گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۴۴: خط ۱۴۴:


==سخنى پيرامون داستان الياس «ع» ==
==سخنى پيرامون داستان الياس «ع» ==
'''داستان الياس «عليه السلام»''':


۱- نخست ببينيم در قرآن كريم درباره آن جناب چه آمده ؟ در قرآن عزيز جز در اين مورد و در سوره انعام آنجا كه هدايت انبيا را ذكر مى كند و مى فرمايد: ((و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين (( جاى ديگرى نامش برده نشده .
'''۱ - نخست ببينيم در قرآن كريم، درباره آن جناب، چه آمده؟'''


و در اين سوره هم از داستان او به جز اين مقدار نيامده كه آن جناب مردمى را كه بتى به نام ((بعل (( مى پرستيده اند، به سوى پرستش خداى سبحان دعوت مى كرده ، عده اى از آن مردم به وى ايمان آوردند و ايمان خود را خالص هم كردند، و بقيه كه اكثريت قوم بودند او را تكذيب نمودند، و آن اكثريت براى عذاب احضار خواهند شد.
در قرآن عزيز، جز در اين مورد و در سوره «انعام»، آن جا كه هدايت انبيا را ذكر مى كند و مى فرمايد: «وَ زَكَرِيّا وَ يَحيَى وَ عِيسَى وَ إليَاسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِين»، جاى ديگرى نامش برده نشده.
 
و در اين سوره هم، از داستان او، به جز اين مقدار نيامده كه آن جناب، مردمى را كه بتى به نام «بعل» مى پرستيده اند، به سوى پرستش خداى سبحان دعوت مى كرده. عده اى از آن مردم، به وى ايمان آوردند و ايمان خود را خالص هم كردند، و بقيه كه اكثريت قوم بودند، او را تكذيب نمودند، و آن اكثريت، براى عذاب احضار خواهند شد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۴۲ </center>
و در سوره انعام آيه ((۸۵(( درباره آن جناب همان مدحى را كرده كه درباره عموم انبيا (عليهم السلام ) كرده ، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤ منين و محسنين خوانده ، و به او سلام فرستاده ، البته گفتيم در صورتى كه كلمه مذكور بنابر قرائت مشهور ((ال ياسين (( باشد
و در سوره «انعام»، آيه (۸۵درباره آن جناب، همان مدحى را كرده كه درباره عموم انبيا «عليهم السلام» كرده، و در سوره مورد بحث، علاوه بر آن، او را از مؤمنان و محسنين خوانده، و به او سلام فرستاده. البته گفتيم در صورتى كه كلمه مذكور، بنابر قرائت مشهور، «آلِ ياسين» باشد.


۲ - حال ببينيم در احاديث درباره آن جناب چه آمده ؟ احاديثى كه درباره آن جناب در دست است ، مانند ساير رواياتى كه درباره داستانهاى انبيا (عليهم السلام ) هست ، و عجايبى از تاريخ آنان نقل ميكند، بسيار مختلف و ناجور است نظير حديثى كه ابن مسعود آن را روايت كرده ميگويد: الياس همان ادريس است . يا آن روايت ديگر كه ابن عباس از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورده كه فرمود: الياس همان خضر است . و آن روايتى كه از وهب و كعب الاحبار و غير آن دو رسيده كه گفته اند: الياس هنوز زنده است ، و تا نفخه اول صور زنده خواهد بود.
'''۲ - حال ببينيم در احاديث، درباره آن جناب چه آمده؟ '''


و نيز از وهب نقل شده كه گفته : الياس از خدا درخواست كرد: او را از شر قومش نجات دهد و خداى تعالى جنبنده اى به شكل اسب و به رنگ آتش فرستاد، الياس روى آن پريد، و آن اسب او را برد. پس خداى تعالى پر و بال و نورانيتى به او داد و لذت خوردن و نوشيدن را هم از او گرفت ، در نتيجه مانند ملائكه شد و در بين آنان قرار گرفت .
احاديثى كه درباره آن جناب در دست است، مانند ساير رواياتى كه درباره داستان هاى انبيا «عليهم السلام» هست، و عجايبى از تاريخ آنان نقل می كند، بسيار مختلف و ناجور است. نظير حديثى كه «ابن مسعود»، آن را روايت كرده، می گويد:


باز از كعب الاحبار رسيده كه گفت : الياس دادرس گمشدگان در كوه و صحرا است ، و او همان كسى است كه خدا او را ذو النون خوانده ، و از حسن رسيده كه گفت : الياس موكل بر بيابانها، و خضر موكل بر كوهها است ، و از انس رسيده كه گفت : الياس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در بعضى از سفرهايش ديدار كرد و با هم نشستند و گفتگو كردند. سپس سفرهاى از آسمان بر آن دو نازل شد. از آن مائده خوردند و به من هم خورانيدند، آنگاه الياس از من و از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خداحافظى كرد. سپس او را ديدم كه بر بالاى ابرها به طرف آسمان ميرفت . و احاديثى ديگر از اين قبيل ، كه سيوطى آنها را در تفسير الدر المنثور در ذيل آيات اين داستان آورده .
الياس، همان ادريس است. يا آن روايت ديگر، كه ابن عباس، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آورده كه فرمود: الياس، همان خضر است. و آن روايتى كه از وهب و كعب الاحبار و غير آن دو، رسيده كه گفته اند: الياس، هنوز زنده است، و تا نفخۀ اول صور، زنده خواهد بود.


