمه مى گيرد هم تفريق معارف وهم تفريق آيات وسوره ها.
مؤيد اين احتمال ذيل آيه است كه مى فرمايد: ((ونزلناه تنزيلا(( براى اينكه تنزيل به معناى نازل كردن به تدريج است ، واين با اعتبار دوم سازگارتر است تا اعتبار اول.
وبه همين جهت خداى تعالى كتاب خود را به سوره ها وسوره هايش را به آيات تفريق نمود، البته بعد از آنكه به لباس واژه عربى ملبسش نمود، وچنين كرد تا فهمش براى مردم آسان باشد، همچنانكه خودش ‍ فرموده : ((لعلكم تعقلون (( آنگاه آن كتاب را دسته دسته ومتنوع به چند نوع نموده ومرتبش كرد وسپس يكى پس از ديگرى هر كدام را در موقع حاجت بدان وپس از پديد آمدن استعدادهاى مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براى تلقى هر يك از آنها نازل كرد، واين نزول در مدت بيست وسه سال صورت گرفت تا تعليم با تربيت وعلم با عمل همسان يكديگر پيش رفته باشند.
 
وما ان شاء اللّه به زودى در يك بحث جداگانه به مطالبى كه مربوط به اين آيه است برمى گرديم .
و با اين حال اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن وتفريق آن به حسب نزول ، يعنى نازل كردن بعضى از آن را بعد از بعضى ديگر مستلزم اعتبار اول نيز هست ، زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن تفريق معارف واحكامش باشد نه تفريق آيات وسوره اش . اگر هم منظور از تفريق معناى دوم باشد، معارف واحكام نيز تفريق خواهد شد، چون همه از يك حقيقت سرچشمه مى گيرد هم تفريق معارف وهم تفريق آيات وسوره ها.
 
و به همين جهت خداى تعالى كتاب خود را به سوره ها وسوره هايش را به آيات تفريق نمود، البته بعد از آنكه به لباس واژه عربى ملبسش نمود، وچنين كرد تا فهمش براى مردم آسان باشد، همچنانكه خودش ‍ فرموده : ((لعلكم تعقلون (( آنگاه آن كتاب را دسته دسته ومتنوع به چند نوع نموده ومرتبش كرد وسپس يكى پس از ديگرى هر كدام را در موقع حاجت بدان وپس از پديد آمدن استعدادهاى مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براى تلقى هر يك از آنها نازل كرد، واين نزول در مدت بيست وسه سال صورت گرفت تا تعليم با تربيت وعلم با عمل همسان يكديگر پيش رفته باشند.
 
و ما ان شاء اللّه به زودى در يك بحث جداگانه به مطالبى كه مربوط به اين آيه است برمى گرديم .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷ </center>
<span id='link201'><span>
<span id='link201'><span>
خط ۱۴۵: خط ۱۶۹:
«'''قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاتُؤْمِنُوا...وَ يَزِيدُهُمْ خُشوعاً'''»:
«'''قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاتُؤْمِنُوا...وَ يَزِيدُهُمْ خُشوعاً'''»:


مراد از ((الذين اوتوا العلم من قبله (( كسانى اند كه قبل از نزول قرآن ، خدا وآيات اورا مى شناختند، چه از يهود وچه از نصارى وچه از غير ايشان ، بنابراين هيچ جهتى ندارد كه ما آنرا به طائفه معينى اختصاص ‍ دهيم .
مراد از ((الذين اوتوا العلم من قبله (( كسانى اند كه قبل از نزول قرآن ، خدا وآيات اورا مى شناختند، چه از يهود وچه از نصارى وچه از غير ايشان ، بنابراين هيچ جهتى ندارد كه ما آنرا به طائفه معينى اختصاص ‍ دهيم.
 
مگر آنكه كسى بگويد: از سياق استفاده مى شود كه مقصود از آن ، علماى اهل حقند كه دينشان منسوخ نشده باشد وچنين كسانى منحصرا علماى مسيحيت خواهند بود چون قبل از نزول قرآن دين غير منسوخ همان نصرانيت بود ومنظور از علماى ايشان آنهايند كه از دين خدا روى برنگردانده وآن را دستخوش تحريف نكردند.
مگر آنكه كسى بگويد: از سياق استفاده مى شود كه مقصود از آن ، علماى اهل حقند كه دينشان منسوخ نشده باشد وچنين كسانى منحصرا علماى مسيحيت خواهند بود چون قبل از نزول قرآن دين غير منسوخ همان نصرانيت بود ومنظور از علماى ايشان آنهايند كه از دين خدا روى برنگردانده وآن را دستخوش تحريف نكردند.
وبه هر حال مقصود از اينكه فرمود: ((قبل از آن علم داده شدند(( اين است كه براى فهم كلمه حق وقبول آن مستعد شدند چون مجهز به فهم حقيقت معناى حق گشته بودند، در نتيجه حق بودن قرآن كريم هم در دلهاى ايشان ايجاد خضوع بيشترى كرده است .
 
و به هر حال مقصود از اينكه فرمود: ((قبل از آن علم داده شدند(( اين است كه براى فهم كلمه حق وقبول آن مستعد شدند چون مجهز به فهم حقيقت معناى حق گشته بودند، در نتيجه حق بودن قرآن كريم هم در دلهاى ايشان ايجاد خضوع بيشترى كرده است.


«'''يخرون للاذقان سجدا'''» - كلمه ((اذقان (( جمع ((ذقن (( به معناى چانه است كه محل اجتماع دوطرف صورت است ، و((خرور كردن ذقن (( به معناى به خاك افتادن براى سجده است ، وكلمه ((سجدا(( نيز همين معنا را بيان مى كند. واگر از ميان جهات مختلف صورت ، از پيشانى وگونه وچانه ، تنها چانه را ذكر كرده براى اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است ودر هنگام به خاك افتادن زودتر به زمين مى رسد. وچه بسا كه گفته باشند: مقصود از اذقان همه صورت است كه به طور مجاز، جزء صورت را بر كل آن اطلاق نموده اند((
«'''يخرون للاذقان سجدا'''» - كلمه ((اذقان (( جمع ((ذقن (( به معناى چانه است كه محل اجتماع دوطرف صورت است ، و((خرور كردن ذقن (( به معناى به خاك افتادن براى سجده است ، وكلمه ((سجدا(( نيز همين معنا را بيان مى كند. واگر از ميان جهات مختلف صورت ، از پيشانى وگونه وچانه ، تنها چانه را ذكر كرده براى اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است ودر هنگام به خاك افتادن زودتر به زمين مى رسد. وچه بسا كه گفته باشند: مقصود از اذقان همه صورت است كه به طور مجاز، جزء صورت را بر كل آن اطلاق نموده اند((
۱۶٬۸۸۳

ویرایش