و در بعضى از احاديث شيعه آمده كه امام (عليه السلام ) فرمود: او زنده و جاودان است . و ليكن اين روايات هم ضعيف هستند و با ظاهر آيات اين قصه نميسازند.
و نيز از وهب نقل شده كه گفته: الياس، از خدا درخواست كرد: او را از شرّ قومش نجات دهد و خداى تعالى، جنبنده اى به شكل اسب و به رنگ آتش فرستاد. الياس روى آن پريد، و آن اسب او را برد. پس خداى تعالى، پر و بال و نورانيتى به او داد و لذت خوردن و نوشيدن را هم از او گرفت. در نتيجه، مانند ملائكه شد و در بين آنان قرار گرفت.
 
باز، از كعب الاحبار رسيده كه گفت: «الياس»، دادرس گمشدگان در كوه و صحرا است، و او، همان كسى است كه خدا او را «ذوالنون» خوانده.
 
و از حسن رسيده كه گفت: «الياس»، موكل بر بيابان ها، و خضر موكّل بر كوه ها است.
 
و از انس رسيده كه گفت: «الياس»، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را، در بعضى از سفرهايش ديدار كرد و با هم نشستند و گفتگو كردند. سپس سفره اى از آسمان، بر آن دو نازل شد. از آن مائده خوردند و به من هم خورانيدند. آنگاه الياس از من و از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، خداحافظى كرد. سپس او را ديدم كه بر بالاى ابرها، به طرف آسمان می رفت.
 
و احاديثى ديگر از اين قبيل، كه سيوطى، آن ها را در تفسير «الدرّ المنثور»، در ذيل آيات اين داستان آورده.
 
و در بعضى از احاديث شيعه آمده كه امام «عليه السلام» فرمود: او، زنده و جاودان است. وليكن اين روايات هم، ضعيف هستند و با ظاهر آيات اين قصه نمی سازند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۴۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۴۳ </center>
و در كتاب بحار در داستان الياس از ((قصص الانبيا(( و آن كتاب به سند خود از صدوق ، و وى به سند خود از وهب بن منبه و نيز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از ساير علماى اخبار، به طور مفصل تر از آن را آورده اند، و آن حديث بسيار مفصل است كه خلاص هاش اين است كه : بعد از انشعاب ملك بنى اسرائيل ، و تقسيم شدن در بين آنان ، يك تيره از بنى اسرائيل به بعلبك كوچ كردند و آنها پادشاهى داشتند كه بتى را به نام ((بعل (( مى پرستيد و مردم را بر پرستش آن بت وادار مى كرد.
و در كتاب بحار، در داستان الياس، از «قصص الأنبيا»، و آن كتاب، به سند خود، از صدوق، و وى به سند خود، از وهب بن منبه و نيز ثعلب در عرائس، از ابن اسحاق و از ساير علماى اخبار، به طور مفصل تر از آن را آورده اند، و آن حديث، بسيار مفصل است كه خلاصه اش، اين است كه:  
 
بعد از انشعاب ملك بنى اسرائيل، و تقسيم شدن در بين آنان، يك تيره از بنى اسرائيل به بعلبك كوچ كردند، و آن ها پادشاهى داشتند، كه بتى را به نام «بعل» مى پرستيد، و مردم را بر پرستش آن بت، وادار مى كرد.
 
پادشاه نامبرده، زنى بدكاره داشت كه قبل از وى، با هفت پادشاه ديگر ازدواج كرده بود، و نود فرزند - غير از نوه ها - آورده بود. و پادشاه، هر وقت به جايى مى رفت، آن زن را جانشين خود مى كرد، تا در بين مردم حكم براند. پادشاه نامبرده، كاتبى داشت مؤمن و دانشمند، كه سيصد نفر از مؤمنان را كه آن زن می خواست به قتل برساند، از چنگ وى نجات داده بود. در همسايگى قصر پادشاه، مردى بود مؤمن و داراى بستانى بود كه با آن زندگى مى كرد و پادشاه هم، همواره او را احترام و اكرام مى نمود.
 
در بعضى از سفرهايش، همسرش آن همسايه مؤمن را به قتل رسانيد و بستان او را غصب كرد. وقتى شاه برگشت و از ماجرا خبر يافت، زن خود را عتاب و سرزنش كرد. زن با عذرهايى كه تراشيد، او را راضى كرد. خداى تعالى سوگند خورد كه اگر توبه نكنند، از آن دو انتقام مى گيرد.  


پادشاه نامبرده زنى بدكاره داشت كه قبل از وى با هفت پادشاه ديگر ازدواج كرده بود، و نود فرزند - غير از نوه ها - آورده بود، و پادشاه هر وقت به جايى مى رفت آن زن را جانشين خود مى كرد، تا در بين مردم حكم براند پادشاه نامبرده كاتبى داشت مؤ من و دانشمند كه سيصد نفر از مؤ منين را كه آن زن ميخواست به قتل برساند از چنگ وى نجات داده بود. در همسايگى قصر پادشاه مردى بود مؤ من و داراى بستانى بود كه با آن زندگى مى كرد و پادشاه هم همواره او را احترام و اكرام مى نمود.
پس الياس «عليه السلام» را نزد ايشان فرستاد، تا به سوى خدا دعوتشان كند و به آن زن و شوهر خبر دهد، كه خدا چنين سوگندى خورده. شاه و ملكه، از شنيدن اين سخن سخت در خشم شدند، و تصميم گرفتند او را شكنجه دهند و سپس به قتل برسانند. ولى الياس «عليه السلام» فرار كرد و به بالاترين كوه و دشوارترين آن پناهنده شد. هفت سال در آن جا به سر برد و از گياهان و ميوه درختان، سدّ جوع كرد.


در بعضى از سفرهايش ، همسرش آن همسايه مؤ من را به قتل رسانيد و بستان او را غصب كرد وقتى شاه برگشت و از ماجرا خبر يافت ، زن خود را عتاب و سرزنش كرد، زن با عذرهايى كه تراشيد او را راضى كرد خداى تعالى سوگند خورد كه اگر توبه نكنند از آن دو انتقام مى گيرد، پس الياس (عليه السلام ) را نزد ايشان فرستاد، تا به سوى خدا دعوتشان كند و به آن زن و شوهر خبر دهد كه خدا چنين سوگندى خورده شاه و ملكه از شنيدن اين سخن سخت در خشم شدند، و تصميم گرفتند او را شكنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولى الياس (عليه السلام ) فرار كرد و به بالاترين كوه و دشوارترين آن پناهنده شد هفت سال در آنجا به سر برد و از گياهان و ميوه درختان سد جوع كرد.
در اين بين، خداى سبحان، يكى از بچه هاى شاه را كه بسيار دوستش مى داشت، به مرضى مبتلا كرد. شاه به «بعل» متوسل شد. بهبودى نيافت. شخصى به او گفت: «بعل»، از اين رو حاجتت را برنياورد، كه از دست تو خشمگين است، كه چرا الياس «عليه السلام» را نكشتى؟


در اين بين خداى سبحان يكى از بچه هاى شاه را كه بسيار دوستش ‍ مى داشت مبتلا به مرضى كرد، شاه به ((بعل (( متوسل شد، بهبودى نيافت شخصى به او گفت : بعل از اين رو حاجتت را برنياورد كه از دست تو خشمگين است ، كه چرا الياس (عليه السلام ) را نكشتى ؟ پس شاه جمعى از درباريان خود را نزد الياس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه دستگير كنند اين عده وقتى به طرف الياس (عليه السلام ) مى رفتند، آتشى از طرف خداى تعالى بيامد و همه را بسوزانيد، شاه جمعى ديگر را روانه كرد، جمعى كه همه شجاع و دلاور بودند و كاتب خود را هم كه مردى مؤ من بود با ايشان بفرستاد، الياس (عليه السلام ) به خاطر اينكه آن مرد مؤ من گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعيت به نزد شاه برود.
پس شاه جمعى از درباريان خود را نزد الياس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه دستگير كنند. اين عدّه، وقتى به طرف الياس «عليه السلام» مى رفتند، آتشى از طرف خداى تعالى بيامد و همه را بسوزانيد. شاه جمعى ديگر را روانه كرد. جمعى كه همه شجاع و دلاور بودند و كاتب خود را هم كه مردى مؤمن بود، با ايشان بفرستاد. الياس «عليه السلام»، به خاطر اين كه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعيت به نزد شاه برود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۴۴ </center>
در همين بين پسر شاه مرد و اندوه شاه الياس (عليه السلام ) را از يادش ‍ برد و الياس (عليه السلام ) سالم به محل خود برگشت .
در همين بين، پسر شاه مُرد و اندوه شاه، الياس «عليه السلام» را از يادش برد، و الياس «عليه السلام»، سالم به محل خود برگشت.


و اين حالت متوارى بودن الياس به طول انجاميد، ناگزير از كوه پايين آمده در منزل مادر يونس بن متى پنهان شود، و يونس آن روز طفلى شيرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الياس از خانه مزبور بيرون شده به كوه رفت . و چنين اتفاق افتاد كه يونس بعد از او مرد، و خداى تعالى او را به دعاى الياس زنده كرد، چون مادر يونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوى الياس برخاست و او را يافته درخواست كرد دعا كند فرزندش زنده شود.
و اين حالت متوارى بودن الياس به طول انجاميد. ناگزير از كوه پايين آمده، در منزل مادر «يونس بن متى» پنهان شود، و يونس آن روز، طفلى شيرخوار بود. بعد از شش ماه، دوباره الياس از خانۀ مزبور بيرون شده، به كوه رفت. و چنين اتفاق افتاد كه يونس بعد از او مُرد، و خداى تعالى، او را به دعاى الياس زنده كرد. چون مادر يونس، بعد از مرگ فرزندش، به جستجوى الياس برخاست و او را يافته، درخواست كرد دعا كند، فرزندش زنده شود.


الياس (عليه السلام ) كه ديگر از شر بنى اسرائيل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ايشان انتقام بگيرد و باران آسمان را از آنان قطع كند نفرين او مؤ ثر واقع شد، و خدا قحطى را بر آنان مسلط كرد. اين قحطى چند ساله مردم را به ستوه آورد لذا از كرده خود پشيمان شدند، و نزد الياس آمده و توبه كردند و تسليم شدند. الياس (عليه السلام )) دعا كرد و خداوند باران را بر ايشان بباريد و زمين مرده ايشان را دوباره زنده كرد.
الياس «عليه السلام»، كه ديگر از شرّ بنى اسرائيل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ايشان انتقام بگيرد و باران آسمان را از آنان قطع كند. نفرين او مؤثر واقع شد، و خدا قحطى را بر آنان مسلط كرد. اين قحطى چند ساله، مردم را به ستوه آورد. لذا از كردۀ خود پشيمان شدند، و نزد الياس آمده و توبه كردند و تسليم شدند. الياس «عليه السلام»، دعا كرد و خداوند باران را بر ايشان بباريد و زمين مُردۀ ايشان را، دوباره زنده كرد.


مردم نزد او از ويرانى ديوارها و نداشتن تخم غله شكايت كردند، خداوند به وى وحى فرستاد دستورشان بده به جاى تخم غله ، نمك در زمين بپاشند و آن نمك نخود براى آنان رويانيد، و نيز ماسه بپاشند، و آن ماسه براى ايشان ارزن رويانيد.
مردم نزد او از ويرانى ديوارها و نداشتن تخم غله شكايت كردند. خداوند، به وى وحى فرستاد: دستورشان بده به جاى تخم غله، نمك در زمين بپاشند و آن نمك، نخود براى آنان رويانيد، و نيز ماسه بپاشند، و آن ماسه، براى ايشان، ارزن رويانيد.


بعد از آنكه خدا گرفتارى را از ايشان برطرف كرد، دوباره نقض عهد كرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، اين برگشت مردم ، الياس را ملول كرد، لذا از خدا خواست تا از شر آنان خلاصش كند، خداوند اسبى آتشين فرستاد، الياس (عليه السلام ) بر آن سوار شد و خدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائكه پرواز كند.
بعد از آن كه خدا گرفتارى را از ايشان برطرف كرد، دوباره نقض عهد كرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند. اين برگشت مردم، الياس را ملول كرد. لذا از خدا خواست تا از شرّ آنان خلاصش كند. خداوند، اسبى آتشين فرستاد. الياس «عليه السلام»، بر آن سوار شد و خدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائكه پرواز كند.


آنگاه خداى تعالى دشمنى بر آن پادشاه و همسرش مسلط كرد، آن شخص به سوى آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه كرده و هر دو را بكشت ، و جيفه شان را در بستان آن مرد مؤ من كه او را كشته بودند و بوستانش را غصب كرده بودند بينداخت .
آنگاه خداى تعالى، دشمنى بر آن پادشاه و همسرش مسلط كرد. آن شخص، به سوى آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه كرده، و هر دو را بكشت، و جيفه شان را در بستان آن مرد مؤمن كه او را كشته بودند و بوستانش را غصب كرده بودند، بينداخت.


اين بود خلاصه اى از آن روايت كه خواننده عزيز اگر در آن دقت كند خودش به ضعف آن پى مى برد.
اين بود خلاصه اى از آن روايت، كه خواننده عزيز، اگر در آن دقت كند، خودش به ضعف آن پى مى برد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۴۵ </center>
<span id='link158'><span>
<span id='link158'><span>
۱۶٬۸۸۹

ویرایش